کد خبر: ۲۵۰۲۱۲
زمان انتشار: ۱۱:۱۳     ۲۲ شهريور ۱۳۹۳
۱۱ سپتامبر روزی بود که در تاریخ ماند، روزی که جهان حیرت‌زده شاهد بروز یکی از گسترده‌ترین عملیات‌ تروریستی بود. همان روزی که تصور آسیب‌ناپذیری آمریکا فروریخت و منطق وحشت، خود را به رخ مدعیان تامین امنیت جهان کشید.
به گزارش سرویس بین الملل پایگاه 598، 13 سال از فروریختن برج های دوقلو در جریان عملیاتی که گروه تروریستی القاعده برنامه ریزی کرده بود، می گذرد. 13 سال قبل در چنین روزی، جهان چنان در بهت مرگ 3000 شهروند از 90 ملیت مختلف در پی حمله تروریستی به ساختمان های تجارت جهانی فرورفت که این سوال خیلی دیر در ذهن افکار عمومی جهان شکل گرفت: «چرا آمریکا قربانی تروریسم شد؟»

استفاده واشنگتن از مدل های جایگزین جنگ کلاسیک

قدرت گرفتن ایالات متحده در جهان پس از جنگ های جهانی اول و دوم، همزمان با منسوخ شدن جنگ های کلاسیک بود؛ همان جنگ هایی که در قرن بیستم، بخش بزرگی از جهان را با خسارت هایی جدی مواجه کرد. در چنین جهانی، واشنگتن برای آن که به سرنوشت ابرقدرت های نابود شده در جنگ های جهانی دچار نشود، تلاش کرد مدل های تازه ای از نبرد را بیازماید؛ روش هایی که البته امروز بهتر می توان درباره میزان کارآمدی آن قضاوت کرد.

جنگ سرد و درگیری آمریکا با کشورهای وابسته به بلوک شرق باعث شد واشنگتن دو جبهه تازه برای جنگ را جایگزین جنگ های کلاسیک نظامی کند. دو مدلی که هرچند هیچ یک جدید محسوب نمی شد، اما فراگیری آن در جهان پس از دو جنگ جهانی بی نظیر بود. این دو روش که البته همزمان با برخی درگیری های محدود کلاسیک پیگیری می شد، شامل دو الگوی عملیات غیرمستقیم بود؛ اول: جنگ نرم تبلیغاتی و دوم: جنگ از طریق قائم مقام.

مدل اول جنگ های آمریکایی که از نیمه دوم قرن بیستم آغاز شد و تاکنون ادامه یافته، متکی بر تبلیغات رسانه ای و انواع شیوه های نرم افزاری برای تغییر رویکرد سیاست های یک کشور است. همان روشی که با نفوذ سبک زندگی آمریکایی آغاز شده و سپس با بهره برداری های سیاسی ادامه می یابد. اما مدل دومی که واشنگتن از آن استفاده کرده و می کند، معطوف به استفاده از گروه های تروریستی به نیابت از مداخله مستقیم نظامی است. روشی که برایان جنکینز از خبرنگاران مشهور در حوزه تروریسم مدت ها قبل آن را «جنگ از طریق قائم مقام» نامید.

تروریست ها، پیمانکارانی برای کاخ سفید

در مدل جنگ های نیابتی که آمریکا هوشمندانه از آن بهره می برد، به جای آن که ارتش این کشور مستقیم به نبرد با یک دولت دیگر بپردازد، گروه های تروریستی را مورد حمایت قرار می دهد تا تحت عناوینی همچون ملی گرایی یا دفاع از ارزش های مذهبی، با دولت مستقر یا دولت های خارجی به جنگ بپردازند.

این همان شیوه ای است که واشنگتن پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران مورد استفاده قرار داد و با حمایت از گروهک های تروریستی در داخل کشورمان تلاش کرد حذف فیزیکی یا ترور شخصیتی رهبران انقلابی را تسریع کند. یکی دیگر از کشورهایی که در این دوره شاهد جنگ نیابتی دولت آمریکا بود، افغانستان است که طی آن واشنگتن به جای درگیری مستقیم با شوروی که افغانستان را به اشغال درآورده بود، از طریق گروه های تجزیه طلب پشتون و افراطیون مذهبی با درغلتیدن افغانستان به دامان بلوک شرق مقابله می کرد.

یکی از مهم ترین دلایل شیوع تروریسم در نیمه دوم قرن بیستم که معمولا پوششی برای فعالیت های تروریستی قرار می گرفت، وجود گروه های آزادیبخش در قرن بیستم بود. گروه هایی که تلاش می کردند در میانه بی ثباتی های جهان پسااستعماری برای استقلال ملی و قومی مبارزه کنند و در این راه گاه از شیوه های تروریستی بهره می بردند. دخالت مستقیم ابرقدرت ها در امور داخلی کشورها باعث شکل گیری انواع کودتاها، انقلاب ها و مبارزاتی شده بود که تشخیص مثبت یا منفی بودن حرکت های مردمی را سخت می کرد.

در چنین شرایطی بود که ایالات متحده با حمایت پنهانی از گروه های تروریستی، نقش مهمی در مقابله با بلوک شرق و کشورهای مستقل ایفا می کرد و از این گروه ها تحت عنوان هایی گاه مشروع، جایگزینی برای شیوه های سنتی دخالت یعنی «فشار مستقیم بر دولت از طریق سفارت خود»، «لشکرکشی نظامی به کشور هدف» یا «استفاده از ابزار پرهزینه کودتا» می ساخت.

فاجعه برج های دوقلو و درسی که آمریکا نگرفت

سال 2001؛ یعنی همان سالی که به پیشنهاد ایران، سال گفت وگوی تمدن ها نامیده می شد، نقطه عطفی در استفاده ایالات متحده از ابزار تروریسم برای رسیدن به مقاصد سیاسی پسااستعماری اش بود. در این سال یکی از گروه های تروریستی که آمریکا برای مقابله با ارتش سرخ شوروی آن را تقویت کرده بود، ناگهان با یک چرخش استراتژیک، برج های تجارت جهانی در نیویورک را هدف قرار داد و این حرکت نمایشی، اعتبار سیاسی واشنگتن را در جهان پس از جنگ سرد با چالشی جدی مواجه کرد.این حرکت تروریستی، این بار علیه منافع آمریکا، چنان برای کاخ سفید گران تمام شد که این کشور مجبور شد دو جنگ کلاسیک از طریق حمله به کابل و بغداد را برنامه ریزی کرده و «جنگ با تروریسم» را جایگزین «جنگ سرد» کند. این جنگ های شتابزده با هدف تغییر صورت مساله «چرایی شکل گیری گروه های تروریستی با وسعتی جهانی» انجام شد، اما یکی از مهم ترین انحرافات آن، ادامه همان شیوه پیشین جنگ نیابتی در کشورهای پس از اشغال بود.

وقتی تروریسم به جنگ بیداری اسلامی می رود

این گونه بود که آمریکا پس از وقوع فاجعه یازدهم سپتامبر و حمله خونین به برج های دوقلو باز هم سیاست «تروریست سازی» را ترک نکرد و این بار با مداخله مستقیم در اوضاع نابسامان خاورمیانه تلاش کرد ضمن مبارزه با تروریست هایی که علیه متحد پیشین خود (آمریکا) شوریده بودند، گروه های تروریستی کوچک تر و کنترل پذیرتری را ایجاد کرده و جنگ نیابتی با کشورهای مستقل را ادامه دهد.

اوج واکنش های منفی به این سیاست مداخله جویانه که همزمان با حمایت آمریکا از رژیم های دیکتاتوری نزدیک به واشنگتن صورت می گرفت، خود را در جریان بیداری اسلامی نشان داد. همان جنبش عظیمی که به سقوط بسیاری از متحدان غرب در منطقه منتهی شد و نوید فرارسیدن بهاری سیاسی در کشورهای عربی را می داد.

ایالات متحده در پس این جنبش که دیکتاتورهای غربگرا را «دومینووار» به زمین می انداخت، تلاش کرد یک بار دیگر از ظرفیت جنگ های نیابتی بهره جسته و با به خدمت درآوردن گروهک های تروریستی جایگزین القاعده، روند طبیعی اعتراضات مردمی در جهان عرب را مخدوش کند. همراهی برخی کشورهای منطقه که بیم تکرار اعتراضات در جغرافیای سیاسی خود را داشتند، کمک کرد یک بار دیگر آمریکایی که سال 2001 تاوان به راه انداختن جنگ های نیابتی و از طریق قائم مقام ها و پیمانکاران تروریستی را داده بود، به تروریست ها اعتماد کرده و وظیفه انحراف مسیر بیداری اسلامی را به آنها بسپارد.

هراس واشنگتن از پیامد اعتماد دوباره به تروریسم

داعش، گروهک تروریستی تولدیافته در لیبی، بزرگ شده در عراق و فربه شده در سوریه، مولود همین اعتماد دوباره آمریکا به تروریست هاست. واشنگتن که پیش از این مزد حمایت از القاعده را با پیدایش فاجعه یازدهم سپتامبر دریافت کرده بود، بار دیگر سیاهپوشان داعش را تقویت کرد تا ابتدا برای سرنگونی اسد تلاش کنند و سپس دولت شیعه عراق را در بن بستی سیاسی قرار داده و تجزیه این کشور را با هدف تضعیف محور مقاومت پیگیری کنند.

شاید آن روز که داعش خبرنگار آمریکایی را سر برید و کنسولگری اربیل در آمریکا را تهدید کرد، برخی استراتژیست های آمریکایی بار دیگر دریافتند تروریست ها پیمانکاران قابل اعتمادی برای دفاع از منافع کاخ سفید در خاورمیانه نیستند. همین تکرار تجربه پیشین باعث شد آمریکا عملیات نظامی علیه داعش را آغاز کند؛ عملیاتی محدود که نه به منظور حذف داعش، بلکه تنها با هدف کنترل مسیر حرکت آن صورت گرفت. با وجود این حملات محدود، اکنون کاخ سفید می داند که ممکن است تراژدی یازدهم سپتامبر بار دیگر تکرار شده و داعش یا جبهه النصره یا حتی القاعده بار دیگر عملیاتی در خاک ایالات متحده را برنامه ریزی کنند. این ترس از بازگشت تروریست ها به خانه، امروز غرب را به یک منطقه ناامن تبدیل کرده است. هرچند این ناامنی بهانه ای برای جاسوسی اطلاعاتی شهروندان به دست آمریکا و متحدان اروپایی اش داده است، اما معلوم نیست پیامدهای وقوع یک «11 سپتامبر دوم» برای ایالات متحده، محدود به آنچه استراتژیست های امنیتی واشنگتن برنامه ریزی کرده اند، بماند.

تروریسم ضدآمریکایی روی دیگر سکه تبلیغ سبک زندگی آمریکایی

رسانه ها در قرن بیست ویکم، مهم ترین ابزار برای پیگیری اهداف پسااستعماری هستند. رسانه هایی که سبک زندگی آمریکایی را چونان بهشتی موعود در قالب آثار هالیوودی ارائه داده و آن گاه که با دست رد شهروندان یک کشور به این شیوه زیست روزمره مواجه می شوند، روی دیگر سکه تمدنی غرب را به خدمت می گیرند؛ «خشونت های تروریستی».

رسانه های بین المللی تلاش می کنند تا دوگانه سبک زندگی آمریکایی و منطق خشونت افراط گرایی مذهبی را برای توصیف جهان امروز به خدمت گرفته و به مخاطبان خود چنین القا کنند که اگر تن به زیست آمریکایی ندهند، گرفتار تروریسم دینی خواهند شد. به این ترتیب این رسانه ها چنان که چهره قهرمانان هالیوودی را روی جلد روزنامه ها و مجلات مطرح می نشانند، عکس ها و فیلم های خشونت داعش و القاعده را هم برجسته می کنند تا مخاطبان را بر سر یک دوراهی تمدنی قرار دهند. مخاطبی که بی تردید گمان نمی برد تروریسم مدعی مقابله با آمریکا، روی دیگری از سکه آمریکاگرایی در خاورمیانه است، در چنین فضایی یا از سبک زندگی آمریکایی استقبال خواهد کرد یا جذب افراط گرایانی خواهد شد که در اتاق های فکر سرویس های امنیتی غربی مدیریت می شوند.

استراتژیست های سیاسی ـ رسانه ای در آمریکا خوب می دانند که بیداری اسلامی در خاورمیانه، رقیبی جدی برای راهبرد تسخیر فرهنگی آسیای جنوب غربی است و به همین منظور آنها با حذف میانه روهای اسلامی تلاش می کنند تروریست های داعش را «دولت اسلامی» بخوانند تا از بین توحش تروریستی و رنگ و لعاب سبک زندگی غربی، شهروندان خاورمیانه را به آغوش گشودن گزینه دوم دعوت می کنند. اینجاست که دو مدل جایگزین جنگ های کلاسیک که پیش از این اشاره شد ـ یکی جنگ نرم است و دیگری جنگ نیابتی ـ با استفاده از پیمانکاران تروریست با یکدیگر پیوند خورده و راهبرد پسااستعماری واشنگتن را شکل می دهد؛ راهبردی دیالکتیکی که هیچ تضمینی نیست تضادهای درونی اش همچون 11 سپتامبر 13 سال قبل، فاجعه ای دیگر را رقم نزند.

منبع: جام جم

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها