از منظر این جماعت که در این روزگار بسیار پرشمار هم شده اند، گویا تمام انسان ها، بیمارند و تمام خوراکی ها، دارو هستند و انسان ها وقتی غذا و میوه می خورند یا چای و دوغ و آب می نوشند، در واقع دارند خود را مداوا می کنند.
بی آن که در این نکته تأمل کنند که تمایل طبیعی و ذائقه انسان، مهم تر از دانسته های پراکنده این و آن است و از آن مهم تر این که، خوردن و نوشیدن، در شرایط طبیعی پاسخی است به نیازهای طبیعی انسان و نه اجرای دستور پزشکی و درمان انسانی که بیماری خاصی ندارد.
شعر خواندن نیز پاسخی است به یکی از نیازهای طبیعی انسان بنابراین حتی مخاطب عام نیز کاملا حق دارد که بگوید شعری را نمی پسندد گرچه به گمان سراینده اش، بهترین سروده باشد و او بتواند ساعت ها درباره فواید و خواص شعر خود، سخنوری کند.
وقتی با این سخنوران مواجه می شوی و می گویی شعرشان را نپسندیده ای، با
نگاهی حق به جانب می گویند؛ شما مگر فلان کتاب و فلان مقاله را نخوانده
اید؟! مگر نمی دانید که در این شعر چند نظریه جدید ادبی اجرا شده است؟
راستی چرا دانسته های شما از مباحث شعری به روز نیست؟
این نوع تحلیل حاصل نگاهی است که گمان دارد؛ شعر معماری آگاهانه وتعمدی کلمات است و خواننده در واقع با کشف شگردهای مهندسی شاعر، از شعر لذت می برد، همان کار بیهوده و البته سرگرم کننده ای که در گذشته، باشعرهای لغز و چیستان و معما صورت می گرفت. شاعر با معماری کلمات می سرود:
نام بت من اگر بپرسی سیبی ست نهاده بر سر سرو
و مخاطب حرفه ای کشف می کرد که (سی بیست) می شود ششصد و این عدد در حساب ابجد برابر حرف (خ) است. حال اگر این حرف بر سر سرو بیاید می شود (خسرو) بسیار عالی است این معماری و مهندسی کلمات، اما مخاطب از این گونه شعرها جز بیهودگی چه حاصلی دارد؟
سخن بر سر این است که زیبایی و رسایی و تأثیرگذاری در آثار هنری مقدم بر هر نظریه ای است، وقتی شعر، فیلم یا نقاشی زیبا و تأثیرگذار نیست و مخاطب، حتی مخاطب آشنا با فنون هنری آن را نمی پسندد، هر قدر هم که از متن و فرامتن و دال و مدلول و نشانه شناسی حرف بزنیم، راه به جایی نخواهیم برد و وارد خلوت مردم نخواهیم شد.