به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، محمد باقر مفیدیکیا کارگردان کلیپ
«ما ایستادهایم» که شنبه شب همراه با شعرا در دیدار با رهبر معظم انقلاب
اسلامی حضور داشت مطلبی را نوشته و به روایت این روز و تشویق رهبری به
ادامه روند کاری این گروه جوان پرداخته است.
از سفر نرسیده داشتم آماده می شدم بروم مراسم حلقه هنر و بعد افطاری هیئت هنر که رفیق شفیق پرسید افطار که جایی دعوت نیستی؟!
...
چند لحظه ای که در حلقه هنر نشستم تمام فکر و ذکرم این بود که حالا این همه راه برویم و راهمان ندهند چه!
...
راهمان دادند. هماهنگ شده بود، به لطف
مدیر فرهنگی محترمی. همزمان با استاد میرشکاک هم وارد شدیم. یک ساعتی مانده
بود تا افطار و جماعت شاعر توی حیاط کوچکی سمت چپ حسینیه امام، صف چین
نشسته بودند منتظر آقا برای خوش و بش قبل از نماز مغرب. فضای باصفایی بود.
اصلن من از همان اولش هم قاطی شدن با شعرا را خیلی بیشتر از حضور بین
سینمایی ها دوست داشتم. بخصوص شاعران انقلاب را . هرچند که در این جمع فعلن
ما با پارتی بازی حاضر شده بودیم اما بالاخره از حق و حقوق نیمچه شاعریمان
برای قیافه حق به جانب گرفتن بهره برداری کردیم.
از آنجایی که مهدی قزلی مدام این ور و
آن ور می پرید و یادداشت برمی داشت از حواشی، خیالم راحت است بعدن مفصل تر و
شیرین تر، حاشیه نبشت های شب نشینی آقا با شعرا را خواهید خواند.
...
نماز تمام شده بود. عده ای داشتند می
رفتند طرف ساختمان محل افطار و عده ای هنوز دور و بر آقا را گرفته بودند.
من و محمد رضا هم دنبال مفری میگشتیم که از لابلای جمعیت هرچه زودتر برسیم
به سفره افطار. محمدرضا از روی شمشاد ها رد شد تا جمعیت را دور بزند. من
اما یکهو الکی مبادی آداب شدم و دور زدم از همان لای جمعیت بروم. ایستاده
بود تا محمد رضا حلقه جماعت دور آقا را دور بزند و بیاید اما رفیق شفیق
گویی تازه متوجه شده بود که آقا دارند درست می روند همان سمتی که او
ایستاده. طبیعی بود که افطار یادش برود. حقش هم بود. بخصوص بابت آن ملاقاتی
که ناجوانمردانه و کوته نظرانه محرومش کرده بودند از دیدار، بدجور حقش بود
که خوب آقا را سیاحت کند. همینطور که آقا به طرف اندرونی خودشان می رفتند،
محافظ ها یکی یکی از افراد حلقه کم می کردند. آقا که به محمد رضا نزدیک تر
شدند، تقریبن دورشان خلوت بود. محمد رضا ابتدا برای دست بوسی رفت و زود
کشید عقب. داشتم از لای دست محافظ ها لبخند رضایتمندانه رفیق شفیق را می
دیدم و لذت می بردم. محمد رضا ناگهان گویی چیزی یادش آمده باشد، دوباره به
آقا نزدیک شد و چیزی به ایشان گفت. آقا ایستادند. با لبخند تایید کردند و
جوابی دادند. محمد رضا همینطور که حرف می زد یکهو به من اشاره کرد که حالا
ناخودآگاه از کنار دو محافظ اول که راه را بسته بودند رد شده بودم. محمد
رضا گفت کارگردانش ایشون هستند. آقا برگشتند سمت من و نگاه کردند..
کات!
روایت از زاویه رفیق شفیق:
محمدرضا می گفت به آقا عرض کردم: آقا اون کلیپ ایستاده ایم بود که.. بچه ها توی میدان آزادی..
آقا بلافاصله فرمودند: آآآ.. خیلی خوب بود! خیلی خوب بود! ... شما ساختید ؟ ..
محمدرضا گفته بود: کار ما بوده..
کارگردانش هم اینجاست.. ( اینجا همانجایی بود که محمدرضا به من اشاره کرد و
من که فهمیدم ماجرا از چه قرار است و بدون توجه به محافظ ها خودم را
رساندم به آقا ! )
مثل دفعه قبل باز هم همان حال شده
بودم.. گنگ و حیران.. داشتم دست آقا را می بوسیدم که محمد رضا گفت: آقا،
پنج روز زیر آفتاب پوست انداختند تا کلیپ را بسازند.
سرم را که بلند کردم درست خاطرم نیست آقا میانه لبخند چه فرمودند...
اما تنها توانستم در جواب لطفشان عرض کنم: .. وظیفه مان بود..
آقا با لبخند ادامه دادند: خیلی خوب .. خیلی خوب..
بعد به نشانه تاکید دستشان را بالا
آوردند که: فقط.. حواستان باشد.. این ادامه داشته باشد ! .. همینجور کار با
خلاقیت بسازید.. این ادامه داشته باشد.. متوقف نشوید..
و راه افتادند..
محمدرضا بلافاصله گفت: دومی اش هم در راه است ان شالله..
آقا لبخند زدند و رفتند..
خلوت مختصر تهیه کننده و کارگردان کلیپ
ایستاده ایم با آقا که تمام شد دوستانی که از دور این صحنه را دیده بودند
بلافاصله آمدندکه بشنوند، حالا این وسط هرچه می گشتیم، یک جای خالی در سفره
افطار پیدا نمی شد! :) هرچند برای من و محمد رضا که دیگر توفیری نمی کرد..
ما افطار کرده بودیم..
یک افطار با حلاوت بسیار ...
افطار با بوسه بر دست مجروح آقا ...