کد خبر: ۲۳۹۵۲۲
زمان انتشار: ۰۸:۴۷     ۱۱ مرداد ۱۳۹۳
سرمقاله روزنامه های کیهان،وطن امروز،حمایت و ...را میتوانید در این قسمت بخوانید.
سعدالله زارعی ستون سرمقاله روزنامه کیهان را به مطلبی با عنوان«جنگ مصر و عربستان علیه فلسطین»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:

جنگ جاری غزه بیش از آنکه جنگ رژیم صهیونیستی علیه ساکنان بی‌پناه و مقاومت قهرمانانه فلسطینی‌ها باشد، جنگ رژیم‌های مصر و عربستان علیه مردم مقاوم فلسطین است و بنظر می‌آید که حداقل از روز ششم جنگ، ارتش رژیم صهیونیستی به این جمع‌بندی عملیاتی رسیده بود که باید به جنگ پایان دهد کما اینکه انتقادات صریح وزیر خارجه آمریکا از ضعف توانایی تل‌آویو در مدیریت جنگ- که از شبکه فاکس‌نیوز پخش شد- بیانگر آن است که جمع‌بندی آنان نیز این بود که عملیات نظامی اسرائیل با همه دست‌بازی که ارتش آن دارد، نمی‌تواند به مقاومت فلسطینی‌ها آسیب بزند. از این رو اسرائیلی‌ها و آمریکایی‌ها -براساس اسناد و شواهد زیاد- بعد از روز ششم جنگ دریافتند که این جنگی است با هزینه زیاد و فایده کم. اما با این حال جنگ تا امروز ادامه پیدا کرده و این نشان می‌دهد که اراده دیگری پشت این مسئله وجود دارد و صد البته این به آن معنا نیست که مسئولیت جنگ از روز ششم به بعد متوجه رژیم صهیونیستی و دولت آمریکا نیست چرا که در طول این 26 روز، اسرائیل عامل اصلی مباشر جنایات وحشیانه بوده و آمریکا در طول این دوره از اقدام جنایتکارانه رژیم صهیونیستی اسرائیل حمایت کرده و آن را حق تل‌آویو دانسته است.

اولین شاهد اینکه جنگ غزه از روز ششم با یک اراده عربی دنبال شده است، طرح آتش‌بس که رژیم مصر پس از آغاز این جنگ ارائه کرد. جدای از اینکه ارائه سریع طرح آتش‌بس و سپس پذیرش بی‌قید و شرط رژیم صهیونیستی از نوعی هماهنگی قبلی خبر می‌داد در عین حال کاملاً واضح بود که طرف فلسطینی و به عبارتی ملت فلسطین آن را نمی‌پذیرد چرا که متضمن هیچ سودی برای آنان نبود. در واقع طرح سه ماده‌ای ناظر بر آتش‌بس مصری‌ها برای آن ارائه شد که از همان آغاز مسئولیت جنگ متوجه فلسطینی‌ها باشد و نه رژیم صهیونیستی. اما البته شدت جنایات رژیم صهیونیستی مانع آن شد که افکار عمومی دنیا مسئولیت ادامه جنگ را متوجه مقاومت فلسطین نماید از این رو یک اندیشکده آمریکایی دو هفته پس از آغاز جنگ غزه نوشت: «مصر، اسرائیل و آمریکا قادر نیستند خدشه‌ای به مشروعیت مقاومت فلسطینی‌ها در غزه وارد نمایند.»

شاهد دیگر نقش مصر در جنگ علیه فلسطینی‌ها این است که یک هفته پس از آغاز جنگ و در حالی که طرح سه ماده‌ای مصر بطور جدی مورد انتقاد واقع شده بود و شخصیت‌های مسلمان و محافل عربی آن را ضعیف و غیرقابل قبول می‌دانستند، وزیر امور خارجه مصر هر نوع تغییر در طرح را مردود دانست و تأکید می‌کرد که هر مسئله دیگر باید پای میز مذاکره میان دو طرف تعیین شود. کاملاً واضح بود که منظور وزیر خارجه مصر این بود که عملیات نظامی به مثابه یک اهرم کارآمد برای تحمیل دیدگاههای دشمنان مقاومت ادامه پیدا نموده و طرف فلسطینی از همه موقعیت‌ها و موفقیت‌های خود عقب‌نشینی کند کما اینکه مصری‌ها در طول این دوران حاضر نشدند گذرگاه رفح را به روی مجروحان فلسطینی باز کنند و نیز اجازه ندادند گروههای امدادی و امکانات دارویی کشورهای اسلامی به غزه وارد شود. اگر مقایسه‌ای میان مواضع مصر و رژیم صهیونیستی در مورد گذرگاهها انجام دهیم درمی‌یابیم که مواضع دولت ژنرال‌السیسی در مورد گذرگاهها از مواضع دولت نتانیاهو سخت‌گیرانه‌تر بوده است.

شاهد دیگر این است که دولت‌های مصر و عربستان و نیز تشکیلات خودگردان فلسطین که کاملاً با مصر، عربستان و رژیم صهیونیستی هماهنگ است، در آغاز این جنگ، از یک سو مقاومت فلسطین را بطور آشکار مسئول جنگ معرفی می‌کردند و از سوی دیگر وجود سلاح در غزه را عامل اصلی جنگ‌های سه گانه اسرائیل علیه غزه معرفی کرده و خواستار خلع سلاح غزه بودند. جالب این است که اسرائیل در این بحث هم یک گام از مصر، عربستان و تشکیلات خودگردان عقب‌تر بود، اسرائيلی‌ها مسئله ضربه به توانایی تسلیحاتی و از میان برداشتن تونل‌ها را مطرح می‌کردند در حالی که آن دو دولت و تشکیلات خودگردان روی مسئله خلع سلاح مقاومت تأکید داشتند!

اصرار مصر، عربستان و تشکیلات خودگردان بر پایان دادن به توانایی تسلیحاتی مقاومت فلسطین بر چند دلیل استوار بود. دلیل اول آنان این بود که بساط مقاومت در برابر اسرائیل و مقوله کارآمدی مقاومت در برابر سازش را برچینند و موضوع فلسطین به شکل یک توپ در دستان آنان قرار گیرد و آنگونه که می‌خواهند- و در واقع آنگونه که رژیم صهیونیستی و آمریکا می‌خواهند- پرونده فلسطین را مدیریت نمایند. دلیل دوم آنان این بود که بالاخره راهی برای آغاز اضمحلال مقاومت در منطقه پیدا کنند. همانگونه که آقای سید حسن نصرالله در اثنای این جنگ گفت رژیم صهیونیستی و رژیم‌های صهیونیستی عربی مصر و عربستان تصور می‌کنند که مقاومت فلسطین ضعیف‌ترین و در عین حال نزدیکترین حلقه‌ از زنجیره مقاومت منطقه‌ای است و از طریق آن می‌توان اقدامات تضعیف کننده و فیصله دهنده علیه مقاومت را آغاز کرد. هیچ کس در منطقه تردید ندارد که دولت‌های آمریکا، اسرائیل، مصر،‌ عربستان و پاره‌ای دیگر از دولت‌ها نظیر دولت‌های امارات و اردن بزرگترین تهدید حیاتی خود را «جبهه مقاومت» می‌دانند و لذا برای از میان برداشتن آن هرازگاهی وارد یک عملیات نظامی شده‌اند و البته تا امروز موفقیت چندانی نداشته‌اند.

دلیل سوم این است که سینه‌ رژیم‌های کنونی مصر،‌ عربستان، امارات،‌ اردن و تشکیلات خودگردان مملو از کینه نسبت به جریان اخوان‌المسلمین است و لذا در طول‌ سال‌های اخیر از هیچ اقدامی علیه این جریان اسلام‌گرا کوتاهی نکرده‌اند اگر خبرهای سه ماه اخیر را مرور کنیم می‌بینیم که در عربستان، اردن، مصر و امارات اقدامات مشابهی علیه رهبران و جریان‌ اخوان‌المسلمین به اجرا درآمده است. جریان عربی‌ وابسته به غرب بعد از توافق اردیبهشت‌ماه گذشته بین فتح و حماس و کنار رفتن دولت اسماعیل هنیه گمان کردند که موقعیت مقاومت در داخل غزه از بین رفته و از این رو تن به طرح محمود عباس داده است و لذا فکر کردند با یک جنگ می‌توانند حماس را وادار به تحویل غزه و در واقع تحویل پرونده فلسطین به جریان وابسته عربی نمایند. دلیل چهارمی هم وجود داشت. مصری‌ها و بطور خاص دولت السیسی حذف مقاومت و تحویل پرونده فلسطین به آمریکا و اسرائیل را یک فرصت مناسب برای جلب اعتماد کامل آمریکا ارزیابی می‌کردند و بر این اساس مواضع تندروانه‌تری از اسرائیل در جنگ اتخاذ کردند.

جنگ مصر، عربستان و تشکیلات خودگردان علیه غزه برای آن بود که شرایط غزه را به رنگ شرایط کرانه باختری درآورند. در کرانه باختری، رژیم صهیونیستی از اقتدار فراوان امنیتی برخوردار است و یک گروه پلیس فلسطینی وجود دارد که به نیابت از اسرائیل فریاد‌های مقاومت علیه رژیم تل‌آویو را خاموش می‌کند و از این رو شاهد هستیم که علیرغم مخالفت‌های فراوانی که حتی در غرب علیه شهرک‌سازی در مناطق 1967 وجود دارد، شهرک‌سازی‌ها  در کرانه باختری هر روز گسترش پیدا کرده است. قرار مشترک جبهه غربی، عربی، صهیونیستی این بود که غزه به رنگ کرانه درآید اما 26 روز پس از آغاز این جنگ همه آنان به قطعیت دریافتند که نه تنها شرایط غزه به نفع آنان تغییر نکرده بلکه این کرانه باختری است که به گواهی تظاهرات عظیمی که هر روز و شب در آن جریان دارد، به رنگ غزه درآمده و شرایط را برای همه آنان خطرناک کرده است، در واقع جنگ اخیر غزه نه تنها سلطه محمود عباس بر غزه محکمتر نکرد بلکه میخ‌های حکومت او در کرانه را هم از جا کند و به مشروعیت اندک او آسیب جدی وارد ساخت.

اما دلیل شکست این طرح مشترک، مقاومت دلیرانه فلسطینی‌هاست. این مقاومت اگر چه هوشمندانه بوده و تحت تاثیر اقدامات سازمان‌یافته حماس، جهاد و گردان‌های مقاومت قرار دارد اما اندازه آن بسیار بزرگتر از توانایی‌های یک یا چند سازمان است. در واقع آنچه در غزه جریان دارد مقاومت مسلحانه یک ملت یک میلیون و هشتصد هزار نفری است نه صرفاً مقاومت یک سازمان با چند سازمان چند ده هزار نفری. بزرگترین سند این مدعا این است که هیچ کس در غزه علیه مقاومت مسلحانه حرف نزده است.

اما چرا این مقاومت مسلحانه در غزه شکل گرفته است. دو دلیل عمده را می‌توان برای آن برشمرد. دلیل اول این است که فلسطینی‌ها جنگ را بهتر از محاصره می‌دانند بله تردیدی نیست که هیچ ملتی از جنگ استقبال نمی‌کند اما وقتی فلسطینی‌ها این دو را مقایسه می‌کنند می‌بینند هفت سال تحت محاصره بوده و در این دوران دستکم 50 هزار نفر را از دست داده‌اند و محاصره هم جز فقر و رنج برایشان نتیجه‌ای نداشته است در حالی که در جنگ که نمی‌تواند برای مدت طولانی ادامه داشته باشد، قربانیان کمتری می‌دهند و می‌توانند دستاوردهایی داشته باشند. در عمل هم دیده‌اند که میزان قربانیان آنان در محاصره بیش از جنگ است. دلیل دوم، نگاه آنان به دستاوردهای مقاومت در طول این دوران بوده است آنان به خوبی می‌دانند که جریان‌های سازشکار نتوانسته‌اند هیچ هدفی را به نفع آنان محقق نمایند در حالیکه مقاومت فلسطینی توانسته ضربات سنگینی به دشمن وارد کند. آنان می‌دانند با مقاومت به حساب می‌آیند و می‌توانند متقابلاً برای دشمن مشکل‌آفرین باشند. درست است که مردم در غزه در زیر بمباران قرار داشته و امنیتی برایشان نمانده است اما در عین حال می‌دانند که همین وضع عدم امنیت در کرانه هم هست بدون آنکه از کرانه باختری یک گلوله به سمت اسرائیل شلیک شده باشد و اضافه بر آن، می‌دانند که غاصبان صهیونیست در شمالی‌ترین تا جنوبی‌ترین مناطق تحت اشغال خود نیز احساس امنیت نمی‌کنند و این عدم امنیت دو طرف در نهایت می‌تواند به یک راه‌حل به نفع فلسطین ختم شود، از این رو فلسطینی‌ها در روند سازش برای خود هیچ نفع و چشم‌اندازی نمی‌بینند در حالیکه در مقاومت به وضوح برای خویش هم نفع و هم آینده روشن می‌بینند اللهم‌انصر هم نصراً قریباً

ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را میخوانید که در مطلبی با عنوان«نگاه ژئوپلیتیکی به نبرد غزه»و به قلم مهدی  محمدی آماده گشته است:

نشانه‌ای از اینکه نبرد در غزه بزودی پایان یابد، وجود ندارد. صهیونیست‌ها از روز نخست که این تجاوز وحشیانه را آغاز کردند این موضوع  را روشن کرده بودند که این بار قصد دارند چشم خود را روی فشار افکار عمومی به طور کامل ببندند و از هر ابزاری که در اختیار دارند برای رسیدن به هدفی که نام آن را «غیرنظامی کردن غزه» گذاشته‌اند، استفاده کنند.

یووال دیسکین، رئیس سابق سرویس اطلاعات نظامی اسرائیل یکی از کسانی است که در همان روزهای نخست جنگ، اهداف این جنایت جدید را شفاف کرد. براساس مقاله‌ای که او در روزنامه یدیعوت آحارنوت نوشت و برخی اطلاعات پراکنده دیگر، می‌توان نتیجه گرفت اسرائیل در این نبرد یک منظومه پلکانی از اهداف را تعقیب می‌کند که بنا ندارد جنگ را تا رسیدن به همه آنها متوقف کند و در این راه، هیچ هزینه انسانی، نظامی و سیاسی برای آن اهمیت نخواهد داشت.

این اهداف چنین است:

1- از بین بردن تونل‌های متصل‌کننده غزه به سرزمین‌های اشغالی
2- از بین بردن سکوهای پرتاب موشک
3- از بین بردن ذخیره موشکی حماس و جهاد اسلامی
4- هدف قراردادن کادرهای کلیدی مقاومت
5- ایجاد هزینه انسانی و نامحبوب‌سازی مقاومت در غزه
6- علنی‌سازی ارتباطات پنهان اعراب با اسرائیل در خلال این بحران
7- روی میز گذاشتن یک پیشنهاد با مضمون غیرنظامی شدن غزه در ازای لغو محاصره
8- در نهایت باز کردن راهی برای سازش عربی- اسرائیلی به طور نهایی، حاکم کردن محمودعباس بر سرنوشت ملت فلسطین و به رسمیت شناخته شدن اسرائیل از سوی اعراب برای همیشه.

علت اینکه صهیونیست‌ها در این جنگ حتی درباره مهم‌ترین نقطه ضعف خود یعنی تلفات انسانی هم کاملا بی‌تفاوت هستند، دقیقا همین است که تصور می‌کنند هدف مهمی وجود دارد که برای رسیدن به آن می‌توان حتی کشته شدن 130 نظامی ظرف بیست و چند روز را هم پذیرفت. آنچه امروز در غزه رخ می‌دهد خروجی یک پروژه 3 تا 5 ساله در خاورمیانه است که برخی ابعاد آن هنوز هم آشکار نیست.

اولا باید این نکته را در نظر گرفت که ایجاد تلفات انسانی از غیرنظامیان در غزه نه‌تنها از دید صهیونیست‌ها یک نگرانی یا نقطه آسیب نیست بلکه دقیقا بخشی از راهبرد آنها محسوب می‌شود.

ثانیا روشن است صهیونیست‌ها ابعاد این پروژه را– که از دید آنها در نهایت به تغییر جغرافیای سیاسی منطقه خواهد انجامید- با همه طرف‌های مرتبط از جمله آمریکا، اروپا، سعودی و حتی برخی کشورها مانند ترکیه و قطر- که ادعای حمایت از مقاومت دارند ولی هرگز در بهترین حالت کاری بیش از حرف زدن نکرده‌اند- در میان گذاشته  و آنها را نسبت به هدف نهایی که بناست محقق شود توجیه کرده‌اند. به همین دلیل است که این بار با وجود بی‌سابقه بودن جنایات صهیونیست‌ها، کمترین میزان اعتراض و سروصدا از جانب این کشورها شنیده می‌شود بلکه برعکس، رسانه‌های سعودی که بی‌اجازه حاکمانشان آب نمی‌خورند، این بار ملاحظه‌کاری را کنار گذاشته و آشکارا خواستار نابودی مقاومت شده‌اند.

ثالثا نوع رفتار آمریکا به وضوح نشان دهنده آن است که ژست‌های کری درباره نارضایتی از تداوم عملیات در غزه را به هیچ وجه نباید جدی گرفت. جان کری علنا و در یک مصاحبه تلویزیونی اعتراف کرده است که حدی از عملیات با واشنگتن هماهنگ شده بود. 2روز قبل هم در اقدامی کاملا معنادار چاک هگل، وزیر دفاع آمریکا گفته است تسلیحاتی جدید در اختیار اسرائیل قرار خواهد گرفت. بنابراین اینجا جایی است که باید توهم هرگونه اختلاف میان آمریکا و اسرائیل را از سر بیرون کرد. هر دو طرف توافق کرده‌اند هر میزان از خون کودکان غزه که لازم است باید ریخته شود تا بتوان مشکل را یک بار برای همیشه حل کرد.

رابعا موضوعی که کمتر درباره آن سخن گفته شده این است که نقش محور سعودی در منطقه صرفا در همراهی با این جنایت خلاصه نمی‌شود بلکه برخی اطلاعات به ما می‌گوید نوعی فشار عربی به اسرائیل برای تمام کردن کار مقاومت در فلسطین وجود دارد. سعودی به اتفاقی که در غزه در حال رخ دادن است به عنوان مکمل پروژه خود در عراق و سوریه نگاه می‌کند و تلاش دارد فتنه‌ای را که ابتدا در سوریه به راه انداخت و سپس شعله آن دامن عراق را گرفت، به فلسطین بسط بدهد. هدف چیست؟

هدف این است که در کشورهای معارض غرب، ملت‌های مسلمان تجزیه شده یا در گرداب اختلاف‌های قومی و مذهبی غرق شوند، دولت‌های حامی مقاومت ضعیف شوند یا اگر مقدور بود اساسا برکنار شده و حامیان غرب جای آنها را بگیرند، ارتش‌های اسلامی تا سطح پلیس‌هایی که فقط می‌توانند ایست و بازرسی اجرا کنند ضعیف شوند و برای مداخله آمریکا در منطقه التماس کنند تا در نهایت نظم منطقه‌ای که در 4 سال گذشته با سرعتی غیرقابل پیش‌بینی به ضرر غرب در حال تغییر بود، با الگویی جایگزین شود که بیشترین تهدید را برای ایران و کمترین تهدید را برای اسرائیل، سعودی و منافع آمریکا در منطقه داشته باشد.

وقتی از این منظر به نبرد غزه نگاه کنیم، فرمایشات رهبر معظم انقلاب اسلامی و پیام حاج‌قاسم سلیمانی که هر دو رنگ و بوی «شروعی دوباره» داشت معنادار می‌شود. تحولات چند ماه گذشته در عراق را هم بهتر می‌توان فهمید. اکنون دیگر تردیدی در این باره باقی نمانده است که فتنه داعش اساسا زمینه‌سازی برای باز کردن دست صهیونیست‌ها در ورود مستقیم به درگیری با مقاومت بوده و همه آنچه طی این سال‌ها در سوریه و عراق گذشته، با این هدف برنامه‌ریزی شده است که در نهایت صهیونیست‌ها میوه آن را بخورند.

نظم قدیم خاورمیانه از میان رفته و نظم جدید هنوز مستقر نشده است. همه این نزاع‌ها بر سر آن است که کدام طرف نظم مطلوب خود را بر منطقه تحمیل خواهد کرد.

روزنامه حمایت ستون یادداشت خود را به مطلبی با عنوان«بازخوانی جایگاه شورای نگهبان چرا صدای کانون‌های قدرت و ثروت درآمده است؟»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:

 رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار رمضان امسال با دانشجویان، با اشاره به جنایات وقیحانه رژیم صهیونیستی در غزه و حمایت دولت آمریکا از این رژیم فرمودند: «ما معتقدیم کرانه باختری نیز باید مانند غزه مسلح شود و کسانی که علاقه‌مند به سرنوشت فلسطین هستند در این زمینه فعالیت کنند». رهبر انقلاب در دیدار صدها نفر از مسئولان و قشرهای مختلف مردم و سفیران و کارداران کشورهای اسلامی در ایران، نیز با اشاره به نیاز مبرم مردم مقاوم و رنج دیده غزه به غذا، آب، دارو، امکانات بیمارستانی و بازسازی منازل، با تاکید دوباره بر این مسئله فرمودند: «این ملت برای دفاع از خود، به سلاح نیز احتیاج دارد».

آیت الله خامنه ای در بخش پایانی خطبه های نماز عید فطر هم به سخنان و تلاش سران سیاسی جبهه استکبار از جمله رئیس جمهور امریکا برای خلع سلاح حماس و جهاد اسلامی فلسطین اشاره کردند و فرمودند: «برخلاف نظر و تلاش حامیان رژیم کودک‌کش صهیونیست، همه دنیا از جمله دنیای اسلام موظف است هر چه می‌تواند به تجهیز ملت فلسطین کمک کند».

اعلان سیاست تسلیح کرانه باختری از سوی رهبر انقلاب، در رسانه‌های داخلی و غربی بازتاب فراوانی داشت و کارشناسان سیاسی هر یک از دریچه نگاه خود به این موضوع پرداخته و ابعاد آن را بررسی نمودند. اما یکی از سوالاتی که ذهن کارشناسان را به خود مشغول داشته آن است که چرا این مواضع در شرایط فعلی اتخاذ و اعلان شده و چرا آیت الله خامنه ای در شرایط کنونی فرمان مسلح نمودن کرانه باختری را صادر کردند در این نوشتار با بهره‌گیری از فرمایشات اخیر مقام معظم رهبری به پاره ای از این دلایل و ابعاد این موضوع اشاره ‌می شود.
خوشبختانه توطئه نابودی مقاومت در سوریه با هوشیاری مردم این کشور و رأی قاطع آنها در انتخابات به مقاومت به شکست انجامید.

دشمنان اندیشیدند حال که نتوانسته‌اند طرح های خبیثانه خود برای شکستن کمر مقاومت در منطقه را به سرانجام برسانند، هدف بعدی خود را خلع سلاح مقاومت در غزه تعریف کنند. آنها با همه امکانات خود بیش از 20 روز غزه را کوبیدند، با این آرزو که تهدید راهبردی رژیم غاصب و اشغالگر صهیونیستی را دفع کنند. اما خوشبختانه به خاطر خطای محاسباتی نتوانستند برآورد درستی از میزان هزینه و فایده این اقدام به دست آورند و تاکتیک‌های جدید مقاومت از حمله ‌های دریایی و استفاده از پهپادها و به ویژه استفاده از تونل های زیرزمینی، آنها را با شرایط جدید و غافلگیرانه ای مواجه ساخت. سخنرانی رهبرانقلاب در جمع دانشجویان و اعلام راهبرد کلان تسلیح کرانه باختری، آب پاکی را بر دستان دشمنان ریخت و تهدید و چالش خلع سلاح مقاومت را به فرصت تبدیل کرد. ایشان اعلام کردند که غزه نه تنها خلع سلاح نخواهد شد، بلکه تمامی کسانی که به فلسطین علاقمند هستند به مسلح کردن کرانه باختری نیز کمک خواهند کرد و کرانه باختری نیز مسلح خواهد شد. لذا درگیری‌های بعدی عملیات مسلحانه، در کرانه باختری خواهد بود.

در درگیری‌ها آینده باید منتظر ورود کرانه باختری به معادلات فلسطین باشیم. آنها قصد خلع سلاح غزه را داشتند اما روند تحولات معکوس شد و باعث طرح موضوع تسلیح کرانه باختری و باز شدن جبهه جدیدی علیه رژیم صهیونیستی شد. پرواضح است که مخاطبان پیام رهبرانقلاب دو گروه دشمنان و علاقه مندان مردم فلسطین اعم از مسلمانان و غیرمسلمانان و همه آزادیخواهان سراسر جهان هستند. طبیعی است که همه علاقمندان مردم فلسطین امکان مشارکت در فرایند مسلح کردن کرانه باختری را ندارند. همانطور که توانایی تسلیح غزه را نداشتند. با توجه به اینکه غزه به طور کامل محاصره است و حتی امکان عبور یک قوطی شیرخشک نیز وجود نداشت، با این حال غزه مسلح شد. برنامه دشمنان این بود که با کشتارهای وسیع مردم غزه و وارد آوردن تلفات انسانی و گسترده به مردم، فشار مضاعف روانی و انسانی را بر مقاومت تحمیل کنند و با تحلیل نیروی مقاومت در کوتاه مدت و نیز با افزودن هزینه مقاومت در چشم مردم، آنها را وادار به پذیرش مصالحه خفت بار کنند. حال در غزه‌ای که تحت محاصره جنایت کارانه، وحشیانه و توطئه ضداسلامی و ضدبشری است و امکان ورود کمترین امکاناتی وجود ندارد، دشمن صهیونیستی تا دندان مسلح، ذخایر تسلیحاتی‌اش رو به اتمام است و به استفاده از ذخایر راهبردی و پنهان آمریکا روی آورده است. در این شرایط این غزه است که هنوز مقاومت می کند و به حملات ادامه می دهد و  نکته جالب تر اینکه این مقاومت غزه است که آتش بس را نمی‌پذیرد. تمامی طرح‌هایی نیز که برای آتش بس و صلح پیشنهاد می‌شوند الزاما می بایست خواست‌ها و مطالبات مقاومت را دربر بگیرند.

البته رهنمود رهبرانقلاب درخصوص مسلح کردن کرانه باختری می‌توانست از کانال های مخفی به طرف‌های غربی و نیز هوادار مردم غزه ارسال شود. اما در فرخوان و اعلانی عمومی و در نوبت‌های متعدد و از طریق رسانه های عمومی اعلام شد. با غور در این باب می‌توان پیامهای این راهبرد کلان را دریافت. بر اساس این راهبرد، شکست طرح خلع سلاح مقاومت به دشمن اعلام شد. این پیام که غزه نه تنها خلع سلاح نخواهد شد بلکه کرانه باختری نیز مسلح خواهد شد و مقاومت به مناطق دیگر نیز تسری خواهد یافت. برای برخی از کشورهای جهان اسلام نیز که کارنامه سیاه و ننگینی در این خصوص از خود ارائه کردند نیز این پیام را دارد که به رغم سکوت شما مقاومت همچنان ادامه دارد و قوی تر از قبل به راه پر افتخار خود ادامه خواهد داد. این راهبرد نشان داد که رژیم های عربی منطقه جزئی از توطئه غربی-عبری هستند. یکی دیگر از پیام های راهبرد اعلان عمومی از سوی رهبرانقلاب این است که جایگاه ایشان غیر از یک خطیب و سخنران است. این فراخوان نشان داد که ایشان درجایگاه ولی امر مسلین و فرماندهی و رهبری جهان اسلام به اعلام چنین راهبردی دست زده اند. البته ایده تسلیح کرانه باختری از گذشته وجود داشته اما به چند دلیل تسلیح این منطقه بسیار دشوارتر جلوه می کند و تاکنون محقق نشده است.

اول آنکه این منطقه در کنترل حکومت خودگردان است و این حکومت با آمریکا و رژیم صهیونیستی پیمان امنیتی و اطلاعاتی دارد. دوم اینکه نیروهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم صهیونیستی در آنجا حضور دارند، سوم اینکه اردن هم مرز کرانه باختری است؛ کشوری که هم پیمان آمریکا و رژیم صهیونیستی است. با توجه به این موارد در بدو امر امکان تسلیح کرانه باختری غیرممکن به نظر می‌رسد. ولی لزومی به گفتن نیست که همه کسانی که غزه را مسلح کردند اعم از طرف‌های فلسطینی و غیرفلسطینی می‌دانند که چگونه باید کرانه باختری را مسلح کنند.

ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان را میخوانید که در مطلبی با عنوان«غفلت از رکود بخش کشاورزي»و به قلم  آرين رضايي آماده گشته است:

يکي از بخش هاي مولد و اشتغال زاي اقتصاد ايران، بخش کشاورزي و صنايع مرتبط با آن است که همواره ارزش افزوده ايجاد شده بخش کشاورزي به واسطه آسيب هاي ناشي از حوادث طبيعي نظير سيل، سرمازدگي و کم آبي و ... دستخوش نوسان شده و حالا با در نظر گرفتن نرخ سود تسهيلات کشاورزي به ميزان 22 درصد بيم آن مي رود که فعاليت هاي کشاورزي به سبب بازدهي پايين تر از ديگر بخش هاي اقتصادي، رکود سنگين تري را تجربه کند، به ويژه اينکه در بسته پيشنهادي دولت براي خروج غيرتورمي از رکود، به ضرورت خارج کردن اقتصاد کشاورزي از رکود چندان که شايسته و بايسته بوده، توجه نشده است.

البته ممکن است اين توجيه يا استدلال در نزد تدوين کنندگان بسته پيشنهادي خروج از رکود بدون افزايش نرخ تورم، وجود داشته باشد که به سبب بهره وري پايين و بازده اقتصادي پايين بخش کشاورزي نسبت به بخش هايي نظير صنعت و خدمات، اولويت دادن به خروج اقتصاد کشاورزي از رکود داراي اولويت نخست نيست، حال آنکه دست کم بخش کشاورزي از جنبه هاي مختلف جزو بخش هاي استراتژيک يک کشور محسوب مي شود و نبايد خطاهاي گذشته و کم کاري دولت ها در راهبري اقتصاد کشاورزي به سمت اقتصادي با بهره وري و بازدهي اقتصادي مطلوب باعث غفلت از ضرورت احياي اقتصاد بخش کشاورزي شود.

فراموش نبايد کرد که بخش کشاورزي ايران از دردها و رنج هاي بسياري برخوردار است و درمان اين دردها و رنج ها با رويکرد دلسوزانه اما فاقد برنامه راهبردي راه به جايي نخواهد برد و هرگز نبايد به بهانه سنجش بازدهي اقتصادي بخش کشاورزي نسبت به ديگر بخش ها، از گام برداشتن عملي و کارشناسي در مسير اصلاح اقتصاد کشاورزي ايران ترديد به خود راه داد. اين واقعيت را نمي توان ناديده گرفت که بخش کشاورزي از حيث شاخص بهره وري و بازدهي اقتصادي وضعيت مطلوبي ندارد، اما اين سوال مطرح است که آيا آن گونه که شايسته و بايسته است، در طول سال هاي گذشته به اقتصاد کشاورزي و امنيت سرمايه گذاري در بخش هاي مختلف کشاورزي و ديگر فعاليت هاي مرتبط به آن توجه کرده ايم؟ اين واقعيت دارد که بيش از 90 درصد از آب توسط بخش کشاورزي مصرف و بخش زيادي از آن به سبب روش هاي سنتي آبياري از دست مي رود، اما اين سوال را بايد بسيار جدي گرفت که تا چه ميزان در مسير اصلاح روش هاي آبياري و سرمايه گذاري براي تجهيز مزارع کشاورزي به روش هاي نوين و موفق جهاني جهت آبياري مکانيزه گام برداشته ايم؟ اين درست است که سرمايه گذاري در اراضي کوچک کشاورزي به سبب افزايش قيمت تمام شده محصولات توليدي، باعث کاهش انگيزه کشاورزان شده است، اما چه پاسخي به اين پرسش داده ايم که چرا قانون مصوب مبني بر جلوگيري از خرد شدن اراضي کشاورزي را درست اجرا نمي کنيم و براي جلوگيري از تخريب مزارع مرغوب کشاورزي در سراسر کشور و تغيير کاربري اين زمين هاي فرصت آفرين اقدام جدي نمي کنيم؟

افزون بر اينها، استقلال بخش کشاورزي به ويژه در محصولات استراتژيکي که امنيت غذايي کشور را تضمين مي کند، را چه اندازه جدي گرفته ايم؟ مگر نه اين است که در سياست هاي ابلاغي مقام معظم رهبري براي حرکت به سمت اقتصاد مقاومتي به صراحت بر افزايش توليد داخلي نهاده ها و کالاهاي اساسي(به ويژه در اقلام وارداتي)، و اولويت دادن به توليد محصولات و خدمات راهبردي و همچنين تأمين امنيت غذايي و ايجاد ذخاير راهبردي با تأکيد بر افزايش کمي و کيفي توليد تاکيد شده است؟

راستي هزينه فرصت ترک روستاها و مهاجرت به شهرها و مشکلات ناشي از آن، دست کشيدن بسياري از کشاورزان از فعاليت خود و روي آوردن به مشاغل واسطه گرا، خدماتي و گاه مزاحم اقتصاد ملي را چگونه بايد ارزيابي کرد؟ آيا جز اين است که حلقه تکميلي بخش کشاورزي و ضرورت عرضه بدون واسطه محصولات کشاورزي در بازار مصرف و ايجاد صنايع تبديلي جزو اولويت هاي بنيادين اقتصاد کشاورزي بوده که آن گونه که انتظار مي رفت به آن توجه نکرده ايم؟ سخن در باب رنج ها و دردهاي بخش کشاورزي و آسيب هاي وارده به اقتصاد معيشتي کشاورزان به ويژه به دليل خطاي دولت قبل در واردات بي رويه و غيرضروري محصولات کشاورزي خارجي بسيار است و نکته اصلي اما اينجاست که دولت فعلي چه تدابيري براي خروج اقتصاد کشاورزي از رکود آن هم خروجي غير تورمي از رکود و اشتغال آفرين و تضمين کننده امنيت غذايي جامعه ، انديشيده است؟ آيا به واقع اهميت اقتصاد بخش کشاورزي کمتر از اقتصاد بخش مسکن است که در اولويت سياست هاي دولت قرار دارد؟

نه نيازي به آمارهاي رسمي از وضعيت دشوار معيشت روستائيان است و نه ضرورت دارد که بي جهت براي فرصت هاي از دست رفته گذشته مرثيه سرايي کنيم؛ بلکه آنچه ضرورت دارد اين است که اقتصاد کشاورزي را در اولويت ببينيم و باور کنيم که يکي از راه هاي مقاوم سازي اقتصاد ايران، مقاوم سازي اقتصاد کشاورزي و کاهش تهديدها و چالش هاي مانع سرمايه گذاري درست و منطقي در بخش کشاورزي و فعاليت هاي مرتبط و صنايع پايين دستي آن است.

محمد کاظم انبارلویی در مطلبی با عنوان«در جهان اسلام چه مي‌گذرد؟»چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه رسالت اینگونه نوشت:

با طلوع خورشيد انقلاب اسلامي در ايران به رهبري امام خميني(ره) زلزله‌اي در جهان و بويژه جهان اسلام رخ داد. اين زلزله ابتدا "باور”، سپس "افكار” و در نهايت "رفتار” نخبگان را در جهان هدف قرار داد. اين تغييرات رفت تا ساختارها را در نظام دو قطبي جهان دگرگون سازد. ماركسيسم جاذبه‌هاي فكري خود را از دست داد، ليبراليسم زير ضربات چكش نرم تفكرات الهي و قرآني قرار گرفت و جاذبه‌هاي اسلام و مدينه‌النبي جاي خود را به جاذبه‌هاي مدينه‌هاي به اصطلاح فاضله در مسكو، واشنگتن، پاريس و لندن داد.

دشمن براي مقابله با توفان‌هاي فكري برخاسته از انديشه ناب اسلامي كه امام خميني(ره) آن را نمايندگي مي‌كرد، شروع كرد به تئوري‌سازي و روايت‌سازي مبتني بر اين تئوري، يارگيري و حركت‌سازي!

تئوري امام (ره) براي رهايي بشر از شر طواغيت زمان تكيه بر قرآن و علوم وحياني با بهره‌گيري از مكتب اهل بيت (ع) بود. مدل اصلي اين تئوري ريشه در مدينه‌النبي داشت. راهبرد عملياتي اين تئوري در رسيدن به مدل مطلوب، نبرد نرم و پرهيز از نبرد سخت بود. جنگ و خونريزي در حد ضرورت، يك راهبرد هوشمندانه بود. او همانند جد بزرگوارش قبل از اينكه از برج و باروي شهرها وارد شود از ديوار "عقل” و حصار "قلب” وارد مي‌شد و به دامنه تصرفات خود ادامه مي‌داد. به فاصله كمي انقلاب اسلامي در پنج قاره جهان جزء آرزوها و روياهاي نخبگان عالم قرار گرفت. اما دشمن با مديريت احساسات نخبگان سرنخ "ادراكات” آنها را و در نتيجه "تصميمات” و "تحركات” آنها را به دست گرفت.

دشمن خيلي سريع برخي بازيگران و بازيگردانان صحنه اين رستاخيز الهي را تبديل به بازي‌خوردگان صحنه كرد و با نفوذ در سازمان اين خيزش جهاني به سوزنباني افكار و انديشه‌هاي آنان پرداخت. در صدر اسلام روياي خلافت و امارت پس از وفات پيامبر اعظم (ص) برخي صحابه را از مسيري كه آخرين فرستاده الهي تعيين كرده بود منحرف كرد و نگذاشتند مدينه فاضله اسلامي بر اساس قرآن و عترت شكل بگيرد. غيريت گفتمان پيامبر اسلام (ص) كفر، الحاد و نفاق بود. اما برخي اين غيريت را به سمت برادركشي و فرسايش نيروهاي داخلي و غفلت از دشمنان بيروني اسلام هدايت كردند.

امروز هم همين غفلت تاريخي دارد تكرار مي‌شود. امام (ره) مي‌فرمودند: "هر چه فرياد داريد بر سر آمريكا و صهيونيسم بين‌الملل و انگليس مكار بكشيد.” امام (ره) مي‌فرمودند: "هدف، اطاعت از خدا و حاكميت احكام الهي و برپايي حكومت نبوي در جامعه است.” و اين دو را در
بستر آگاهي بخشي به جوامع اسلامي با راهبرد نرم تولي به ولايت الهيه و تبري از ولايت شيطان بزرگ مديريت مي‌كرد. او مي‌خواست از طريق تشكيل جماهير اسلامي در جهان اسلام مقدمات ظهور حضرت ولي‌عصر (عج) را فراهم كند. مسلمانان در سايه برادري و صلح در كنار هم زندگي كنند و يك صدا عليه دنياي استكبار و كفر و ستم جهاني باشند.آنچه در افغانستان و سپس در سوريه و عراق رخ داد همان مسيري نبود كه امام (ره) طراحي كرده بود. همچنين آنچه در ليبي، تونس، مصر و... اتفاق افتاد حكايت از نوعي مديريت احساسات و ادراكات انقلابيون بود كه در روياي برپايي حكومت اسلامي سير و سلوك مي‌كردند.

روايت‌سازي مجعول و تئوري‌پردازي‌هاي انحرافي در اين راه چه بود؟ روايت‌سازي‌هاي مجعول اين بود كه القاء كردند امپراتوري عباسيان و عثماني را شيعيان تضعيف و سپس شرايط سرنگوني آن را مهيا كردند پس رافضي‌ها و شيعيان دشمنان اصلي هستند نه غرب بويژه آمريكا و اسرائيل! طراحان پيام اسلام هراسي آن را تبديل به شيعه هراسي و شيعه‌هراسي را تبديل به ضديت با جمهوري اسلامي و مباح دانستن خون شيعيان در عراق و افغانستان و سپس سوريه كردند. هدف از اين روايت‌سازي مجعول و تئوري‌پردازي انحرافي، در هم شكستن جبهه مقاومت در برابر رژيم اشغالگر قدس و بازگشت استبداد و استعمار خارجي به جوامع اسلامي بود.

اينكه پرچم داعش نماد بازگشت به حكومت عباسيان است، به چه معناست؟ چرا آنها اين نماد را برگزيدند. مگر عباسيان چه گلي بر سر اسلام زدند؟ چرا اين نماد ريشه در حكومت عثماني كه به اندازه عباسيان حكومت كردند ندارد. اولين پرسش در ميان نخبگان جهان اسلام بايد اين باشد كه چرا "عباسيان” آري، "مدينه‌النبي” نه!

دومين پرسش اين است كه چرا "جنگ مسلحانه هم تاكتيك هم استراتژي” بايد براي پياده‌سازي چنين حكومتي انتخاب شود. چرا عقلانيت و منطق جاي خود را به گلوله و شمشير و سلاخي‌هايي بدهد كه مو را بر تن انسان سيخ مي‌كند!

سومين پرسش اين است كه بنا به چه روايت و سند تاريخي همه فرق اسلامي تكفير مي‌شوند و يك فرقه انحرافي كه از ظهور آن كمتر از يك قرن مي‌گذرد، برحق است و همه بايد از آنها اطاعت كنند؟!

چهارمين پرسش اين است كه رضايت مردم و بيعت آگاهانه با حكومت در كجاي اين حكومت است؟ چرا احكام حكومت فقط بايد با شمشير اجرا شود و جايي براي عقلانيت، اجتهاد و درك احكام وحياني ديده نشود؟!

پنجمين پرسش اين است كه ربط اين حركت با دشمنان اصلي بشريت و اسلام آمريكاي جهانخوار، اروپاي متجاوز و صهيونيسم بين‌الملل چيست؟ آنها نه تنها با اين نوع اسلام مشكلي ندارند بلكه در جهت تقويت و حمايت خود تمام موازين حقوق بشري را زير پا گذاشته‌اند. حتي ستم بر مسيحيان را در سوريه و عراق به راحتي ناديده مي‌گيرند.

ششمين پرسش اين است كه دلارهاي نفتي روسياه‌ترين حكومت عرب يعني عربستان و ارتجاع عرب در خزانه داعش و جريان‌هاي تكفيري چه مي‌كند؟

هفتمين پرسش اين است كه اتحاد با جلادان و قصابان حزب و ارتش بعث كه اعتقادي به خدا و قيامت ندارند، چه مفهومي دارد؟

هشتمين پرسش اين است كه جهان غرب (آمريكا و اروپا) كه در برابر اسلام و قرآن يكپارچه صف كشيده‌اند هر روز با تشكيل اتحاديه‌ها و ائتلاف‌ها در جنگ با دين و اسلام متحدتر ظاهر مي‌شوند چرا در دنياي اسلام هر روز شاهد تفرقه و تشتت و تجزيه برادركشي باشيم؟ چه كساني از اين قتل عام‌ها و برادركشي‌ها با مديريت احساسات و ادراكات نخبگان سود مي‌برند؟

دنياي اسلام بويژه دنياي عرب بزودي متوجه اين فريب و نيرنگ و يا بهتر بگوييم نبرد نرم و سخت دشمن عليه باورها و آرمان‌ها و انحراف آن از اهداف عاليه امام خميني (ره) بنيان‌گذار نهضت‌هاي رهايي بخش اسلام خواهند شد.

مسير بيداري اسلامي روشن و شفاف است. بزودي دست بازيگران جهاني كه سر در آخور سرويس‌هاي امنيتي و جاسوسي استبداد جهاني دارند رو خواهد شد. بزودي بازيخورده‌ها از مسيرهاي انحرافي بازخواهند گشت. راه همان است كه امام (ره) ترسيم كرده است. ولايت در جوامع اسلامي بايد از آن "فقها” باشد. "سفها” بايد از رهبري حركت‌هاي اسلامي طرد شوند. اين دركي است كه وجود دارد و نخبگان و علما و انديشمندان جهان اسلام شتابان به سوي آن مي‌روند. بزودي موج جديدي از اسلام‌خواهي در جهان اسلام پديد خواهد آمد. اين موج آگاهي با بهره‌گيري از تجربيات گذشته حساب نفوذي‌ها را خواهد رسيد و جريان اصيل اسلام‌خواهي را با تصفيه منافقين از صفوف مسلمين در قرن ما در مسير عدالت و فضاي ظهور قرار مي‌دهد. همه بايد يك صدا و متحد آزادي قدس شريف، قبله اول مسلمانان را فرياد زنند و هر صدايي غير از اين انحراف از مسير الهي امام خميني (ره) است.

مطلبی که علي فرحبخش در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«سونامي گردشگري»به چاپ رساند به شرح زیر است:

تعطيلات متمركز در ايران يك بار ديگر سونامي بزرگي خلق كرد. تمركز زماني تعطيلات تابستاني در روزهاي اخير و تمركز مكاني تعطيلات در استان‌هاي شمالي و برخي مناطق توريستي كشور ركورد جديدي در ترددهاي بين شهري خلق كرد كه مسافران مسير 3 ساعته شهرهاي شمالي را گاه تا 17 ساعت طي كردند. آسيب‌شناسي اين پديده از زواياي مختلفي قابل بررسي است. به لحاظ اقتصادي اين مساله هم از زاويه عرضه وهم از زاويه تقاضا قابل تحليل است. در سمت تقاضا افزایش درآمد سرانه، افزايش تعداد خودروها، بهبود نسبي وضعيت جاده‌ها و حمل‌ونقل شهري و ارتقای توسعه در مناطق مختلف كشور از مهم‌ترين دلايل استقبال بيشتر مردم از سفرهاي داخلي است.

ضمن آنكه 3 برابر شدن نرخ ارز در سال‌هاي اخير و افزايش نسبي هزينه‌هاي سفر‌هاي خارجي در برابر سفرهاي داخلي به گرايش بيشتر مردم به ايرانگردي در برابر جهانگردي منجر شده كه خود مي‌تواند تبعات مثبتي در رونق اقتصاد كشور و همچنين توزيع بهتر منابع از شهرهاي بزرگ و برخوردار به سمت شهرهاي كوچك و محروم داشته باشد.

در بخش عرضه به دلايل مختلف هنوز سرمايه‌گذاري مناسبي در بخش گردشگري رخ نداده است. يكي از مهم‌ترين دلايل آن را بايد اقتصاد تك‌محصولي وابسته به نفت دانست كه بسياري از بخش‌هاي سودآور و داراي پتانسيل براي كسب منابع ارزي را مورد غفلت قرار داده است. وضعيت سرمايه‌گذاري در صنعت توريسم كشور آنچنان است كه اكنون در بسياري از مناطق پرتردد كشور حتي دسترسي به سرويس‌هاي بهداشتي امكان‌پذير نبوده يا اين سرويس‌ها با استانداردهاي جهاني تفاوت‌هاي آشكاري دارند. اين معضل نه تنها در مراكز عمومي، سياحتي و گردشگري، بلكه گاه در هتل‌هاي پنج ستاره كشور هم خود را نشان مي‌دهد؛ به‌گونه‌اي كه بسياري از راهنمايان تورهاي مسافرتي از قبل به مسافران در مورد آن هشدار مي‌دهند.

يكي از مشكلات مهمي كه بالاخص در سونامي اخير گردشگري در تعطيلات عيد سعيد فطر خود را نمايان ساخت، تمركز زماني محدود در سفرهاي داخلي است كه اين عامل همراه با عدم استفاده مناسب از تمام مناطق توريستي كشور مشکلات بزرگی خلق کرد. مديريت تعطيلات و اوقات فراغت به‌منظور حل اين مشكل از اهميت بسزايي برخوردار است. قسمت عمده مسافرت‌هاي مردم در تعطيلات صورت مي‌گيرد و طراحي جديد تعطيلات ادارات، مدارس و استفاده كامل از مرخصي‌ها مي‌تواند به الگوهاي جديدي در سفرهاي داخلي منجر شود.
در ايران مجموع تعطيلات مذهبي، ملي و انقلابي ۲۵ روز است (به غير از موارد استثنايی مربوط به گردش سال قمري و ۳۵۴ روزه بودن سال) كه با در نظر گرفتن ۵۲ روز جمعه، مجموع تعطيلات رسمي در كشورمان ۷۷ روز است. اگر روزهاي پنج‌شنبه را به‌صورت نيمه تعطيل در نظر بگيريم، تعداد كل روزهاي تعطيلات به ۱۰۳ روز مي‌رسد.

نظر به اينكه تعطيلات آخر هفته در بسيارهاي از كشورهاي جهان به صورت دو روز تعطيلات رسمي محسوب مي‌شود، ولي ايران به لحاظ رسمي فقط يك روز در هفته تعطيلات رسمي دارد، با اين ملاحظه تعداد روزهاي تعطيلات رسمي در ايران از بسياري از كشورهاي جهان كمتر است. بررسي مقايسه‌اي تعطيلات در كشورهاي مختلف جهان نشان مي‌دهد، يمن با 67روز و ايران با 77 روز تعطيلات رسمي و آخر هفته داراي كمترين تعطيلات كلي و آذربايجان و عراق با 129 و 128 روز تعطيلات رسمي و آخر هفته داراي بيشترين تعطيلات كلي هستند. كم بودن نسبي تعطيلات در ايران و تمركز آن در ايام خاص سال به تقاضاي شديد مسافرت در آن ايام منجر شده كه امكانات محدود گردشگري و تمركز گردشگران در مناطق خاصي از كشور به سونامي بزرگي منجر مي‌شود كه همه مسافران اين ايام، صحنه‌هاي تلخ آن را شايد براي سال‌ها در خاطر داشته باشند.

ايجاد عدم تمركز در تعطيلات در حوزه‌هاي مختلف جغرافيايي در كشور مي‌تواند يكي از راهكارهاي پيشنهادي باشد. براي مثال مي‌توان با تعريف تعطيلات زمستاني در مناطق سردسير و تعطيلات تابستاني در مناطق گرمسير فرصت‌هاي جديدي در صنعت گردشگري در كشور ايجاد کرد. در تعطيلات زمستاني مناطق سردسير، ساكنان اين مناطق مي‌توانند به نواحي جنوبي كشور مسافرت كنند و در عوض در تعطيلات تابستاني مناطق گرمسير، ساكنان اين مناطق مي‌توانند به نواحي خنك‌تر كشور واقع در غرب و شمال غرب بروند. ضمن آنكه اين سفرها عمدتا در زمان غير پيك سفرهاي داخلي انجام می‌گیرد و درمجموع به افزايش بهره‌وري منابع و امكانات موجود گردشگري كشور خواهد انجاميد.

اكنون گردشگري در جهان يكي از بالاترين نرخ‌هاي رشد در بين صنايع پيشرو را دارد و سرمايه‌گذاري و برنامه‌ريزي مناسب در اين زمينه هم به لحاظ تامين بيشتر منابع ارزي وهم به لحاظ توزيع بهتر درآمد در مناطق مختلف كشور از اهميت زايدالوصفي برخوردار است. تقاضاي بالفعل گردشگران داخلي و تقاضاي بالقوه گردشگران خارجي مي‌تواند موتور محرك مناسبي براي رشد اين صنعت در سال‌هاي آتي باشد.

« سهم ارتجاع عرب در جنايات غزه »عنوانی است که روزنامه جمهوری اسلامی به ستون سرمقاله خود اختصاص داد:

نسل كشي در غزه توسط صهيونيست‌ها فقط با حمايت قدرت‌هاي غربي و سكوت و بي‌عملي سران مرتجع عرب ميسر شد. تاكنون بيش از 1500 نفر از مردم غزه كه بسياري از آنها را زنان و كودكان تشكيل مي‌دهند در اثر حملات هوائي، دريائي و زميني ارتش رژيم صهيونيستي به شهادت رسيده و بيش از 8 هزار نفر نيز زخمي شده‌اند. علاوه بر خانه‌ها حتي بيمارستان‌ها، مساجد، مدارس، پارك‌ها و دفاتر سازمان ملل نيز از بمباران‌هاي صهيونيست‌ها در امان نمانده‌اند. اين كشتار و ويرانگري كه از مصاديق بارز "جنايت جنگي" است،‌ درحالي صورت مي‌گيرد كه دولت‌هاي بزرگ غربي با سركردگي آمريكا خود را مدافعان و مدعيان اصلي حقوق بشر مي‌دانند و سران ارتجاع عرب نيز با شعارهاي دفاع از امت عربي خود، گوش فلك را كر كرده‌اند.

آنچه در ماه رمضان امسال و عيد فطر و روزهاي بعد از آن در غزه گذشته و مي‌گذرد، سند زنده‌ايست كه پوچ بودن تمام ادعاهاي حقوق بشري سران دولت‌هاي غربي و دروغ بودن شعارهاي ناسيوناليستي پادشاهان و رؤسا و شيوخ مرتجع عرب را در برابر چشم‌هاي جهانيان به نمايش مي‌گذارد. از سران كشورهاي سلطه‌گر غربي و مجامع بين‌المللي كه زير سلطه همين كشورها قرار دارند انتظار ديگري وجود ندارد. اگر سازمان ملل نمي‌تواند مانع نسل‌كشي در غزه و برقراري عدالت در فلسطين شود، به اين دليل است كه دبيركل آن دست نشانده آمريكا و مهره دست آموز قدرت‌هاي غربي است.

در جهان عرب هم سران اكثر كشورها افراد دست نشانده‌اي هستند كه از خود اراده‌اي ندارند و براي باقي ماندن در مسند قدرت چاره‌اي غير از همراهي با اربابان غربي خود و سكوت در برابر جنايات صهيونيست‌ها ندارند. تعدادي از سران عرب نيز به دليل اينكه ذاتاً آلوده هستند اصولاً همراهي با رژيم صهيونيستي و حمايت از اين رژيم در كشتار مردم را از وظايف ذاتي خود مي‌دانند. رژيم كودتائي مصر كه ژنرال سيسي در رأس آن قرار دارد، يكي از اين رژيم‌هاست. اين ژنرال كودتاچي كه از مهره‌هاي رژيم آمريكائي - صهيونيستي حسني مبارك است، حاضر نيست گذرگاه رفح را باز كند تا مجروحان غزه به بيمارستان‌هاي كشورهاي ديگر منتقل شوند و كمك‌هاي غذائي و دارويي مردم ساير كشورها به مردم محاصره شده كه زير بمباران‌هاي شديد و پيوسته صهيونيست‌ها از تمام نيازمندي‌هاي زندگي محروم هستند رسانده شود.

رژيم كودتائي مصر كه دست نشانده آمريكا و اسرائيل است، با بسته نگهداشتن گذرگاه رفح با صهيونيست‌ها در نسل‌كشي در غزه همراهي كرده و در اين جنايت جنگي شريك است. اين واقعه، بايد چشم افرادي را كه با خوش بيني و ساده‌انديشي به قاهره رفتند و در مراسم تحليف ژنرال عبدالفتاح السيسي شركت كردند و به گرمي دست اين مهره آمريكا و صهيونيست‌ها را فشردند و به عنوان رئيس‌جمهور مصر به او تبريك گفتند و سپس از اين اقدام نادرست خود دفاع نيز كردند، درس عبرتي باشد. اين افراد بايد بدانند انتقادهاي امروز آنها از دولت مصر كم‌ترين ارزشي ندارد، زيرا مسئولان سياست خارجي كشور بايد با نگاهي عميق و تحليل‌هاي واقع‌بينانه با مسائل مواجه شوند و مصالح بلند مدت را با منافع زودگذر معامله نكنند. ژنرال سيسي حتي اگر امروز هم در تصميم خود تجديدنظر كند و گذرگاه رفح را باز كند و خود نيز در كمك رساندن به مردم غزه شركت نمايد، بي‌فايده است، زيرا اكنون كار از كار گذشته و رژيم صهيونيستي در سايه همراهي وي مرتكب جنايات بزرگي شده كه در تاريخ كم نظير است. اين همراهي هرگز از ذهن مردم غزه و مصر و جهان عرب پاك نخواهد شد و ژنرال كودتاچي كه اكنون خود را با آن انتخابات تقلبي رئيس‌جمهور مصر مي‌داند به عنوان يك مجرم و شريك جنايات نتانياهو بايد محاكمه و مجازات شود.

سهم پادشاه عربستان و آل سعود نيز در جنايت جنگي غزه كاملاً محرز و نابخشودني است. ژنرال سيسي بدون كمك‌هاي رژيم عربستان نه مي‌توانست به قدرت برسد و نه مي‌توانست با صهيونيست‌ها در جنايات غزه همراهي كند. پادشاه عربستان براي پا گرفتن كودتاي ژنرال سيسي در مصر و همراهي او با رژيم صهيونيستي در جناياتي كه عليه مردم غزه مرتكب مي‌شود، تاكنون 25 ميليارد دلار به اين ژنرال كودتاچي كمك نقدي كرده است. اين،‌ فقط بخش غيرمستقيم سهم عربستان در جنايت جنگي غزه است. علاوه براين، همراهي‌هاي پنهاني آل سعود با رژيم صهيونيستي، سكوت آنها در برابر جنايات اين رژيم و فشاري كه به اتحاديه عرب براي بي‌عمل ماندن در برابر نسل‌كشي در غزه وارد مي‌آورند، قدرالسهم آل سعود را در جنايات غزه بسيار بالا مي‌برد.

 علاوه بر اين، حمايت از داعش به صورت تقويت مالي و تسليحاتي و تبليغاتي براي سرگرم كردن ملت‌هاي عرب به ماجراهاي عراق و سوريه و تحت الشعاع قرار دادن جنايت رژيم صهيونيستي در غزه و كمك به اين رژيم براي رسيدن به اهداف ضد اسلامي و ضد فلسطيني خود، بخش ديگري از همراهي آل سعود با صهيونيست‌ها در جنايت غزه است كه بايد در كارنامه اين خاندان به ثبت برسد. اينكه داعش حاضر نيست عليه رژيم صهيونيستي موضع بگيرد و جنايات اين رژيم در غزه را محكوم كند و حتي به شكل‌هاي مختلف، مقاومت فلسطين و ايستادگي در برابر صهيونيست‌ها را محكوم مي‌كند، به دليل هماهنگي ويژه‌ايست كه ميان داعش و ارتجاع عرب و اربابان غربي آنها وجود دارد.

شيوخ خليج فارس، رؤسا و پادشاهان عرب شمال آفريقا، شاه اردن و شاهچه بحرين نيز هر كدام به ميزان وزني كه در كفه ترازوي قدرت‌هاي غربي براي اندازه‌گيري سران ارتجاع عرب دارند، در همراهي با رژيم صهيونيستي در جنايت جنگي غزه سهيم هستند. قطعاً اين عده از سران ارتجاع عرب نيز بايد به عنوان جنايتكاران جنگي محاكمه و مجازات شوند.

روشن است كه در جهان امروز، هيچ دادگاه بين‌المللي بي‌طرف و عادلي براي محاكمه اين جنايتكاران وجود ندارد، زيرا آنها به قدرت‌هاي استعماري غربي وابسته‌اند و دادگاه‌هاي بين‌المللي نيز تابع دستورات همين قدرت‌ها هستند. بنابر اين، تنها راه اينست كه ملت‌هاي عرب قيام كنند و سران مرتجع كشورهاي خود را به مجازات برسانند. اين، انتظاري دور از واقعيت نيست. آنچه اين روزها در غزه رخ مي‌دهد آتشي زير خاكستر خواهد شد كه شعله‌هاي آن در آينده به جان سران ارتجاع عرب خواهد افتاد و ريشه آنها را خواهد سوزاند.

 احسان کياني مطلبی را با عنوان«احزاب انتخاباتي يا انتخابات حزبي؟»در ستون یادداشت روز،روزنامه مردم سالاری به چاپ رساند:

اين روزها، بخش مهمّي از اخبار مطبوعات و خبرگزاري‌هاي سياسي به نشست‌ها و گفت‌وگوهاي مربوط به نقد و بررسي قانون احزاب و چگونگي اصلاح آن اختصاص دارد. وزارت کشور نيز دست‌اندرکار نشست با جريان‌ها و احزاب گوناگوني در اين‌باره است. شوراي هماهنگي جبهه اصلاحات(به رياست حزب مردم‌سالاري) نيز در اين مورد نشستي را برگزار نمود. در تاريخ معاصر ايران و به خصوص پس از پيروزي انقلاب اسلامي، ظهور احزاب جديد نتيجه يک رخداد بوده است: انتخابات. به همين دليل است که انتخابات را بهار احزاب مي‌نامند. امّا بهاري که به جاي رشد درختان تنومند و کهن‌سال، تنها موجب برآمدن شکوفه‌هايي مي‌شود که عمري کوتاه و تأثيري آني دارند و حيات مفيد آن‌ها به مراتب از عمرشان کم‌تر است. احزابي که پيش از انتخابات متولّد مي‌شوند، اگر به قدرت دست يابند، دچار اختلافات ناشي از تقسيم قدرت شده و اگر منشعب نشوند، رقابت‌ها و جناح‌بندي‌هاي دروني، آن‌ها را منفعل خواهد کرد، اگر هم شکست خورند که تا انتخابات بعدي، به کُما مي‌روند.

 احزابي هم که پس از پيروزي در انتخابات متولّد مي‌شوند، آن‌چنان با رانت‌هاي دولتي گره مي‌خورند که به محض حذف از گردونه حاکميّت، رگ‌هاي حيات‌شان قطع مي‌شود. بنابراين مهم‌ترين تصميمي که درباره اصلاح قانون احزاب اتّخاذ مي‌شود، بايد اصلاح و تغيير رابطه احزاب و انتخابات باشد. تا زماني که حضور احزاب در انتخابات به رسميت شناخته نشود و به هر فردي اجازه نامزدي داده مي‌شود نمي‌توان به رشد و پايداري احزاب استخوان‌دار و باتجربه اميد داشت. از سوي ديگر، رشد قارچ‌گونه احزابي که تعداد فعّالان برخي از آن‌ها شايد کم‌تر از صد نفر باشد، نه‌تنها موجب تمسخر و استهزاي فضاي سياسي مي‌شود که بدبيني و بي‌اعتمادي جامعه به احزاب را گسترش مي‌دهد. احزاب و جبهه‌هايي که با نام‌هايي که در موارد زيادي شباهت بسياري به هم دارند، پيش از انتخابات شکل گرفته و پس از انتخابات، محو مي‌شوند.

در اين ميان بايد رابطه موزوني ميان احزاب فعّال با دو انتخابات سرنوشت‌ساز مجلس شوراي اسلامي و رياست‌جمهوري برقرار شود. اوّل آن‌که با اين وضعيّت انتخابات مجلس که جايگاه نمايندگان در حدّ يک فرماندار و حتّي يک شهردار تنزّل يافته است، نمي‌توان به رقابت‌هاي حزبي به خصوص در استان‌هاي کوچک پرداخت و اوّلين قدم در اين راه، استاني شدن انتخابات مجلس در کنار افزايش اختيارات شوراهاي شهر و روستا به مثابه پارلمان‌هاي محلّي است. در صورت استاني بودن انتخابات مجلس، ديگر مردم يک استان نمي‌توانند از نمايندگان حوزه‌هاي انتخابيه، توقّعات کوتاه‌مدّت، جزئي و مصداقي داشته باشند و احزاب سياسي نيز با ارائه ليست‌هاي شفاف و مشخّص استاني مي‌توانند با يکديگر به رقابت بپردازند.

از سوي ديگر با افزودن شرط عضويّت در يکي از احزاب قانونيِ کشور به شرايط نامزدي در انتخابات مجلس و رياست‌جمهوري، جلوي ورود افراد بي‌تجربه و بي‌پشتوانه به اين دو انتخابات مهم گرفته مي‌شود. در مرحله بعد، در انتخابات رياست‌جمهوري مي‌بايست به احزابي اجازه حضور و فعاليّت انتخاباتي داد که درصد مشخّص و حدّ نصابي از کرسي‌هاي مجلس را در اختيار داشته باشند، اين مسئله نه‌تنها از ناهماهنگي و اختلافات ميان اين دو قوه خواهد کاست بلکه فرآيند مديريتي کشور را از تغييرات ناگهاني و طوفاني حفظ خواهد کرد. به اين ترتيب از يک‌سو شاهد تأسيس نظام انتخاباتِ حزبي در کشور خواهيم بود و از سوي ديگر، مانع از تولّد و رشد احزاب انتخاباتي مي‌شويم که تنها به بهانه کسب صندلي‌هاي بهارستان يا کُرسي پاستور وارد عرصه سياسي کشور مي‌شوند. در غير اين‌صورت افرادي را به رياست‌جمهوري برمي‌گزينيم که قطعنامه را کاغذپاره مي‌خوانند و کساني را به خانه ملّت خواهيم فرستاد که اِن‌پي‌تي(NPT) را اِم‌پي‌تي(MPT) مي‌نويسند!
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها