به گزارش
پایگاه 598 به نقل از فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران
در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «اثر وضعی عبادت» پرداخت که مشروح آن
در ادامه میآید:
*اثر وضعی عبادت چیست؟
بندگان پروردگار عالم، در عبودیّت و تن دادن به عبادت پروردگار عالم، مِن المتخلّقین و مِن المتّقین میشوند.
لذا یکی از راههای متخلّق شدن به اخلاق، تن دادن به عبادت است.
اگر انسان، اعضاء و جوارحش به عبادت عادت کرد؛ آنوقت بنده خدا میشود.
اگر دست، چشم، زبان و یک یک اعضاء و جوارح انسان، عادت به عبادت
کردند؛ خود این عبادت، برای انسان حصن میشود و او را از گناه دور میکند.
وقتی هم انسان از گناه دور شد، وجودش، متخلّق به اخلاق الهی میشود.
پروردگار عالم عبادت را باب به قرب خود قرار داد، امّا - که این
«امّا» مهم است - خود عبادت بهخودیخود قرب نمیآورد، بلکه این اثر عبادت
است که انسان را به پروردگار عالم، مقرّب میکند.
مثلاً وقتی عنوان میشود: «الصلاة معراج المؤمن»، این نماز عامل
میشود که انسانی که عبد خدا شد، دیگر جز مقابل ذوالجلال و الاکرام، خم
نشود. یا زبانی که به حقیقت به ذکر پروردگار عالم چرخید؛ دیگر فحّاشی
نمیکند، دروغ نمیگوید، غیبت نمیکند، تهمت نمیزند و ...؛ چون اثر وضعی
عبادت آن که به عبادت ذوالجلال و الاکرام مشغول شد، این میشود که اعضاء و
جوارح او، متخلّق میشوند.
همانطور که در قرآن کریم و مجید الهی هم بیان شده: «یا أَیُّهَا
الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ
مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون». صیام و عبادت ظاهری، خودش انسان
را مقرّب نمیکند، بلکه عامل برای تقوا میشود. البته آن هم عنوان «لعلّ»
است و اولیاء خدا، عرفای عظیمالشّأن و خصّیصین حضرت حقّ بیان میکنند: اگر
صیام شما صیام حقیقی بود، به این تقوا خواهید رسید.
به عبارت دیگر، اگر عبادت از ناحیه عبد بود، نه از ناحیه انسان؛
به تقوا میرسد. عبادت از ناحیه عبد هم، همان چیزی است که معصومین به عنوان
بندگان حقیقی خدا و رأس عبّاد الهی، دارند.
مثلاً در باب نماز، بیان شده: وقتی یکیک حضرات معصومین(ع)، از
نبِیّ مکرّم(ص) و مولیالموالی(ع) گرفته تا دیگر ائمّه اطهار(ع)، برای نماز
میایستادند؛ معلوم بود که حال نماز آنان، با حال غیرنمازشان تفاوت دارد.
گاهی گفتن «اللّه اکبر» برای آنان سخت بود؛ چون فقط لقلقه زبان نبود،
میدانستند میخواهند محضر ذوالجلال و الاکرام بایستند. اصلاً اذان، اذن از
ناحیه خداوند تبارک و تعالی برای کلام با خودش است. لذا حال اولیاء خدا و
رأس آنان، عبّاد حقیقی و معصومین(ع)، این بود که بدنشان به لرزه میافتاد،
حالشان متغیّر میشد و وضعشان دگرگون میشد.
یک علّت این هم که اولیاء خدا در دل شب، قبل از ورود به نمازشان،
اوّل به آسمان نگاه میکنند و آیات سمائیّه را میخوانند و بعد در هنگام
وضو هم حال خاصّی دارند، این است که دارند خودشان را آماده میکنند؛ چون
میدانند میخواهند محضر ذوالجلال و الاکرام بایستند. لذا همانطور که
مولیالموالی(ع) میفرمایند: من آن خدایی را که نبینم، عبادت نمیکنم،
آنها هم میدیدند.
گرچه خدا، جسم نیست، مکان و زمان ندارد، «هُوَ الْأَوَّلُ وَ
الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» و ما نمیتوانیم درک کنیم که آن
رؤیت ذوالجلال و الاکرام چیست. اصلاً بعضی از مطالب، تبیینی نیست، رسیدنی
است! یعنی هر چه اولیاء خدا بخواهند آن را سبک کنند تا من و شما بفهمیم،
نمیتوانیم بفهمیم، مگر اینکه به آن برسیم.
از این مثال بارها استفاده کردم و باز هم آن را مطرح میکنم. بیان
کردم: اگر شصت سال پیش میگفتند: با یک شیء کوچکی که در دستمان است (همین
تلفن همراه)، میتوانیم با کسی که در آن سوی دنیاست، حرف بزنیم و همدیگر را
ببینیم؛ باور نمیکردیم، امّا امروز به آن رسیدیم و باور میکنیم.
لذا درک این مطلب هم که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: من خدایی را
که نبینم، عبادت نمیکنم و از آن طرف هم ما میدانیم پروردگار عالم، جسم
نیست، به صورت لغت، معناپذیر نیست، إلّا به اینکه انسان به آن برسد.
زمانی هم انسان به این مقام میرسد که جدّی یک یک اعضاء و جوارح
او، به مقام تقوا درآید. لذا «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون» بیان کرد؛ چون اگر
دستتان متّقی شد، دیگر میفهمد نباید گناه کند؛ چون صورت ظاهر در صیام، من و
شما را از لقمه حرام و شبههناک منع نمیکنند، بلکه برعکس، ما را از لقمه
حلال منع میکنند و میگویند: همین که اذان صبح را گفتند تا غروب، دیگر از
حلال دست بکش. وقتی کسی حلال نخورد، معلوم است که دیگر به شبهه هم دست
نمیزند، چه برسد به حرام! آن وقت حالش که متغیّر شد، تقوا در دست، چشم و
سایر اعضاء و جوارح هم میآید. لذا در حال روزه، چشمت حتّی از لقمه حلال یا
همسر حلالت هم تقوا پیشه میکند. نمیگویی: روز است و هوس کردم به همسر
حلالم نزدیک شوم؛ میدانی روزهای و این هوس بیجاست! لذا وقتی ذوالجلال و
الاکرام تو را از حلال منع کرد، دیگر به شبههناک و حرام هم روی نمیآوری و
آنوقت است که متّقی میشوی.
پس خود عبادت، اخلاق میآورد و متخلّقین به اخلاق الهی هم به
حقیقت بندگان خدا هستند. مانند آن که گوشش را به راحتی در اختیار هر مطلبی
قرار نمیدهد و ... .
*چه کنیم که غیبت گوش ندهیم؟
نکتهای بیان کنم که خیلی زیبا و عالی است. خدا آیتالله
سیّد عباس ابوترابیفرد (پدر بزرگوار حاج سیّد علی اکبر ابوترابیفرد، آن
مرد الهی که حرّ بود و برای همه آن اسرا در آن اسارت ظاهری - که در حقیقت
حرّ بودند - پدری میکرد) را رحمت کند. ایشان نقل میکردند که یک کسی محضر
حاج شیخ جعفر مجتهدی آمده بود و گفته بود: آقا! یک چیزی بگویید که اگر در
جایی غیبت کردند، من آن را گوش ندهم. در این باره روایات خیلی شنیدم و
خواندم، امّا یکی چیزی میخواهم که از زبان شما باشد تا آن را ملکه وجودی
خود کنم و مدام یاد آن بیافتم که هر جا غیبت شد، دیگر غیبت گوش ندهم.
حاج شیخ جعفر مجتهدی فرموده بودند: نماز میخوانی؟ آن فرد لبخندی
زده بود و گفته بود: اگر منظورتان از آن خواندنهاست، خیر، امّا اگر
منظورتان همین خواندن عادی است که میخوانم. ایشان گفته بودند: منظورم همین
خواندن عادی است، میخوانی؟ آن فرد تعجّب کرده و گفته بود: آقا! به صورت
ظاهر یک دولا، راستی میشویم. فرموده بودند: اگر بخوانی، غیبت گوش نمیدهی.
گفته بود: آقا! چرا؟ فرموده بودند: تو در نماز میگویی: «مالِکِ یَوْمِ
الدِّینِ» ، آنکه مالک است، مالک اعضاء و جوارحت هم هست. اگر یادت بیفتد که
تو عبد هستی و مالک، کس دیگری است؛ دیگر اختیار هیچ عضوی از اعضاء و جوارح
خودت را نداری. اگر این، ملکه وجود شود، غوغا میشود!
*دستورالعملی برای ترک وسواس
نکته دیگری هم بیان کنم که خیلی عالی است. شخصی محضر آن
مرد الهی و متخلّق به اخلاق، علّامه میرزا علیاصغر صفّار هرندی (پدر همین
حاج حسین آقای صفّار هرندی) آمد و گفت: من نسبت به نجس و پاکی وسوسه دارم.
میدانم هم وسوسه خوب نیست، ولی نتوانستم آن را ترک کنم. شما دعایی به من
بدهید که من دیگر وسوسه نداشته باشم.
آقا فرموده بودند: من به تو دعا نمیدهم، یک جمله میگویم که برتر
از دعاست. این جمله را در ذهنت یادداشت کن و هر موقع خواستی به تعبیری
آبکشی زیاد انجام بدهی و مدام شک کنی که نجس است و ...، اگر یاد این جمله
بیفتی، کافی است. آن جمله این است که بدان! دستت مال خودت نیست. اینکه زیاد
آب میکشی، اگر فردا دستت مریض شد، این دست فردای قیامت به سخن درمیآید و
میگوید: این من را اذیّت کرد. پس ملک تو نیست، تو فقط سوار این هستی.
روح، راکب و جسم، مرکب است. وقتی این اعضاء و جوارح متعلّق به تو
نیست، تو اجازه نداری بیش از آنچه که خدا میگوید عمل کنی. به تو میگوید:
عین نجاست که رفت، آب قلیل را یکبار میریزی، بار دوم که ریختی، دیگر پاک
است و تمام شد. بگویی: به دلم نچسبید و دفعه سوم را بریزی؛ یعنی هوی و هوس!
یعنی نفس دون! یعنی خدا در کار نیست! «اعوذباللّه السمیع العلیم من همزات
الشیاطین» همین است. شیطان برای مؤمن اینطور جلو میآید که بگوید: هنوز به
دلم ننشسته که این پاک باشد، شاید هنوز نجس باشد و ... . این «دلم» یعنی
شیطان!
من مالک خودم نیست، مالک من، ذوالجلال و الاکرام است. من مالک
چشمم نیستم، به من گفته: نگاه نکن، من هم اصلاً کاری به عذاب یا اثرات وضعی
آن در دنیا - که واقعاً هم اثر دارد و روح انسان تخریب میشود. گاهی با یک
نگاه به نامحرم، طوری میشود که دلت او را میخواهد. بعد او دیگر مال تو
نمیشود، کلّی غصّه میخوری، اعضاء و جوارح خود را آب میکنی و ... - و ...
ندارم، امّا چون پروردگار عالم، که صاحب چشم و « مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ »
است، میگوید: نگاه نکن، من هم نگاه نمیکنم. چون پروردگار عالم میگوید:
روزه بگیر و از صبح چیزی نخور؛ چشم. غروب که اذان میگوید، افطار کن؛ چشم.
حالا اگر یکی نماز مغرب را هم بخواند و افطار نکند، بگوید: میخواهم ببینم
...، این «میخواهم ببینم» دیگر نفس دون است عزیز دلم! ذوالجلال و الاکرام
بیان فرمود: اینجا به بعد بخور، باید بگویی چشم. تمام بندگی در اطاعت و
چشم گفتن، به شرط معرفت است. لذا عین عبد را گفتند: «العارف بالله تبارک و
تعالی» کسی که نسبت به پروردگار عالم شناخت و عرفان دارد. خدا اینطور
گفته، چشم. پس متخلّقین به اخلاق الهی عبدند.
*چه کسانی میتوانند در ماه مبارک رمضان وارد شوند؟
لذا چون بحث ایمان و کفر تمام شد و میخواهیم بحث دیگری
را شروع کنیم، من گفتم این دو جلسهای که تا ماه مبارک رمضان مانده خود را
برای این ماه آماده کنیم . حیف است وقتی میآید بخواهیم بگوییم. دیدم
بهترین مطلب هم همین است که بگوییم چه کسانی میتوانند در ماه مبارک وارد
شوند و ببینیم ما جزء کدام گروهیم. من ابتدا گروهها را فهرستوار بیان
میکنم و بعد تا جایی که رسیدیم شرح میدهیم و هر چه این جلسه وقت نشد، به
فضل الهی جلسه آینده بیان میکنیم.
اوّل گروهی که حسب روایات شریفه و آنچه که اولیاء خدا بیان
فرمودند بإذن الله تبارک تعالی در ماه مبارک رمضان وارد میشوند ، کسانی
هستند که تازه میخواهند بندگی را آغاز کنند. پس گروه اوّل بندهها نیستند،
آنهایی هستند که میخواهند تمرین بندگی کنند و این ماه برایشان عنوان
تمرین بندگی است، نه ضیافت الله. عنوان صیام این گروه، صیام عام است.
گروه دوم کسانی هستند که فهمیدهاند بندگی و تقوا یعنی چه؛ ولی
موفّق به اینکه آن حال حقیقی را برای بندگی، پیدا کنند، نشدهاند. به کسانی
که با این حال وارد میشوند، صائمین خاص میگویند.
بیان کردم به فضل الهی جلو که برویم توضیح میدهیم که اولیا
درباره هر یک از این گروهها چه گفتهاند و چه مثلهایی زدند و چه
نکتههایی که بیان فرمودند. چه کنیم بتوانیم از حال اوّل به حال ثانی و از
حال ثانی به حال ثالث و ... وارد شویم و با نسخهای که اولیاء الهی
پیچیدند، جلو برویم.
گروه سوم آنهایی هستند که طعم بندگی را چشیدند و دیگر عبدالله شدند و ورود به این صیام، صیام خاص الخاص است.
گروهی دیگری هم هستند که در مباحث کمتر بیان کردند و اولیاء هم
إلّا شاذ بیان نکردهاند؛ چون تعداد آنها دیگر خیلی کم است - اعتقاد بنده
این است که عیبی ندارد، گرچه نمیتوانیم درک کنیم امّا وصف العیش، نصف
العیش است. لذا بیان میکنیم- این گروه صائمین اخص الخاص و روزهداران
حقیقی هستند. کسانی که در ضیافت الله و مهمانی خدا به حقیقت وارد شدند و
دیگر خروج از این ضیافت الله ندارند.
اولیاء خدا بیان فرمودند که این اخص الخاص مربوط به تالیتالو
عصمت است که رأس آنها هم معصومین(ع) هستند. به تعبیر دیگر ملّا محسن فیض
کاشانی بیان میفرمایند: این گروه برای کسانی است که در مقام عرفانند و به
حقیقت عبداللهی را چشیدهاند و از این مقام عبودیّت به لقا الله رسیدهاند.
آنها دیگر هر جا باشند، خدا آنجا است.
ممکن است سؤال شود: عجب خدا که همه جا هست، یعنی چه که هر جا
آنها هستند، خدا آنجا است؟! عیبی ندارد بگذارید همینجا بعضی از نکات را
برایتان بیان کنم. به تعبیر روایات و اولیاء خدا، وقتی به بعضی نگاه
میکنی، یاد خدا میافتی. آنهایی که به ما گفتند هر موقع دلتان از دنیا
میگیرد، بروید و آنها را جلیستان قرار دهید و همنشین آنها شوید آنهایی
که وقتی انسان در محضرشان مینشیند، او را به خدا دعوت میکنند. همانهایی
که درباره ایشان بیان شده: «النَّظَرَ إِلَى وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ»
وقتی به وجه آنها نگاه میکنیم، عبادت است و وجهشان انسان را یاد خدا
میاندازد. تا لب به سخن میگشایند، انسان خدایی میشود، حالش حال دیگری
می شود، ولو شده حدّاقل در همان مجلس و یا تا ساعاتی بعد. البته این بسته
به وجود خود انسان است. بعضی وقتی نگاه به آن عارف بالله کردند و کنارش
نشستند، نفس قدسی آن ولیّ خدا تا مدّت مدیدی حالشان را متغیّر میکند. دیگر
حالشان، حال الهی میشود و از گناه بدشان میآید. حتّی گاهی از خودشان
بدشان میآید، از نفسشان بدشان میآید، میخواهند خدایی شوند. مدام
میگویند: خدا! میشود ما هم اینطور شویم؟ میشود حال ما هم، حال خوب
شود؟ میشود ما هم مثل اینها شویم و دائم دنبال خدایی شدن میروند. لذا
اینکه اولیاء میگویند خدا آنجاست یعنی اینکه وقتی انسان محضرشان میرود،
یاد خدا میافتد.
کما اینکه گاهی نعوذ بالله، نستجیر بالله، پناه به ذات احدیّت،
انسان پهلوی بعضی از افراد که مینشیند، شیطان را میبیند و یاد گناه
میافتد. اصلاً ناخودآگاه نعوذ بالله، نستجیر بالله درگناه وارد میشود.
چون همنشینش بد است، دیگر کأنّ با شیطان نشسته است. لذا یعنی شیطان جایی
است که او هست. بیان شده: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» دیگر، انسان
شیطان شده. لذا وقتی با او نشست، شیطانی شد.
*تشنگی و گرسنگی ظاهری، حدّاقل شرط درک صیام عام
امّا گروه اوّلی که بیان کردیم در روزه عام وارد
میشوند، حدّاقل دعوتشان کردند به اینکه در روزه تشنگی و گرسنگی ظاهری را
داشته باشند. یعنی همه، از جمله عام باید این مطلب را داشته باشند. لذا
عزیزم! یک کاری کن که حدّاقل این حال را داشته باشی.
البته منظور ما زهدهای بیجا نیست، اشتباه نشود. معالأسف آنهایی
که شیطان هستند، گاهی حرفها را طور دیگری میگویند. مثل این میماند که
بگویند قرآن میفرماید: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ» امّا آن «وَ أَنْتُمْ
سُکارى » بعدش را بیان نکنند. اینجا هم گاهی فقط یک نکاتی را انتخاب
میکنند و میگویند که مثلاً فلانی گفته سعی کنید در ماه مبارک رمضان تشنه
شوید امّا نمیگوید منظور چیست. بعد هم میگویند: آقا اینها زهدهای بیجاست
و ... .
متأسّفانه بعضی از کسانی هم که در این لباس مقدّس هستند امّا
علمای ربّانی نیستند، مردم را به دنیا دعوت میکنند. در روایت دارد که
اینها قطاع الطّریق هستند.
بارها بیان کردهام که این مطلب را به عنوان کد حتماً به ذهنتان
بسپارید چون خدا گواه است، خیلی جدّی است. عزیزان! خواهران گرامی! برادران
عزیز! به خصوص جوانهای عزیز! دختران گرامیام! پسران عزیزم! من و شما،
خودمان داریم دنبال دنیا میرویم. دیگر بنا نیست کسی من و شما را هل بدهد،
اصلاً خودمان داریم میدوییم، دیگر اجازه ندهیم کسی بیاید و ما را بیشتر
دنیایی کند. جایی برویم که بخواهند ما را از دنیا جدا کنند.
مگر نماز چقدر طول میکشد؟! اصلاً شما نگاه کنید کلّ آن نماز کسی
که تند میخواند، با آن کسی که آرام میخواند - خود نماز، به غیر از بحث قرآن
و دعایش- فوقش ده دقیقه تفاوت دارد. ما حاضریم معالأسف ساعتها پای
سریالها، فیلمها، بازیهای فوتبال جام جهانی و ... بنشینیم امّا اگر یک
موقع نماز قدری طول بکشد، میگویند آقا زیاد شد، فلان شد! نمیدانم چطور
بعضیها اینجور مواقع خیلی هم عالم شناس میشوند؟! میگویند: آقا! امام
اینجور نماز میخواند! آن آقا اینجور نماز میخواند و ... . عجبا!
بیانصاف! امام روزی سه جزء قرآن هم میخواند، من و تو میخوانیم؟! آن عالم
ربّانی وقتش را هم تلف نمیکرد، من و تو وقتمان را تلف نمیکنیم؟! لذا
فریب نخوریم. بعضی قطاع الطریق هستند. مواظب باشیم!
اوّل مسئلهای که در روایت بیان میکنند این است که صیام عام برای
متخلّق شدن انسانهاست به وسیله اینکه عطش ظاهری و گرسنگی در دنیا را
بچشند. اگر بنا شود بگویم من امروز روزه گرفتم و الحمدلله نه تشنه شدم، نه
گرسنه - که بعضی معالأسف هنرشان این است - صیام عام را هم درک نکردهایم.
اقلّش این است باید تشنه و گرسنه شویم. نمیگویم برو وسط حیاط و بیابان،
ظلّ آفتاب بایست، بعد هم یک موقعی مریض شوی و ...، امّا میگویم که بالاخره
کارت را انجام بده تا تشنه بشوی و تشنگی را بچشی که بفهمی.
برای همین حال پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(ص) را اینطور
بیان میکنند: «و لم اره صائماً من شهر إلّا بعطشا» در هر ماهی ایشان را در
حال صیام نمیدیدی مگر اینکه ایشان در عطش باشند. خیلی عجیب است!
*چرا خدا میخواهد ما تشنه و گرسنه شویم؟
پس اوّلین نکته در صائم، صیام عام چشیدن گرسنگی و تشنگی
ظاهری است. عزیزم! دلیلش هم این است یک موقعی کنار دست انسان نیست، انسان
نمیخورد امّا یک وقتی کنار دستت هست تا تشنه شدی آب میخوری امّا حالا خدا
میگوید: آب هست امّا نخور! هیچ کس هم در خانه نیست و تنهایی. میتوانی
کنار شیر بروی و آب بخوری امّا نمیخوری؛ چون فرمان پروردگار عالم است -
برای همین هم میگویند پروردگار عالم فرمود: تنها عبادتی که جزایش را خودم
میدهم، روزه است- و فقط زمانی میفهمی که داری این فرمان را اطاعت میکنی
یا خیر که تشنهای. یعنی اطاعت انسان، موقعی که تشنه است، ظهور پیدا
میکند. اگر تشنه نشوم و بگویم از صبح روزه گرفتم و تا غروب هم تشنه نشدم،
معلوم نمیشود که نفسم پیروز شده یا اراده ذوالجلال و الاکرام؟! امّا وقتی
تشنه شدم و با کار کردنم این تشنگی مدام اضافه شد، معلوم میشود کدام
واقعاً پیروزند.
میرزا جواد آقای ملکی تبریزی مَثلش را، مثل کشاورز میزند.
میگویند: وقتی آن فلاح که دارد درو میکند، عرق میریزد و عطش هم دارد، آن
کوزه آب خنکی که دارد، یا صدای شرشر آن جوی آبی که از کنارش رد میشود و
خنکی آب و بادی که گاهی به مشامش میخورد، او را دعوت میکند که آب بنوشد
امّا میگوید نه، با اینکه در بیابان هیچ کس هم با او نیست و مدام هم
تشنگیاش بیشتر میشود.
*مراتب درخواست نفس از انسان
چون اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن بیان کردند: تصوّر
نفس، اوّل این است که هر موقع، هر چه خواست، فراهم میشود. وقتی نفس
میگوید: گرسنهام، میداند هر موقع گفته گرسنه یا تشنهام، چیزی آمده.
لذا نفس اوّل جزع نمیزند، میگوید: تشنهام، آب میخواهم. وقتی نمیدهی،
دوباره میگوید: میخواهم. باز نمیدهی، سومین بار میگوید: میخواهم. وقتی
ندادی، دیگر دفعات بعد جزع میزند؛ یعنی تشنگی همان بوده و اضافه نشده ولی
درخواست نفس زیاد شده است.
مثال آن طفل است. طفل را ببینید، وقتی یک وسیله بازیاش جایی
افتاده، کاری با آن ندارد امّا یک موقعی که یک بچّه دیگری در خانه میآید و
سراغ آن میرود، سریع آن را برمیدارد و میگوید: مال خودم است ولی اگر
ببیند آن بچّه کاری با آن ندارد؛ او هم رهایش میکند. باز اگر آن بچّه سراغ
وسیله دیگری هم برود، این سریع میدود و آن را برمیدارد و به سینهاش
میچسباند و میگوید: مال خودم است.
عندالاولیا، مثل نفس دون همین است. اوّل میگوید همیشه به من
میدهند امّا وقتی از او بگیری، مثل بچّهای که چیزی را از او بگیرند و
بگویند: حالا به این دوستت بده که تازه آمده، جیغ میزند و فریاد میکشد.
لذا میگویند وقتی میگوید: تشنهام؛ به او بخند.
*محک عطش حقیقی و کاذب، در صیام
خوب دقّت کنید. اولیاء میگویند: میخواهید بدانید که
این خواسته نفس بوده و خود تشنگی نبوده و عطش کاذب است، ببینید غروب که
میشود و دم افطار دیگر احساس تشنگی نمیکنید. صبح رفتی بیرون و کارت را
انجام دادی، دو ساعت اوّل تشنه شدی، میگویی: نه، روزهام. بعد مدام احساس
میکنی تشنگیات زیادتر شده، لبت خشک شده. ظهر که میشود باز عطش بیشتر
است. بعدازظهر مدام میگوید: آب میخواهم امّا هنگام غروب آفتاب و اذان
مغرب دیگرآن حرص و ولع و عطش نیست چه شد؟! الان که ساعتها بیشتر گذشته و
باید بیشتر تشنه باشی! امّا نفس دون فهمید، میگوید: من میخواستم یک کاری
کنم که این روزه را بخورد و جواب به نفسش بدهد امّا دیگر تمام شد. لذا بعد
آرام میشوی؛ چون بر نفست پیروز شدهای. پس این شیطان است.
حتّی غروب که میشود و اذان میگویند، اوّل نماز را میخواند و
بعد افطار میکند امّا تا دو ساعت پیشش، پیش خودش میچید و در ذهنش جور
میکرد که افطار که بشود دو لیوان شربت فلان میخورم، خاکشیر میخورم، فلان
چیز را میخورم و ... امّا افطار یک خورده که میخورد، میبیند دیگر چیزی
نمیتواند بخورد. با یک استکان آب جوش، دیگر آن عطش میخوابد. معلوم میشود
آن حرص بود، آن نفس دون بود که حتّی در حال صیام هم حرص میزند. لذا
اولیاء میگوید صیام عام برای این است با تشنگی و گرسنگی ظاهری متخلّقمان
کند. البته این صیام نکات دیگری هم دارد که إنشاءالله به فضل الهی جلسه
آینده بیان میکنیم.
*راهی برای اعلان آمادگی برای ماه مبارک به پروردگار عالم
امّا برای اینکه مقداری آماده شویم و حالمان، حال
پیامبر(ص) و اولیاء باشد، مطلبی را گذرا بیان کنم و آن اینکه در این ماه
شعبانالمعظّم هم روزه بگیریم و آماده شویم. کما اینکه در رجب هم باید
میگرفتیم. فردا پنجشنبه است، بیاییم آنهایی که تا حالا نگرفتیم، حدّاقل
فردا را آزمایش کنیم.
در جلسه بعد مفصّل میگویم که این روزهها برای چیست امّا یک
نکتهاش این است که داریم به پروردگار عالم میگوییم: ما برای صیام ماه
مبارک رمضان آماده ایم؛ چون این روزه اجباری و به صورت ظاهر تکلیف ما نیست.
اتّفاقاً جالب است در ماه مبارک رمضان وقتی روزه میگیری، نهتنها
روزهخوری حرام است، بلکه شلّاق هم دارد - گرچه بگذریم که حالا میشود یا
نمیشود و ما گاهی معالأسف احکام اسلام را به عنوان حقوق بشر تعطیل
میکنیم - امّا فردا که روزه میگیری، مردم بیرون روزه نیستند. به تعبیر
عامیانه سفره نهار هم پهن است امّا شما روزهای؛ یعنی میگویی: پروردگارا!
من آمادهام مطیع فرمانت شوم.
*اگر خدا به نماز ما نیاز ندارد، چرا آن را واجب کرد؟!
اتّفاقاً در بحث نوافل هم همین را میگویند. پروردگار
عالم نافلهها را دوست دارد برای اینکه نماز واجب ما تکلیف است امّا نافله
یعنی خدا! من آمادهام. در حکم فقهیاش هم تبیین میکنند که نوافل را حتّی
میتوانی در حرکت هم بخوانی و دلیل بیان این مطلب این است که من و شما
عادت کنیم به اینکه خدا! من عشقم نماز است، نه اینکه فقط از باب تکلیف
بخوانم.
یک مطلب دیگر هم به شما بگویم که خیلی قشنگ است، آن را گوشه
ذهنتان بسپیارید. عرفا میگویند: صلاه واجب دلالت حبّ خدا بر بندگانش است و
صلاه نوافل دلالت حبّ انسان به خداست؛ یعنی این عشق دوطرفه است. خدا گواه
است تکلیفی که پروردگار عالم کرده که نماز بخوانیم برای این است که من و
شما را دوست دارد ولی ما حالیمان نیست و نمیفهمیم وإلّا «إِلَهِی هَذِهِ
صَلَاتِی صَلَّیْتُهَا لَا لِحَاجَةٍ مِنْکَ إِلَیْهَا وَ لَا رَغْبَةٍ
مِنْکَ فِیهَا إِلَّا تَعْظِیماً وَ طَاعَةً وَ إِجَابَةً لَکَ إِلَى مَا
أَمَرْتَنِی بِهِ». وقتی خدا نیاز ندارد، این «لَکَ إِلَى مَا أَمَرْتَنِی
بِهِ» دلالت بر همین حبّ است. خدا بندهاش را دوست دارد، لذا او را میآورد
و میگوید: با من حرف بزن. احمق است کسی که نداند نماز، سخن با خدا و عشق
خدا به انسان است. باید بفهمیم خدا عاشق ماست. آن وقت اولیاء خدا و عرفای
عظیمالشّأن میگویند از این طرف هم نوافل نشانه حبّ انسان است. چون نوافل
که واجب نیست، مستحب است و انسان با ادای آن میگوید: خدا! حالا ببین هم من
تو را دوست دارم، *عشق طرفین!
لذا ببینید چقدر عبادت خوب است. خدا گواه است حیف است انسان بندگی
را رها کند، نماز را رها کند. بعضی غافلند. برای همین است امام سجاد(ع)،
همه معصومین(ع) و اولیاء خدا، وقت نماز که میشد اصلاً یک حال دیگری داشتند
و همانطور که اوّل بحث بیان کردم، در آنها تغییر و تحوّل ایجاد میشد.
منتظر بودند.
برای جوانها باید اینها را بیان کرد. آن وقت اگر بفهمند نماز
چیست، شیطان هم از نمازشان نعره میکشد. امام صادق(ع) فرمودند: یکی از
لحظاتی که شیطان نعره میکشد و فریاد میزند: نشد، آن موقعی است که گنهکار
میآید و میگوید: الله اکبر. لذا اینکه بیان شده قبل از تکبیر ابتدا شش
بار الله اکبر بگویید، برای این است که انسان وساوس را دور کند. لذا وقتی
گفت: الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم و شروع کرد به با خدا سخن گفتن،
شیطان نعره میزند که نشد؛ چون تمام وسوسهها برای این است که من و تو درب
خانه خدا سجده نکنیم و خدا را عبادت نکنیم.
یک معنای دیگر هم که قبلاً بیان مردم و باز هم خدمتتان بیان
میکنم این است که انسان با نمازش به شیطان میگوید: شیطان! درست است وسوسه
تو و نفس دون وسوسهام کردید و فریب خوردم امّا من خدا را عبادت میکنم.
درست است لحظاتی غافل شدم، شهوت من را فریب داد، گناه کردم، چشمم به خطا
رفت، حتّی نعوذبالله نستجیربالله، پناه به ذات احدیّت در بستر گناه رفتم
امّا الله اکبر!
البته نمیخواهم بگویم که انسان گناه کند و بعد نماز بخواند؛
اشتباه نکنید و باز هم نسبت به عرایضم برداشت بد نشود. میخواهم بگویم
انسان میخواهد به خدا بگوید: خدا! من بنده تو هستم و به شیطان هم بگوید:
کور خواندی، من خدا را سجده میکنم و او را عبادت میکنم. من بنده خدایم.
بله، میدانم بنده بدی هستم و بندهای هستم که گاهی اطاعت از نفس دارم امّا
من بنده خدایم. لذا حضرت فرمودند: اینجا شیطان نعره میزند.
*چه زمانی اولیاء برای طول عمرشان دعا می کردند؟
لذا عزیزان! خدا را عبادت کنیم و از خود خدا و از حجّتش،
آقاجان، امام زمان(روحی له الفداء) بخواهیم که برای ماه مبارک رمضان آماده
باشیم. با آقاجان حرف بزنیم. به خصوص شبهای قدر را باید آقاجان امضاء
کند.
بگوییم: آقاجان! مثل اینکه بوی ماه مبارک میآید. آقاجان! من که
از بس گناه کردهام، دیگر شامّهام هیچ چیز را استشمام نمیکند و متوجّه
نمیشوم. اولیاء خدا هرچه داشت ماه مبارک نزدیک میشد، حالشان، حال عاشقها
و مجانین میشد. اصلاً در یک حال و وضع دیگر، در یک صفای دیگر و گویی در
یک طرب خاص بودند که دارد ماه مبارک میآید. بارها عرض کردم، دیگر ماه رجب
که میشد، هی دست زیر محاسنشان میبردند که خدا! تا به حال که جانم را
نگرفتی، میشود لطف کنی و ماه مبارک را درک کنم، شبهای قدر را درک کنم و
من هم به ماه مبارک وارد شوم. من هم که هیچ موقع برای طول عمرم دعا نمیکنم
امّا حالا که بوی ماه مبارک می آید و تو هم تا به حال جانم را نگرفتی،
بعد ماه مبارک جانم را بگیر. بعد هم هرچه به ماه مبارک نزدیک میشود،
اینها دائم گریه و فغانشان و خواستهشان دل شب این است که ماه مبارک را
درک کنند؛ چون آنها میدانند ماه مبارک چیست.
البته من و تو هم میفهمیم امّا زمانی که از این دنیا رفتیم. برای
همین در دعای ماه مبارک رمضان اوّلین دعا این است که « اللَّهُمَّ
أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُور ». چون اهل قبور میفهمند، به
من و تو التماس میکنند، میگویند: قدر ماه مبارک را بدان، ما الان چون
دستمان کوتاه شده میدانیم چه خبر است و حالا دارند نشانمان میدهند. ما
میدانیم این «أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ» یعنی چه، «نَوْمُکُمْ فِیهِ
عِبَادَةٌ» یعنی چه، یک آیه ختم قرآن است یعنی چه. دائم میگویند حواستان
باشد و به من و شما التماس دعا میگویند، حتّی خوبان عالم! لذا قدر بدانیم.
«السلام علیک یا حجه الله فی ارضه السلام علیک یا عین الله الناظره»
بد نیست این دقایقی هم که گفتم با آقاجان حرف بزنید،
امشب همه باهم یک جملهای یاد بگیریم و آن را بگوییم. آقا هم دوست دارد
ببیند امشب وقتی همه در خانهاش میآیند، یک جمله را میگویند. میگوید:
عجب! آن یکی هم که همین را گفت، آن یکی هم که همینطور، آن یکی هم همینطور
و ...، پس من هم امضاء میکنم.
لذا امشب اینطور صحبت کنیم، بگوییم: آقاجان! حال من خیلی بد است.
ماه مبارک هم که در پیش است. آقا! من با این حال بدم، چطور در ماه مبارک
بروم. آقا! حالا که خدا لطف کرده و به من عمر داده، جانم را نگرفته، میشود
یک دعا کنی من هم امسال، ماه مبارکم، ماه مبارک باشد. آقا! من هم میخواهم
ماه مبارک یک بار برایم جدّی مبارک باشد. یابن الحسن! عنایتی کن آقاجانم!
گرفتارم، بیچارهام، بدبختم.
چطور اولیاء بیایند، بگیرند، ببرند، لذّت ببرند - چون نمیدانید
درب خانه خدا چقدر ریخت و پاش است. آنقدر زیاد است که نمیدانم چطور
بگویم. به تعبیری قیامت است - آنهای دیگر بیایند ببرند امّا من بیچاره
دستم خالی است. یابن الحسن! چه کنم من بیچاره آقاجان؟! خیلی خرابم آقاجان!
بیش از آن چیزی که فکر کنم خرابم. تو که میدانی چه خبر است آقاجانم!
قربانت بروم. آقا! من بیچارهام.
آقا! من نمیدانم، من نفهمم، بلد هم نیستم چطور با شما حرف بزنم.
آقاجان! ببخشید، من مجبورم اینطور بگویم: تو را جان مادرت نرجس خاتون به
دادم برس. آقاجان! من خیلی بدبختم، الان بشنوی چه میخواهم بگویم میخندی،
میگویی: تو فکر کردی تحفه آوردی؟! نه آقا! میدانم چیزی نیاوردم امّا
آقاجان من دارم دائم برای مادرت فاتحه میخوانم، چون چیزی ندارم. میدانم
این فاتحههایم هم به درد نمیخورد امّا آقا شما کریمی. کریم پر کاه را هم
میگیرد. آقاجان! من گرفتارم. آقاجان! تو را جان مادرت به دادم برس. بگذارد
امسال، ماه مبارک، برای من هم مبارک باشد و من این مبارکیاش را بفهمم
یعنی چه، درک کنم چرا مبارک است آقاجان!
آقاجان! من بی سر و پا چطور قسمت بدهم، منی که هیچی بلد نیستم،
چطور قسمت بدهم که به دادم برسی؟! ببخش آقا. من از همان بیسوادی خودم و از
همین نفهمی خودم حرف میزنم قربانت بروم. آقاجان! میدانم اذیت میشوی
امّا من بدبخت چاره ندارم، چه کنم؟! یک طوری یادم بده که دیگر از این به
بعد این طور حرف نزنم امّا تا تو یادم ندادی، همینطور حرف میزنم، قربانت
بروم. آقاجان! تو را جان مادرت زهرا، تو را جان آن پهلوی شکسته مادرت،
آقاجان! تو را جان آن سیلی خوردن مادرت، آقاجان تو را به آن لحظهای که
مادرت بین در و دیوار صدا زد: مهدی! به دادم برس، به آن لحظهای که میخ
داغ؛ درب سوخته، لگد ملعون، پهلوی زهرا ...