میرشکاک را هیچ کس توان درک کردن ندارد، و این بدین خاطر است که او از عصر خود بسیار فراتر است و به همین دلیل او غریب مانده است، سال 69 کتاب «غفلت و رسانه های فراگیر» را نوشته، اما هنوز هم حرفهای آن تازه و امروزی است و دقیقا آن دردی را بیان می کند که امروزه مبتلا بهِ جامعه و رسانه های ماست.
یوسف علی میرشکاک در بیستم شهریور 1338 در روستای خیرآباد بن معلا ی خوزستان و از توابع شوش دانیال در خانواده ای مذهبی و عارف مسلک متولد شد. دوران نوجوانی را در همان خوزستان سپری کرد و از همان زمان به تحصیل عرفان و حکمت و همچنین شعر و هنر روی آورد،از سال 58 ساکن تهران شد و همکاری خود را با روزنامه جمهوری اسلامی آغاز کرد. وی از زمره شاعرانی است که در نخستین شبشعر انقلاب که در تهران در سال 58 برگزار شد شرکت کرد و به شعرخوانی پرداخت. میرشکاک خاطره اولین دیدار هایش با مقام معظم رهبری را اینگونه بیان می کند:
من در شب شعر حسینیهی ارشاد برنامه داشتم که از بد حادثه، بنیصدر سخنران آن بود. پس از آن شب شعر که مهمان آقای سبزواری بودم، شخصی از طرف بنیصدر به خانهی آقای سبزواری آمد و گفت که آقای بنیصدر گفته است این جوان -که بنده بودم- را بفرستید بیاید روزنامهی ما؛ انقلاب اسلامی. پیامد همین قضیه آقای سبزواری من را برداشت و برد آنجا، اما بیحجابی جماعت را که دید، تاب نیاورد و برگشتیم. سوار پژوی آقای سبزواری شدیم و ایشان هم خیلی ناراحت، سرازیر شدیم به سمت میدان توپخانه و ما را برد به روزنامهی جمهوری اسلامی و تحویل داد و آنجا مشغول به کار شدیم.
یک روز آقای خامنهای -صاحبامتیاز روزنامه- وارد شدند. من از سر جایم تکان نخوردم، یعنی مثلاً دارم مینویسیم. خودم را مشغول نشان دادم. جماعت همه رفتند به سمتی که ایشان بود و پس از اندکی صحبت، آقای خامنهای گفتند که آقایان بروند سر کارشان، میخواهم از نزدیک ببینم که کی چه کار میکند. جماعت گروه ادبی-فرهنگی هم نشستند؛ یعنی جناب سید مهدی شجاعی، قاسمعلی فراست، سید حبیبالله لزگی، آقای شجاعیان و اکبر خلیلی.
به هر حال جماعت همه نشستند و آقا یکی یکی از بخشهای مختلف بازدید کردند تا اینکه نوبت به بخش ما رسید. من مثلاً سر پایین مینوشتم، اما آقایان بلند میشدند و خودشان را معرفی میکردند. آخرین نفر پس از معرفی خودش، من را نیز معرفی کرد. این اولین برخورد ما با آقا بود. دیدم آقا آمدند جلو و سلام کردند. آمدم بلند شوم که دستشان را رو شانهی بنده گذاشتند و گفتند راحت باشید و بنشینید. بعد گفتند که اجازه است ما شما را ببوسیم؟ در حالی که خیلی از آقایان ناراحت بودند که چرا فلانی بلند نشده است. بعد از این، آقا هر وقت که میآمدند روزنامه، یک سری به حضرات تکان میدادند و یکسره میآمدند پیش ما.
میرشکاک نویسنده است، منتقد ادبی است، طنز پرداز است، اهل رسانه است، اهل حکمت و عرفان است، و مهمتر از آن یک شاعر است به معنای واقعی کلمه شاعر جرا که نه متملق است و نه سیاه نما، میرشکاک به شهادت تاریخ از سال 58 به طور حرفه ای وارد عرصه شعر می شود، و به واسطه زبان تندو تیز و منحصر به فرد خود از دیگر شعرا متمایز می شود و به یک چهر خاص تبدیل می شود، هرچند میرشکاک مردی است برای فردا و آینده نگری خاص و ژرفی دارد اما نگاهی هم در آثارش بر وضع موجود دارد و همگام با تحولات جامعه و انقلاب به پیش میرود و همین فرزند زمان خود بودن ، یکی دیگر از ویژگی های وی به شمار می آید، روزی در بجبوحه جنگ است و برای جنگ شعر می سراید و حماسه آفرینی می کند و روزی در شعرش نسبت به اوضاع نابسامان جامعه که گرفتار غربزدگی است شعر می سراید، روزی روزگاری هم در ایامی که بسیاری از دوستان گذشته اش بریده اند و هوای تسلیم شدن در سر دارند " صبح رجعتش " اینگونه می سراید:
به نام زینب کبری«س» سخن آغاز کن ای دل
به سوی کربلای واپسین پرواز کن ای دل
ز یارانی که جان دادند جا ماندی دلا! بس کن
چه میخواهی از این تن، این بلای مبتلا؟ بس کن
تنی بر خاک و جانی برتر از افلاک داری تو
چه میجویی درین زندان، چه کارِ خاک داری تو؟
به کام دشمنان تا کی دریغ یاد یارانت؟
به خون هر گه که خفته می برد با خود بهارانت
در این دیر کهن تا کی اسیر دشمنان بودن؟
گرفتار زن و فرزند و نان و خانمان بودن؟
برآر ای دل سری از سینه رقص بسمل است اینجا
ز خون مستمندان آرزو پا در گل است اینجا
اسیر مال و جاه دیگران تا کی؟ جنون گل کن
در باغ شهادت باز اگر شد، غرق خون گل کن
سگان دوزخند اینان که می لایند و می لافند
دلا! یاران تو سی مرغ سیمرغ اند و در قافند
جنون کن بار دیگر، عقل را بگذار و عاشق شو
شهادت مرگ عذرای تو خواهد بود، وامق شو
شفا را در شهادت جستجو کن، کربلایی شو
به قانون نوای بی نوایی، نینوایی شو
فریدون بود و قربان بود و یاران دگر بودند
تو از خود با خبر بودی و آنان بی خبر بودند
در این وحشت سرا آن به که از خود بی خبر باشی
خبر خواهد رسید از غیب اگر مرد خطر باشی
خطر، آری خطرها بود، اما «بود» بادی شد
دریغایی و دردی ماند و یاری رفت و یادی شد
رها کن «بود» را، بادا مبادایی به جا مانده ست
چه خواهد شد؟ ببین امروز و فردایی تورا مانده ست
نشد پایی به جا ماند، سری جا ماند و سودایی
جهان بوده ست تا بوده ست امروزی و فردایی
اگر دیروز جا ماندی ز یاران، داری امروزی
برای سوختن داغی، برای ساختن سوزی
رها کن رفته را، فردا به جا مانده ست اگر مردی
سرت را نذر زینب «س» کن، مبادا زنده برگردی
از آن روزی که در شام بلا افکنده بارش را
فرا می خواند از هر سو سپاه سوگوارش را
از آن روزی که سر زد در شب خونبار عاشورا
به شام افتاده تا صبح قیامت کار عاشورا
نه تنها کرد عاشورا گل از چاک گریبانش
خبر از صبح رجعت می دهد شام غریبانش
نماند آنجا که دور از کربلا باشد به مهجوری
بسا دوری که نزدیکی ست، نزدیکی ست این دوری
مگو خورشید عاشورا چرا در شام جا دارد
غریبان را پیام از کل ارض کربلا دارد
میان کربلا و شام راهی هست، راهی شو
اگر خشکی ست آتش باش، اگر دریاست ماهی شو
به خون پیغام اگر بردم غریبان دمشقش را
به صبح کربلا خواهم رساندن شام عشقش را
از میرشکاک آثار زیادی در زمینههای گوناگون منتشر شده است:
زخم بیبهبود، دیپلماتنامه، پوریای ولی، نامهای به رئیس جمهور آینده،
سنت؛ مدرنیته؛ هویت، تکنیک قارعه، القارعه، سیاست زدگی، رخنه در تکنیک،
نسبت ما و تجدد، ایمان و تکنولوژی، مومنان در آخرالزمان، آخرالزمان و نیست
انگاری، ویژگیهای آخرالزمان، منتظران و حقیقت انتظار، ویژگیهای انسان
آخرالزمان، ایرانیان و موعودگرایی، برده صاحبعنوان، مذهب قیاس، انسان
آزاد، نوشتن در اوج بحران، تصوف تقویمی، تصوّف تاریخی، غفلت و رسانه های
فراگیر و...
یکی دیگر از ویژگی های خاص میرشکاک غیر قابل پیش بینی بودن اوست، میرشکاک به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست، و هربار و در هر موقعیت با نظر و رفتار و شعرش مورد تحسین همگان قرار می گیرد.
یوسفعلی میرشکاک بدون شک همان گمشده ی نسل هنرمندان و اهالی رسانه انقلاب اسلامی است،میرشکاک چه برای طفلان نوپا در عرصه فرهنگ و هنر و رسانه و چه برای آنها که مدتهاست در این عرصه هستند بهترین استاد و راهنما از لحاظ مبانی تفکر و مبانی و نوع نگرش به هنر،رسانه و همچنین ادبیات است، که متاسفانه از دید جامعه مغفول مانده است.