بسمه تعالی
سلام رهبر مهربانم
«تو این دنیا حرف دلم رو نمیتونم به کسی بگم بجز خودت؛ می خوام با هات درد دل کنم.
رهبرم! من قلبم درد گرفته و جلوی اشکهامو نمیتونم بگیرم؛ میدونی چرا؟ امروز جلوی درمون دعوای خیلی بدی شد. به شما توهین کردن، به بسیج توهین کردن، به خانوادمون توهین کردن و من که فحشهای خیلی بدی شنیدم، خیلی ناراحت شدم و حالم بد شد.
بابا هم سرکار بود و محسن هم مغازه بود. مهدی وقتی فهمید دارن به شما توهین میکنن و فحشهای بدی میدن، خیلی عصبانی شد؛ رفت در زد که بیاین بیرون و بگین چرا این حرف هارو زدین.
فقط تو دلم صداتون کردم و فریاد زدم. بعد جلوی درمون شد صحرای کربلا، پنج نفر آدمهای شرور افتادن سر مهدی فقط میزدنش من فقط داد میزدم مهدی، مهدی، تو رو خدا نزنینش... وقتی دیدم دارن چاقو در میارن، میرن سمت مهدی من رفتم جلو که اگر چاقو میزنن به من بخوره نه به مهدی...
راستی می دونستی می خواستن مهدی رو زیر ماشین بگیرن؟
رهبرم پاره تنم! دلم خونه از یه طرف که به ما حمله کردن و داشتن چادر از سرم می گرفتن، اما نذاشتم. میگن امام حسین وقتی میخواست برود به جنگ چون میدونست دیگه بر نمیگرده به خواهرش زینب گفت اگر من شهید شدم برام گریه نکنید که چادر از روی سرتون برود کنار و نامحرم موهایتان را ببیند.
اینها فقط دوست داشتن اشکها و زجری که میکشیم رو ببینند...
یه رازی هم هست که من بهت نگفتم؛ واقعیتش من مریضم یه بار عمل کردم، هنوز تحت نظر دکترم اما شما خودتو نو ناراحت نکنید به امید خدا زود حالم خوب میشه.
تو این دعوایی که شد، مردی به من حمله کرد و دوبار حالم بهم خورد؛ آخه دکتر اصغری گفته نباید عصبانی بشه، براش بده ممکنه تشنج کنم ولی وقتی دیدم آجر به پای مهدی زدن، مهدی با صورت خورد زمین حالم خیلی بد شد. بگذریم... یه چیزی بهتون بگم همه میگن دلم پاکه چون من خیلی خواب امام هارو میبینم که با من صحبت میکنن اما یه شب خواب امام خمینی رو دیدم که به من خاک کربلا رو داد و با من صحبت میکرد ولی قول بده که به کسی نگی... دوستت دارم یه دنیا... همیشه تو قلب منی ...»