کد خبر: ۲۴۰۵۹
زمان انتشار: ۱۲:۲۹     ۰۱ آبان ۱۳۹۰

میكروفن را كه دستمان دید؛ گفت صحبت دارد. روشنش كردیم. گفت نامش «اسلام» است. زمان جنگ، روستای‌شان بمباران شیمیایی شده و همه ساكنین شیمیایی شده‌اند. گفت در دوران جنگ، روستا را ترك نكرده‌اند تا آن روز كه همه بیهوش شدند و با برانكارد از آنجا بردندشان. گفت حالا در همان روستا زندگی می‌كنند. گفت نصف روستا را جانباز شیمیایی حساب كرده‌اند و نیمی را نه.  گفت و گفت و ما هم شنیدیم. آخرش از ما خواست به روستایشان برویم و حال و هوای‌شان را ببینیم و شماره موبایلش را داد. البته فكر نمی‌كرد اینقدر زود سراغشان برویم. به «نسار دیره»؛ روستایی در بیست كیلومتری گیلانغرب و پنجاه كیلومتری مرز عراق.

جنگ كه شروع شد، مردان، زنان را به روستاهای دورتر بردند و خودشان به روستا برگشتند. شغل اصلی مردم كشاورزی بود و از گندم و برنج گرفته تا ذرت و پنبه می‌كاشتند. مردان در عین جنگیدن، كشاورزی را ادامه دادند. روستا با دشمن 3 كیلومتر بیشتر فاصله نداشت و در سال‌های جنگ مرتب زیر حمله‌ی توپخانه‌ی دشمن بود. تعدادی از مردم هم شهید و جانباز شدند. ولی چیزی كه باعث تخلیه چند ماهه روستا شد اتفاقی بود كه در سال 1367 رخ داد. عراق كه در انتهای جنگ وضع خود را متزلزل‌تر از همیشه می‌دید، از بمب‌های شیمیایی استفاده كرد. حلبچه، سردشت، نسار دیره و چند جای دیگر از این حملات در امان نماندند. روستای نسار دیره سهمش 27 بمب شیمیایی در یك روز بود.

اسم روستا را نمی‌توانستیم خوب تلفظ كنیم. از عابرین ‌می‌پرسیدیم «روستای نسا و یا دیره داریم؟» تا این كه یادمان آمد موبایل آن جوان كه نامش «اسلام» بود را گرفته‌ایم. زنگ زدیم كه می‌خواهیم به روستای‌تان بیاییم. انگار همه روستا برای دیدار رهبر به گیلان غرب رفته بودند. كمی در شهر ماندیم تا برگردند به روستا.

همراه اسلام به روستا رفتیم. مسیر روستا راه پر فراز و نشیب و در عین حال زیبایی بود. راننده‌مان می‌گفت در بهار دیدنی‌تر است. روستا در 20 كیلومتری گیلانغرب و جایی بین كوه‌ها و دشت‌های كشاورزی بود. خانه‌های روستا را  هم اداره مسكن تبریز نوسازی كرده بود. ظاهرا تا چند سال پیش خشتی و گلی بوده‌اند. ولی در كل یك خیابان اصلی بیشتر نبود. خانه‌ها بزرگ و تو در تو بودند. با اصرار «اسلام» به خانه‌شان رفتیم. از خانه‌ی «اسلام» تا محل اصابت بمب‌های شیمیایی 200 متر هم نمی‌شد. پدر «اسلام» روی ایوان نشسته بود. او هم شیمیایی بود. از حیاط پشتی رد شدیم. برادر «اسلام» با ویلچر به پیشوازمان آمد. او هم جانباز و شیمیایی بود. به داخل خانه‌شان رفتیم. با روی باز ما را تحویل گرفتند. عكس «آقا» روی دیوار گچی خانه‌شان نصب شده بود. وقتی نشستیم برای همه‌مان پشتی آوردند و به رسم كرمانشاهی‌ها پذیرایی مفصلی كردند. تازه از مراسم حضور رهبر در گیلانغرب برگشته بودند. برادر «اسلام» با این كه برادرش در گیلانغرب خانه داشته از ساعت 3 دیشب در ماشین‌شان با سه بچه خوابیده‌ بوده تا رهبر را ببینند و مادرشان هم از شب قبل به شهر رفته بود تا با یكی دیگر از بچه‌هایش، به مراسم بروند.

برادر «اسلام» درباره ماجرای جانبازی خودش گفت كه بچه بوده و بمب‌های خوشه‌ای به نزدیكش خورده و دوپایش را قطع كرده است. بعد، از شیمیایی شدنش گفت كه روی ویلچر توی جاده آسفالت بوده كه عراق شیمیایی زده و او خودش را از روی ویلچر به رودخانه انداخته و بعد از چند ثانیه دچار حال تهوع و بیهوش شده است. «اسلام» هم بمباران را یادش بود. می‌گفت در صدمتری محل حمله، هندوانه می‌خورده و چیزی از بمباران نمی‌دانسته. اسلام آن موقع 4 سال بیشتر نداشته است.

با اسلام به محل یادمان بمب‌های شیمیایی رفتیم كه بچه‌های بازیگوش محل تابلواش را كنده بودند. محل یادمان كنار مزارع كشاورزی بود. بعد به گلزار روستا رفتیم. بیشتر مردم، شهدای خود را به شهرهای بزرگتر برده بودند ولی تعدادی از شهدا در آنجا بودند. مردم روستا هر كدام كه ما را می‌دیدند از مشكلاتشان می‌گفتند. در روز بمباران همه‌ی 900 نفر جمعیت روستا شیمیایی شده بودند. عواقب آن حملات تا امروز ادامه یافته و مردم مشكلات مختلفی پیدا كرده‌اند كه از همه برایشان سخت‌تر معضل بیكاری است. جوانان می‌خوابند و صبح بی‌دلیل می‌میرند.

وقت رفتن یكی از اهالی را دیدیم كه برادرش به خاطر شیمیایی بودن شهید شده و خودش پیگیر مشكلات مردم روستا بود. می‌گفت این روزها همه دنبال یافتن شهدای گمنام هستند ولی اینجا مردمی هستند كه گمنام شهید می‌شوند.

منبع: پايگاه اطلاع رساني دفتر مقام معظم رهبري

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها