«ماکسیم گورکی»
نویسندهی معاصر روسی پس از مسافرتی به آمریکا، این سرزمین را «شهر شیطان
زرد» نامید؛ عرصهی عصیانگری انسان، محل نماهای سر به فلک کشیده، تناقض
قدرت و ضعف بشریت که در نمای بستهی انسانی در پای برجهای عمودی ترسیم
میشود و بدین ترتیب او در پیش پای برساختهاش به ضعف میافتد. آمریکا محل
مغالطهی وهمآلود آزادی، توحش و سراب توهم سعادت بشری است که قانون صعود و
نزول تمدنها گمانهی فروپاشیاش را تقویت میکند. گمانهای که پیشتر از
این، پایگاه اینترنتی «مارکتواچ» نیز بر اساس آن گزارش تحلیلی خود را
منتشر کرد. این پایگاه که در گذشته به عنوان «سیبیاس مارکتواچ» شناخته
میشد و با شبکهی تلویزیونی «سیبیاس» آمریکا همکاری داشت، گزارش خود را
در خصوص از دست رفتن روح سرمایهداری آمریکا و حتمی بودن فروپاشی این کشور
به صورت زیر آغاز کرد:
این گزارش نبرد برای حفظ روح سرمایهداری را پایان یافته دانسته و نوشته است:
«روح سرگردان سرمایهداری مُرد و شاید بدتر از آن، ما روح آمریکا را از دست
دادهایم و در سراسر جهان عواقب آن فاجعهبار خواهد بود» و بدین ترتیب
مردی همچون «مارک فابر»[1] سوییسی در ماهنامهی سرمایهگذاری خود تحت
عنوان گزارش«The Gloom Boom & Doom» هشدار داد: «با سقوط نظام
سرمایهداریمان همانگونه که امروز میدانیم، آینده... فاجعهای تمام
عیار خواهد بود.»[2]
پیشبینی فروپاشی آمریکا بر مبنای گزارههای منطقی و دلایلی صورت گرفته که
در نهایت نزدیکی افول آمریکا را اثبات میکنند. درحالیکه زمان وقوع چنین
رویدادی مشخص نیست اما وقوع آن حتمی به نظر میرسد. جوامع فرو خواهند پاشید
چرا که قادر نخواهند بود پیش از وقوع این حادثه برنامهریزی داشته باشند.
آنها نمیتوانند زمانی که یک بحران رخ میدهد، با سرعت کافی عمل کنند.
هنگامی که یک بحران رخ میدهد، آنها غافلگیر میشوند در حالی که نباید
چنین باشد. اما دیگر دیر شده است. تمدنها در سراشیبی رکود هستند.
بنابراین، مرگ یک جامعه ممکن است تنها یک یا دو دهه بعد از اینکه میزان
جمعیت، ثروت و قدرت آن به اوج خود میرسد، شروع شود.
اینک همچون گزارش «مارکتواچ» امّا این بار در نخستین ماههای سال 2011 و
در داخل مرزهای جمهوری اسلامی گزارشی دیگر با توجه به دلایلی گوناگون چنین
آغاز میکند:
«20 دلیل در اثبات این موضوع که آمریکا روح خود را از دست داده و فروپاشی آن حتمی است.»
1- حرص و ولع نهادینه در سرمایهداری
از زمانیکه «جک باگل» کتاب «نبرد برای روح سرمایهداری» را نوشت، «وال
استریت» به عنوان بازار بورس آمریکا به بعد منفی اقتصاد آمریکا تبدیل شد و
با حرص و طمع بسیار، کنترل واشنگتن را در دست گرفت. غنایمی که بهدست آورد
نیز شامل کمکهای اقتصادی، ورشکستگیها و بیش از 7/23 تریلیون دلار
بدهیهای جدید به خزانهداری آمریکا و فشار بر دولت و مردم این کشور بوده
است..[3]
«نائومی کلین»[4] نویسندهی کتاب «سرمایهداری فاجعهبار» با «مایکل مور»
نویسندهی کتاب «سرمایهداری: یک داستان عاشقانه» گفتوگو کرد. نتایج این
گفتوگو که در مجلهی «نیشن»[5] به چاپ رسید، سرمایهداری را در اصل،
قانونیکردن حرص و ولع اقتصادی دانست.
«مایکل مور» هشدار میدهد: «سرمایهداری نهتنها محدودیتهایی بر حرص و ولع
انسان اعمال نمیکند، بلکه در برخی مواقع به تقویت این جنبه نیز
میپردازد.» به گفتهی مور، این اتفاق به این دلیل رخ میدهد که
سرمایهداری در دست کسانی است که نگرانیهایشان تنها مسؤولیتی است که در
قبال سهامدارانشان و یا جیب خودشان دارند. حرص و طمع در آمریکا قانونی
شده و این امر با ادارهی واشنگتن توسط والاستریت میسر گشته است.[6]
طرفداران والاستریت به وسیلهی معامله سهامهای کمارزشی چون (AIG، FNMA،
FMAC) که هیچ ارزش اساسی فرای پشتوانهی خزانهداری ندارند، میلیاردها
دلار بهدست میآورند و بدین ترتیب حرص و ولع، جانشین روح سرمایهداری و
وسیلهی تخریب آن میشود.
2. افزایش شکاف طبقاتی در آمریکا
بر اساس گزارش تحلیلی «مارکت واچ»1% آمریکاییها بیش از 90 درصد ثروت
آمریکا را در اختیار دارند. متوسط درآمد کارگران در 3 دههی گذشته کاهش
یافته در حالی که پاداشهایی که به مدیران تعلق گرفته بیش از 10 برابر شده
است.[7] آمار دولتی همچنین نشان میدهد که در سال 2009(م)، شکاف بین
ثروتمندترین و فقیرترین آمریکاییها به بالاترین سطح خود رسیده است؛ از سوی
دیگر رکود آغاز شده در سال 2007(م)، جوانان را در خطر مضاعفی قرار داده
است.
با در نظر داشتن ضریب جینی، نابرابری درآمدی در آمریکا به بالاترین حد خود
از سال 1967(م) به بعد رسیده است. از این نظر ایالات متحده در بین کشورهای
صنعتی غرب بالاترین نابرابری را به خود اختصاص داده است. بنا به آمارها، 5%
از ثروتمندترین آمریکاییها یعنی افرادی که سالانه بیش از 180 هزار دلار
درآمد دارند، در سال مالی گذشته دارایی خود را بیشتر کردهاند؛ در حالی که
خانوادههای با درآمد متوسط 50 هزار دلار، از این نظر شاهد کاهش درآمد نیز
بودهاند.
«تیموتی اسمیدینگ»، استاد دانشگاه ویسکانسین- مدیسون و کارشناس فقر- معتقد
است: «نابرابری درآمدی در حال افزایش است و اگر اطلاعات مالیاتی را در نظر
بگیریم اوضاع وخیمتر نیز میشود. نسبت به کشورهای دیگر نابرابرترین توزیع
درآمد را در آمریکا شاهد هستیم؛ در عین حال ثروتمندان از بیشترین امتیازات
اقتصادی بهرهمند میشوند.»
«هدرمن» تحلیلگر ارشد خط مشی در «بنیاد هریتیج» نیز بر این باور است که
اطلاعات آماری نشان میدهد خانوادههای آمریکایی در تمامی سطوح، درآمد
کمتری در سال 2009(م) داشتهاند و البته آمریکاییان فقیر از این رهگذر
بیشترین آسیب را متحمل شدهاند. بنا به گفتهی وی مدت زمان زیادی طول
میکشد تا مردم بتوانند به اوضاع خود سر و سامان دهند.[8]
یک گزارش جدید حکایت از تداوم افزایش فاصله و شکاف طبقاتی بین فقرا و اغنیا
در ایالات متحدهی آمریکا در سال 2010(م)، دارد. به گزارش خبرگزاری مهر،
بر اساس این گزارش که از سوی مؤسسهی سیاست اقتصادی (EPI) منتشر شده، 1% از
خانوادهها که در آمریکا ثروتمندترین طبقات این کشور هستند 225 برابر بیش
از خانوادههای متوسط پول دارند.[9] این امر منجر به کاهش انسجام اجتماعی،
شکلگیری عقدههای روانی در افراد و شکلگیری فرهنگهای چندگانه در افراد
شده است.
3- گرایش به تجزیه طلبی
شمار زیادی از مردم آمریکا که توان پرداخت مالیاتهای سنگین را ندارند و از
تحمل بار هزینهی جنگ طلبیهای کاخ سفید خسته شدهاند، تجزیهی ایالات خود
را خواستاراند.[10] به گزارش «رحما» به نقل از خبرگزاری فرانسه، هواداران
افزایش اختیارات دولتهای ایالتی و حامیان تجزیهی ایالات متحده در یک مورد
اتفاق نظر دارند و آن اینکه «دولت فدرال آمریکا باید دست از سر آنها
بردارد.»
متخصصانی همچون «جیسون سورنس» از دانشگاه «بوفالو» در نیویورک میگویند
رکود اقتصادی، بزرگ شدن دولت و افزایش سرسامآور هزینههای دولت فدرال، از
عوامل گسترش گرایش به تجزیه در ایالات متحده است.
«توماس نیلور» استاد بازنشستهی اقتصاد و رهبر «جنبش جمهوری ورمونت»
(ورمونت هم اکنون یکی از ایالات آمریکا است) گفت: «دولت آمریکا اقتدار و
قدرت معنوی خود را از دست داده است.» نیلور با بیان اینکه دولت ما تحت
اداره و مالکیت وال استریت و شرکتهای آمریکایی است، تصریح کرد: «این
امپراطوری رو به افول است.» تجزیهطلبان و هواداران افزایش اختیارات
ایالتهای آمریکا در عرصههای سیاسی این کشور حضور گسترده دارند و پیشینهی
فعالیتهای آنها به پیش از انتخاب اوباما برمیگردد.
«کرک پاتریک سیل»، رییس مؤسسهی «میدل بری» مستقر در کارولینای جنوبی که
دربارهی جداییطلبی، تجزیه و خودمختاری مطالعه میکند، گفت: «از سال
1865(م) تاکنون این میزان بیاعتباری قوانین فدرال بیسابقه است.»
بهگفتهی سیل، «دستکم 10 ایالت آمریکا از جمله ورمونت، هاوایی، آلاسکا،
تگزاس و پورتوریکو خاستگاه جریانهای تجزیه طلب فعال هستند.»[11]
4- چالشهای منطقهای فرا روی آمریکا
پس از جنگ سرد، نظریهپردازان امنیتی آمریکا معتقد بودند که با وجود پیروزی
کشورشان در جنگ، این پیروزی دوام نخواهد داشت، زیرا چالشهای منطقهای به
گونهای گسترش یابنده و فراگیر، ظهور یافتند. در این میان برخی از
نظریهپردازان افول قدرت غرب را اجتنابناپذیر میدانستند، اما
محافظهکاران جدید معتقد بودند که باید از راه تداوم برتری اقتصادی و
بهینهسازی قدرت راهبردی بر مخاطرات امنیتی غلبه کرد.
«فرید برگ آرون» از نظریهپردازان آمریکایی در بهار 1994 میلادی در نشریهی
معتبر «علوم سیاسی» این کشور در مقالهای با عنوان «آیندهی قدرت آمریکا»
تأکید کرده بود که در سالهای آینده، قدرت نسبی آمریکا در مقایسه با بسیاری
دیگر از کشورها، سیر نزولی خواهد داشت. وی عنوان داشت که سیاست
جهانگرایانه و تنگنظرانهی آمریکا با سیاست یک جانبهگرایی سرسختانهی آن
به آمیزهای مهلک تبدیل خواهد شد.
شرایط فعلی آمریکا و مواجهه با چالشهای فرا روی جهانی و منطقهای نشان
داده است که گفته «آرون» در آن سال تا چه اندازه به واقعیت نزدیک شده است.
اگرچه فروپاشی نظام دوقطبی در دههی1990(م)، فضایی برای حرکت آزادانه و
هژمونگرایی آمریکا فراهم آورد اما آمریکا ساختار موازنهی قدرت در نظام
بینالملل را با بنبست روبهرو ساخت و دیگر کشورهای جهان کم و بیش ناچار
شدند در برابر محدودیتهای آمریکا، واقعیتهای سیاست قدرت را پذیرا شوند،
هر چند در این میان کشورهای اسلامی مبادرت به اتخاذ راهبردهایی کردهاند
که بیانگر مقاومت آنان در برابر هژمونیکگرایی آمریکا محسوب میشود. در
این میان افکار عمومی جهان اسلام با علم به سیاستهای سلطهطلبانهی آمریکا
و حمایتهای بیچون و چرای کاخ سفید از اسراییل نسبت به سیاستهای آمریکا
واکنش نشان دادند. این مسأله در کنار اهمیت یافتن منطقهی حساس خلیج فارس و
خاورمیانه در عرصهی سیاست خارجی آمریکا به ویژه نقش امنیت انرژی برای
منافع آمریکا، زمینهی رویارویی جدیدی را فراهم کرد که مبتنی بر جدال
فرهنگی، تمدنی و ایدئولوژیک جهان اسلام در برابر آمریکا است.
5- پیروزی اسلامگرایان و کاهش سرعت روند صلح در خاورمیانه
پس از فروپاشی شوروی، صاحبنظران و استراتژیستهای آمریکایی اسلام و
اسلامگرایی را مهمترین تهدیدهای نامتقارن آمریکا برشمردند تا جاییکه
«رابین رایت» در همان سالهای اولیهی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نوشت:
«موج جدید تجدید حیات اسلام چنان فراگیر شد که با مرگ کمونیسم، اسلام به غلط یکی از رقیبان ایدئولوژیک آیندهی غرب تلقی گردید.»[12]
«هانتیگتون» نیز در تئوری جنگ تمدنهای خود، نبرد نهایی را بین اسلام و غرب
عنوان کرد و در کنفرانسی در قبرس گفت: «مشکل ریشهای غرب در بنیادگرایی
اسلامی نیست، بلکه خود اسلام است.»
از نظر نومحافظهکاران، خاورمیانه کانون اسلام سیاسی و تهدیدهای نامتقارن
است. بهتدریج این منطقه بر اثر تحلیلهای کارشناسی در چارچوب استراتژی
امنیت ملی آمریکا در قرن 21 به عنوان محل اسلام مسلح و سیاسی تندرو قلمداد
شده است.
به جز جمهوری اسلامی که از جمله قدرتهای مهم منطقه محسوب میشود با پیروزی
اسلامگرایان در ترکیه و همچنین پیروزی حزبالله در جنگ 33 روزه، نمایشی
از شکست برنامههای ضداسلامی آمریکا در منطقه رخ داد. این عوامل باعث شده
به تدریج از سرعت روند صلح در خاورمیانه کاسته شود. به تعبیر وزیر خارجهی
وقت آمریکا در سال 2007(م) «هرگونه کاهش سرعت در صلح خاورمیانه، خطرات
عظیمی در پی دارد. دشمنان تصمیم به از بین بردن این شانس تاریخی دارند،
نباید اجازه دهیم موفق شوند.»[13]
با توجه به روند صلح خاورمیانه و اظهارات وزیر خارجهی وقت آمریکا، خطرات
عظیمی از این راه آمریکا را در بر گرفته که تهدیدهای نامتقارن اسلامگرایی
را علیه آمریکا، تقویت میکند.
6- شکست آمریکا در عراق
مقامهای کاخ سفید عراق را به عنوان کلید خاورمیانه و راه رسیدن و سلطه بر
این منطقه ارزیابی میکردند. «رایس» وزیر خارجهی آمریکا در مقطع زمانی
حمله به عراق نوشته بود: «یک عراق تحولیافته میتواند عنصری کلیدی در
خاورمیانه باشد که آرمان ایدئولوژیهای نفرتزا رشد نکند.» بههمین دلیل
شکست واشنگتن در عراق نیز دومین شکست در خاورمینه پس از افغانستان گردید.
«بوش» در زمان اعلام استراتژی جدید آمریکا در عراق گفت: «شکست در عراق یک
فاجعه برای آمریکا است. عواقب شکست واضح است، اسلامگرایان تندرو و
افراطگرا قدرت گرفته و نیرو جذب میکنند.»[14]
دکتر «کیهان برزگر»، عضو هیأت علمی دانشگاه علوم و تحقیقات و معاون امور
بین الملل مرکز مطالعات خاورمیانه در یادداشتی که خبر آنلاین منتشر کرد،
نوشت:«خروج نیروهای رزمی آمریکا از عراق نقطهی عطفی در تحولات سیاسی-
امنیتی این کشور به حساب میآید. با این تحول آمریکا دیگر توان تأثیرگذاری
جدی بر روندهای سیاسی- امنیتی و اجتماعی آینده در عراق را نخواهد داشت.
دلیل اصلی شکست سیاست آمریکا به وجود تناقض در سیاستهای این کشور در هدایت
و رهبری یک جنگ مقدس در مبارزه با رژیم بعثی و تروریسم القاعده با توجیه
برقراری دموکراسی در عراق و منطقه از یکسو و شدت استفاده از ابزار سخت
نظامی برای سرکوب عراقیها در توجیه برقراری امنیت و پایان سریع جنگ از سوی
دیگر بر میگردد. این سیاست آمریکا نوعی سرخوردگی و بیاعتمادی در میان
گروههای سیاسی و مردم عراق بهوجود آورد که نتیجهی آن کاهش فزایندهی
نفوذ و نقش آمریکا در این کشور است.»
برای آمریکا خروج آبرومندانه و سپردن امنیت ملی عراق به دست خود عراقیها و
تشکیل یک دولت ائتلافی برای ایجاد ثبات بعد از خروج کامل نیروهای آمریکایی
در تابستان 2011(م) مهم است. آمریکا به این نقطه رسیده که بحران عراق به
راحتی قابل حل و فصل نیست. در عین حال عراق کشوری نیست که یک شبِ به سوی
اصول دموکراتیک حکومتداری حرکت کند و هنوز تا آن مرحله فاصلهی زیادی
دارد. «اوباما» به این نتیجه رسید که توان تأثیرگذاری آمریکا در روند
تحولات سیاسی عراق روز به روز کمتر میشود و تداوم حضور نیروهای آمریکایی
در عراق جز تحمیل هزینههای مالی و کاهش نقش و جایگاه منطقهای آمریکا
فایدهای نخواهد داشت. در این شرایط بهنظر میرسد که پایان لحظهی
آمریکایی در عراق نزدیک است.
7- شکست طرح خاورمیانه بزرگ
چالشهای فرا روی آمریکا در خاورمیانه بهخصوص مشکلات حادث شده برای این
کشور از زمان اشغال عراق در شرایط فعلی به سمتی سوق پیدا کرده که بسیاری از
کارشناسان و محققان آمریکایی این چالشها را آغاز افول هژمونی مورد ادعای
کاخ سفید و شکست طرح خاورمیانهی بزرگ تفسیر میکنند. کاخ سفید نیز
میکوشید با استفاده از فضای به وجود آمده پس از بحران عراق و اعمال فشار و
تهدید نسبت به کشورهای عربی و اسلامی ضمن کاهش حجم کمکها به ملت فلسطین،
هژمونی رژیم تلآویو را بر منطقه محقق سازد و از این راه ضمن افزایش امنیت
برای اسراییل، عمق راهبردی خود را نیز در منطقه تقویت کند و از انرژی به
عنوان ابزاری برای کنترل و تحت فشار قرار دادن رقبای بین المللی بهره گیرد.
به طور قطع یکی از اهداف کلان ایالات متحده در قالب طرح خاورمیانهی بزرگ
حاکمیت و سلطهی اسراییل بر منطقه بوده و هست.
طرح خاورمیانهی بزرگ زمینههای حضور نظامی و سیاسی بیشتر آمریکا را در
این منطقه فراهم کرده و تلاش میکند زمینهساز پیشبرد رژیم اسراییل و
تضمینکنندهی بقای این رژیم باشد. به هر صورت مهندسی جدید خاورمیانه که از
سوی آمریکا دنبال میشود با مشکلاتی که پیش روی خود دارد نه تنها اهداف
اولیه و ثانویهی خود را محقق نساخته بلکه با مشکلات حادتری از جمله در
عراق و مخالفتهای رو به افزایش داخلی و خارجی روبهرو شده است. شکست
راهبرد آمریکا در عراق به طور قطع نهتنها آغاز تدریجی خروج نیروهای نظامی
آمریکا را از این کشور تسریع خواهد کرد، بلکه هژمونی مورد نظر ایالات
متحده را نیز شکنندهتر از گذشته نمایان خواهد ساخت.[15]
8- شکست استراتژی نظامی و حملهی پیشدستانه
یکی از پایههای اصلی واشنگتن برای تغییر و دگرگونی خاورمیانه، استراتژی
نظامی و حملهی پیشدستانه بود. تجربهی جنگ در افغانستان و عراق نشان داد
که این استراتژی در جنگ نامتقارن کارآیی چندانی ندارد. بر همین اساس از نظر
مقامها و استراتژیستهای آمریکایی، استراتژی نظامی برای تغییر و تحول
منطقهی خاورمیانه و حملهی پیشدستانه شکست خورده و تکیه بر ابزار نظامی
را یک اشتباه استراتژیک تلقی کردند. به عنوان مثال «ریچارد هاوس» گفت:
«همانطور که آمریکا با صرف هزینههای سنگین در عراق و اسراییل در لبنان
آموخته؛ نیروهای نظامی، نوش داروی مطمئنی نیست، این گزینه در برابر شبه
نظامیان، سلاحی کُند و غیر مؤثر است.»[16]
استعفا و کنارهگیری «رامسفلد» وزیر جنگ آمریکا و یکی از طراحان استراتژی
حملهی پیشدستانه حاصل شکست استراتژی نظامی در منطقه بود. این امر موجب شد
تا به تدریج این اندیشه در میان نظامیان و استراتژیستهای آمریکایی به
وجود آید که بر حسب شرایط جدید جهانی و شکل و نوع تهدیدها به ویژه با توجه
به شکست و ناکامی این کشور در عراق، افغانستان و لبنان، ساختار نظامی خود
را متحول سازد.
9- شکست موج چهارم دموکراسی درخاورمیانه
یکی از اهداف آمریکا در تهاجم به خاورمیانه، دموکراسیسازی بود. هر چند این
اندیشه سابقهی زیادی دارد اما فروپاشی شوروی موجب قدرت بخشیدن به آن شد
تا متفکران متعددی به آن بپردازند و حتی زور برای تحمیل دموکراسی امری جایز
شمرده شود.[17]
با این حال ارزیابی تحولات منطقه در سالهای اخیر نشان میدهد که دموکراسی
بستری برای پیروزی و مطرح شدن اسلامگرایان شده و حتی در کشور سکولار ترکیه
قدرت به دستان اسلامگرایان میافتد. بنابراین سیاست مهار اسلامگرایان
نتیجهی عکس داشته و به قدرتیابی آنها انجامیده است. آنگونه که ریچارد
هاوس، رییس شورای روابط خارجی وقت آمریکا اشتباه دوم آمریکا را در منطقه،
حساب کردن روی ظهور دموکراسی برای آرام کردن منطقه دانست.[18]
10- شکست مبارزه با تروریسم
پس از 11 سپتامبر، مبارزه با تروریسم به عنوان یکی از اهداف سیاستهای
آمریکا اعلام شد. بررسی نظرات بیش از 100 نفر از کارشناسان ارشد سیاست
خارجی آمریکا چه از طیف جمهوریخواه و چه دموکرات نشان داد حدود 80%
شرکتکنندگان در «کارنامهی تروریسم» در دولت ایالات متحده مشغول بهکار
بودهاند که از این مقدار بیش از نصف آنها در قوهی مجریه، یک سوم در
ارتش و 17% در جامعهی جاسوسی فعالیت داشتهاند. 84% از کارشناسان،
کارنامهی تروریسم آمریکا را در جنگ علیه تروریسم، موفق ندانستهاند. 86%
این کارشناسان جهانی را به تصویر کشیدهاند که به طور فزایندهای برای مردم
آمریکا خطرناکتر میگردد. به طور کلی آنها اتفاق نظر دارند که دولت
ایالات متحده در تلاشهای امنیت داخلی خود بیکفایت است.[19]
11- ناکارآمدی ارتش آمریکا
قدرت نظامی آمریکا بزرگترین تکیهگاه این کشور برای تقویت و حفظ ابرقدرتی
آن در جهان محسوب میشود. افزایش بودجهی نظامی آمریکا پس از 11 سپتامبر
2001(م)، بیانگر قدرت نظامی در راهبرد جهانی آمریکا است. 145 هزار نیروی
نظامی آمریکا در عراق با تمام تجهیزات پیشرفته قادر نیست با 1% از جمعیت
عراق که در تقابل با ارتش آمریکا است، مبارزه نماید.
تلفات روز افزون این کشور در عراق و شیوع بیماریهای روانی در میان ارتش
مستقر در این کشور و فرار سربازان آمریکایی بیانگر ناتوانی ارتش آمریکا در
مهار امنیتی است. عقبنشینی ارتش آمریکا از شمال و جنوب افغانستان و سپردن
امنیت این مناطق به ناتو و ناکافی دانستن سربازان آمریکایی در عراق توسط
بوش مصادیق روشنی از شکست ارتش آمریکا در برابر نیروهای نامتقارن در منطقه
است. گزارش «بیکر- همیلتون» نشان داد که ارتش آمریکا در جنگ با تروریسم
شکست خورده است.[20]
12- شکست اطلاعاتی کاخ سفید
حادثهی 11 سپتامبر، برآورد غلط سازمان اطلاعات آمریکا برای تهاجم به
خاورمیانه و پیروزی حزبالله در جنگ 33 روزه و همچنین شکست سناریوی
براندازانه در ایران همگی مصداق شکست اطلاعاتی آمریکا است. مدتها از
اعتراف اکثر سیاستمداران و صاحبنظران آمریکایی مبنی بر شکست خود در نبرد
اطلاعاتی در خاورمیانه میگذرد که به جابهجایی مسؤولان سازمان سیا و مراکز
اطلاعات ملی آمریکا پیامدهای این شکست میباشد. در این ارتباط «برژینسکی»
مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا برآورد غلط امنیتی از عراق قبل از جنگ را
بزرگترین افتضاح در تاریخ سازمانهای اطلاعاتی آمریکا ذکر کرده است.[21]
13- افزایش نفوذ و قدرت در ایران
تضعیف و نابودی جمهوری اسلامی ایران از جمله اهداف آمریکا است. امری که
روند تحولات منطقهای و جهانی نشان از شکست آن دارد چرا که حتی ارزیابی
مقامهای آمریکایی این است که جمهوری اسلامی ایران قدرت و نفوذ بیبدیلی در
منطقه پیدا کرده است. این فرآیند انتقاداتی را به سیاستهای دولتهای وقت
آمریکا در پی داشته است. چنانچه «آلبرایت» وزیر خارجهی سابق آمریکا در
اعتراض به سیاستهای بوش گفت:
«ایران به خاطر تهاجم آمریکا به عراق قدرتمندتر شده و این بیشتر یک فاجعه
است تا یک راهبرد که رییس جمهور آمریکا، مطرح کرده است.»[22]
تمام تلاش آمریکا از هجوم سختافزاری و نرمافزاری به خاورمیانه تغییر
فرهنگ سیاسی منطقه و حاکمکردن لیبرال دموکراسی بود امّا اینک اسلام
بهعنوان ایدئولوژی مطرح در خارومیانه قدرت را در دست گرفته است.
14- از دست دادن مدیریت بحران
گزارشهای مراکز راهبردی و مطالعاتی آمریکا نشان داد که اوضاع منطقه از
کنترل کاخ سفید خارج شده و آمریکا به تنهایی قادر به حل مشکلات ناشی از
تغییرات در خاورمیانه نیست. هر چند در سالهای گذشته برای برون رفت از این
وضعیت ابتدا یک جانبهگرایی در تحولات عراق و مسألهی هستهای ایران و سایر
بحرانهای منطقهای از جمله سوریه و لبنان را کنار گذاشت و به کشورهایی
چون فرانسه و آلمان متوسل شد و یا در افغانستان با عقبنشینی از مناطق
جنوبی و شمالی جای خود را به نیروهای ناتو بخشید؛ در برخورد با روسیه
فرانسه را با خود همراه ساخت و در ارتباط با خلع سلاح حزبالله لبنان از
دخالت مستقیم پرهیز کرد،23] امّا رویداد اخیر که به انحلال کابینهی
«حریری» در لبنان انجامید نشان داده شد تمامی این سیاستها نتوانسته مدیریت
بحران را به کاخ سفید بازگرداند؛ همانگونه که در سالهای گذشته گزارش 142
صفحهای بیکر- همیلتون قاطعانه اعلام کرد در صورتی آمریکا میتواند بحران
خاورمیانه را مدیریت نماید که به کشورهای ایران و سوریه متوسل شود.
15- شکلگیری خاورمیانهی اسلامی
تمام تلاش آمریکا از هجوم سختافزاری و نرمافزاری به خاورمیانه تغییر
فرهنگ سیاسی منطقه و حاکمکردن لیبرال دموکراسی بود امّا اینک اسلام
بهعنوان ایدئولوژی مطرح در خارومیانه قدرت را در دست گرفته است.
ناسیونالیسم غربی و لیبرال دموکراسی هیچ جایگاهی در جوامع اسلامی خاورمیانه
نخواهد داشت همانطور که «گراهام فولر» در مقالهی «آیندهی اسلام سیاسی»
نوشت:
«اسلام تنها آلترناتیو منطقه است و سیاستهای غرب و آمریکا مانع از روند رو
به پیشرفت آن نخواهد شد، بلکه سیاستهای خاورمیانهای بوش موجب تسریع و
شتاب آن نیز گردید.»[24]
روند تحولات منطقه نشان از فرآیند رو به رشد اسلامگرایان است که غربگرایان را به کناری میزنند.
16- آمار تکان دهندهی وضعیت دختران آمریکا
در حالیکه مسألهی عفاف و حجاب دختران و زنان مسلمان، به ویژه در جمهوری
اسلامی ایران به یکی از معضلات اصلی، سیاسی و به دنبال آن از اهداف اصلی
حملهها و تهاجمهای فرهنگی لشکریان جنگ نرم آمریکا تبدیل شده و مقامهای
سیاسی آمریکا به رغم غوطهوری در مرداب مشکلات اقتصادی و انزوای سیاسی خود،
دایم نگرانی خود را از وضعیت دختران و زنان در ایران اسلامی اعلام
میکنند، وضعیت دختران و نوجوانان آمریکایی، در ابعاد متفاوت روحی، روانی،
نا امیدی، نا امنی ... و به ویژه در مسایل جنسی، بسیار اسفبار است!
بنابر آمار رسمی گزارش شده، نزدیک به نیمی (46٪) از کل دختران بین 15 تا 19
سالهی آمریکایی، دارای سابقهی روابط جنسی هستند و این در حالی است که
قوانین ازدواج در اسلام برای زیر18 سال را با شعار «کودک آزاری» مورد
تنقید قرار میدهند! و حال آن که بدیهی است با توجه به شرایط اجتماعی،
اقتصادی و ... ، حتی اگر فرهنگ ازدواج در سنین نوجوانی در ایران همگانی
شود، باز ممکن نیست که نیمی از دختران 15 تا 19 ساله ازدواج کنند. در میان
دختران 15 ساله و مجرد آمریکایی، فقط 13٪ رابطهی جنسی را تجربه
نکردهاند! یعنی 87٪ آنان بدون ازدواج از سابقهی رابطهی جنسی برخوردارند و
تا سن 19 سالگی فقط از هر 10 نفر، 3 نفر فاقد چنین رابطهای هستند! و
البته این رقم طبق گزارشات رسمی است که همیشه کمتر از واقعیت بیرونی
میباشد.
حداکثر سن تجربهی رابطهی جنسی دختران آمریکایی، 17 سالگی میباشد، در
حالی که حداقل سن ازدواج آنها 20 سالگی است و این بدان معناست که این عده
در معرض حاملگیهای زودرس و ابتلا به بیماریهای مقاربتی که شاید یک دهه به
طول انجامد هستند. طبق آمار رسمی در سال 2006(م) تعداد 420.200 سقط جنین
توسط مادران 15 تا 19 ساله به ثبت رسیده است و سن به پایان رساندن دوران
بارداری زنان 15 تا 19 ساله در این سال به 27٪ تنزل پیدا کرده است. با توجه
به این که از هر 10 نوجوان فقط 6 نفر به هنگام سقط جنین با بزرگتر خود
مشورت کرده و تحت نظر آنها نوزاد خود را سقط میکنند، دولت آمریکا تصمیم
دارد تا پایان سال 2010(م)، حضور و همراهی یکی از والدین برای سقط جنین را
در 38 ایالت اجباری کند.
17- هماهنگ نبودن هنر و سیاستهای آمریکا
هنر و سیاستهای واشنگتن همیشه با هم هماهنگ نیستند. حتی در اوج موفقیت
سیاست فرهنگی آمریکا طی سالهای دههی 1950(م)، تلاشهای این دولت برای
ترویج هنر آمریکایی در خارج از کشور گرفتار بحثهای داخلی شده است. طبق
اظهارات «مایکل ال.کرن»، نویسندهی کتاب «ریزش پناهگاههای روح بشری: هنر
آمریکایی و جنگ سرد»، وزارت امور خارجه تورهای بینالمللی دو نمایشگاه را
به خاطر اتهام به کمونیستی بودن برخی از هنرمندان و یا داشتن تفکرات
کمونیستی، لغو کرده است.
یکی از این هنرمندان «جودی ورتین» متولد آرژانتین و ساکن بروکلین است، وی
پس از خلق یک اثر هنری در سال 2005(م) در مکزیک، مورد تهدید گروههای ضد
مهاجرت قرار گرفت، وی در اثرش کفشهای کتانی کشیده بود و آنها را به مردم
ساکن تیجانوی مکزیک، تعمیم داده بود که قصد عبور از مرزها به سمت ایالات
متحده را داشتند. هر خانواده مجهز به قطبنما، چراغ قوه، مسکنهای آرامبخش
و کفشهایی بودند که نقشهی ناحیههای مرزی روی کف آن حک شده بود، به
عقیدهی خانم ورتین، نیروی هوشمند یک ایدهی فوقالعاده است. وی افزود: «به
نظر من برای هنرمندان آمریکایی بسیار مهم است که به خارج از کشور سفر کنند
تا عقیدهی متفاوتی نسبت به دنیا کسب کنند، این به واقع یک امر حیاتی
است.»
«پاول فیفر»، هنرمند دیگری که در خارج از کشور روی آثارش کار میکند، معتقد
است این تصور قابل تغییر است اما به شرط اینکه این هنرمندان از آزادی
کافی برخوردار باشند، وی ادامه داد: «بهترین آثار هنری نباید ضرورتاً به
شیوهای طراحی شوند که آقایان در وزارت امور خارجه تصور میکنند.» فیفر با
اشاره به تجربهی کاری خود در خارج از کشور یادآور شد: «متقاعد کردن افرادی
که برای خود کار میکنند و نه برای دولت آمریکا خالی از اهمیت نیست،
همانطور که «فولرایت» در فیلیپین بارها و بارها به مردم گفته است که مقام
رسمی دولت آمریکا نیست و فقط برای مردم کار میکند تا بتوانند به صداقت
واقعی و گفتوگوهای دوجانبه اعتماد کنند.»
18- انحطاط فرهنگی
فرهنگ آمریکا بیهیچ متولی درگیر و دار شناخت بین واقعیت و خیال محکوم به
مرگ است. چرا که به گفتهی یک نویسندهی آمریکایی، توان شناخت واقعیت از
خیال را از دست داده است. بر این مبنا فرهنگ آمریکایی نیازمند کنشگرانی
است که آن را از وضعیت کودکی محتوم خویش خارج سازند. وضعیتی که شایعههای
خاله زنکی و پوچ، به جای اخبار و اطلاعات به خورد مردم داده میشود.
فرهنگ فرو رفتن در توهم و خیال و همچنین فرهنگ سلبریتی که در اطراف آن رشد
و نمو کرده، دست به دست هم دادهاند و پوچی وحشتناکی نصیب جامعه کردهاند؛
این گونه است که اکنون فرهنگ آمریکا از یک فرهنگ تولیدی به یک فرهنگ مصرفی
تبدیل شده است. در واقع خصلت «صنعتی شدن» به فرد فرد جامعهی آمریکایی نیز
تعمیم داده شده است. در این فرآیند حتی فساد به مختصات تجارت آمیخته
میشود و سکس به یک مزیت اقتصادی بدل میشود. تولیدکنندگان محصولات هم میدانند که سن مشتریانشان به طور فزایندهای در حال کاهش است امّا سود
و تجارت است که این فرآیند تولید را توجیه میکند.
19- افزایش فساد در آمریکا
هر سال در آمریکا 13 هزار فیلم تولید میشود. بر پایهی گزارش
(Internet filter review)، عایدی جهانی شامل اتاقهای پخش فیلم در
هتلها، کلوبهای سکس و صنعت رو به گسترش سکس الکترونیک، 97 میلیارد دلار
در سال 2006(م) بوده است. این عایدی، با درآمد شرکتهای پیشرو در امر
فنآوری مثل «مایکروسافت»، «گوگل»، «آمازون»، «ای بی»، «یاهو»، «اپل»، «نت
فلیکس» و «ارث لینک» برابری میکند. فروش سالانه در آمریکا حدود 10 میلیارد
دلار یا حتی بالاتر تخمین زده میشود. هیچ ارگان یا نهادی در امر کنترل و
مونیتورینگ صنعت وجود ندارد. به عنوان مثال، «جنرال موتورز»، صاحب
(Direct TV) است که هر ماه 40 میلیون تصویر روانهی خانهی
آمریکاییها میکند (At& T Broadband) و (Comcast Cable) هم اکنون
بهخاطر وجود «شبکهی داغ» سرویسهای سرگرمی و سرویس (pay per view)
مخصوص بزرگسالان، بزرگترین شرکت خدماتدهی در آمریکا است؛ ( At
&و جنرال موتورز) نزدیک به 80 درصد دلارهای صرف شده توسط کاربران و
مصرفت کنندگان صنعت را پارو میکنند.[25]
به گزارش «ایونا»، بنابر تحقیقاتی که وزارت دادگستری آمریکا دربارهی
روسپیگری، فساد و فحشا انجام داده، دریافته است که این عمل تجارتی رایج و
پرسود است که درآمد و سرمایهی آن به 8 میلیارد دلار میرسد و با دیگر
سازمانهای تبهکاری در ارتباط میباشد.این تجارت اشکال مختلفی را در بر
میگیرد از چاپ کتابهای مستهجن گرفته تا مجلات، نوارهای ویدیویی، شبکههای
ماهوارهای و اینترنت.
طبق آمار سازمان اطلاعات آمریکا (FBI) روسپیگری سومین درآمد سازمانهای
تبهکاری بعد از قاچاق مواد مخدر و قمار است و تقریباً به وسیلهی مجلات و
فیلمهای مستهجن 85% این درآمد را کسب میکنند. در عصر حاضر حداقل 900
سینما مختص به فیلمهای مستهجن در آمریکا دایر است و بیش از 1500
کتابفروشی، کلوپ فیلمها و مجلات مبتذل را خرید و فروش میکنند و این
تعداد حتی 3 برابر غذا خوریهای معروف مکدونالد است. مشخص است که آمریکا
رتبهی اول را در ساخت و تولید موارد فساد و فحشا به خود اختصاص داده است.
طبق آمار سال 2002(م) این کشور سالانه 159 مجله در این زمینه یعنی به تعداد
8000 جلد در سال چاپ میکند و تجارت اجاره کردن فیلمهای مستهجن از سال
1985(م) از 75 میلیون به 665 ملیون در سال 1995(م) رسید .
صاحبان این تجارت دریافتهاند که برخی از مردم اگر از ننگ و آبروریزی
نمیترسیدند وارد این کار شده و حتی بر پردهی سینما خود را نشان میدادند
ولی با فشار حکومت تصمیم گرفتند ارسال این موارد را از راه پست انجام دهند
که برخی از مردم هم که هنوز دارای فطرتی پاک بوده و کمی غیرت و ننگ در
وجودشان بود آنها را رد میکردند.
روانشناسی به نام «ادوارد دونرستین» عنوان میکند: «کسانی که در کار فساد
و فحشا هستند دچار خشونت بیش از حد، توجه نداشتن به مشکلات دیگران و تجاوز
به دیگران میشوند.» برخی محققین نیز بر این باورند که تماشای این موارد
باعث تقبل تجاوز بر خود و اجبار دیگران به فاحشهگری و تمایل به تجاوز به
دیگران شده و در نظر آنها این جرایم خرد و ناچیز به شمار میرود .
دو پژوهشگر به نامهای «آدلف زیلمان و گنینگز برایانت» دریافتند، کسانی
که به این امور پست مشغول هستند، تجاوز را جزو جرایم جنایی محسوب نکرده و
غرق در این امور شده و بدان معتاد میگردند و زشتترین و پستترین جنایتها
را انجام میدهند. مانند تجاوز، شکنجهی تجاوز شدهها، لواط، تجاوز به
کودکان و انجام همین اعمال بر روی جامدات، حیوانات و محارم. گروهی از
افسران پلیس، تحقیقی را دربارهی تجاوز فردی و جمعی انجام دادند و دریافتند
که فیلمهای مستهجن و دیگر موارد فحشا و نقش اساسی و قابل لمسی در
تحریک این افراد به ارتکاب این جرایم داشته است .
20- کاهش و افول قدرت نرم آمریکا
عملکرد آمریکا در سالهای اخیر و به خصوص پس از جنگ در افغانستان و عراق
موجب کاهش محبوبیت آمریکا در منطقه شد. همچنین افشا شدن شکنجههای
غیرانسانی سربازان آمریکایی در گوانتانامو، ابوغریب در عراق و بعدها در
افغانستان موج انتقادات علیه آمریکا را حوزهای گسترده بخشید؛ به گونهای
که موجبات کاهش قدرت نرم آن را در جهان اسلام و حتی غرب ایجاد کرد. به
گزارش خبرگزاری مهر، مؤسسهی مطالعاتی «رند» آمریکا در تحلیلی نوشت:
«آمریکا به نوعی به طرفی حرکت کرده که به نظر میرسد اکثر شیعیان و سنیها،
اکثر اعراب و اکثر فارسها، آمریکا را دشمن خود تلقی میکنند؛ در واقع یکی
از مواردی که طرفهای درگیر در آن مشترک هستند، مخالفت آنها با
آمریکاست.»
«جیمز دابینز» از مقامهای پیشین وزارت امور خارجهی آمریکا و نویسندهی
این تحلیل، خاطر نشان میکند: «نیروهای آمریکایی در عراق از سوی آشوبگران
سنی، بعثیهای سابق و اعضای القاعده مورد هدف قرار میگیرند و هیچ نشانهای
از این وجود ندارد که دشمنی آنها با آمریکا در حال فروکش کردن است.»
فروپاشی حتمی است
بدین ترتیب، 20 دلیل نام برده شده در ارتباطی تنگاتنگ، فرهنگ، سیاست،
اقتصاد و جامعهی آمریکا را در مینوردد تا اینگونه این درگاه بسته شود.
فروپاشی آمریکا حتمی است، زمانش را نمیدانیم امّا چرخهی صعود و نزول
تمدنها و شواهد، نشان از مرگ آمریکا دارد؛ یک مرگ تدریجی!(*)
پی نوشتها:
[1]Mark Faber
[2]http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8808250126
[3]http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8808250126
[4]NaomiKlein
[5]Nation
[6]همان
[7]همان
[8]http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8808250126
[9]http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1216724
[10]http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8808250126
[11]www.rohama.org/fa/pages/?cid=1961
[12]مرکز پژوهشهای کاخ سفید، استراتژ امنیت ملی آمریکا، ترجمه محمد حسین
خاتمی و علی آدمی، ضمیمه فصلنامه مطالعات راهبردی، سال ششم، ش2، تابستان
1382، ص9
[13]معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، پایان عصر آمریکا در خاورمیانه، ناشر: معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، 1386، ص20
[14]همان
[15]اندیشکده روابط بین الملل
[16]ریچارد هاوس، خاورمیانه بزرگ، اطلاعات
[17]سخنرانی دیک چنی در مجمع جهانی اقتصاد، روزنامه همشهری، ش 10، نیمه دوم، 1383، ص 8-9
[18] هاوس، همان
[19]مبارزه علیه تروریسم، کارنامه دولت بوش از 11 سپتامبر، ترجمه از فارین
پالیسی شماره جولای و آگوست، مترجم سید جواد موسوی خورشیدی، ماهنامه
راهبردی اطلاعات، سال چهارم، مهر 1385، ص 19
[20]معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، پایان عصر آمریکا در خاورمیانه، ناشر: معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، 1386، ص32-33
[21]همان، ص 34
[22] روزنامه کیهان، 16/1/1385
[23]معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، پایان عصر آمریکا در خاورمیانه، ناشر: معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، 1386، ص 35
[24]گراهام فولر، آینده اسلام سیاسی، ترجمه پیروز ایزدی، فصلنامه راهبرد، شماره 27، بهار 1382
[25] کریس هجز، منبع : www.alternet.org به نقل از: نشریه سیاحت غرب شماره 75
نویسنده:محمد عبدالهی؛ سردبیر سایت
منبع : برهان