به گزارش پایگاه 598 به نقل از آی اسپورت،بعد از توفیق بزرگی که با سریال «پژمان»
نصیبش شد به یکباره از سایه بیرون آمد و یک بار دیگر به شهرت رسید. این بار
اما نه به عنوان بازیکن پرسپولیس با یک گل ملی! بلکه به عنوان بازیگر
سینما، تئاتر و تلویزیون. پژمان جمشیدی حالا بازیگری را کاملا جدی گرفته
است. آنقدر جدی که به فاصله کمتر از یک سال از اولین تئاترش برای دومین
بار روی صحنه نمایش رفته است. قرار مصاحبه با این چهره دوستداشتنی را در
پشت صحنه تماشاخانه ایرانشهر گذاشتیم. جایی که این روزها تماشاگران تئاتر
شاهد بازی او در نقش «جاناتان» در نمایش کمدی «آرسنیک و تور کهنه» هستند.
دو ساعت قبل از آغاز نمایش با چپپای سابق فوتبال و طناز فعلی تئاترمان دست
دادیم. در فاصله یک ساعته تا زمانی که پژمان باید برای گریم سنگینش روی
صندلی مینشست دنبال جای دنجی برای گفتوگو میگشتیم که خودش نمازخانه را
پیشنهاد داد. که به حق، پیشنهاد بجایی بود. او آنقدر خاکی و بینقاب است
که انگار هنوز دارد در جوانان کشاورز تمرین میکند و از گوهردشت کرج ۵خط
اتوبوس عوض میکند تا به ورزشگاه تختی برسد. برای آدمی با این شمایل
دلنشین، رسمیتِ میزهای مصاحبه زیاد مناسبت ندارد. همان چهارزانو نشستن در
نمازخانه بیشتر به جمعمان میآمد. به خصوص که خسته بودیم و پاهایمان گاهی
درازتر از معمول میشدند...
بازیگری شغل نیست؛ خود بازیگرها میگویند
برگردیم سر تئاتر و بازیگری؛ تو در «پژمان» خیلی خوب بودی و این یک شروع
ایدهآل برای بازیگریات بود. اما آنجا نقش خودت را بازی میکردی. حالا
اگر قرار باشد بازیگری را جدی ادامه بدهی و در قالب شخصیتهای متفاوتی ظاهر
شوی طبعا باید آموزشهای دیگری هم ببینی. برای این موضوع چه کارهایی کردی؟
من بعد از پژمان پیشنهاد سریال و تلهفیلم خیلی زیاد داشتم. اما بهجای
آنها ترجیح دادم تئاتر کار کنم و دلیلش همین آموزش دیدن و پیشرفت کردن
بود. تئاتر هم جسارت میدهد و هم بازیگر را دائما محک میزند و به پیشرفتش
کمک میکند. من در تلهفیلم و سریال میتوانستم پول بیشتری بگیرم اما به
سراغ تئاتر آمدم که رشد کنم.
کلاس بازیگری هم میروی؟
همین کار کردن با کارگردانهای بزرگ تئاتر، خودش یک کلاس برای یادگیری است.
البته که هست. ولی کلاسهای تئوری و همینطور تمرین های بدن و بیان و... پروسه پیشرفت در بازیگری را کاملتر میکند. اینطور نیست؟
من اگر هم کلاس بروم به کسی نمیگویم.
چرا؟ اینکه کارعجیبی نیست. هدیه تهرانی اول وارد سینما شد و نقش اول هم
بازی کرد، بعد تازه کلاس رفت و فن بیان یاد گرفت تا بازیگر کاملتری شود.
یا خیلیهای دیگر که در عین شهرت رفتند سر کلاس بازیگری.
در مورد من، با توجه به انتقادهایی که میشود اگر اعلام کنم دارم کلاس
بازیگری میروم بیشتر شبیه یک «شو» و نمایش میشود. انگار که میخواهم دهان
منتقدان را ببندم. بنابراین در مورد جزئیاتش توضیح نمیدهم. فقط این را
میگویم، کاری را که لازم است دارم انجام میدهم. فیلم و تئاتر هم زیاد
میبینم. فقط مطالعه نمیکنم.
یعنی کتابهای تئاتری نمیخوانی؟
کتاب که میخوانم.
ولی کتابهای تئوریک تئاتر را نمیخوانی؟
نه. نمیخوانم.
مثلا استانیسلاوسکی را میشناسی؟
او را که بله. قطعا میشناسم.
برتولت برشت؟
بله.
چه خوب. درباره «متد اکتینگ» چیزی میدانی؟
بله.
الان شما بازیگرِ «متد» هستی؟
این را دیگر شما باید بگویید.
پس کلیات ماجرا را خوب میدانی اما در جزئیاتش ریز نشدی؟
بله.
آموزش هم داری میبینی اما دوست نداری بگویی کجا و پیش چه کسی؟
بله. از آنها هم درخواست کردهام که نگویند.
سر کلاسهای تئوری مینشینی یا مثلا کلاسهای عملیِ بدن و بیان؟ این را هم نمیگویی؟
نه. اجازه بده نگویم. فقط این را میتوانم بگویم که کمی پیشرفتهتر از
اینهاست. من برای اینکه از ابتدا شروع کنم و این کلاسها را یکی یکی طی
کنم فرصت نداشتم. بنابراین باید به شکل پیشرفتهتر و به شکل «کپسولی»
اینها را یاد میگرفتم. حالا دارم همین کار را میکنم. ادعا هم ندارم که
قرار است بازیگر خیلی بزرگی بشوم یا کار شاقی بکنم. فقط حالا که در این
مسیر قرار گرفتهام دوست دارم کم نگذارم و تا جایی که سقف توانایی من است
پیش بروم.
فکر میکنی سقف توانایی پژمان جمشیدی در بازیگری کجاست؟
نمیدانم. تازه شروع کردم و باید پیش بروم ببینم چطور میشود. سهم من فقط
این است که تلاش کنم، بقیهاش دست من نیست. همانطور که در فوتبال تمام
تلاشم را گذاشتم، اینجا هم همین کار را میکنم. الان احساس میکنم چیزی
شبیه «تناسخ» برای من رخ داده است. یعنی شرایطی پیش آمده که در یک موقعیت
جدید و زندگی جدید قرار بگیرم.
این زندگی را بیشتر دوست داری یا زندگی قبلی؟
من هیچ چیز را بیشتر از فوتبال دوست ندارم.
واقعا؟!
بله. فقط پدر و مادرم را بیشتر از فوتبال دوست دارم.
یعنی اگر میشد این موفقیتهای هنری را شیفت کنی به دنیای فوتبال، این کار را میکردی؟
بله. من بزرگترین آرزویم سرمربیگری در پرسپولیس است.
چه جالب! یعنی حاضری یک بار دیگر این «تناسخ» برایت اتفاق بیفتد و بازیگری
را با تمام پیشرفتهایی که داشتی رها کنی تا روی نیمکت پرسپولیس بنشینی؟
اگر موقعیتش پیش بیاید، بله. در آن مقطع خاص این کار را میکنم.
البته سرمربی پرسپولیس شدن که فقط با یک مقطع کوتاه امکانپذیر نیست. قبل و
بعدی دارد. قبلش لابد یک روند چندساله را در مربیگری طی کردی، بعد از
هدایت پرسپولیس هم که به راحتی از دنیای مربیگری پرتاب نمیشوی بیرون. پس
اینطور نیست که یکی دو سال بروی و دوباره برگردی.
من کلاسهای مربیگری را طی کردم و سابقه مربیگری در تیمهای پایینتر و
ردههای پایه را هم دارم. امسال هم که گفتم، بهخاطر فشار کاری و فیلم
سینمایی که در پیش داریم فرصتی برای مربیگری نداشتم. وگرنه اینطور نیست که
فوتبال را برای همیشه کنار گذاشته باشم. ضمن اینکه بازیگری هم یک کار
مقطعی است. خود بازیگرها هم میگویند بازیگری شغل نیست و ضمانتی وجود ندارد
که همیشه کار میکنی.
ولی اگر بیفتی روی دور، دیگر بعید است متوقف شوی.
بله. خدا را شکر برای من الان همین اتفاق افتاده. من با اینکه ۹۰درصد پیشنهادها را رد کردم اما در ماههای اخیر همیشه سر کار بودم.
پژمان، یک نکتهای توی حرفهایت هست...
چی؟
با آرزوهایی که تو داری، طبیعیاش این بود که بروی در مسیر مربیگری قرار
بگیری و پلههای ترقی را طی کنی تا به آرزویت برسی. چون هم باهوشی و هم
روحیه تلاشگری داری. اما انگار به جوّ فوتبال اعتماد نداری و امیدوار نیستی
که در این فضا بتوانی حقت را بگیری. بله؟
(مکث میکند) .... خب خیلیها از من جلوتر هستند و رزومه من در مربیگری آنقدر قوی نیست.
ولی طبیعتا باید بروی رقابت کنی تا از آنها سبقت بگیری. اینکه وقتت را
روی بازیگری بگذاری باعث میشود آنها که از تو عقبتر هستند هم جلو بزنند.
درسته. اما یک اتفاقی هم از آن طرف باید بیفتد. مثلا یک موقعیتی پیش بیاید
برای مربیگری در «لیگیک» که بشود از آنجا پیشرفت کرد. خلاصه فعلا که این
شکلی شده.
انگار در سینما-تئاتر خیلی بیشتر از فوتبال به تو پاسهای خوب میدهند؟
بله. توی یکی دو سال اخیر که این شکلی بوده. هر کاری کردم به خوبی دیده شده.
شاید باج داده باشم، یادم نیست!
قبل از اینکه خودت بازیگر تئاتر باشی تئاتر میدیدی؟
بله. خیلی زیاد. من از سال۸۰ به این طرف دارم با علاقه تئاتر میبینم.
یعنی از وقتی بازیکن فوتبال بودی؟
بله. به شهادت بازیگرهای تئاتر من دائم در سالنهای تئاترشهر داشتم تئاتر میدیدم. تنهایی!
عجب! یکی دو تا از خاطرات تئاتریات بگو. از کارهایی که خیلی دوست داشتی.
یک کاری که خیلی دوست داشتم «همسایه آقا» بود. کار حسین کیانی که سیامک
صفری بازی میکرد و شهرام حقیقتدوست و خانم سپاهمنصور. یکی دیگر هم «مرگ و
شاعر» بود که پانتهآ بهرام و فرهاد قائمیان بازی میکردند. کارگردانش
کورش مرادی بود.
کیومرث مرادی؟
بله بله. کیومرث مرادی. اسمش را با کورش مرادی که دروازهبان فوتبال بود
قاطی میکنم. خلاصه تئاتر خوب زیاد بوده که خیلیها را الان یادم نمیآید.
مثلا «فنز» را خیلی دوست داشتم که آقای پرستویی بازی میکرد.
به پرویز پرستویی خیلی علاقهمندی انگار؟ ایشان هم که از بازیات در پژمان تعریف کرد و گفت تو یک استثنا هستی.
بله. آقای پرستویی خیلی به من لطف داشتند و این باعث خوشحالی من شد. خیلی
تلاش کردم برای این نمایش هم دعوتشان کنم ولی هنوز موفق نشدم.
کارگردانی هست که خیلی دوست داشته باشی با او کار کنی؟
خب کارگردانهای بزرگی هستند که آدم همیشه دوستشان دارد. در سینما کارهای
رضا میرکریمی را خیلی دوست دارم. در طنز هم رضا عطاران را خیلی دوست دارم
که خودش بازیگر فوقالعادهای است.
طنز مهران مدیری چطور؟
خب آقای مدیری همیشه تیم بازیگران خودش را دارد. اما اگر پیش بیاید بله. کار کردن با او برای همه افتخار است.
و در تئاتر؟
در تئاتر هم همه خوبها. کیومرث مرادی و حسین کیانی را که گفتم. محمد
رحمانیان را هم خیلی دوست دارم. اینها اسمهایی بودند که حضور ذهن داشتم
الان.
اولین ثانیههایی که بازیگری را شروع کردی یادت هست؟ چه حسی داشتی؟
اولین سکانس سریال پژمان بود. ما رج میزدیم ولی اتفاقا همان سکانس شد
سکانس اول سریال. من وارد لوکیشن شدم و هیچکدام از عوامل را نمیشناختم.
نه فیلمبردار، نه دستیارها، نه بچههای پشت صحنه. هیچکس. نمیتوانم توصیف
کنم که چقدر به من سخت گذشت. هر دو نفری که با هم حرف میزدند فکر میکردم
دارند درباره من حرف میزنند! بعدا که با بچهها دوست شدم اینها را بهشان
گفتم. ولی خیلی آن روز سخت گذشت. خیلی.
البته قبلش در ساختمان پزشکان هم یکی دو دقیقه بازی کرده بودی.
بله. ولی چیز خاصی نبود. پیمان گفت یکی دو دقیقه در نقش خودم بیایم که
آمدم و رفتم. یک بار هم زمانی که آقای مدیری «شبهای برره» را میساخت
پیمان قاسمخانی گفت بیا یک سکانس بازی کن. رفتم توی باغ سعادتآباد و تست
گریم هم شدم اما ترسیدم بازی کنم، فرار کردم! بعدش زنگ زدم از پیمان
عذرخواهی کردم.
به جز خودت فوتبالیستی سراغ داری که فکر کنی استعداد بازیگری دارد؟
حامد کاویانپور.
بهش نمیآمد!
حامد خیلی طناز است. نمیدانم بازیگر موفقی میشد یا نه ولی دارم درباره
طنزش حرف میزنم که طنز جذاب و خوشلولی است. راستی علی انصاریان هم وارد
این عرصه شده که برایش آرزوی موفقیت میکنم. نقش اصلی یک فیلم را بازی کرده
با خانم اوتادی که البته هنوز ندیدهایم و درباره کیفیتش نمیشود نظر داد.
اما از همین جا برایش آرزوی موفقیت میکنم.
پژمان؛ تو زیاد مصاحبه میکنی؟
نه زیاد. ولی کسی هم زنگ میزند نمیتوانم نه بگویم. اگر بگویم «نه»
ناراحت میشوند. وقتی هم به همه جواب مثبت میدهم میگویند چقدر مصاحبه
میکنی! (خنده) کلا هر کاری بکنم یک چیزی میگویند.
تکراریترین سوالی که در مصاحبهها میپرسند چیست؟
(فکر میکند) اینکه «سینما را بیشتر دوست داری یا فوتبال؟» که فکر میکنم سوال لازمی هم هست.
شبیه سوال است که از بچهها میپرسیم؛ پدر را بیشتر دوست داری یا مادر؟!
آره... ولی جوابش خیلی شنیده میشود. جوابش را هم که صادقانه گفتم.
که فوتبال؟
بله.
پژمان این چیزهایی را که درباره کثیف بودن فضای فوتبال و زدوبند و اینها میگویند قبول داری؟
به این شدت که میگویند نیست. ولی هست.
فضای سینما و تئاتر چطور؟
آنجا هم هست. هر جا که پای پول و شهرت در میان باشد حتما این چیزها هم هست.
در فوتبال بیشتر هست یا در سینما- تئاتر؟
من هنوز خیلی وارد مسائل سینما و تئاتر نشدم و وجدانا اطلاع ندارم. اما در
فوتبال میدانم که هست و الان خیلی بیشتر از زمان ما هست. زمانی که ما در
تیمهای پایه بازی میکردیم من یادم نمیآید یک مربی آمده باشد بگوید هزار
تومان به من بده! و واقعا هم عالی بودند بازیکنهای آن زمان. بینظیر
بودند. انصافا بازیهای جوانان و امید تهران در آن دوران به جذابیت
بزرگسالان بود.
در مسیر پیشرفت فوتبالت مجبور نشدی به کسی باج بدهی؟
نه. اصلا.
نخواستند یا ندادی؟
بگذار فکر کنم! (مکث میکند) ...نه واقعا. اگر هم داده باشم الان یادم
نیست. ولی در بچگی که مطمئنم کسی از ما باج نخواست. از طرفی هم –تعریف از
خود نباشد- ما یک اکیپی بودیم که واقعا خوب بودیم. همهمان طبق روال
میرفتیم تیم ملی نوجوانان و بعدش جوانان و... الی آخر. من بودم، حامد
کاویانپور بود، فرزاد مجیدی بود. بعدا علی کریمی در رده امید به ما اضافه
شد، نیکبخت اضافه شد، علی انصاریان و...
با علی کریمی که همشهری هم بودی و با هم از کرج میآمدید تمرین پرسپولیس.
بله. یک مقطعی با هم میآمدیم تمرین. من از کشاورز آمدم پرسپولیس و علی از
فتح. هر دومان از لیگ یک آمدیم. علی ماند و اوج گرفت، من بازی بهم
نمیرسید رفتم سایپا و دوباره برگشتم پرسپولیس. در سایپا شاگرد حمید
علیدوستی بودم و پیشرفت فوتبالم را مدیون او هستم.
در کشاورز هم که شاگرد سیروس قایقران بودی.
هم شاگردش بودم هم سه چهار بازی کنارش بازی کردم.
پس همبازی سیروس هم بودی... بابا تو خیلی قدیمی هستی! از آن خدابیامرز خاطرهای نداری؟
خدا رحمتش کند. آقای قایقران از من خوشش نمیآمد. سال۷۴ که من جوانان
کشاورز بودم ایشان اصلا از من خوشش نمیآمد. چند بار روبهروی بزرگها بازی
کردیم و من خیلی خوب بازی کردم. بالاخره یک شب از باشگاه به من زنگ زدند
که فردا برای بازی تیم بزرگسالان باید بیایی استادیوم آزادی و روی نیمکت
بنشینی. بازی جامحذفی بود با سپیدرود رشت. خدا شاهد است من تا صبح
نخوابیدم! رفتم برای بازی و گل هم زدم. چهار هیچ بردیم و گل چهارم را من
زدم با قیچی برگردان. صورتم زخم شده بود، آقای قایقران آمد نگاه کرد و گفت:
«برای شروع چیزی نیست» این دقیقا جمله مرحوم قایقران بود به من. بعدش با
من خوب شد. خیلی خوب شد. بازی بعدی در نوشهر ۳-۱ باختیم که یک گل را من
زدم. یک هفته بعد بازی با استقلال بود در آزادی. با وجود اینکه من دو هفته
گل زده بودم باز هم ۵دقیقه و ۱۰دقیقه بازی میکردم. اینجوری نبود که یک
گل بزنی و بروی تیم ملی! بازی با استقلال علیرضا منصوریان دقیقه۷۵ گل زد و
ما عقب افتادیم. دقیقه۷۸ مرا فرستاد توی زمین و دقیقه۸۵ گل مساوی را زدم.
خیلی کوچولو بودم. اولین عکسی که از من چاپ شد بعد از همان بازی بود. ابرار
ورزشی عکس سیاه و سفید و کوچکم را کنار منصوریان زده بود.
چند تا از آن روزنامه خریدی؟
فکر کنم بیست تا! اصلا یک حالی بودم از اینکه عکسم کنار علی منصوریان
بود. جالب اینکه بعد از بازی من روی رکاب مینیبوسی رفتم خانه که
تماشاگرها را از استادیوم میبرد. خانهمان گوهردشت کرج بود. کنار اتوبان
کرج، ساکم روی دوشم بود دست بلند کردم یک مینیبوس که از استادیوم میآمد
سوارم کرد. پر بود از هواداران استقلال، من هم نشستم روی رکاب. همه
استقلالیها داشتند تف و لعنت میفرستادند که ببین کارمان به کجا کشیده از
یک بچه گل میخوریم. نمیدانستند آن بچه منم!
عجب داستان جذابی! درست مثل نقی معمولیِ پایتخت و آن سکانس مینیبوس. البته او شکست خورده بود و تو برنده بودی.
بله، دقیقا. هفته بعدش هم توی مسیر گوهردشت تا استادیوم از مسافرهای مینیبوس کرایه جمع کردم!
این قصهها خیلی خوبند پژمان. اینها را جایی تعریف کرده بودی تا حالا؟
تعریف میکردم ولی کسی گوش نمیداد! حالا که دوباره معروف شدم برای همه
جذاب شده. قبلا میگفتم، همه بیتفاوت میگفتند: «خب... چه خبر دیگه؟
اوف!! این هم خیلی تیکهی جالبی بود. تمام حسرتِ آدمهایی که در زندگی سیاهیلشگر ماندهاند داخلش هست.
ببین اصلا یکی از خوشحالیهای من همین است. خود شهرت خیلی برایم مهم نیست
ولی این خیلی خوشحالم میکند که حرفهایی که همیشه میگفتم و شنیده نمیشد
الان شنیده میشوند. خیلی از اعتقاداتی که داشتم و چیزهایی که میگفتم،
حالا تازه خریدار پیدا کردهاند.
فیلم سینمایی پژمان هم که در راه است و این شهرت را بیشتر خواهد کرد. فیلم در چه مرحلهای است؟
فیلمنامه دارد توسط پیمان قاسمخانی نوشته میشود. فکر میکنم حوالی آبانماه کلید بخورد.
کارگردانش مشخص شده؟
نه. معلوم نیست.
ممکن است خود پیمان بسازد؟ یکی دو سالی هست که قصد کارگردانی دارد؟
نه. مطمئنا پیمان نمیسازد.
بعضی جاها نوشتهاند داستان فیلم در هند میگذرد. صحت دارد؟
نه. هند نیست. همینجاست.
تو در بازیگری الگوی خاصی داری؟
نه.
در فوتبال الگو داشتی؟
الگو نداشتم. ولی عاشق مارادونا بودم.
در بازیگری عاشق کی هستی؟
بازیگرهای محبوبم زیادند. بازیگر خوب زیاد داریم. طبیعتا اول از همه یاد
پرویز پرستویی میافتم که همه دوستش دارند. شهاب حسینی را هم دوست دارم.
علی عمرانی هم این روزها در یک سریال با او همبازی هستم که هم کارش را خیلی
دوست دارم هم شخصیتش را.
بازیگری که دوست داری با او همبازی شوی؟
هنوز در بازیگری کسی نیستم که بخواهم به این موضوع فکر کنم. من جایگاهی در بازیگری ندارم. همین فردا هم اگر بگویند برو میروم...