امروز که قریب به ربع قرن از پایان جنگ هشت ساله می گذرد، این ولی نعمتان و سروران ملت، در های و هوی زمانه و پیچ و خم زندگی روزمره گم شده اند و ما نیز کمتر یادی از آنان می کنیم اما خوب است گاه گداری دلهایمان را یه یاد این راست قامتان جاودانه تاریخ، خاکروبی کنیم. مردانی که گرچه چون جانبازی که در عکس دیده می شوند، قدشان کوتاه شده است اما اگر با چشم دل بنگری، آنان را بلند قد ترین مردان این سرزمین خواهی یافت که برای اهتزاز پرچم این سرزمین بر بام تاریخ، راهی نیست جز آنکه بر شانه های آنان بایستیم.
بارها دیده ایم
؛ در همایش ها , سمینارها , مراسم های مختلف ؛ وقتی در ابتدای مراسم سرود
ملی کشورمان پخش می شود , بعض ها به سختی از جایشان بلند میشوند و ناراضی
هستند از این موضوع.
و اما این جانباز....
داخل میدون مین ، پای دو تا از بچه های تخریب با هم قطع شده بود ؛ تو این گیر و دار داشتن با هم شوخی می کردند که : «پای من و بده ، پای خودتو بردار ، مواظب باش پات با پای من قاطی نشه.»
افسوس که تمام تعریف ما از جانبازان ، سهمیه فرزندان آنهاست . . .
نمیدانم تا حالا توی مراسمهای بزرگداشت و یا یادواره افراد شرکت کرده اید یا نه؛ قطعاً توی آن مراسم مدعوین خوش سر و حال بوده اند، ولی جانبازان شیمیائی حتی توی مراسم خودشان هم حال خوشی ندارند...
فرزند این جانباز [ جانباز سرافزار و شهید زنده جناب آقای محمدزاده ] می گوید : شکل ظاهری صورت ایشان باعث شده که خیلی ایشان اذیت شوند. بچه ها و زنان وقتی ایشان را می بینند می ترسند! حتی زمانی که سالهای گذشته برای درمان ایشان به تهران مراجعه کرده بودیم، از ورود ما به رستوران جلوگیری کردند.
فرزند این جانباز در ادامه صحبت هایش می افزاید : در طی این بیست و شش سال از جانبازی ، تاکنون حتی یک مسئول دولتی به ایشان سر نزده است!
خوب عزیز تا وقتی جوان بودی و رفتی ارزش داشتی. وای بر اون هایی که تو را فراموش کردند! آیا انان فکر می کنند که همه چیز در این دنیا تمام می شود؟
درس امروز: بابا آمد ، بابا به جبهه می رود ، بابا دیگر نفس ندارد. بابا سرفه می کند ، بابا نفسش خس خس می کند ؛ بابا شهید شد...
آنها در هر زمانی اعلام کرده اند : ما همچنان ایستاده ایم ؛ بضی با دو پا ، بعضی با یک پا و بعضی بدون پا اما همچنان استوار . . .
سلام آقا ! جوراب مردونه دارین؟ بله ، آقا کوچولو ! یه جفت میخوای؟ نه یه دونه برای پای راست . . .