در ابتدا ستون یادداشت اول روزنامه کیهان را میخوانید که با عنوان«صبح غزه دور نیست» به قلم سعد الله زارعی به چاپ رسید:
66 سال پس از آنکه صهیونیستها اعلام کردند دولت تاریخی خود را در «ارض
موعود» تشکیل دادهاند، مهمترین شهرهای اسرائیلی شامل تلآویو، حیفا، یافا و
منطقه حساس دیمونا با شلیک صدها موشک به لرزه درمیآیند و صدای آژیر
آمبولانسها و ماشینهای پلیس برای لحظهای قطع نمیشود و «اوفرونیتر»
فرمانده یگان عملیاتی آبی-خاکی این رژیم میگوید: «ارتش اسرائیل در یک «جنگ
مقدس» سرگرم از میان برداشتن دشمن و رفع تهدید از سر ملت اسرائیل است!»
این در حالی است که در نقطه مقابل این رژیم مردمی قرار دارند که علیرغم
تحمل سالها محاصره و اشغالگری و پذیرش فشارهای طاقتفرسا و غیرقابل تصور
ایستادهاند و این از عجایب است که هر فلسطینی که در غزه به خاک و خون
کشیده میشود، احساس عدم امنیت در تلآویو و حیفا و... بیشتر میشود و
متقابلا هر موشک که از غزه به سمت صهیونیستها شلیک میشود، حس توانمندی و
غلبه بر دشمن در طرف فلسطینی افزایش مییابد.
تا چندی قبل سرنوشت
جنگها را جنگافزارهای مدرن از یک سو و دولتهای دارای حامی بیشتر از سوی
دیگر تعیین میکردند اما امروز سرنوشت جنگ به درجه مقاومت یک ملت در برابر
نیروی مهاجم بستگی دارد. بر این اساس آنکه به تهاجم دست میزند تنها در
صورتی به نتیجه میرسد که با مقاومت طرف مقابل مواجه نگردد اما در نطقه
مقابل، ملتی که مورد تهاجم واقع میشود، میتواند پیروزی خود را بر دشمن
تحمیل نماید. در واقع در این صحنه آنچه پاسخ نمیدهد آرایش نظامی،
آموزشهای پیچیده نظامی، جنگافزارهای پیشرفته و جلب ظرفیتهای بینالمللی
در عملیات تهاجمی است البته این به معنای آن نیست که این موارد به طور کلی
بیفایده باشند و یا برای یک نیروی نظامی غیر لازم شمرده شوند، سخن این است
که این موارد که درگذشته تعیینکننده بودند، امروزه در حد ابزارهای متوسط
ارزیابی میشوند.
در حمله اخیر رژیم صهیونیستی به غزه چند نکته مهم وجود دارند که توجه به آنها، تحلیل تحولات نظامی- امنیتی غزه را آسانتر میگرداند:
1-
ارتش رژیم صهیونیستی تجربه جنگ در غزه را دارد. جدای از آنکه این رژیم به
دلیل آنکه 38 سال - در فاصله سالهای 1346 تا 1384 - این منطقه را در اشغال
خود داشته است، یکبار در دیماه 1387 در جنگی 22 روزه و بار دیگر در آبان
1391 و در جنگی 8 روزه بخت خود را در مواجهه با مقاومت غزه آزموده است. در
هر نوبت اسرائیلیها دلیل حمله به مردم مظلوم غزه را رفع تهدید علیه
شهروندان اسرائیلی اعلام کردهاند و دست آخر هم ضمن پناه بردن به قطعنامه
شورای امنیت کار را نیمه تمام رها کرده و حتی پس از چندی اعلام کردهاند که
مقاومت فلسطینی از قبل قویتر شده است! در واقع برای ارزیابی شکست رژیم
صهیونیستی کافی است که به ورود سه باره صهیونیستها به یک پرونده، استناد
کنیم حمله سوم اسرائیل مانند حمله دوم، اعتراف به ناتوانی در حل پرونده غزه
است.
2- اسرائیل در هر سه نوبت از «حمله زمینی» به عنوان یک تهدید قاطع
سخن گفته و در دو نوبت قبل عملا نتوانسته نیروی زمینی خود را به طور جدی
وارد غزه کند. اسرائیلیها در جریان جنگ 22 روزه تلاش زیادی کردند تا نیروی
زمینی خود را وارد غزه نمایند ولی هر وقت این نیرو از نقطهای به سمت
سرزمین غزه به حرکت درآمد به زودی با تلفات عقب نشست و اداره جنگ را به
نیروی هوایی سپرد. در این نوبت نیز اسرائیلیها یک خط در میان درباره
عملیات زمینی حرف میزنند و برای جدی نشان دادن این تهدید حتی پای
آمریکاییها را نیز به میان کشیدهاند تا جایی که باراک اوباما اعلام کرد
که اگر اسرائیل بخواهد به غزه حمله زمینی کند، آمریکا از آن پشتیبانی
میکند. اما در دو جنگ گذشته، اسرائیل نتوانست از نیروی زمینی خود استفاده
چندانی بنماید و لذا در مواجهه زمینی با مقاومت از حد حرف فراتر نرفت.
رژیم
صهیونیستی به طور اصولی نمیتواند با نیروی زمینی مقاومت فلسطین را در غزه
شکست بدهد چرا که امکان محاصره یگان زرهی او توسط نیروهای مقاومت وجود
دارد کما اینکه مقاومت میتواند انواعی از تلههای انفجاری را در باغها و
مناطق مسکونی تعبیه کند و یگان زرهی مهاجم را منهدم کند. این اتفاق در روز
هفتم یا هشتم جنگ 22 روزه افتاد و به همین علت فرمانده وقت نیروی زمینی
ارتش اسرائیل در همان روز دستور بازگشت یگان زرهی را صادر کرد. این نکته هم
گفتنی است که در مورد ارتش اسرائیل نیروی مهاجم بدون داشتن یک جانپناه
مستحکم متحرک وارد نمیشود و لذا نفرات منهای تانک معنا و مفهوم ندارد. علت
اصلی این شیوه جنگیدن این است که آنان به شدت نسبت به کشته دادن یا اسیر
دادن حساسیت دارند. با توجه به آنچه گذشت، تهدید به حمله زمینی توسط ارتش
صهیونیستی بلوف تلقی شده است.
3- ارتش رژیم صهیونیستی در این جنگ مدعی
است که نقاط استراتژیک و زیربنایی غزه را منهدم کرده است. اسرائیلیها عین
همین ادعا را در جنگ 22 روزه و 8 روزه داشتند. در مقطع جنگ 22 روزه، دستگاه
اطلاعات نظامی رژیم صهیونیستی به سران این رژیم گفته بود اگر 130 نقطه از
غزه بمباران شود، مقاومت از هم میپاشد و سلاحهای آن به طور کامل منهدم
میشود. به همین دلیل وزیر جنگ وقت رژیم صهیونیستی اعلام کرد که این جنگ در
کمتر از یک هفته با موفقیت کامل اسرائیل به پایان میرسد اما وقتی هفته
اول تمام شد بر تعداد موشکها و برد آنها افزوده شد و همه فهمیدند که نه
تنها مقاومت از میان نرفته بلکه مقاومت موثر تازه آغاز شده است. از این
مقطع به بعد اگر چه باریکه غزه مرتب از زمین، هوا و دریا در معرض شلیک بمب و
توپ و راکت بود، اسرائیل برای پایان جنگ به التماس افتاده بود و هدف
نابودی مقاومت به یک هدف جزیی تبدیل شده بود:
«آخرین شلیک را اسرائیل
انجام دهد» که البته موفق نشد و آخرین شلیک را گردانهای جهاد اسلامی
فلسطین به رهبری دکتر رمضان عبدالله انجام دادند و نیمههای شب روز بیست و
دوم جنگ متوقف گردید.الان هم سرفرماندهی ارتش اسرائیل اعلام میکند که
30 نقطه استراتژیک دیگر غزه را به کلی ویران کرده است و حال آن که این
تعداد نقطه استراتژیک در یک شهر با وسعت حداکثر 100 کیلومتر مربع معنا
ندارد البته از یک منظر دیگر در غزه هر کوچه، خانه، باغ و پارک و... یک
نقطه استراتژیک است چرا که از هر نقطه آن میتوان موشکهایی را به قلب
تلآویو و حیفا روانه کرد. شلیک موشکهای حماس و جهاد اسلامی اگر چه تاکنون
تا 105 کیلومتر مربع را پوشش داده است اما جای زیادی نمیخواهد و حمل آنها
به امکانات فوقالعادهای نیاز ندارند.
4- ارتش رژیم صهیونیستی در این
جنگ چندین شکست را یکجا تحمل میکند اولین شکست، شکست اطلاعاتی است وقتی
شلیک موشکها در اثنای بمباران رژیم صهیونیستی علیه غزه استمرار پیدا
میکند و بر تعداد آنها افزوده میشود، صحت و به روز بودن اطلاعات این رژیم
زیر سؤال میرود. چطور ممکن است یک ارتش بدون بهرهمندی از اطلاعات درست
از دشمن آن هم دشمنی که چند بار از او شکست خورده، وارد عملیات تهاجمی
گردد. پیش از این و به همین دلیل در جریان جنگ 22 روزه رئیس دستگاه اطلاعات
نظامی این رژیم ناچار به استعفا شد. کما اینکه در جریان جنگ 33 روزه نیز
تعداد زیادی از افسران اطلاعاتی پس از آن که به بیکفایتی متهم شدند از کار
برکنار گردیدند.
دومین شکست این رژیم شکست اخلاقی است. وقتی یک ارتش
نتواند دیگران را درباره درست بودن حملهای که علیه یک منطقه انجام داده
است، متقاعد نماید این ارتش دچار شکست اخلاقی میشود و از درون متلاشی
میگردد، چه کسی میتواند بپذیرد که به فرض درست بودن خبر ربایش 3
شهرکنشین صهیونیست توسط فلسطینیها، صدها زن و کودک مستحق مرگند چه رسد به
این که یک ملت با بمباران هوایی و استفاده از سلاحهای آلوده به مواد
شیمیایی و اتمی در معرض تهاجم قرار گیرند. تایید شکست در عرصه اخلاقی در
داخل این رژیم فرار جمع دیگری از شهروندان غاصب به کشورهای دیگر و در عرصه
خارجی سختی پذیرش دفاع از موجودیت و مشروعیت این رژیم است.شکست دیگر
این رژیم در این جنگ، شکست امنیتی است. اسرائیل در شصت و ششمین سال تاسیس
جعلی خود نتوانسته مسائل
امنیتی خود را نه در دوردستها- مثل روستای
عسقلان- و نه در نزدیکدستها- مثل تلآویو- تامین نماید. اسرائیل میگوید
این حمله را برای تامین امنیت شهروندانش انجام داده و در واقع اعتراف کرده
است که 66 سال اشغال به امنیت کافی نیانجامیده است. در واقع امروز آنکه در
تلآویو نشسته به اندازه آنکه در غزه است احساس ناامنی میکند و این یعنی
برقراری توازن وحشت و همه میدانند که در توازن وحشت فقط میتوان گفت من هم
قدرت آسیب رساندن دارم ولی نمیتوان گفت من قدرت تامین امنیت را دارم.
شکست
دیگر اسرائیل در این عملیات، شکست سیاسی است. وقتی یک رژیم نتواند با کاری
که میکند موقعیت سیاسی خود را در داخل و خارج به طور نسبی بهبود بخشد،
شکستخورده تلقی میشود. رژیم صهیونیستی در این عملیات درصدد بود که از
فضای بلبشوی منطقه و خودمشغولی تاسفبار جهان اسلام استفاده کرده و دشمن
نزدیک خود یعنی مقاومت فلسطینی در باریکه را از بین ببرد. اگر این کار در
عمل امکانپذیر بود، موقعیت این رژیم در داخل سرزمینهای اشغالی 1948 و نیز
در میان مجموعه دولتهایی که حامی این رژیم به حساب میآیند، بهبود پیدا
میکرد ولی زمانی که این رژیم علیرغم توسل به شیوههای کثیف و زیر پا
گذاشتن همه هنجارهای انسانی ناچار به پذیرای شکست میشود، موقعیت آن در
داخل و خارج دچار آسیب جدی میشود از این روست که صداهای مخالف اسرائیل پس
از شکست از حزبالله در تابستان 1385 و شکست از مقاومت فلسطینی در سالهای
1387 و 1391 بالاتر رفت و اینکه اسرائیل دیگر بال نیست و باری است بر گردن
تاسیسکنندگان و حامیان آنان به حرف بسیاری از دولتها و گروههای اثرگذار
در اروپا و... تبدیل گردید.
البته نباید لحظهای در سختی وضعیت مردم
مظلوم غزه تردید کرد و به واقع ما چه میدانیم که فرود آمدن بمب در شهری که
نزدیک 10 سال در انواعی از محاصره بوده چه معنایی دارد! ما چه میدانیم آن
کودکی که در جلوی چشمان خویش شاهد پرپر شدن همه اعضای خانواده خود بوده چه
وضع اسفبار روحی و روانی دارد؟ گاهی با دیدن صحنههای تلویزیونی غزه قلب
انسان درهم فشرده میشود و میخواهد باز ایستد. آری بسیار سخت است و تصور
آن هم بسیار دشوار است اما در عین حال در چهره مومنانه مردان و زنان این
سرزمین به محاصره درآمده، میتوان خطوط روشن پیروزی را خواند. الیس الصبح
بقریب.
ستون سرمقاله روزنامه وطن امروز به مطلبی با عنوان«دام مکعب روبیک هستهای؟»نوشته شده توسط حسین بابازادهمقدم اختصاص یافت:
جمهوری اسلامی ایران در رویارویی با معادلهسازیها و
مجهولنماییهای غرب در جریان مذاکرات، به حجم وسیعی از فرافکنیها درباره
«دامنه»، « محل»، «محدوده»، «فردو» و «ماشینهای تولید مواد مورد نیاز»
اتمی خود، باید پاسخهای زمانبندیشده روشن بدهد، این درحالی است که
غربیها حاضر نیستند برای توقف کامل و بدون قید و شرط و حتی مشروط
تحریمهای قلدرمآبانه و یکسویهای که در روندی غیرقانونی علیه ایران تصویب
و اعمال کردهاند، جدول زمانبندیشدهای را ارائه کنند.یک منبع آگاه غربی چندی قبل مذاکرات ایران و 1+5 را به مثابه «مکعب روبیک»
توصیف کرده بود، مکعبی درهم تنیده با حرکتهایی پیچیده که اغلب مردم جهان
با آن آشنایی داشته و احتمالا ساعتهایی را صرف حل کردن معمایش کردهاند
اما آیا واقعا مسأله هستهای جمهوری اسلامی یک «معادله چندمجهولی و
چندوجهی» است؟مسلما جمهوری اسلامی از ابتدای جریان مذاکرات در 5 تا 6 دور انجام شده طی
10 سال گذشته، بارها و بارها در معرض این عملیات گسترده روانی طرف غربی
قرار گرفته است که «مساله هستهای ایران مسالهای پیچیده است»، این محور
مشترک کماکان در دستور کار دولتهای غربی قرار داشته و طرفهای
مذاکرهکننده از آن عبور نکردهاند، چرا که طبیعتا به این سادگیها راهبرد
غرب در برابر کشورمان در موضوع هستهای تغییر نخواهد کرد.
این نکته اهمیت دارد که غربیها از مجهولسازی و پیچیدهسازی و معماسازی
مذاکرات و جریان هستهای جمهوری اسلامی سود میبرند. از یکسو بیکفایتی خود
در تامین مطالبات عمومی درون کشورهایشان را مدیریت کرده و از سویی دیگر
برای طولانی شدن بازه زمانی زدوخوردهای مذاکراتی مشروعیت میتراشند. به
هرحال نباید فراموش کنیم مذاکرات همانطور که برای طرف ایرانی هزینهبر است
برای طرفهای غربی نیز مستلزم هزینههای متعددی است که البته امیدوارند با
حل و فصل موضوع به شکل یکسویه و سلطهجویانه خسارتهای مالی ناشی از این
دورههای طولانی مذاکراتی را تامین کنند. اما بیش از 10 موسسه مطالعاتی
معتبر آمریکایی طی یک ماه گذشته بر این نکته پافشاری کردهاند که برای
آمریکا روزهای پس از توافقجامع یا موقت با جمهوری اسلامی از اهمیت بیشتری
نسبت به توافق و محتوای آن برخوردار است، بهعبارتی آمریکاییها همزمان با
چند بحران مهم در مذاکرات دست و پنجه نرم میکنند. بحران اول بزرگنمایی
خطر ایران و ایجاد خطقرمزهای متورم و غیرقابل حل نمایاندن موضوع هستهای
ایران از یکسو طی سالیان متمادی و از سوی دیگر شیرجه زدن در سفره مذاکرات
به شمار میآید که به نحو غیرقابلتوصیفی تعجب تحجر منطقهای و همداستانان
صهیونیستشان را برانگیخته است.
بحران دوم آمریکا سادهسازی معادلات و
مکعبی است که طی سالیان مدید در برابر جمهوری اسلامی و افکار عمومی طرح
کرده و هم اکنون غیرقابل تصور است که بدون توسل به همان معادله مجهولسازی
شده امکان گفتوگو و همراه کردن منافع دیگرانی را در این رابطه داشته
باشد، خصوصا اینکه دیگر طرفین منافع چندانی در این ارتباط ندارند. بحران
سوم به بازی گرفته شدن قدرت هژمونی و پدرسالارانهای است که آمریکاییها در
منطقه خاورمیانه همواره به دنبال آن بودهاند که نرمش در برابر جمهوری
اسلامی از هر نوع ممکن آن را مخدوش میکند. این مهمی است که حداقل 4 گزارش
اخیر در حوزه مسائل مربوط به مذاکرات در سطح موسسات مطالعاتی آمریکا آن را
مورد نظر قرار دادهاند.صرفنظر از بحرانهای جاری آنچه موضوع هستهای را
به یک مکعب پیچیده تبدیل کرده است، مطالبات زیادهخواهانه طرف غربی درباره
تعداد و میزان فرآوردههای هستهای اعم از پلوتونیوم و اورانیوم و مقادیر
گازهایی است که توسط تعدادی از سانتریفیوژهای ایرانی ساخته شده است. معادله
از نقطهای آغاز میشود که غربیها مدعیاند علاوه بر کاهش مقدار تولید
پلوتونیوم در مجتمع اراک از 10 کیلوگرم در سال به یک کیلوگرم مابهازای
واحد، باید تعداد سانتریفیوژها در سقف 6000 مورد در نظر گرفته شود.
این در حالی است که ایران از نظر فنی به 190000 سو نیازمند است و به این
اعتبار تعداد سانتریفیوژهای مورد نظر غربیها امکان تولید میزان مورد نیاز
نیروگاههای ایرانی را نمیدهد.یعنی به عبارتی این نسل مورد استفاده در ایران که هم اکنون نیز تحتالشعاع
مذاکرات قرار دارد و نیمی از آن یعنی حدود 9000 مورد فعال است به تنهایی
قادر به تامین نیاز کشور نبوده و بیش از 9000ماشین دیگر راهاندازی نشده
نیز باید به چرخه تامین مواد افزوده شود، حال آنکه تجهیزاتی از نسل سوم که
قطعا غربیها آن را بر نمیتابند با تعداد یکسوم آن نیاز سالانه بوشهر را
میتواند تامین کرده و پوشش دهد. اینجاست که معادله مکعبی و پیچیده میشود،
یعنی عملا با پذیرش درخواست غرب و آمریکاییها ایران در موضوع هستهای به
یک وضعیت سمبلیک و غیرکاربردی تغییر رویکرد باید بدهد و این مساله درون
نظام سیاسی کشور پذیرفته نبوده و منطبق با نیازهای اساسی جمهوری اسلامی نیز
نیست.
از سوی دیگر طرف غربی بسیار غیرقابل اعتماد بوده و از هیچ وضعیت کمی به
لحاظ تاریخی و محاسباتی برخوردار نیست و در گیر و دار کلیگوییها و
پرشهای مقطعی از موضوع تحریم است. اگرچه مذاکرهکنندگان ایرانی بهدرستی
تاکید کردهاند غربیها موظف به روشن کردن وضعیت زمانی و ارائه جدول هستند
اما آنطرف همچنان در انتظار یک «عقبنشینی دقیقهنود» برنامههای خود را
سازماندهی میکند.ایران براساس آنچه طرف غربی تاکید میکند، موظف میشود یکسویه فعالیتهای
اتمی خود را به حالت تعلیق در آورده و بهجز چند اقدام تزئینی دستاوردی را
عملا نداشته باشد و در عین حال دست به از کار انداختن تاسیسات فردو و تبدیل
کردن آن به یک موسسه آزمایشگاهی بزند، حال آنکه فردو خود به لحاظ امنیتی
یکی از محاسن تاسیسات اتمی جمهوری اسلامی تلقی میشود که در برابر حملات
نظامی آسیبپذیری بسیار کمی دارد.
ایران بهطور یکجانبه تحت فشار برای روی گیشه بردن یکی از مهمترین و
غیرقابل دسترسترین تاسیسات اتمیاش قرار دارد و در عین حال و از سوی دیگر
تاسیسات اراک نیز در معرض ضعیف شدن و خارج شدن از مزیت کاربردی قرار گرفته
و در عوض آمریکاییها قول میدهند به تدریج و بدون تعیین زمان مشخص درباره
موضوعات بازرگانی با ایران همکاری کرده و تسهیلاتی را فراهم
کنند.مساعدتهای پلکانی که مورد تاکید رئیس سازمان انرژی اتمی کشورمان نیز
قرار
گرفته است به هیچ عنوان متناسب با زیادهخواهیهای نامعلوم و مجهول
هستهای غرب نبوده و عملا مکعبی در مقابل مکعب روبیک آنطرف میز به شمار
نمیآید، چرا که در این سوی ماجرا اعداد و ارقام از منطق روشنی تبعیت کرده و
در سوی دیگر طرف غربی حاضر به سپردن تعهد روشنی درباره تحریمها
نیست.بنابر این است که شائبههای یک توافق موقت در میان کسانی که
اظهارنظرهای
رسمی و غیررسمی را ترتیب میدهند تقویت شده و احتمالهایی برای کشانده شدن
مذاکرات به 6 ماه دیگر طرح و مورد سنجش افکار عمومی قرار میگیرد که
فینفسه برای جمهوری اسلامی اسباب خسارتهای مادی و معنوی فراوانی را فراهم
کرده و به غربیها فرصت میدهد هرچه بیشتر از ابزارهای فشار و در عین حال
کوچکسازی پرستیژ جمهوری اسلامی در خاورمیانه و کاهش نقش رهبری تهران
بهرهبرداری کنند. باید مذاکرهکنندگان ایرانی از خود سؤال کنند چرا ایجاد
اعتماد در طرف غربی نیازمند صرف 5 تا 7 سال زمان است، ضمن اینکه طرف غربی
البته معتقد به 10 سال است و پس از این مدت به چه میزان خسارتهای ناشی از
عدمپیشروی علمی و عملیاتی هستهای کشور قابل جبران خواهد بود؟
تسلیم نشدن به قاعدههای ظالمانه، یکسویه، سیاسی و غیرحقوقی مباحث طرح
شده در مذاکرات که اکنون خود غربیها هم به ابعاد آن اشاره دارند،
چشمانداز ناامیدکنندهای را برای نتایج این دور از گفتوگوها که قرار بود
به توافقی جامع منجر شود در منظر افکار عمومی و ناظران گشوده است، فرصتی که
ممکن است طرف غربی برای همیشه از دست بدهد و مذاکرهکنندگان جمهوری اسلامی
باید بتوانند بهخوبی این پیام را مخابره کنند که ممکن است این فرصت برای
طرف غربی یا تکرار نشود و در صورت تکرار ورود سایر قوا همچون مجلس،
چالشهای قابلملاحظهای را پیش روی توافقات احتمالی طرح و بسط دهد.
حسین شیخ الاسلام مطلبی را با عنوان«سایه انتفاضه سوم بر سر رژیم صهیونیستی»در ستون سرمقاله روزنامه حمایت به چاپ رساند که در زیر میخوانید:
ارتش رژیم صهیونیستی طی روزهای گذشته بیش از چهارصد بار به نوار غزه حمله
کرده است. تنش ها بین این رژیم کودک کش و فلسطینی ها پس از آن شدت گرفت که
هفته گذشته یک نوجوان فلسطینی بهنام محمد ابوخضیر در شرق بیتالمقدس زنده
زنده سوزانده شد.این اتفاق پس از آن رخ داد
که جسد سه شهرک نشین اسرائیلی حوالی روستای حلحول در شهر الخلیل واقع در
کرانه باختری پیدا شد. تلآویو حماس را مسئول مرگ این سه نفر میداند، با
این وجود، حماس این اتهام را رد میکند. بعد از این بود که رژیم اسرائیل با
محاصره نوار غزه، حدود یک میلیون و 700 هزار ساکن این منطقه را از حقوق
اساسی خود محروم کرد. به نظر می رسد
اما علت این حملات رژیم صهیونیستی نیازمند دلایلی ریشه دارتر باشد. شکی
نیست که رژیم صهیونیستی قصد دارد در راستای ترمیم شکست های گذشته خود گامی
جدی بردارد. با توجه به بار روانی سنگینی که شکست های گذشته برای سردمداران
این رژم دربرداشته، آنها می خواهند با هدف بازیابی وجهه و روحیه از دست
رفته خود مجددا به غزه حمله کنند. البته حوادث منطقه از جمله حملات داعش به
عراق و سوریه این فرصت را در اختیار رژیم صهیونیستی قرار داد تا با سوء
استفاده از شرایط منطقه و اختلاف کشورهای مسلمان و مشغول شدن آنها به این
اختلافات، حملات خود به غزه را شدت بخشند. ناگفته
نماند که ماجراجویی های داعش و برخی کشورهای مرتجع و خائن منطقه در این
خصوص در اصل ساخته و پرداخته همین رژیم است تا در سایه آن برخی اهداف شوم
خود را عملی نماید.
البته حمله به غزه می تواند گامی در جهت تضعیف مقاومت
و نهایتا نابودی آن باشد، هدفی که یکی از اهداف راهبردی رژیم صهیونیستی
است. این نکته را نیز نباید از نظر
دور داشت که تقسیم و تجزیه منطقه مطابق گرایشات اقلیتی، یکی از اهداف غرب
در منطقه است که مطابق آن از تجزیه برخی کشورهای به ملیت ها، قومیت ها و
اقلیتهای ترک، کرد، عرب، ترکمن، مارونی، دروزی، مسلمان و...، توجیه
برقراری و تثبیت دولت یهودی را نیز فراهم خواهد کرد. تشدید
حملات رژیم صهیونیستی به غزه می تواند ناشی از توافق فتح وحماس نیز باشد.
توافقی که به طور قطع نمی تواند مطلوب این رژیم قرار بگیرد. هر
چند که در این توافق دست برتر را فتح و محمود عباس داشتند. اما به هرحال
این توافق، درگیری میان نیروهای فلسطینی را محدود و توانایی های آنها را بر
روی رژیم صهیونیستی متمرکز می کند، به گونه ای که امنیت این رژیم را با
مخاطره همراه خواهد کرد. با وجود محاسبات این رژیم، نتایج اولیه این حملات
به علت گستردگی مقاومت نیروهای فلسطینی، با موفقیت صدردصدی همراه نبوده که
این امر حاکی از خطای محاسبای آنها است.
لذا با توجه به اخباری که در رسانه
ها آمده و نیز احتمال حمله زمینی رژیم صهیونیستی به غزه، گمانه های طولانی
تر شدن درگیری ها در غزه وجود دارد. در
این راستا فراخوان 40 هزار نیروی احتیاط و ذخیره و همچنین تجدید قدرت
نیروهای مقاومت در بین نیروهای فلسطینی احتمال تبدیل شدن این حوادث به
انتفاضه سوم را تقویت می کند. در این شرایط امکان ورود حزب الله به درگیری
ها به نفع مردم غزه دور از انتظار نیست. امری که رژیم صهیونیستی را وادار
خواهد کرد همزمان در دو جبهه بجنگد و این گزینه ای محتمل است که منطقه را
به جهنم این رژیم بدل خواهد کرد.سران
این رژیم همواره صحبت از حملات هوایی و موشکی و حملات محدود زمینی می
کنند. در این شرایط غزه در حال مقاومت است و چیزی برای از دست دادن ندارد
اما با توجه به نقاط ضعف فراوان این رژیم و نیز توان غزه در تثبیت توانایی
هایش، به نظر می رسد آینده این حوادث به نفع اسراییل نخواهد بود و پیش بینی
می شود که روند شکست های این رژیم همچنان تداوم خواهد یافت و این حوادث
مدال افتخار دیگری بر سینه مقاومت و مردم غزه خواهد بود.
علیرضا رضا خواه ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان را به مطلبی با عنوان«نوستالژي شوروي در هاوانا»اختصاص داد که در زیر میخوانید:
علايق خفته مسکو و نوستالژي شوروي براي پوتين
در يگانه پايگاه خارجي "اتحاد جماهير شوروي" دوباره بيدار شده اند.
ولاديمير پوتين روز جمعه سفر آمريکاي لاتين خود را با ديدار برادران
کاسترو در هاوانا آغاز کرد. اين در حالي است که کوبايي ها هنوز خاطره
خروشچف و بحران موشکي را در ذهن خود زنده نگاه داشته اند. با اين حال ساکن
کرملين با يک سوغات ارزنده وارد هاوانا شد. او قرارداد بخشودگي ۹۰درصد از
بدهي هاي کوبا به روسيه را در چمدان داشت که دو روز پيش از عزيمت به هاوانا
از سوي دوما تصويب شده بود. به اين ترتيب ۳۱ميليارد و هفتصد ميليون دلار
از قرضهاي کوبا به روسيه ناديده گرفته مي شوند. هرچند پس از فروپاشي شوروي
در ژانويه سال 1993 در پيش نويس سياست خارجي روسيه تاکيد شد که گسترش
روابط با آمريکاي لاتين براي توسعه اقتصادي آمريکاي لاتين اهميت بسيار
زيادي دارد. اما رابطه هاوانا- مسکو با فروپاشي شوروي به سردي تام گراييد.
يکي از دلايل محوري اين سردي، همين ديون مالي بود. از همين رو اين سفر،
گامي تاريخي در مناسبات روسيه و کوبا تلقي مي شود. اين روزها کمتر کسي است
که از آرزوهاي رئيس جمهور بلندپرواز روسيه خبر نداشته باشد. مامور سابق
"کا گ ب" که فروپاشي شوروي را فاجعه ژئوپلتيک قرن مي داند خواستار بازگشت
به روزهاي طلايي گذشته است. اغراق نخواهد بود اگر سفر شش روزه وي به
آمريکاي لاتين حياط خلوت سابق آمريکا را تلاشي براي يارگيري دوباره براي
بازگشت به دوران جنگ سرد بخوانيم. البته اين يک واقعيت است که در جنگ سرد
جديد مؤلفه هاي نظامي و ايدئولوژيک ديگر در مرکز اين رويارويي نيستند بلکه
جاي خود را به نبرد اقتصادي و اطلاعاتي داده اند. بي جهت نيست که پوتين
پيش از ترک روسيه جاسوسي هاي سايبري آمريکا را که اخيرا "ادوارد اسنودن"
پيمانکار آژانس امنيت ملي آمريکا افشا کرد سندي براي "معيار دوگانه" آشکار
آمريکا دانسته و محکوم کرد.
قدرت نمايي روس ها براي غرب
به دنبال بحران اوکراين کشورهاي غربي
سعي کردند با طرح تحريم هاي اقتصادي روسيه را تحت فشار قرار بدهند. آنها
مسکو را از گروه هشت اخراج کردند. حالا روسها دارند تلافي مي کنند. گام اول
انعقاد بزرگ ترين قرارداد تامين گاز جهان با چين بود. اقدامي که براي
اروپا به عنوان يکي از بزرگترين مصرف کننده هاي انرژي در جهان بسيار گران
تمام شد. گام بعدي تقويت بلوک هاي اقتصادي رقيب است. پوتين در کوبا تاکيد
کرد: مسکو به هاوانا در پشت سر گذاشتن تحريم هاي اقتصادي تحميل شده به اين
کشور از سوي آمريکا کمک خواهد کرد. لذا اين يک واقعيت است که روسيه در کوبا
تنها در جستجوي شريکي سياسي نيست، بلکه در اين کشور منافع اقتصادي نيز
دارد. در ماه مه سال جاري، قراردادي ميان دو کشور براي همکاري هاي نفتي،
بين کنسرن کوبايي "کوپت" و غول نفتي "روس نفت" منعقد شد. مهندسان کوبايي هم
قرار است از سوي مهندسان روسي آموزش ببينند. در آينده نزديک نيز ساخت
شعبه اي از شرکت "روس نفت" در منطقه ويژه اقتصادي "ماريل" در شمال هاوانا
پيش بيني شده است. اين پروژه، بزرگترين بندر صادراتي در کارائيب خواهد بود و
برزيل هم به احتمال بسيار زياد درآن مشارکت خواهد کرد. "روس نفت" در سرعت
بخشيدن به استخراج ذخاير نفت کوبا هم مشارکت خواهد کرد؛ ذخايري که تا نه
ميليارد بشکه برآورد شده اند. کوبا در اکتشاف ميدان هاي نفتي اين کشور،
تاکنون به طور عمده متکي به ونزوئلا بوده است.
تحريم ها جواب عکس مي دهند
پوتين بعد از ديداري يک روزه از کوبا و
برادران کاسترو به صورت غيرمنتظره وارد نيکاراگوئه شد . "دانيل اورتگا"
چريک چپ گراي ديروز و رييس جمهور امروز نيکاراگوئه در مراسم استقبال از
پوتين در فرودگاه بر تحکيم روابط اقتصادي ميان دو کشور تاکيد کرد. مقصد
بعدي پوتين بوينس آيرس است. تحليلگران معتقدند، وي با سفر به آرژانتين نيز
به دنبال هموارسازي مسير براي سرمايه گذاري روسيه در منابع نفتي و گاز
منطقه "واکا موئرتا" واقع در ايالت "نئوکن" جنوب آرژانتين است. انتظار مي
رود در ميادين نفتي واکا موئرتا در مجموع 22 ميليارد و 800 ميليون بشکه نفت
موجود باشد که آن را به يکي از بزرگ ترين ميادين تاريخ تبديل مي کند.
آرژانتين از سال 2001 و به دليل عقب انداختن بازپرداخت بدهي هايش از
بازارهاي سرمايه اخراج شد به رغم اينکه به سرمايه گذاري شديد خارجي نياز
دارد. پوتين همچنين از آرژانتين دعوت کرده است تا در نشست گروه بريکس با
حضور برزيل، هند، چين، آفريقاي جنوبي و روسيه شرکت کند. قرار است اين گروه
در هفته جاري در برزيل تشکيل جلسه دهند. اهميت اين گروه علاوه بر ميزان
جمعيت، در تمايز شتاب اقتصادي آن و در اختيار داشتن ۲۸درصد از قدرت اقتصادي
دنياست. يکي از رويکردهاي اين گروه، کاهش وابستگي مالي و اقتصادي به اروپا
و آمريکاست. پوتين فينال جام جهاني را مهمان برزيلي ها خواهد بود تا در
پايان اين دوره از بازي ها "ديلما روسف" چريک ديگري از آمريکاي لاتين رسما
مسئوليت بازي هاي جام جهاني 2018 را به پوتين واگذار کند. ظاهر امر اين
است که غرب در مهار مسکو تاکنون موفق نبوده است. استفاده نابخردانه از سلاح
تحريم و گسترش دامنه آن باعث ايجاد بلوکي از کشورهاي تحريمي و شکل گيري
قطب بندي هاي جديد در عرصه بين الملل شده است.
محمد کاظم انبار لویی مطلبی را با عنوان«عبرتهاي قيام 23 تير»در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به چاپ رساند که به شرح زیر است:
فردا
روز 23 تير، سالروز قيام تاريخي ملت ايران است. قيام تاريخي 23 تير در
نبرد ملت ايران عليه جنگ نرم استكبار و استبداد جهاني يك نقطه عطف محسوب
ميشود. آمريكا و اذنابش در تدارك بازگشت استبداد و استعمار به ايران
بودند، آن هم نه از طريق يك جنگ سخت بلكه يك جنگ نرم كه حداقل 10سال روي آن
برنامهريزي كرده بودند. حضور ميليوني مردم در روز 23 تير و سخنراني
تاريخي حجتالاسلام و المسلمين روحاني در اين روز، آب سردي بر آتش جنگ نرم
دشمن بود.نگارنده كه آن روزها شاهد شرارت منافقين جديد و پيوند آنها با
منافقين قديم و باند تبهكار ملوس و منوچ بودم از سخنراني آقاي روحاني چند
جمله در خاطرم هست كه فرمودند؛
- اهانت به مقام ولايت، اهانت به ملت ايران و اسلام است
- اگر منع نبود، جوانان انقلابي با اوباش به شديدترين وجهي برخورد ميكردند و آنان را بر سر جايشان مينشاندند
- مردم با نظام و رهبري، با خون خود پيمان بستهاند
- آنان كه به آشوب و تخريب اموال عمومي و تعرض به نظام دست زدند، مجازات خواهند شد.
در
نيمه اول دهه 40، وقتي نخست وزير خائن شاه، اهانت به مرجعيت و رهبري كرد.
يك جوان شير پاك خورده به نام محمد بخارايي دهان او را با گلوله دوخت و او
را به جهنم فرستاد. او در دفاعيات خود گفت: دهاني كه به مرجعيت اهانت كند
بايد دريده شود. اين يك پيام روشن و صريح از جوانان اين آب و خاك بود.
بخارايي و يارانش هم هزينه اين كار بزرگ را پرداختند و در تاريخ ايران
ماندگار شدند. اشاره آقاي روحاني در سخنراني 23 تير در مورد پيمان مردم با
نظام و رهبري و هزينههاي اهانت به مقام مرجعيت و رهبري و اينكه اگر منع
نبود، جوانان انقلابي آنان را به سزاي عملشان ميرساندند، اشاره به چنين
پيشينه تاريخي بود.
امروز هم برخي از روي غفلت ميخواهند روي
خيانتها و جنايتهاي سران فتنه سرپوش بگذارند و جرايم آنها را ناديده
بگيرند. اينها دست به كار خطرناكي ميزنند، چرا كه به قول آقاي روحاني در
حال برداشتن آن "منع" هستند.منع چيست؟ منع آن است كه امروز ما يك نظام
مستقر هستيم. دستگاههاي اطلاعاتي و امنيتي نظام دست به ماشه هستند. لذا
لزومي ندارد برخي براي دريدن گلوهايي كه به مقدسات نظام و مردم اهانت
ميشود، اقدامي يكجانبه صورت دهند. جايگاه شوراي عالي امنيت ملي در قانون
اساسي مشخص است. نهادهاي قضائي و اطلاعاتي و نظارتي كار خود را ميكنند و
امر آنها و حكم آنها مطاع است. اگر اين مفهوم در ذهن جواناني كه استخوان در
گلو و خار در چشم، شرارت فتنهگران و سران فتنه را نظارهگرند، از هم
بپاشد، معلوم نيست سنگ روي سنگ بند شود.
آقاي علي مطهري از روي
سادگي و دلسوزي و همچنين از روي حب به برخي و بغض به منتخب ملت در سال 88
مسيري را طي ميكند كه عاقبت خوشي براي خود و سران فتنه در دنيا و آخرت رقم
نميزند.وي در نقد مطالب و مستندات تاريخي نگارنده در دو سرمقاله رسالت،
مسائلي مطرح ميكند كه نه مستند است و نه اساس و منطق حقوقي و نه مبناي
انقلابي و الهي دارد.وي در پاسخ اول، فعل سران فتنه را به "نقد"، "انتقاد" و
"منتقد" بودن فرو كاهيد و در پاسخ دوم بيآنكه اشكالات و ايرادات آنها را
پاسخ بگويد، فعل آنها را به "اعتراض مدني" تقليل داد.یك وقتي در اوج شرارت
اصحاب دوم خرداد هنگام طرح قانون جرم سياسي نوشتم جرم سياسي را اول بايد
تعريف و بعد مطالبات براندازانه خود را در قالب آن طراحي كنيد. ما در فقه
اسلام و قوانين اسلامي جرمي به نام "جرم سياسي" نداريم. حتي در برخي كشورها
كه چنين عنواني در قوانين آنهاست، اين جرم تعريف نشده است.
چرا
تلاش عدهاي بر اين نقطه معطوف است؟ براي اينكه ميخواهند عناوين
مجرمانهاي را كه در فقه ما نظير "بغي"، "باغي" و "محاربه" و "محارب" است و
بيش از 10 قرن فقها و حقوقدانهاي ما روي آن تفقه كردهاند و تعريف حقوقي
دادهاند، دور بزنند.آقاي مطهري در پاسخ دوم به نقد مشفقانه بنده مينويسد:
"آنچه پس از انتخابات سال 88 اتفاق افتاد، ابتدا يك "اعتراض مدني" بود.
اما سرمقالهنويس رسالت اعتراض مدني را در جمهوري اسلامي به رسميت
نميشناسد. با نوع برخوردي كه به آن اعتراض شد، فتنهاي رقم زده شد.
بنابراين اصرار ايشان بر محارب و باغي بودن دو كانديداي معترض، مسموع
نيست." (1)در پاسخ قبلي، بنده در مورد تعريف محارب و محاربه از قول
آيتالله موسوي اردبيلي، مرجع، فقيه و حقوقدان مورد نظر آقاي مطهري شاهد
آوردم، اكنون در مورد "بغي" و "باغي" از پدر بزرگوار ايشان شاهد ميآورم.
پدر
بزرگوار آقاي علي مطهري علامه شهيد مرتضي مطهري در مورد "قتال اهل بغي"
ميفرمايد: "اگر در ميان مسلمين جنگي در بگيرد و يك طايفه بخواهد به طايفه
ديگر زور بگويد، اينجا وظيفه ساير مسلمين در درجه اول اين است كه ميان آنها
صلح برقرار كنند و ميانجي شوند كه اينها با هم صلح كنند. اگر ديد يك طرف
سركشي ميكند و به هيچوجه حاضر نيست صلح كند، بر آنها واجب ميشود كه به
نفع آن فئه مظلوم عليه آن فئه سركش وارد جنگ شوند. اين نص قرآن كريم است؛
"و ان طائفتان من المومنين الخ- حجرات آيه 9"(2)يك انتخابات پرشور و
مثالزدني در جمهوري اسلامي برگزار شده است. منتخب ملت با 11 ميليون اختلاف
با نفر بعدي، آن هم با راي 64/63 درصد آرا پيروز شده است. طرف مقابل به
هر دليل نتايج را قبل از شمارش آرا نپذيرفته و اعلام شورش و جنگ خياباني
كرده است. راي هيچ نهاد فيصلهبخشي را هم نپذيرفته است. نصيحت ناصحان و
مشفقان را هم نپذيرفته و هنوز پس از گذشت پنج سال سوار بر اسب سركش عناد،
دشمني، لجاجت، كينهجويي، ستيزهجويي، خودمحوري، خودمردمپنداري و... است.
محصول قشونكشي خياباني او غارت مغازههاي مردم، اخلال در امنيت كشور،
همكاري با سرويسهاي اطلاعاتي و امنيتي آمريكا و اسرائيل و انگليس، كشتن
دهها نفر و... بوده است.
پدر بزرگوار شما ميگويد بر اين فعل عنوان
مجرمانه "بغي" و "باغي" مترتب است.طرف مقابل جز مهار و مديريت فتنه و
جلوگيري از خونريزي و غارت بيشتر و حفظ اقتدار و امنيت ملي چه ميتوانست
بكند؟آقاي مطهري نام اين همه شرارت و بيرحمي و گستاخي را ميگذارد "اعتراض
مدني" و نام نوع برخورد هوشمندانه مردم و نظام را ميگذارد "فتنه"!بعد هم
ميبيند اين قضاوت، ظالمانه است، چند سطر آن طرفتر ميگويد: "گر چه اعلام
پيروزي آقاي موسوي در ساعات پاياني انتخابات را يك خطا ميدانم اما اگر چند
اگر اتفاق نميافتاد... اساسا فتنهاي به اين وسعت پديد نميآمد تا امروز
شما اصرار بر محارب و باغي بودن آنها داشته باشيد."آيا طرح اين مسائل
بيپايه حكايت از سادگي و سادهلوحي ندارد؟فرض ميكنيم آقاي موسوي در اين
جنگ طايفگي بين مومنين با مشاركت كفار و منافقين و بهائيها و سرويسهاي
امنيتي غرب محق باشد و حق داشته باشد نص آيه 9 سوره حجرات را ناديده بگيرد و
در بيانيههاي پي در پي، اشرار را به شورش و اعتصاب و مقابله با نظام
تحريض كند. او نفر دوم راي آورده است. نفر چهارم اين رقابت كه آراي او كمتر
از آراي باطله بود چه حقي داشت در اندازه يك باغي و محارب ظاهر شود و با
رمز آشوب "تقلب" وارد پروژه "تغلب" شود؟ او حتي معتقد بود در انتخابات سال
84 كه وزارت كشور در دست آقاي خاتمي و دوستانش بود، تقلب شده و حق او ضايع
شده است! او را با چه منطقي بايد آرام ميكرديم؟!
وقتي كسي به
اصطلاح به سيم آخر ميزند و تمام سوابق و شايستگيهاي خود را در آتش عُجب،
غرور، تكبر، خشم و غضب خود ميسوزاند و در برابر جمهوريت و اسلاميت نظام
ميايستد و شنيعترين اتهامات را به نظام وارد ميكند، چه بايد كرد؟او
ايامي دبير كل مجمع روحانيون مبارز بود. ديد مجمع نميتواند جاهطلبيهاي
او را ارضا كند، رفت يك بساط ديگر به پا كرد. از آن بساط ميخواست از روي
خط اتحاد گوگوش تا سروش به قدرت برسد. نشد و به همه چيز پشت پا زد. دوستان
او در مجمع با آنكه او به وزير كشور آقاي خاتمي، آقاي موسوي لاري در
انتخابات سال 84 تهمت تقلب زد، با او همراهي كردند و در 30 خرداد 88 روز
قيام مسلحانه منافقين عليه امام (ره) در سال 60 اعلام راهپيمايي كردند.
يعني همين "اعتراض مدني" كه آقاي مطهري ميفرمايند! آن هم يك روز پس از
خطبههاي نماز جمعه رهبري معظم انقلاب براي فيصلهبخشي فتنه اين اعلام جنگ
يكطرفه اهل بغي و محاربه صورت ميپذيرد!
اين جماعت از سماحت مردم،
نظام و رهبري سوءاستفاده كردند و كار را تا روز عاشوراي 88 ادامه دادند و
آخرين حرف خود را از زبان منافقين كوردل و مخالفين نظام زدند و شعار "مرگ
بر اصل ولايت فقيه" سر دادند.آنجا بود كه خون مردم به جوش آمد و همانند 23
تير 78 به خيابانها ريختند و سران فتنه را با اسم و آدرس، لعن و نفرين
كردند و موضع خود را در قطعنامه تاريخي 9 دي سال 88 اعلام نمودند.سادهسازي
اين روزهاي تاريخي، پنهان كردن جنايات اهل بغي و محاربه و فرو كاهيدن فعل
آنها به انتقاد و اعتراض مدني، چقدر با انصاف و عدالت سازگار است؟بنده
برادرانه به آقاي مطهري نصيحت ميكنم اين عبارت تكاندهنده مولا علي (ع) را
آويزه گوش خود كند كه فرمود: "نبايد همانند تيري باشيد كه شيطان براي زدن
اهداف خود از آن استفاده ميكند." (3)آقاي مطهري اگر مهارتي در حوزه سياست
دارد بايد آن را در راه جلوگيري از بازتوليد فتنه به كار ببرد. موتور فتنه
هنوز در حصر و بيرون از آن روشن است. آنها همچنان به دنبال سربازگيري از
خيمه اسلام و ولايت عليه نظام اسلامي هستند و از اين انديشه ناپاك هنوز
نااميد نيستند.آنها نتوانستند حب جاه را از جانشان بيرون كنند و از مركب
سركش فتنه فرود آيند.از فتنه 78 عبرت نگرفتيم، گرفتار فتنه 88 شديم. اكنون
دشمن در تدارك غنيسازي فتنه 98 است. نبايد عدهاي از هماكنون نام خود را
داوطلبانه در ميان پياده نظام اين فتنه بنويسند.
پينوشتها:
1- رسالت 18/4/93 صفحه اول
2- مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 16، ص 627
3- نهجالبلاغه خطبه 125
«از كدام ركود سخن ميگويند؟»عنوانی است که روزنامه جمهوری اسلامی به ستون سرمقاله خود اختصاص داد:
طي
روزهاي اخير، رسانهها و افراد خاصي به صورت ظاهراً غيرهماهنگ به اين فكر
افتادهاند كه "دولت به قيمت ركود، تورم را كاهش داده است". اينكه چرا و
چگونه عدهاي به صورت همزمان متوجه شدهاند كه كاهش تورم طي حدود يك سال
گذشته به بهاي ايجاد ركود در اقتصاد ايران اتفاق افتاده، مقولهاي است كه
سياسيون بايد به آن بپردازند و بحث در مورد انگيزهها و ريشههاي چنين
هماهنگيهايي از حيطه اقتصاد خارج است.گذشته از اين، آيا واقعاً موفقيت
دولت يازدهم در كاستن از نرخ تورم به قيمت فرو بردن اقتصاد كشور در مرداب
ركود بوده است؟!براي يافتن پاسخ اين پرسش ناچار بايد قدري به رابطه اين دو
مقوله توجه كنيم تا صحت و سقم ادعاي منتقدان دولت در اين زمينه روشن شود.
انتخاب
ميان رونق همراه با تورم و ركود همراه با بيكاري غيرتورمي، مقولهاي است
مسبوق به سابقه كه در جهان مجادلات فراواني بر سر آن درگرفته است. ظهور و
درخشش مقطعي برخي تئوريهاي اقتصادي كه با نام صاحبنظران مانند "كينز" پس
از بحران دهه 30 قرن بيستم ميلادي با ارائه راهحلهايي مانند دخالت دولت
در اقتصاد براي شكستن ركود حاكم بر فضاي اقتصادي كشورهاي گرفتار بحران
خودنمائي كرد از جمله بارزترين تجربههايي است كه همچنان اختلاف نظر
كارشناسي پيرامون آن وجود دارد و بحران سال 1387 (2008 ميلادي) در آمريكا و
اروپا نقطه عطف ديگري براي ايجاد مجادلات بود.فصل مشترك اين مباحثات
پردامنه اين است كه آيا براي خروج از شرايط ركودي در اقتصاد ميتوان يا
بايد از ابزارهايي كه تقاضاي كل را در جامعه بالا ميبرند استفاده كرد؟
دليل طرح اين پرسش به پيامدهاي استفاده از چنين ابزارهايي برميگردد چرا كه
اصليترين راه براي افزايش تقاضا در جامعه، تزريق نقدينگي است تا بوسيله
آن ميل به خريد و تقاضا در ميان مصرف كنندگان افزايش يابد و در پي آن
چرخهاي توليد به گردش در آيد. اين شيوه البته نتيجهاي خطرآفرين هم دارد؛
افزايش نرخ تورم در پي رشد پايه پولي و نقدينگي.
به همين خاطر هم
دولتهاي گرفتار ركود معمولاً در انتخاب اين شيوه براي خروج از شرايط ركودي
احتياط و وسواس به خرج ميدهند چرا كه آثار تورم بر محبوبيت و مقبوليت
سياسي دولتها بسيار سريعتر و عميقتر از ركود است.با اين مقدمه ميتوانيم
شرايط اقتصادي ايران را بررسي كنيم. هشت سال اداره اشتباه، اجراي
سياستهاي نادرست، تنش در فضاي داخلي و بحران در روابط بين المللي، اقتصاد
ايران را گرفتار شرايط به غايت ناگوار "ركود تورمي" كرده بود.از يك سو
سياستهاي ناپخته و نادرست در حوزه مالي و پولي، نقدينگي و پايه پولي را به
جايي رساند كه نرخ تورم نقطه به نقطه به مرز 41 درصد رسيده بود و متوسط
تورم دوازده ماهه هم به بالاي 37 درصد.اين وضعيت تورمي نگران كننده كه از
سال 1374 به اين طرف اتفاق نيفتاده بود درحالي مردم را تحت فشار ميگذاشت
كه افزايش نرخ بيكاري به حدود 12 درصد و رشد منفي اقتصادي گوياي خيمه سنگين
ركود بر اقتصاد ايران بود
به عبارت ديگر اقتصاد ايران هم هزينههاي
سنگين تورم را تحمل ميكرد هم مشتقات ركود را. نتيجه اين وضعيت فرو غلتيدن
بيش از 30 درصد افراد كشور به زير خط فقر، تعطيلي بيش از 80 درصد واحدهاي
صنعتي و فعاليت واحدهاي باقي مانده با كمتر از 30 درصد ظرفيت اسمي بود.
دولت
يازدهم در چنين شرايطي سكان مديريت كشور را به دست گرفت. بديهي بود كه
براي توقف اين روند بايد اهداف اولويتبندي ميشدند. از مجموعه تصميمات
دولت در حوزههاي پولي و مالي مشخص شد كه مديريت و كاستن از روند لجام
گسيخته تورم در اولويت قرار دارد. اولين و يكي از مؤثرترين اقدامات در اين
راستا، توقف روند نادرست اضافه برداشت بانكها به ويژه بانك مسكن از ذخاير
بانك مركزي بود.طبيعي است كه با توقف برداشتهاي اضافي به بهانههاي مختلف
از ذخائر پرقدرت بانك مركزي روند افزايش پايه پولي كند شود و اثر اين اقدام
در كاهش نرخ رشد تورم نقطه به نقطه و پس از آن متوسط دوازده ماهه هويدا
گردد.
نكته حائز اهميت برنامهريزي و اقدامات دولت براي خروج و
همزمان بخش مولد كشور از ركود است. اين يك واقعيت است كه كمبود نقدينگي و
دشواري تأمين منابع مالي يكي از چالشهاي اصلي بخش واقعي اقتصاد ايران
درحال حاضر است اما نكتهاي كه نبايد مغفول بماند تأثير عوامل رواني و
مؤلفههاي مؤثر در فضاي كسب و كار در ميل به فعاليت و سرمايهگذاري است.
نوسانات شديد و مستمر در قيمت ارز، تغييرات دائمي مقررات و آئيننامهها،
ناپختگي تصميمات دولت، محدوديتهاي بينالمللي در تبادلات بانكي و از همه
مهمتر انتظار تورمي پررنگ از جمله مواردي بودند كه در كنار كمبود نقدينگي،
فعالان اقتصادي و سرمايهگذاران را از فعاليت بازداشته بود. دولت طي
ماههاي اخير تلاش كرده است با بهبود فضاي كسب و كار، برقراري ثبات در
حوزههاي مختلف و پرهيز از تصميمات هيجانآفرين در كنار ايجاد انتظار تورمي
منفي، اين اطمينان را در فعالان اقتصادي بوجود آورد كه ميتوانند مجدداً
به عرصه توليد باز گردند. ايجاد برخي گشايشها در تبادلات بانكي، كمرنگ شدن
تحريمها و حضور هيأتهاي تجاري از كشورهاي مختلف نيز در اين مدت به گسترش
اميدواري در ميان اهالي توليد كمك كرده است. محصول اين اقدامات، افزايش
برآوردها از نرخ رشد اقتصادي ايران در سال جاري از منفي به بالاي 3 درصد
است.شاخصهاي اقتصادي اعلام شده و برآوردهاي نهادهاي بينالمللي از اين
شاخصها به روشني نشان دهنده افق پيش روي اقتصاد ايران است.در چنين وضعيتي
انتقاد برخي از رسانهها و شخصيتها از دولت آن هم به اين بهانه كه كاهش
تورم به بهاي افزايش ركود به دست آمد، انتقادي غيرمنصفانه است كه ميتواند
گمان ناظران را به سياسي بودن خاستگاه اين انتقادات افزايش دهد.
مطلبی که روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«رفاه از دست رفته»و نوشته شده توسط علی فرحبخش در ستون سرمقاله خود به چاپ رساند به شرح زیر است:
آمار بودجه خانوار با قدمتي بيش از نيم قرن، هم بهلحاظ نمونه آماري و هم
بهلحاظ وسعت اطلاعات كسب شده از الگوي مصرف خانوارها و تغييرات اين الگو
در طول دورههاي زماني و به تفكيك مناطق جغرافيايي از اهميت
غيرقابلانكاري برخوردار است. اين بانك اطلاعاتي علاوهبر اينكه نشان
ميدهد خانوارها چگونه بودجه خود را در بين نيازهاي ضروري مختلف از جمله
خوراك، مسكن، پوشاك، حملونقل و ... تخصيص ميدهند، تصوير واضحي از واكنش
مردم به شوكهاي مثبت يا منفي درآمدي به دست ميدهد. نمونه آماري مركز آمار
كه حدود 37هزار و 900 خانوار شهري و روستايي را پوشش ميدهد، مشتي نمونه
خروار است كه قادر است تخمينهايي با خطاي ناچيز و قدرت تحليل بالا ارائه
كند. در تحليل بودجه خانوار بايد دو نكته اصلي را مدنظر قرار داد.
برآوردهاي درآمدي به دلايل مختلف از جمله تمايل نداشتن خانوارها براي نشان
دادن منابع مختلف درآمدي يا مشكلات مربوط به ثبت درآمد روزانه براي بسياري
از مشاغل همواره با مشكل كمشماري روبهرو است و به همين دليل حتي در
كارهاي آكادميك چندان استنادي به آن صورت نميگيرد.
تقريبا تمام تحليلهاي
اقتصادي بر مبناي هزينه خانوار انجام ميگيرد كه در يك ليست بلندبالا حاوي
بخشهاي مختلف مربوط به هزينههاي خوراكي، مسكن، پوشاك و ... از خانوارها
خواسته ميشود ارقام هزينهاي خود را به تفكيك در جداول مربوطه پر كنند.
نكته مهم ديگر در بررسي اين آمارها توجه به تلهاي است كه در ادبيات
اقتصادي از آن به نام «توهم پولي» ياد ميشود. توهم پولي به اين مفهوم است
كه اگرچه بهلحاظ اسمي هزينه خانوارها افزايش يافته است، اما بهلحاظ تورم
فزاينده، قدرت خريد خانوار كاهش يافته و در نتيجه خانوادهها با خرج مبلغ
بيشتر به رفاه كمتري دست يافتهاند. براساس برآورد مركز آمار از 186 هزار و
78 خانوار شهري ميانگين هزينه هر خانوار در اين سال، ماهانه يك ميليون و
703 هزار تومان بوده است كه 4/25 درصد نسبت به سال قبل از آن افزايش نشان
ميدهد.بهلحاظ آنكه دچار خطاي «توهم پولي» نشويم باید اين ميزان رشد
را در مقابل تورم ميانگين سال 92، معادل 1/32 درصد قرار دهيم كه نشاندهنده
كاهش 7/6 درصدي در سبد كالاهاي خريداري شده توسط خانوارها است. اين آمارها
در واقع تایيدي بر رشد منفي اقتصادي كشور در سال گذشته و كاهش تقاضاي ناشي
از كاهش درآمد واقعي است.
نكته قابلتوجه ديگر سياست پرداخت يارانه
نقدي از اواخر سال 89 است كه با هدف بهبود سطح رفاه خانوارهاي ايراني به
انجام رسيد. آمار ارائهشده ازسوي مركز آمار ايران حاكي است از سال 90
تاكنون، اگرچه هزينه خانوار بهلحاظ اسمي افزايش يافته است، ولي ميزان اين
رشد از افزايش قيمتها كمتر بوده است. بهعبارت ديگر با پرداخت يارانه نقدي
اگرچه خانوارها با احساس يك «توهم پولي» تصور كردهاند بهلحاظ اسمي بر
درآمد آنها افزوده شده است، ولي آثار تورمي اين سياست آن چنان بوده است كه
سبد مصرفي خانوارها را بهلحاظ واقعي كوچكتر كرده است. اطلاعات ارائهشده
ازسوي مركز آمار نشان ميدهد كه در دوره سه ساله (1392-1390) اگرچه هزينه
خانوارها به ميزان 81 درصد افزايش يافته است، ولي افزايش شاخص قيمت كالاها و
خدمات مصرفي در همين دوره با 114 درصد رشد روبهرو بوده است كه نشان
ميدهد در همين دوره مردم با سبدي 33 درصد كوچكتر از قبل روبهرو
بودهاند.
در يك تصوير بزرگتر و در يك دوره هشتساله در فاصله سالهاي
1390-1384ميتوان تصوير جامعتري از وضعيت خانوارهاي ايراني در اين دوره
بهدست داد. بررسي بودجه خانوار در اين سالها نشان ميدهد كه بهجز سال
استثنایي 88 كه تورم بهشدت كاهش يافته و اندكي در حدود 2/4 درصد وضعيت
رفاهي خانوارها ارتقا يافته است، در كليه سالهاي اين دوره با كاهش سطح
رفاهي روبهرو بودهايم كه اوج اين كاهش در سال 90 با كاهش حدود 10 درصدي
سبد واقعي خانوارها نمايش داده ميشود. در يك تحليل سري زماني ميتوان
نشان داد كه وضعيت «مخارج واقعي» خانوارها در هشت سال گذشته چه تغييراتي
داشته است. با اين تحليل بهراحتي ميتوان دريافت كه مخارج واقعي خانوارهاي
ايراني (به قيمت پايه سال 90) از مقدار واقعي ماهانه 3/1 ميليون تومان در
سال 84 به ماهانه 983 هزار تومان در سال 90 كاهش يافته است كه حاكي از كاهش
5/24 درصدي سبد مصرفي خانوارهاي ايراني است.
متاسفانه در سالهاي گذشته
تحليلهاي شعاري و عوامگرايانه بهشدت بر تحليلهاي كارشناسي و مبتنيبر
اطلاعات و آمار دقيق سايه افكنده بود و حتي بسياري از كارشناسان و گاه
سياستگذاران اقتصادي را از درك شرايط موجود دور ساخته بود. اگرچه بودجه
خانوار را ميتوان از زواياي مختلف و به منظور بررسي تبعات سياستگذاريهاي
اقتصادي بر رفتار مصرفي خانوارها مورد بررسي قرار داد، ولي اين تحليل ساده
فقط نمايشگر آن بود كه چگونه خانوارها در شرايط تورمي مجبورند بهمنظور
مديريت بودجه هر روز بر بخشي از نيازهاي مصرفي خود خط قرمزي بكشند تا
بتوانند از پس نيازهاي با اولويت بالاتر برآيند. سياستگذاران كشور باید به
طور ادواري و با دقت بالا بر تحولات بودجه خانوار نظر افكنند تا تصوير
بهتري از واكنش مردم به سياستهاي اقتصادي در اختيار داشته باشند.
روزنامه ابتکار مطلبی را با عنوان«صورتحسابي با هزينه مردم غزه»در ستون سرمقاله خود و به قلم فضل الله یاری به چاپ رسانده است:اين روزها جهانيان، به هزينه مردم ساکن
نوار غزه، به حفره هايي وحشتناک در ساختار نظام بين المللي پي برده اند؛
حفره هايي که براي کشف آنها بايد هزينه هاي گزافي صرف مي شد تا تنها به
اندکي از آن پي مي بردند. اما در مقابله اي که يک طرف آن موشک و هواپيماو
ژنرال و سرباز است و در طرف ديگر بيمارستان و مدرسه و زن و کودک، مي توان
به برخي واقعيات پنهان در زيرِ شعارهاي دهن پرکن پي برد.
1-
صلح طلبي ژستي شيک و جهان پسند است که هم مي توان با آن راي خريد، هم وجهه
اي براي خود دست و پا کرد و البته دشمنان و مخالفان را نيز جنگ طلب و آتش
افروز معرفي کرد. کيست که در نبرد نا برابر ماشين جنگي صهيونيست ها با زنان
و کودکان فلسطيني، براي قضاوت ترديدي داشته باشد؟ اما گفته هاي
سياستمداران غربي حامي اسرائيل و رسانه هاي نزديک به آنان، چنان تصوير
برابري از اوضاع ارائه مي کندکه قضاوت را کمي دشوار کرده. وقتي در کنارِ
ويراني بيمارستان ها و منازل مسکوني ساحل غزه، تصاويري از موشک پراني گروه
هاي مقاومت به سمت اسرائيل نيز با همان شدت و اندازه پخش مي شود (و در اين
ميان سيماي جمهوري اسلامي ايران نيز در اين دام غلطيده است) گويي نبردي
برابر، ميانِ دو دولت در حال رخ دادن است.اين در حالي
است که در جنگ چند روزه، بيش از 100 نفر از مردم غزه کشته شده بيش از
1000نفر زخمي شده و خانه هاي بسياري نيز با خاک يکسان شده است.
2-
حقوق بشر نيز در اين ميان عِرض خود مي برد و زحمت مردم مي دارد. در حالي
که يکي از انگيزه هاي غرب در مناسبات خود، اعم از مذاکره با ايران و يا جنگ
در افغانستان و پاکستان و عراق، دفاع از حقوق بشر خوانده مي شود، اما
سازمان هاي مدافع حقوق بشر در برابر تصوير وحشتناک کشتار کودکان و زنان
نوار غزه به سازماني خاموش بدل مي شوند که گويي کارمندانشان براي مدتي به
مرخصي تفريحي رفته اند.
3- انتشار تصاويري از مردم
اسرائيل در حال تماشاي موشک باران مناطق مسکوني نوار غزه و شادي آنها از
ديدن شعله هاي انفجار، در پي القاي اين موضوع است که جنگ ميان دو ملت است
که هر کدام در پي احقاق حق خود براي امنيت و آسايش هستند و لابد القاي اين
موضوع که موشک ها و هواپيماهاي اسرائيلي براي دفاع از اين مردم به سرزمين
غزه حمله مي کنند. اين اتفاق رسانه اي در حقيقت براي برابر نشان دادن اين
نبرد يک طرفه است و گرنه کيست که نداند ميان تصوير جنازه هاي کودکاني که از
زير آوارِ خانه هايي در غزه بيرون آورده مي شوند و تصوير شيک و تميز زنان و
مردان آراسته اي که در خيابان اورشليم و تل آويو در حال دويدن اند تا خود
را به پناهگاه هاي بتني برسانند، تفاوت بسيار وجود دارد؟نگاه
دقيق به زواياي رويارويي هاي گاه به گاهِ ماشينِ جنگي اسرائيل با مردم غزه
مي تواند يافته هاي بسياري در اختيار افکار عمومي جهان بگذارد، بدون آن که
براي کسب اين نتايج نيازي به صرف هزينه اي باشد، چرا که صورت حساب آن را
اين روزها، و البته از سالها پيش، مردمِ نوار ساحلي غزه پرداخته اند؛ خانه
هاي ويران شده، قبرستان هاي آباد شده وکودکان يتيم و بي سر پناه و...
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«تقابل سرمايهها»نوشته شده توسط منصور فرزامی اختصاص یافت:
يکي
از وجوه تمايز کشورهاي پيشرفته با کشورهاي بازمانده از قافله ترقي در
دنياي امروزي، تقابل سرمايههاست ؛ يعني به جاي اينکه اين سرمايههاي به
ثمر رسيده و فرآوري شده در تعامل با هم باشند و يکديگر را قوام و کمال
بخشند به سبب عملکرد ناصحيح در مقابل هم قرار ميگيرند و همديگر را خنثي
ميکنند. در اين صورت نه از مواهب طبيعي، نتيجهاي حاصل ميشود و نه سرمايه
انساني قابل ميتواند در شرايط نامساعد، قابليتهاي خود را به سود جامعه
نشان دهد. در اين ميان آنچه بر همه مبرهن و مدلل است، ارجحيت سرمايههاي
انساني در قياس با سرمايههاي زميني و زيرزميني است و بر اين امر مسلم، همه
اعتراف دارند.
به زبان ساده و همه کس فهم، اهليتهاي فردي و
ويژگيهاي ذاتي به کمک سرمايههاي هنگفت يک ملت، از انساني شخصيتي ميسازد
که جامعه و نيز دنيا، وي را به عنوان سرمايه بزرگ انساني و اجتماعي
ميپذيرد در برابرش کرنش ميکند، از انديشههاي عالي انسانياش متاثر
ميشود و تکريم ميکند. در چنين صورتي، جامعه اي که ميداند که چه ميخواهد
از چنين سرمايه بيبديلي، استفاده بهينه ميکند و به ياري وجاهت خاص او،
بسياري از مشکلات غير قابل حل را، به راحتي حل ميکند. چنانچه عکس اين عمل
شود به ناچار همه توش و توان صرف تخريب آن وجاهت و قابليت ميشود تا چنين
سرمايه اي از بين برود. چنين کنشي را بايد تقابل نامبارک سرمايهها دانست
که يک نمونه آن «نخبه کشي» در ايران است. بدان معنا که اول ميپروريم و
براي کمال، جان به لب ميآوريم، آن گاه به دور از تعقل، از ميان برميداريم
تا عقده حقارتهاي ما ارضا شود. درست همان مضمون رباعي خيام، مصداق کار و
حال ماست:
جامي است که عقل، آفرين مي زندش
صد بوسه ز مهر بر جبين مي زندش
اين کوزه گر دهر، چنين جام لطيف
ميسازد و باز بر زمين مي زندش
حال
اگر اميرکبير و قائم مقام فراهاني و... با آن همه قابليت و صرف سرمايه
عظيم، نميپايند و به حاصل نرسيده، نابود ميشوند به خصايل ناصواب ما
برميگردد. چون ما در فکر و عمل، سرمايهها را در مقابل هم به تزاحم
واميداريم. بي پرده بگويم يکي از علل واپسگرايي ما هم همين است. در اينجا
به تصريح، سيد محمد خاتمي شخصيت مورد بحث ماست. به قول فرنگيها « کاريزما
» ي اين مرد مثل روز بر همه روشن است و محبوبيت مثال زدنياش هم در درون
مرزي و هم فراتر از مرزها، قابل انکار نيست. (تعز من تشا...) از طرفي معرفت
شناسانه، پايبند نظام است و به درستي هم باور آن دارد که نبايد به قدرت
برگردد. در اين صورت نميخواهد که جاي کسي را هم تنگ کند. پس به زبان
عاميانه، اين «ادا و اصول» يعني چه؟ بر چه مبنايي و به چه جرم اثبات شده اي
و به استناد کدام حکم قضايي بايد ممنوعالتصوير و ممنوعالبيان شود؟ اگر
قصد آن يک نفر يا 9 نفر يا بيش تر آن است که به اين وسيله، در جامعه کسب
شهرت کنند خود را بر سر زبانها نگه دارند که اين روش درستي نيست و هر شهرتي
هم مشروع و ممدوح به نظر نميرسد. اگر چه به گمان بعضي عيبجوييهاي اين
چنيني گاهي « مد » روز ميشود و پز روشنفکري و اداي نظام دوستي تلقي
ميگردد اما در نظر آنان که به باطن امور توجه دارند ادعاهاي غير قابل
اثبات، سنجيده و معقول نيست و در جامعه نيز هرگز حامي ندارد و قابل اعتنا
هم نمينمايد وانگهي مدعيان بايد حد خود را نگه دارند و خود را با حد و حجم
طبيعي ديگران قياس نکنند وگرنه «عرض خود بردن و زحمت ديگران داشتن» است و
تمثيل «از قياسش خنده آمد خلق را» در ذهنها تداعي ميشود.
تقاضاي
نگارنده از آن عده معدود و محترم آن است که نخست، تاکيد موکد رهبر معظم را
آويزه گوش و نصب العين خود کنند و «روي اعصاب جامعه راه نروند و موجب سلب
آرامش و امنيت رواني مردم نشوند» دوم آن که يکبار ديگر متن سوگندنامه
نمايندگي خود را پيش چشم آورند و تامين مصالح مردم را وجهه همت خود سازند
تا ناخواسته، پيشنهادها و عملکردها، خواب جامعه را آشفته نکند و در اين
شرايط منطقه و حساسيت اجتماعي و سياسي کشور که بيش از همه به سنجيدگي رفتار
و گفتار ما بستگي دaارد، کاري نکنيم که بايسته نيست. در عوض بياييم با
وحدت رويه و با غنيمت شمردن همه محبوبيتها و سرمايههاي مغتنم انساني از
تمامي ظرفيتها به نفع پيشرفت و سعادت جامعه خود استفاده کنيم و از هر نوع
فرصتسوزي بپرهيزيم و از گذشته نخبه آزاري تاريخ خود نيز عبرت بگيريم.