به گزارش سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، چندی پیش حجت الاسلام ابوالفضل امامی از فعالین و مبلغین دینی در عرصه بین الملل در سفری که به ایتالیا داشته اند در مناظره ای با یکی از چهره های مطرح مبلغ مسحیت که خدای واحد (یَهُوَه) را می
پرستند به نقد عقاید خاص این گروه پرداخته اند. گزارش این مناظره در ادامه می آید:
برخی از دوستان مقیم میلان به گروهی از مسیحیان اشاره کردند که کلیسا را قبول ندارند و خدای واحد (یَهُوَه) را می پرستند و برای مکتب خود شدیدا تبلیغ می کنند. این گروه با پافشاری در تبلیغ دین شان، دائماً ما را در معرض پرسش و احیاناً تردید قرار می دهند. از برادران عزیزم خواستم که یکی از افراد آگاه به این مکتب را دعوت به گفتگو کنند.
با مطالعه اجمالی در پایگاه اطلاع رسانی آنان و نیز برخی نوشته های متفرقه متوجه شدم که این گروه از حوالی سال 1870 میلادی از سوی چارلز راسل (Charles Taze Russell) 1916-1852 در آمریکا شکل گرفت. این آیین تثلیث و کلیسای کنونی را قبول ندارد و به شدت بر روی توحید و نیز اخلاق سرمایه گذاری می کنند. از عقاید خاص این گروه، حرمت تزریق خون به بدن انسان است. آنها چارلز راسل (او غیر از برتراند راسل است) را پیامبر نمی دانند، ولی کسی مثل ولیّ خدا می دانند که زمینه ساز تشریف فرمایی حضرت عیسی (ع) است. او در این راستا پیشگویی هایی مثل آمدن حضرت عیسی در سال خاصی انجام داد که بعدا به سبب عدم تحقق آن، این پیشگویی را به حضور مخفی ایشان تأویل کردند. راسل در پیشگویی های بعدی اش، ترجیح داد به جای تاریخ مشخص، عبارات کلی تری را به کار ببرد.
در بدو نشست، از رویکرد اصلاحی آنان نسبت به مسیحیت تحریف شده و تلاش در نفی تثلیث، تشکر کردم و گفتگو با این برادران را نیکو دانسته، آنان را نیز به تعامل با سایر یگانه پرستان به ویژه مسلمانان برای رفع شرک دعوت کردم.
در ادامه پیرِ (Anziano) یاد شده (آقای لوکا) به معرفی بیشتر آیین «شاهدان یهوه» پرداخت. ایشان از آخر الزمان گفت و اینکه ما باید زمینه برای حضور حضرت عیسی (ع) فراهم کنیم.
در این جا با توجه به اینکه آنان قائل به سیاست و نیز جنگ نیستند؛ سوالاتی مطرح کردم که نبض گفتگوی ما شد. ابتدا پرسیدم اگر کسی اسلحه در دست وارد این جا شود و بخواهد ده کودک را بکشد، شما چه می کنید؟ آقای لوکا گفت من جلوی کار او را می گیرم و اگر لازم باشد به پای وی شلیک می کنم؛ اما حق کشتن وی را ندارم. خانمی که همراه ایشان بود و همکار تبلیغی ایشان بود، گفت من می گویم بیا مرا بکش و آنها را رها کن!
گفتم دین شما چه می گوید؟ جواب داد که سخنی در این زمینه ندارد!
از این جا لایه های پنهان سوال اولیه آرام آرام خود را نشان داد.
ابتدا بر روی نقطه ضعف جدی آنان نسبت به شیعه که قائل به زمینه سازی برای ظهور منجی از راه تشکیل یک حکومت انتقالی است را قدری برجسته کردم. از آنان سوال شد آیا لازم نیست کسانی که می خواهند حضرت عیسی را در بر پایی عدالت یاری دهند، خود توان مدیریتی داشته باشند؟
ایشان گفت: نه لازم نیست و اساساً با آمدن حضرت عیسی به طور معجزه آسا، انسان های بد می میرند؛ درست مثل ماجرای کشتی نوح!
پرسیدم آیا این مساله در کتاب مقدس آمده است؟ آقای لوکا گفت بله! گفتم لطفا نشان بدهید! همکار ایشان با قدری جستجو در کتاب مقدسی که آنان قبول دارند (برداشت خاص و ترجمه متفاوتی از عهدین رایج) مطلبی نشان داد که عین آیه «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض» بود؛ و خوب روشن شد که چنین سخنی (نابودی یک جای آدم های بد در آخر الزمان با کمک معجزه) برای توجیه سکولاریزم مطلق گروه شاهدان یهوه زده شده است.
چون برخی از ناظران جلسه کاسبان عادی بودند و دوست داشتند نقاط ضعف مکتب شاهدان یهوه را بفهمند، بحث بیشتری روی این موضوع دنبال نکردم و سعی شد تا مطالب کاملا همه فهم و مغایر با فطرت انسانی که در آیین شاهدان یهوه است، وانمایی شود.
از انسیانو لوکا پرسیدم:
اگر قاتلی که قصد کشتن ده کودک دارد، به شما بگوید: اگر شما به من بگویی نکش! من نمی کشم. در این حال، آیا شما حاضری به آنان بگویی که او را نکش! اَنسیانو لوکا گفت: بله!
گفتم اگر قاتل بگوید: اگر شما بین من و کودکان حایل شوی، من آنان را نمی کشم، آیا حاضری این کار را بکنی؟ او با احتیاط بسیار گفت: بله!
گفتم اگر قاتل بگوید: اگر تو فقط چوبی به دست بگیری و هیچ کار دیگر نکنی و بین قاتل و کودکان بایستی، کودکان کشته نمی شوند. در این حال آیا حاضری چنین کنی؟ لوکا به احتیاط بیشتری و پس از چند بار رفت و برگشت سوال، گفت آری!
در این جا پرسیدم دین شما درباره این مساله چه می گوید؟ گفت چیزی نمی گوید! گفتم یعنی این مساله به این مهمی را رها کرده است؟!
گفتم اگر قاتل بگوید: اگر جناب لوکا برود و به یکی از دوستانش بگوید که دو نفری بگویند این کودکان را نکش؛ آنگاه من این کودکان را نمی کشم. آیا شما حاضری به یک نفر از دوستانت ماجرا را بگویی (نه اینکه او را مجبور کنی یا حتی بگویی که بیا، بلکه فقط به او اطلاع دهی).
لوکا گفت نه! گفتم یعنی تو حاضری در خون غلتیدن ده کودک بی گناه را مشاهده کنی ولی حاضر نیستی تنها به یک نفر دیگر از پیروان مکتبت اطلاع دهی که چنین قضیه ای است! گفت نه!
ضمنا او تأکید کرد که بنده شخصاً اقدام به گفتن نکش یا ایستادن بین قاتل و کودکان می کنم، وگرنه دین ما چیزی در این باره نمی گوید! ضمنا ایستادن ما هم تا جایی است که خودمان کشته نشویم!
در این هنگام به آن خانم رو کردم و گفتم: شما که ابتدا گفتید من می گویم مرا بکش و آنها را رها کن! پس چه شد؟ ضمنا به آقای اَنسیانو (پیر) لوکا گفتم: فرض کنید که فرزندان من در این شرایط هستند و من به تو می گویم که اگر تو بروی و ماجرا را با یکی از دوستانت در میان بگذاری و او بیاید و با هم به قاتل بگویید که نکش! زن و فرزندان من کشته نمی شوند ولی تو می گویی که این کار خلاف دین من است و من چنین نخواهم کرد. در این هنگام قاتل ماشه را می کشد و همسر بنده و چندین فرزند من و دیگران را می کشد و در حالی که آنها در خون خود می غلتند، من کودک کشته شده ام را بغل می کنم، به تو رو می کنم و می گویم آیا انتظار داری من این دین را بپذیرم!
روشن بود که اگر جواب آنها در این نقطه منفی نبود و با این رسوایی اعتقادی مواجه نمی شدند، در قدم بعدی مجبور می شدند که نسبت به نسل کشی و کودک کشی در فلسطین اعلام موضع کنند و این چیزی بود که آنان از آن گریزان بودند!
به همین ترتیب می شد دولت را هم ثابت کرد؛ یعنی بگویی اگر دو نفر بگویند، اگر ده نفر بیانیه بدهند، اگر یک حزب رسمی بیانیه بدهد، اگر علاوه بر بیانیه، پول خرج کنید، اگر علاوه بر آن، موضع رسانه ای داشته باشید، اگر علاوه بر آن، قاتل را تحریم کنید، اگر .. تا بالاخره به ضرورت پذیرش دولت و یک تشکیلات قدرتمند گروهی برای زمینه سازی جهت ظهور منجی معتقد شوند که آنگاه بحثها به سمت صلاحیت و مشروعیت حاکم می رفت و جز مساله ولایت فقیه حلال مشکل نبود.
در همین جا بحث را تمام کردم و از آنان خواستم که طی جلسه دیگری، مسائل بیشتری را گفتگو کنیم که البته برادر لوکا و خانم همکارش به هر دلیل، زمانی برای جلسه بعدی معرفی نکردند. این در حالی است که این برادر و خواهر حاضرند در روز، چند بار به یک سوژه خود سر بزنند و ساعتها و به کرات با آنان گفتگو کنند! امیدوارم خداوند همه ما را در شناخت مسیر حق یاری کند.