به گزارش پایگاه 598، خنده به همراه طنز و مطایبه جدیترین مشخصهای است که مازیار بیژنی را از
دیگر هنرمندان جدا میکند. این هنرمند انقلاب اسلامی در سوژههایش مفاهیم
انقلابی را دنبال میکند. گفتوگو با او لطفهای ویژهای را نصیبمان کرد،
فکر نمیکردیم بیژنی به عنوان یک کاریکاتوریست این همه درد داشته باشد و با
این همه درد فقط میخندد.
***
آقای بیژنی اصالتا کجایی هستید و چند سال دارید؟
من بابل به دنیا آمدم در سال 51.
فکر کنم شما از همان دوران طفولیت که همه بچهها میگریستند، میخندیدید؟ (خنده)
این را باید از مادرم بپرسید.(خنده)
چگونه وارد عرصه کاریکاتور شدید؟
کاریکاتور و طنز را از زمانی که وارد دانشگاه شدم شروع کردم ابتدا طراحی،
نقاشی و گرافیک بود و از این جور کارها، البته با کاریکاتور از اول انقلاب
آشنا بودم. کاریکاتورهایی را که در کیهان چاپ میشد تقلید کرده و میکشیدم
حتی نمایشگاه هم برگزار میکردم.
از فضای کودکیتان بیشتر بگویید! آیا در دوران کودکی مشوقی داشتید یا
اینکه مازیار بیژنی همین جوری قد کشید و تبدیل به یک کاریکاتوریست موفق شد؟
در خیلی چیزها اگر مشوق نداشته باشی استعدادهای هنری به تنهایی جوابگو
نیست. افراد زیادی را دور و برم دیدم که استعداد هنری داشتهاند ولی به
خاطر اینکه کسی تشویقشان نکرده به جایی نرسیدهاند. پدرم خیلی مشوقم بود
حتی برای تشویق من کارهایم را جمع آوری و نمایشگاه برپا میکرد. مدیریت
فرهنگی به راه انداخته بود و کارهایم را به مدارس میبرد و نمایشگاه
برگزار میکرد. او حتی یکی از کارهایم را در روز کارگر به دفتر وزیر کار
فرستاده بود، چند وقت بعد از معاونت وزارت کار یک تقدیرنامه به دستم رسید.
یا زمانی که آقا، رئیسجمهور بودند کارهایم رابه دفتر ریاستجمهوری فرستاده
بود که برای آن هم یک تقدیرنامه دریافت کردم.
اولین کارهایتان در کجا چاپ شد؟
اولین کارهایم در نشریه کودک مسلمان در سال 59 چاپ شد.
دبیرستان چه رشتهای خواندید؟
علوم تجربی خواندهام اما اگر الان میخواستم انتخاب کنم انسانی را انتخاب
میکردم زیرا خود را در این رشته مستعدتر میدانم. بعد از یک سال پشت
کنکور ماندن در سال 70 وارد دانشگاه امام صادق(ع) شدم.
چرا امام صادق(ع)؟
به غیر از امام صادق(ع) در دانشگاه آزاد گرگان هم شیمی قبول شدم. دانشگاه
شهید بهشتی تهران هم در رشته زبان پذیرفته شدم اما به خاطر سطح علمی بالای
دانشگاه امام صادق(ع) و شهرتی که داشت وارد رشته علوم سیاسی و معارف اسلامی
این دانشگاه شدم. یکسری واحد افتاده داشتم که دانشگاه ارائه نمیداد.
همچنین بهخاطر اینکه سرکار میرفتم و درس خواندن و سر کار رفتن با سیستم
دانشگاه سازگار نبود نتوانستم تحصیلم را به پایان برسانم و در نهایت تحصیل
را رها کردم. البته بعدها از وزارت ارشاد یک مدرک افتخاری فوق لیسانس
گرفتم.
چطوری پایتان به کیهان باز شد؟
از طریق بعضی دوستان که با آقای صفار هرندی ارتباط داشتند و صحبتهایی
کرده بودند. کیهان هم کاریکاتوریست نداشت. البته 2 کاریکاتوریست داشت که در
مسائل بعد از دوم خرداد از کیهان رفته بودند.
در کیهان هم قرار نبود ستون ثابت داشته باشم. ستون ثابت داشتن یعنی اینکه
یک نفر مسؤول بخش کاریکاتور باشد و چند کاریکاتوریست هم مشغول به کار
باشند. ستون ثابت داشتن در روزنامه مسؤولیت یک تیم است. در حالی که در
کیهان چنین چیزی نبود و من تنها بودم. هیچ جانشینی هم نداشتم که اگر روزی
برایم کاری پیش آمد، کار ستون را انجام دهد. ماشین هم که شما میگیرید
زاپاس دارد.(خنده) اگر یک نفر باشی کار به هر قیمتی باید انجام شود. حتی در
عزای پدرت هم باید سر کار حاضر شوی و کاریکاتور بکشی(خنده). روزنامه به
کسی رحم نمیکند.
چقدر اطلاعات سیاسی داشتید؛ چون سوژههایی که انتخاب میکردید و میکنید
بار سیاسی دارد و انتخاب سوژه مناسب هم خودش هنر است. خودتان چقدر اهل
مطالعه بودید؟
من از همان ابتدا سعی میکردم در جریان امور باشم. دانشگاه امام صادق(ع)
فضای شدیدا سیاسی داشت و در آن همه نوع جریانی پیدا میشد. انواع و اقسام
جریانات سیاسی در این دانشگاه بودند و با آن رابطه داشتند. نوعی برخورد
افکار و عقاید در دانشگاه بود. از طرف دیگر دوستان همدانشگاهی هم بودند که
در عرصه سیاست حضور فعال داشتند و با آنها هم در ارتباط بودم و از آنها
فکر و سوژه میگرفتم.
چند سال در کیهان حضور داشتید؟
10 سالی شد.
جریان خاصی داشت؟
جریان خاصی نداشت، بعد از رفتن آقای هرندی ما بدون سردبیر بودیم.
کاریکاتورها را خدمت ایشان میبردم. نگاهی میانداختند و آنها را تایید یا
رد میکردند. یک سال شمردم حدود 50 تا کاریکاتور تایید نشده بود.(خنده) بعد
از رفتن ایشان کیهان به آن معنا دیگر سردبیر نداشت. آقای شریعتمداری هم
سردبیری را به عهده نداشتند. سردبیری شورایی بود و کسی مسؤولیت مستقیم آن
را بر عهده نمیگرفت.
خاطرهای از آن 10 سال!
آن موقع همهاش خاطرهانگیز بود و جنجالی؛ چون خود کیهان جنجالی بود، در وقایع سال 78
کوی دانشگاه یکسری از آشوبگران رفته بودند کیوسک روزنامه جمهوری را خرد و
خمیر کرده بودند. خبر رسید که از سمت لاله زار جمعی از آشوبگران به سمت
کیهان روانه شدهاند.غروب بود آمدیم داخل تحریریه. من بودم و آقای هرندی و
یکی ـ دو نفر دیگر. آقای هرندی با همان لحن آرامشان گفت: بگذارید بیایند
ببینیم چه میگویند. گفتم: الان دیگر چیزی نمیخواهند بگویند و فقط
میخواهند ما را بزنند، بحث و گفت وگو تمام شده است. بعد از اینکه آشوبگران
به لالهزار رسیده بودند، بچههای یکی از پایگاههای بسیج ریخته بودند و
آنها را متواری کرده بودند. اگر آن موقع نیروی انتظامی بود هم خودشان و هم
ما کتک خورده بودیم.
در کیهان به غیر از آقای هرندی با چه کسی اخت بودید؟
البته با آقای هرندی اخت نبودم بیشتر ارتباط کاری داشتیم. همه بچههای خوبی بودند و اکثرا رزمنده و جانباز و کلا محیط خوبی داشت.
در کارهای شما همیشه 2 کودک دیده میشود. این 2 کودک نماد چه چیزی هستند؟
بچه نماد بچه است دیگر.(خنده) یک جور امضای تصویری است. بعضی
کاریکاتوریستها عادت دارند امضای تصویری داشته باشند. بعضیها حیوانات
مانند موش و کلاغ و سگ و حشرات. بچه هم یک جوری نماد انسانیت است. البته
قبلا اعضای یک خانواده جنوب شهری بودند که کمکم حذف شدند و این دو ماندند.
چرا در کارهایتان چهره اشخاص دیده نمیشود؟
کارهای چهره معمولا تاریخ مصرف دارند و به آرشیو میروند و به درد کارهای
تحقیقی میخورند، مانند کارهای گل آقا که اگر از زمان خبر بگذرد، دیگر
فایدهای ندارد. من رفتم سراغ کارهایی که تاریخ مصرف نداشته باشند. خبر
بیشتر بهانه است و اگر فقط بهخاطر خبر چاپ کنی بعد از مدتی به درد
نمیخورد. خیلی از کارهایی که من در کیهان کار کردم مستقیما به آن خبر
مربوط نبود.
در گل آقا جایی برای تصاویر طنز و جای کسی هم که آن طرحها را بکشد خالیست.
گل آقا ادامه یک سبک نشریهای بود به نام توفیق و همان روش توفیقی را ادامه داد و شرایط خودش را هم داشت که الان آن شرایط نیست.
چرا نیست؟
بعد از جنگ بهخاطر اقتضائات آن زمان فضای انتقاد نداشتیم و گل آقا به
عنوان اولین نشریه طنز بیرون آمد. فضا اقتضا میکرد اما اکنون با این همه
رسانه و اینترنت، ارتباطات خیلی فرق کرده و مانند گذشته نیست که همه
نشریهخوان باشند. از طرف دیگر بعد از قضایای فتنه 88 هم ریختند تا خرخره
انتقاد کردند. دیگر جایی برای انتقاد باقی نماند. دیگر انتقاد تند هم
بیمعنی شده بود. شبیه آن مصاحبه خلبان اسرائیلی در جنگ 33روزه که گفته بود
ما دیگر در لبنان هدفی پیدا نمیکنیم و دچار کمبود هدف شدهایم. بعد از یک
هفته که هر هدفی را چندین بار مورد تهاجم قرار داده بودند هیچ هدفی دیگر
نمانده بود. فضای ما هم همین طوری شده بود، بعد از قضایای فتنه طوری شده
بود که عملا معنی «انتقاد تند» هم از بین رفت و بالاتر از آن این مانده بود
که بروی خارج و رسما به اپوزیسیون بپیوندی. اگر میخواهی انتقاد کنی باید
باب جدیدی باز کنی که تکراری و کلیشهای نباشد. این کاریکاتوریستی که فرار
کرده است آمریکا در سایتها شروع کرد اول کاریکاتور سران نظام را کشید.
بعد کاریکاتور امام(ره) را هم کشید. بعدا به او گفته بودند کاریکاتور
پیامبر را هم بکش و کار را تمام کن. ترسید که مرتد و مهدورالدم اعلام شود و
از ترس نکشید. منظورم این است که آن روش گل آقایی مانند شعرهای مفصل و
بلند دیگر جواب نمیدهد و کهنه و قدیمی شده و الان تاکید بر طنز و تصویر
بهتر است تا شعر.
در عرصه شعر بعد انقلاب چند نفر کار جدیکردند یکی از آنها سیدحسن حسینی
است که کتابی دارد به نام «نوشداروی طرح ژنریک». آن کتاب با طنزهای امروزی
چقدر رابطه دارد؟
از جنبههای طنز هر چیزی که به دستم برسد میخوانم. هرچه که طنز باشد یا با طنز مرتبط باشد؛ در اینترنت میخوانم.
آیا شده در این 36 سال کسی از مدیران فرهنگی کشور از شما تقدیری کند؟
خوشبختانه همه تقدیرها از جانب مردم بوده نه مدیران. اما در حوزه طنز
آقای مهدی نصیری پای ما را به طنز باز کرد و آن طوری که من شنیدم آقای
نصیری دست خیلیها را گرفته است.
مثلا یکی از دوستان تعریف میکرد که چند سال پیش عکسی به اشتباه در
روزنامه کیهان چاپ شده بود و 20 هزار نسخه از روزنامه هم برای پخش رفته بود
که آقای نصیری آمدند و قضیه را که دیدند گفتند عیبی ندارد مطلب را جایی
نگویید و دستور دادند 20 هزار نسخه هم برگشت و همه دوباره خمیر شد. ایشان
در صورتی که میتوانست مقصر را بازخواست کند ولی با بزرگواری ایشان قضیه
فیصله پیدا کرد.
چرا در عرصه فرهنگی نسبت به فعالان و مفاخر این عرصه بیتوجهی میشود، این بیتوجهیها ناشی از چیست؟
معضلی داریم به نام معضل «مدیریت فرهنگی» که بعضیهایش به دلیل تشخیصهای
نادرست در این حوزه است و بعضی از مشکلات هم بر میگردد به خود مدیران
فرهنگی که خرده شیشه دارند و نفوذی هستند مانند وزیر فرهنگی که چند سال پیش
گریخت. از این مدلها زیاد داریم. مدلی را هم زیاد داریم که اولویتها را
نمیدانند و به قول آقای مهران مدیری، اشتباهی هستند! مثلا در مدیریت بعضی
نشریات کسانی قرار دارند که اگر به آنها یک کار طنز ارائه کنی نمیتوانند
تشخیص بدهند که قوی است یا ضعیف و باید شخص دیگری بیاید و آن را تشخیص دهد
مثل آن کاری که برای ما در یک نشریه پیش آمد. البته بعضی وقتها حلقههای
نزدیک مدیران هم قدرت تشخیص نداشته و ضعیف هستند. بالاخره در این کارها آدم
باید حداقل تشخیص را داشته باشد. ما در یکی از این نشریات مشکلی که داشتیم
این بود که مدیر نشریه رابطهای با طنز نداشت و ذهنیت او از طنز با ما
بسیار متفاوت بود. مثلا ما کاریکاتوری میزدیم از مرسی، مدیر مسؤول میگفت
چون مرسی مذهبی است و نماد اسلامگرایی است و ریش دارد نباید کاریکاتورش را
بکشی. پس سریال مختارنامه را نباید میساختند چون آدم بدها در آن همه ریش
داشتند و نماز هم میخواندند(!) با این دیدگاه فرهنگی اصلا نمیشود کار
کرد.
در کارهایتان تا کنون بازخورد بدی هم داشته اید؟
نمیشود خیلی چیزها را گفت، چون یک سرش به من و سر دیگرش به نشریات و
مدیران مسؤول آنها برمیگردد. در کیهان که بودیم دژ استواری مانند آقای
شریعتمداری را داشتیم که با آن همه شکایت که ممکن بود کیهان با خاک یکسان
شود، محکم ایستادند. مثلا ما در یک جلسه 70 شاکی از اشخاص و ارگانها گرفته
تا روزنامههای دوم خردادی داشتیم.
شما دیداری با آقا داشتید، میخواستم از این دیدار کمی مشتاقانهتر بشنوم.
توفیقی شد که برویم خدمت آقا، ایشان که خواستند از سالن خارج شوند از جلوی
ما رد شدند. چون شلوغ بود نمیتوانستم بهطور مفصل خودم را معرفی کنم. به
سبک ژورنالیستی گفتم من 10 سال است کاریکاتوریست کیهانم. آقا ایستادند و
گفتند که با کاریکاتورهایم آشنا هستند. بعد فهمیدم آقا در این 10 سال
کارهای مرا میدیدهاند اما خب به هر حال به ما منتقل نشده بود.
آنجا چه گذشت؟
من چند سال پیش درباره هولوکاست کتابی چاپ کرده بودم و از طریق یکی از
دوستانم برای آقا فرستاده و یادداشتی هم در مقدمه برای آقا نوشته بودم. 3
سالی هم گذشته بود و من دیگر خبر نداشتم کتاب به دست آقا رسیده یا نه؟ در
آن جلسه خواستم کتاب را به آقا بدهم فرمودند که کتاب را قبلا گرفتهام. در
مقدمهاش مطلبی نوشته بودی جوابش را اکنون میدهم.
توضیحی داده بودم درباره کتاب و بازتاب خارجیاش و به مطایبه هم نوشته
بودم معمولا عادت جبهه فرهنگی انقلاب این است که تا شما از کتابی مشخصا نام
نبرید، نمیخرند، برای همین اگر مقدور است مطلبی در مورد رد یا اثبات آن
بگویید، به چاپ دهم هم خواهد رسید. آقا فرمودند مطلبت را خواندم و چون بنده
در کاریکاتور خیلی ورود ندارم، نخواستم وارد بحث تخصصی آن شوم. در نهایت
نشریهای را که تازه داشتیم منتشر میکردیم تقدیم آقا کردم که احیانا اگر
آن را ندیده بودند، داشته باشند.
شما در نظر بگیرید رهبر مملکت، با این همه نهادها و سران مملکتی در ارتباط
است و با این همه ازدحام کاری و ارتباطات گسترده، یادداشت هنرمندان را یکی
یکی ببینند و بعد از گذشت 3 سال بهخاطر بیاورند. من موارد دیگری را هم
دیدهام که مثلا یکی از هنرمندان کتابی چاپ کرده بود که جلد دومش را چاپ
نکرده بود. آقا به او فرمودند چرا جلد دومش را چاپ نکردهای؟ دقیقا پیگیر
بودند که این برای من جای بسی شگفتی است.
اوضاع کاریکاتور در جبهه انقلاب را چگونه میبینید؟
اوضاع کاریکاتور از خیلی هنرها مثل مجسمهسازی و خط و نقاشی بهتر است. باز
هم در جبهه انقلاب هنوز کار از دست ما خارج نشده است. جریانی که از کیهان
راه افتاد و اکنون سکانش تا حدودی دست ماست ولی بعضی هنرهای دیگر مانند
مجسمهسازی و نقاشی دست اپوزیسیون افتاد و رفت. حالا حداقل کاریکاتور به آن
وضعیت مبتلا نشده.
برای آنهایی که جوانند و میخواهند وارد این عرصه شوند چه صحبتی دارید.
بیایند و برای ما بکشند. پول هم به آنها میدهیم. نشریهای داریم منتشر
میکنیم به نام «بزنگاه» که مجوز هم برایش گرفتهایم و داریم کارهایش را
میکنیم. انشاءالله چند وقت دیگر منتشر میشود.