کد خبر: ۲۳۱۱۰
زمان انتشار: ۱۰:۳۹     ۲۳ مهر ۱۳۹۰
فروپاشی آمریکا حتمی است، زمانش را نمی‏دانیم امّا چرخه‌ی صعود و نزول تمدن­ها و شواهد، نشان از مرگ آمریکا دارد؛ یک مرگ تدریجی! و این نوشته شامل 20 دلیل در اثبات این موضوع است که آمریکا روح خود را از دست داده و فروپاشی آن حتمی است.
«ماکسیم گورکی» نویسنده‌ی معاصر روسی پس از مسافرتی به آمریکا، این سرزمین را «شهر شیطان زرد» نامید؛ عرصه‌ی عصیان‌گری انسان، محل نماهای سر به فلک کشیده، تناقض قدرت و ضعف بشریت که در نمای بسته‌ی انسانی در پای برج­های عمودی ترسیم می­شود و بدین ترتیب او در پیش پای برساخته­اش به ضعف می­افتد. آمریکا محل مغالطه‌ی وهم­آلود آزادی، توحش و سراب توهم سعادت بشری است که قانون صعود و نزول تمدن­ها گمانه‌ی فروپاشی­اش را تقویت می­کند. گمانه­ای که پیش‌تر از این، پایگاه اینترنتی «مارکت‌واچ» نیز بر اساس آن گزارش تحلیلی خود را منتشر کرد. این پایگاه که در گذشته به عنوان «سی‌بی‌اس‌ مارکت‌واچ» شناخته می‌شد و با شبکه‌ی تلویزیونی «سی‌بی‌اس» آمریکا همکاری داشت، گزارش خود را در خصوص از دست رفتن روح سرمایه‌داری آمریکا و حتمی بودن فروپاشی این کشور به صورت زیر آغاز کرد:
این گزارش نبرد برای حفظ روح سرمایه­داری را پایان یافته دانسته و نوشته است:
 
«روح سرگردان سرمایه‌داری مُرد و شاید بدتر از آن، ما روح آمریکا را از دست داده‌ایم و در سراسر جهان عواقب آن فاجعه‌بار خواهد بود» و بدین ترتیب مردی هم‌چون «مارک فابر»[1] سوییسی در ماه‌نامه‌ی سرمایه‌گذاری خود تحت عنوان گزارش«The Gloom Boom & Doom» هشدار داد: «با سقوط نظام سرمایه‌داری‌مان همان­گونه که امروز می‌دانیم، آینده... فاجعه‌ای تمام‌ عیار خواهد بود.»[2]
 
پیش­بینی فروپاشی آمریکا بر مبنای گزاره­های منطقی و دلایلی صورت گرفته که در نهایت نزدیکی افول آمریکا را اثبات می­کنند. درحالی­که زمان وقوع چنین رویدادی مشخص نیست اما وقوع آن حتمی به نظر می‌رسد. جوامع فرو خواهند پاشید چرا که قادر نخواهند بود پیش از وقوع این حادثه برنامه‌ریزی داشته باشند. آن­ها نمی‌توانند زمانی که یک بحران رخ می‌دهد، با سرعت کافی عمل کنند. هنگامی که یک بحران رخ می‌دهد، آن­ها غافل‌گیر می‌شوند در حالی که نباید چنین باشد. اما دیگر دیر شده است. تمدن‌ها در سراشیبی رکود هستند. بنابراین، مرگ یک جامعه ممکن است تنها یک یا دو دهه بعد از این‌که میزان جمعیت، ثروت و قدرت آن به اوج خود می‌رسد، شروع شود.
 
اینک هم‌چون گزارش «مارکت­واچ» امّا این بار در نخستین ماه‏های سال 2011 و در داخل مرزهای جمهوری اسلامی گزارشی دیگر با توجه به دلایلی گوناگون چنین آغاز می­کند:
 
«20 دلیل در اثبات این موضوع که آمریکا روح خود را از دست داده و فروپاشی آن حتمی است.»
 
1- حرص و ولع نهادینه در سرمایه­داری
 
از زمانی­که «جک باگل» کتاب «نبرد برای روح سرمایه‌داری» را نوشت، «وال استریت» به عنوان بازار بورس آمریکا به بعد منفی اقتصاد آمریکا تبدیل شد و با حرص و طمع بسیار، کنترل واشنگتن را در دست گرفت. غنایمی که به‌دست آورد نیز شامل کمک‌های اقتصادی، ورشکستگی‌ها و بیش از 7/23 تریلیون دلار بدهی‌های جدید به خزانه‌داری آمریکا و فشار بر دولت و مردم این کشور بوده است..[3]
 
«نائومی کلین»[4] نویسنده‌ی کتاب «سرمایه‌داری فاجعه‌بار» با «مایکل مور» نویسنده‌ی کتاب «سرمایه‌داری: یک داستان عاشقانه» گفت‌وگو کرد. نتایج این گفت‌وگو که در مجله‌ی «نیشن»[5] به چاپ رسید، سرمایه‌داری را در اصل، قانونی­کردن حرص و ولع اقتصادی دانست.
 
«مایکل مور» هشدار می‌دهد: «سرمایه‌داری نه­تنها محدودیت‌هایی بر حرص و ولع انسان اعمال نمی‌کند، بلکه در برخی مواقع به تقویت این جنبه نیز می‌پردازد.» به گفته‌ی مور، این اتفاق به این دلیل رخ می‌دهد که سرمایه‌داری در دست کسانی است که نگرانی‌های‌شان تنها مسؤولیتی است که در قبال سهام‌داران­شان و یا جیب خودشان دارند. حرص و طمع در آمریکا قانونی شده و این امر با اداره‌ی واشنگتن توسط وال‌استریت میسر گشته است.[6]
 
طرف‌داران وال‌استریت به وسیله‌ی معامله سهام‌های کم‌ارزشی چون (AIG، FNMA، FMAC) که هیچ ارزش اساسی فرای پشتوانه‌ی خزانه‌داری ندارند، میلیاردها دلار به­دست می‌آورند و بدین ترتیب حرص و ولع، جانشین روح سرمایه­داری و وسیله‌ی تخریب آن می­شود.
 
2. افزایش شکاف طبقاتی در آمریکا
 
بر اساس گزارش تحلیلی «مارکت واچ»1% آمریکایی‌ها بیش از 90 درصد ثروت آمریکا را در اختیار دارند. متوسط درآمد کارگران در 3 دهه‌ی گذشته کاهش یافته در حالی که پاداش‌هایی که به مدیران تعلق گرفته بیش از 10 برابر شده است.[7] آمار دولتی هم‌چنین نشان می­دهد که در سال 2009(م)، شکاف بین ثروتمندترین و فقیرترین آمریکایی­ها به بالاترین سطح خود رسیده است؛ از سوی دیگر رکود آغاز شده در سال 2007(م)، جوانان را در خطر مضاعفی قرار داده است.
 
با در نظر داشتن ضریب جینی، نابرابری درآمدی در آمریکا به بالاترین حد خود از سال 1967(م) به بعد رسیده است. از این نظر ایالات متحده در بین کشورهای صنعتی غرب بالاترین نابرابری را به خود اختصاص داده است. بنا به آمارها، 5% از ثروتمندترین آمریکایی­ها یعنی افرادی که سالانه بیش از 180 هزار دلار درآمد دارند، در سال مالی گذشته دارایی خود را بیش‌تر کرده‌اند؛ در حالی که خانواده­های با درآمد متوسط 50 هزار دلار، از این نظر شاهد کاهش درآمد نیز بوده‌اند.
 
«تیموتی اسمیدینگ»، استاد دانشگاه ویسکانسین- مدیسون و کارشناس فقر- معتقد است: «نابرابری درآمدی در حال افزایش است و اگر اطلاعات مالیاتی را در نظر بگیریم اوضاع وخیم­تر نیز می­شود. نسبت به کشورهای دیگر نابرابرترین توزیع درآمد را در آمریکا شاهد هستیم؛ در عین حال ثروتمندان از بیش‌ترین امتیازات اقتصادی بهره­مند می­شوند.»
 
«هدرمن» تحلیل­گر ارشد خط مشی در «بنیاد هریتیج» نیز بر این باور است که اطلاعات آماری نشان می­دهد خانواده­های آمریکایی در تمامی سطوح، درآمد کم‌تری در سال 2009(م) داشته‌اند و البته آمریکاییان فقیر از این رهگذر بیش‌ترین آسیب را متحمل شده­اند. بنا به گفته‌ی وی مدت زمان زیادی طول می­کشد تا مردم بتوانند به اوضاع خود سر و سامان دهند.[8]
 
یک گزارش جدید حکایت از تداوم افزایش فاصله و شکاف طبقاتی بین فقرا و اغنیا در ایالات متحده‌ی آمریکا در سال 2010(م)، دارد. به گزارش خبرگزاری مهر، بر اساس این گزارش که از سوی مؤسسه‌ی سیاست اقتصادی (EPI) منتشر شده، 1% از خانواده­ها که در آمریکا ثروتمندترین طبقات این کشور هستند 225 برابر بیش از خانواده­های متوسط پول دارند.[9] این امر منجر به کاهش انسجام اجتماعی، شکل­گیری عقده­های روانی در افراد و شکل­گیری فرهنگ­های چندگانه در افراد شده است.
 
3- گرایش به تجزیه طلبی
 
شمار زیادی از مردم آمریکا که توان پرداخت مالیات­های سنگین را ندارند و از تحمل بار هزینه‌ی جنگ طلبی‌های کاخ سفید خسته شده‌اند، تجزیه‌ی ایالات خود را خواستاراند.[10] به گزارش «رحما» به نقل از خبرگزاری فرانسه، هواداران افزایش اختیارات دولت‌های ایالتی و حامیان تجزیه‌ی ایالات متحده در یک مورد اتفاق نظر دارند و آن این­که «دولت فدرال آمریکا باید دست از سر آن­ها بردارد.»
 
متخصصانی هم‌چون «جیسون سورنس» از دانشگاه «بوفالو» در نیویورک می­گویند رکود اقتصادی، بزرگ شدن دولت و افزایش سرسام‌آور هزینه­های دولت فدرال، از عوامل گسترش گرایش به تجزیه در ایالات متحده است.
 
«توماس نیلور» استاد بازنشسته‌ی اقتصاد و رهبر «جنبش جمهوری ورمونت» (ورمونت هم اکنون یکی از ایالات آمریکا است) گفت: «دولت آمریکا اقتدار و قدرت معنوی خود را از دست داده است.» نیلور با بیان این­که دولت ما تحت اداره و مالکیت وال استریت و شرکت­های آمریکایی است، تصریح کرد: «این امپراطوری رو به افول است.» تجزیه­طلبان و هواداران افزایش اختیارات ایالت‌های آمریکا در عرصه­های سیاسی این کشور حضور گسترده دارند و پیشینه‌ی فعالیت­های آن‌ها به پیش از انتخاب اوباما برمی­گردد.
 
«کرک پاتریک سیل»، رییس مؤسسه‌ی «میدل بری» مستقر در کارولینای جنوبی که درباره‌ی جدایی­طلبی، تجزیه و خودمختاری مطالعه می­کند، گفت: «از سال 1865(م) تاکنون این میزان بی‌اعتباری قوانین فدرال بی­سابقه است.» به­گفته‌ی سیل، «دست­کم 10 ایالت آمریکا از جمله ورمونت، هاوایی، آلاسکا، تگزاس و پورتوریکو خاستگاه جریان‌های تجزیه طلب فعال هستند.»[11]
 
4- چالش­های منطقه­ای فرا روی آمریکا
 
پس از جنگ سرد، نظریه­پردازان امنیتی آمریکا معتقد بودند که با وجود پیروزی کشورشان در جنگ، این پیروزی دوام نخواهد داشت، زیرا چالش­های منطقه­ای به گونه­ای گسترش یابنده و فراگیر، ظهور یافتند. در این میان برخی از نظریه­پردازان افول قدرت غرب را اجتناب­ناپذیر می‌دانستند، اما محافظه­کاران جدید معتقد بودند که باید از راه تداوم برتری اقتصادی و بهینه­سازی قدرت راه‌بردی بر مخاطرات امنیتی غلبه کرد.
 
«فرید برگ آرون» از نظریه­پردازان آمریکایی در بهار 1994 میلادی در نشریه‌ی معتبر «علوم سیاسی» این کشور در مقاله­ای با عنوان «آینده‌ی قدرت آمریکا» تأکید کرده بود که در سال­های آینده، قدرت نسبی آمریکا در مقایسه با بسیاری دیگر از کشورها، سیر نزولی خواهد داشت. وی عنوان داشت که سیاست جهان­گرایانه و تنگ­نظرانه‌ی آمریکا با سیاست یک جانبه­گرایی سرسختانه‌ی آن به آمیزه­ای مهلک تبدیل خواهد شد.
 
شرایط فعلی آمریکا و مواجهه با چالش­های فرا روی جهانی و منطقه­ای نشان داده است که گفته «آرون» در آن سال تا چه اندازه به واقعیت نزدیک شده است. اگرچه فروپاشی نظام دوقطبی در دهه‌ی1990(م)، فضایی برای حرکت آزادانه و هژمون­گرایی آمریکا فراهم آورد اما آمریکا ساختار موازنه‌ی قدرت در نظام بین­الملل را با بن­بست روبه­رو ساخت و دیگر کشورهای جهان کم و بیش ناچار شدند در برابر محدودیت­های آمریکا، واقعیت­های سیاست قدرت را پذیرا شوند، هر چند در این میان کشورهای اسلامی مبادرت به اتخاذ راه‌بردهایی کرده­اند که بیان‌گر مقاومت آنان در برابر هژمونیک­گرایی آمریکا محسوب می­شود. در این میان افکار عمومی جهان اسلام با علم به سیاست‌های سلطه­طلبانه‌ی آمریکا و حمایت­های بی­چون و چرای کاخ سفید از اسراییل نسبت به سیاست­های آمریکا واکنش نشان دادند. این مسأله در کنار اهمیت یافتن منطقه‌ی حساس خلیج فارس و خاورمیانه در عرصه‌ی سیاست خارجی آمریکا به ویژه نقش امنیت انرژی برای منافع آمریکا، زمینه‌ی رویارویی جدیدی را فراهم کرد که مبتنی بر جدال فرهنگی، تمدنی و ایدئولوژیک جهان اسلام در برابر آمریکا است.
 
 
5- پیروزی اسلام­گرایان و کاهش سرعت روند صلح در خاورمیانه
 
پس از فروپاشی شوروی، صاحب­نظران و استراتژیست­های آمریکایی اسلام و اسلام­گرایی را مهم‌ترین تهدیدهای نامتقارن آمریکا برشمردند تا جایی­که «رابین رایت» در همان سال­های اولیه‌ی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نوشت:
 
«موج جدید تجدید حیات اسلام چنان فراگیر شد که با مرگ کمونیسم، اسلام به غلط یکی از رقیبان ایدئولوژیک آینده‌ی غرب تلقی گردید.»[12]
 
«هانتیگتون» نیز در تئوری جنگ تمدن­های خود، نبرد نهایی را بین اسلام و غرب عنوان کرد و در کنفرانسی در قبرس گفت: «مشکل ریشه­ای غرب در بنیادگرایی اسلامی نیست، بلکه خود اسلام است.»
 
از نظر نومحافظه­کاران، خاورمیانه کانون اسلام سیاسی و تهدیدهای نامتقارن است. به­تدریج این منطقه بر اثر تحلیل­های کارشناسی در چارچوب استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن 21 به عنوان محل اسلام مسلح و سیاسی تندرو قلمداد شده است.
 
به جز جمهوری اسلامی که از جمله قدرت­های مهم منطقه محسوب می­شود با پیروزی اسلام‌گرایان در ترکیه و هم‌چنین پیروزی حزب­الله در جنگ 33 روزه، نمایشی از شکست برنامه‌های ضداسلامی آمریکا در منطقه رخ داد. این عوامل باعث شده به تدریج از سرعت روند صلح در خاورمیانه کاسته شود. به تعبیر وزیر خارجه‌ی وقت آمریکا در سال 2007(م) «هرگونه کاهش سرعت در صلح خاورمیانه، خطرات عظیمی در پی دارد. دشمنان تصمیم به از بین بردن این شانس تاریخی دارند، نباید اجازه دهیم موفق شوند.»[13]
 
با توجه به روند صلح خاورمیانه و اظهارات وزیر خارجه‌ی وقت آمریکا، خطرات عظیمی از این راه آمریکا را در بر گرفته که تهدیدهای نامتقارن اسلام‌گرایی را علیه آمریکا، تقویت می­کند.   
 
6- شکست آمریکا در عراق
 
مقام‌های کاخ سفید عراق را به عنوان کلید خاورمیانه و راه رسیدن و سلطه بر این منطقه ارزیابی می­کردند. «رایس» وزیر خارجه‌ی آمریکا در مقطع زمانی حمله به عراق نوشته بود: «یک عراق تحول­یافته می­تواند عنصری کلیدی در خاورمیانه باشد که آرمان ایدئولوژی­های نفرت­زا رشد نکند.» به­همین دلیل شکست واشنگتن در عراق نیز دومین شکست در خاورمینه پس از افغانستان گردید. «بوش» در زمان اعلام استراتژی جدید آمریکا در عراق گفت: «شکست در عراق یک فاجعه برای آمریکا است. عواقب شکست واضح است، اسلام­گرایان تندرو و افراط­گرا قدرت گرفته و نیرو جذب می­کنند.»[14]
 
دکتر «کیهان برزگر»، عضو هیأت علمی دانشگاه علوم و تحقیقات و معاون امور بین الملل مرکز مطالعات خاورمیانه در یادداشتی که خبر آنلاین منتشر کرد، نوشت:«خروج نیروهای رزمی آمریکا از عراق نقطه‌ی عطفی در تحولات سیاسی- امنیتی این کشور به حساب می­آید. با این تحول آمریکا دیگر توان تأثیرگذاری جدی بر روندهای سیاسی- امنیتی و اجتماعی آینده در عراق را نخواهد داشت. دلیل اصلی شکست سیاست آمریکا به وجود تناقض در سیاست­های این کشور در هدایت و رهبری یک جنگ مقدس در مبارزه با رژیم بعثی و تروریسم القاعده با توجیه برقراری دموکراسی در عراق و منطقه از یک‌سو و شدت استفاده از ابزار سخت نظامی برای سرکوب عراقی­ها در توجیه برقراری امنیت و پایان سریع جنگ از سوی دیگر بر می­گردد. این سیاست آمریکا نوعی سرخوردگی و بی‌اعتمادی در میان گروه­های سیاسی و مردم عراق به‌وجود آورد که نتیجه‌ی آن کاهش فزاینده‌ی نفوذ و نقش آمریکا در این کشور است.»
 
برای آمریکا خروج آبرومندانه و سپردن امنیت ملی عراق به دست خود عراقی­ها و تشکیل یک دولت ائتلافی برای ایجاد ثبات بعد از خروج کامل نیروهای آمریکایی در تابستان 2011(م) مهم است. آمریکا به این نقطه رسیده که بحران عراق به راحتی قابل حل و فصل نیست. در عین حال عراق کشوری نیست که یک شبِ به سوی اصول دموکراتیک حکومت‌داری حرکت کند و هنوز تا آن مرحله فاصله‌ی زیادی دارد. «اوباما» به این نتیجه رسید که توان تأثیرگذاری آمریکا در روند تحولات سیاسی عراق روز به روز کم‌تر می­شود و تداوم حضور نیروهای آمریکایی در عراق جز تحمیل هزینه­های مالی و کاهش نقش و جایگاه منطقه­ای آمریکا فایده­ای نخواهد داشت. در این شرایط به­نظر می­رسد که پایان لحظه‌ی آمریکایی در عراق نزدیک است.
 
7- شکست طرح خاورمیانه بزرگ
 
چالش­های فرا روی آمریکا در خاورمیانه به‌خصوص مشکلات حادث شده برای این کشور از زمان اشغال عراق در شرایط فعلی به سمتی سوق پیدا کرده که بسیاری از کارشناسان و محققان آمریکایی این چالش­ها را آغاز افول هژمونی مورد ادعای کاخ سفید و شکست طرح خاورمیانه‌ی بزرگ تفسیر می­کنند. کاخ سفید نیز می­کوشید با استفاده از فضای به وجود آمده پس از بحران عراق و اعمال فشار و تهدید نسبت به کشورهای عربی و اسلامی ضمن کاهش حجم کمک­ها به ملت فلسطین، هژمونی رژیم تل­آویو را بر منطقه محقق سازد و از این راه ضمن افزایش امنیت برای اسراییل، عمق راه‌بردی خود را نیز در منطقه تقویت کند و از انرژی به عنوان ابزاری برای کنترل و تحت فشار قرار دادن رقبای بین المللی بهره گیرد. به طور قطع یکی از اهداف کلان ایالات متحده در قالب طرح خاورمیانه‌ی بزرگ حاکمیت و سلطه‌ی اسراییل بر منطقه بوده و هست.
 
طرح خاورمیانه‌ی بزرگ زمینه­های حضور نظامی و سیاسی بیش‌تر آمریکا را در این منطقه فراهم کرده و تلاش می­کند زمینه­ساز پیش‌برد رژیم اسراییل و تضمین­کننده‌ی بقای این رژیم باشد. به هر صورت مهندسی جدید خاورمیانه که از سوی آمریکا دنبال می­شود با مشکلاتی که پیش روی خود دارد نه تنها اهداف اولیه و ثانویه‌ی خود را محقق نساخته بلکه با مشکلات حادتری از جمله در عراق و مخالفت­های رو به افزایش داخلی و خارجی روبه­رو شده است. شکست راه‌برد آمریکا در عراق به طور قطع نه­تنها آغاز تدریجی خروج نیروهای نظامی آمریکا را از این کشور تسریع خواهد کرد، بلکه هژمونی مورد نظر ایالات متحده را نیز شکننده­تر از گذشته نمایان خواهد ساخت.[15]
 
 
8- شکست استراتژی نظامی و حمله‌ی پیش‏دستانه
 
یکی از پایه­های اصلی واشنگتن برای تغییر و دگرگونی خاورمیانه، استراتژی نظامی و حمله‌ی پیش­دستانه بود. تجربه‌ی جنگ در افغانستان و عراق نشان داد که این استراتژی در جنگ نامتقارن کارآیی چندانی ندارد. بر همین اساس از نظر مقام‌ها و استراتژیست­های آمریکایی، استراتژی نظامی برای تغییر و تحول منطقه‌ی خاورمیانه و حمله‌ی پیش­دستانه شکست خورده و تکیه بر ابزار نظامی را یک اشتباه استراتژیک تلقی کردند. به عنوان مثال «ریچارد هاوس» گفت: «همان­طور که آمریکا با صرف هزینه­های سنگین در عراق و اسراییل در لبنان آموخته؛ نیروهای نظامی، نوش داروی مطمئنی نیست، این گزینه در برابر شبه نظامیان، سلاحی کُند و غیر مؤثر است.»[16]
 
استعفا و کناره­گیری «رامسفلد» وزیر جنگ آمریکا و یکی از طراحان استراتژی حمله‌ی پیش‌دستانه حاصل شکست استراتژی نظامی در منطقه بود. این امر موجب شد تا به تدریج این اندیشه در میان نظامیان و استراتژیست­های آمریکایی به وجود آید که بر حسب شرایط جدید جهانی و شکل و نوع تهدیدها به ویژه با توجه به شکست و ناکامی این کشور در عراق، افغانستان و لبنان، ساختار نظامی خود را متحول سازد.
 
9- شکست موج چهارم دموکراسی درخاورمیانه
 
یکی از اهداف آمریکا در تهاجم به خاورمیانه، دموکراسی­سازی بود. هر چند این اندیشه سابقه‌ی زیادی دارد اما فروپاشی شوروی موجب قدرت بخشیدن به آن شد تا متفکران متعددی به آن بپردازند و حتی زور برای تحمیل دموکراسی امری جایز شمرده شود.[17]
با این حال ارزیابی تحولات منطقه در سال­های اخیر نشان می­دهد که دموکراسی بستری برای پیروزی و مطرح شدن اسلام­گرایان شده و حتی در کشور سکولار ترکیه قدرت به دستان اسلام‌گرایان می­افتد. بنابراین سیاست مهار اسلام­گرایان نتیجه‌ی عکس داشته و به قدرت­یابی آن­ها انجامیده است. آن­گونه که ریچارد هاوس، رییس شورای روابط خارجی وقت آمریکا اشتباه دوم آمریکا را در منطقه، حساب کردن روی ظهور دموکراسی برای آرام کردن منطقه دانست.[18]
 
10- شکست مبارزه با تروریسم
 
پس از 11 سپتامبر، مبارزه با تروریسم به عنوان یکی از اهداف سیاست­های آمریکا اعلام شد. بررسی­ نظرات بیش از 100 نفر از کارشناسان ارشد سیاست خارجی آمریکا چه از طیف جمهوری‌خواه و چه دموکرات نشان داد حدود 80% شرکت­کنندگان در «کارنامه‌ی تروریسم» در دولت ایالات متحده مشغول به­کار بوده­اند که از این مقدار بیش‌ از نصف آن­ها در قوه‌ی مجریه، یک سوم در ارتش و 17% در جامعه‌ی جاسوسی فعالیت داشته­اند. 84% از کارشناسان، کارنامه‌ی تروریسم آمریکا را در جنگ علیه تروریسم، موفق ندانسته­اند. 86% این کارشناسان جهانی را به تصویر کشیده­اند که به طور فزاینده­ای برای مردم آمریکا خطرناک­تر می­گردد. به طور کلی آن­ها اتفاق نظر دارند که دولت ایالات متحده در تلاش­های امنیت داخلی خود بی­کفایت است.[19]
 
 
 11- ناکارآمدی ارتش آمریکا
 
قدرت نظامی آمریکا بزرگ­ترین تکیه­گاه این کشور برای تقویت و حفظ ابرقدرتی آن در جهان محسوب می­شود. افزایش بودجه‌ی نظامی آمریکا پس از 11 سپتامبر 2001(م)، بیان‌گر قدرت نظامی در راه‌برد جهانی آمریکا است. 145 هزار نیروی نظامی آمریکا در عراق با تمام تجهیزات پیشرفته قادر نیست با 1% از جمعیت عراق که در تقابل با ارتش آمریکا است، مبارزه نماید.
 
تلفات روز افزون این کشور در عراق و شیوع بیماری­های روانی در میان ارتش مستقر در این کشور و فرار سربازان آمریکایی بیان‌گر ناتوانی ارتش آمریکا در مهار امنیتی است. عقب­نشینی ارتش آمریکا از شمال و جنوب افغانستان و سپردن امنیت این مناطق به ناتو و ناکافی دانستن سربازان آمریکایی در عراق توسط بوش مصادیق روشنی از شکست ارتش آمریکا در برابر نیروهای نامتقارن در منطقه است. گزارش «بیکر- همیلتون» نشان داد که ارتش آمریکا در جنگ با تروریسم شکست خورده است.[20]
 
12- شکست اطلاعاتی کاخ سفید
 
حادثه‌ی 11 سپتامبر، برآورد غلط سازمان اطلاعات آمریکا برای تهاجم به خاورمیانه و پیروزی حزب­الله در جنگ 33 روزه و هم‌چنین شکست سناریوی براندازانه در ایران همگی مصداق شکست اطلاعاتی آمریکا است. مدت­ها از اعتراف اکثر سیاست­مداران و صاحب­نظران آمریکایی مبنی بر شکست خود در نبرد اطلاعاتی در خاورمیانه می­گذرد که به جابه­جایی مسؤولان سازمان سیا و مراکز اطلاعات ملی آمریکا پیامدهای این شکست می­باشد. در این ارتباط «برژینسکی» مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا برآورد غلط امنیتی از عراق قبل از جنگ را بزرگ­ترین افتضاح در تاریخ سازمان­های اطلاعاتی آمریکا ذکر کرده است.[21]
 
13- افزایش نفوذ و قدرت در ایران
 
تضعیف و نابودی جمهوری اسلامی ایران از جمله اهداف آمریکا است. امری که روند تحولات منطقه­ای و جهانی نشان از شکست آن دارد چرا که حتی ارزیابی مقام‌های آمریکایی این است که جمهوری اسلامی ایران قدرت و نفوذ بی­بدیلی در منطقه پیدا کرده است. این فرآیند انتقاداتی را به سیاست­های دولت­های وقت آمریکا در پی داشته است. چنان­چه «آلبرایت» وزیر خارجه‌ی سابق آمریکا در اعتراض به سیاست­های بوش گفت:
 
«ایران به خاطر تهاجم آمریکا به عراق قدرتمندتر شده و این بیش‌تر یک فاجعه است تا یک راه‌برد که رییس جمهور آمریکا، مطرح کرده است.»[22]
 
 
تمام تلاش آمریکا از هجوم سخت­افزاری و نرم­افزاری به خاورمیانه تغییر فرهنگ سیاسی منطقه و حاکم­کردن لیبرال دموکراسی بود امّا اینک اسلام به­عنوان ایدئولوژی مطرح در خارومیانه قدرت را در دست گرفته است. 
 
14- از دست دادن مدیریت بحران
 
 گزارش­های مراکز راه‌بردی و مطالعاتی آمریکا نشان داد که اوضاع منطقه از کنترل کاخ سفید خارج شده و آمریکا به تنهایی قادر به حل مشکلات ناشی از تغییرات در خاورمیانه نیست. هر چند در سال­های گذشته برای برون رفت از این وضعیت ابتدا یک جانبه­گرایی در تحولات عراق و مسأله‌ی هسته­ای ایران و سایر بحران­های منطقه­ای از جمله سوریه و لبنان را کنار گذاشت و به کشورهایی چون فرانسه و آلمان متوسل شد و یا در افغانستان با عقب­نشینی از مناطق جنوبی و شمالی جای خود را به نیروهای ناتو بخشید؛ در برخورد با روسیه فرانسه را با خود همراه ساخت و در ارتباط با خلع سلاح حزب­الله لبنان از دخالت مستقیم پرهیز کرد،23] امّا رویداد اخیر که به انحلال کابینه‌ی «حریری» در لبنان انجامید نشان داده شد تمامی این سیاست­ها نتوانسته مدیریت بحران را به کاخ سفید بازگرداند؛ همان­گونه که در سال­های گذشته گزارش 142 صفحه­ای بیکر- همیلتون قاطعانه اعلام کرد در صورتی آمریکا می­تواند بحران خاورمیانه را مدیریت نماید که به کشورهای ایران و سوریه متوسل شود.
 
 
15- شکل­گیری خاورمیانه‌ی اسلامی
 
تمام تلاش آمریکا از هجوم سخت­افزاری و نرم­افزاری به خاورمیانه تغییر فرهنگ سیاسی منطقه و حاکم­کردن لیبرال دموکراسی بود امّا اینک اسلام به­عنوان ایدئولوژی مطرح در خارومیانه قدرت را در دست گرفته است. ناسیونالیسم غربی و لیبرال دموکراسی هیچ جایگاهی در جوامع اسلامی خاورمیانه نخواهد داشت همان­طور که «گراهام فولر» در مقاله‌ی «آینده‌ی اسلام سیاسی» نوشت:
 
«اسلام تنها آلترناتیو منطقه است و سیاست­های غرب و آمریکا مانع از روند رو به پیشرفت آن نخواهد شد، بلکه سیاست­های خاورمیانه­ای بوش موجب تسریع و شتاب آن نیز گردید.»[24]
 
روند تحولات منطقه نشان از فرآیند رو به رشد اسلام­گرایان است که غرب­گرایان را به کناری می­زنند.
 
16- آمار تکان دهنده‌ی وضعیت دختران آمریکا
 
در حالی­که مسأله‌ی عفاف و حجاب دختران و زنان مسلمان، به ویژه در جمهوری اسلامی ایران به یکی از معضلات اصلی، سیاسی و به دنبال آن از اهداف اصلی حمله‌ها و تهاجم‌های فرهنگی لشکریان جنگ نرم آمریکا تبدیل شده و مقام‌های سیاسی آمریکا به رغم غوطه‌وری در مرداب مشکلات اقتصادی و انزوای سیاسی خود، دایم نگرانی خود را از وضعیت دختران و زنان در ایران اسلامی اعلام می‌کنند، وضعیت دختران و نوجوانان آمریکایی، در ابعاد متفاوت روحی، روانی، نا امیدی، نا امنی ... و به ویژه در مسایل جنسی، بسیار اسف‌بار است!
 
بنابر آمار رسمی گزارش شده، نزدیک به نیمی (46٪) از کل دختران بین 15 تا 19 ساله‌ی آمریکایی، دارای سابقه‌ی روابط جنسی هستند و این در حالی است که قوانین ازدواج در اسلام برای زیر18  سال را با شعار «کودک آزاری» مورد تنقید قرار می‌دهند! و حال آن که بدیهی است با توجه به شرایط اجتماعی، اقتصادی و ... ، حتی اگر فرهنگ ازدواج در سنین نوجوانی در ایران همگانی شود، باز ممکن نیست که نیمی از دختران 15 تا 19 ساله ازدواج کنند. در میان دختران 15 ساله‌ و مجرد آمریکایی، فقط 13٪ رابطه‌ی جنسی را تجربه نکرده‌اند! یعنی 87٪ آنان بدون ازدواج از سابقه‌ی رابطه‌ی جنسی برخوردارند و تا سن 19 سالگی فقط از هر 10 نفر، 3 نفر فاقد چنین رابطه‌ای هستند! و البته این رقم طبق گزارشات رسمی است که همیشه کم‌تر از واقعیت بیرونی می‌باشد.
 
حداکثر سن تجربه‌ی رابطه‌ی جنسی دختران آمریکایی، 17 سالگی می‌باشد، در حالی که حداقل سن ازدواج آن‌ها 20 سالگی است و این بدان معناست که این عده در معرض حاملگی‌های زودرس و ابتلا به بیماری‌های مقاربتی که شاید یک دهه به طول انجامد هستند. طبق آمار رسمی در سال 2006(م) تعداد 420.200 سقط جنین توسط مادران 15 تا 19 ساله به ثبت رسیده است و سن به پایان رساندن دوران بارداری زنان 15 تا 19 ساله در این سال به 27٪ تنزل پیدا کرده است. با توجه به این که از هر 10 نوجوان فقط 6 نفر به هنگام سقط جنین با بزرگ‌تر خود مشورت کرده و تحت نظر آن‌ها نوزاد خود را سقط می‌کنند، دولت آمریکا تصمیم دارد تا پایان سال 2010(م)، حضور و همراهی یکی از والدین برای سقط جنین را در 38 ایالت اجباری کند.
 
 
17- هماهنگ نبودن هنر و سیاست‌های آمریکا
 
هنر و سیاست‌های واشنگتن همیشه با هم هماهنگ نیستند. حتی در اوج موفقیت سیاست فرهنگی آمریکا طی سال‌های دهه‌ی 1950(م)، تلاش‌های این دولت برای ترویج هنر آمریکایی در خارج از کشور گرفتار بحث‌های داخلی شده است. طبق اظهارات «مایکل ال.کرن»، نویسنده‌ی کتاب «ریزش پناهگاه‌های روح بشری: هنر آمریکایی و جنگ سرد»، وزارت امور خارجه تورهای بین‌المللی دو نمایشگاه را به خاطر اتهام به کمونیستی بودن برخی از هنرمندان و یا داشتن تفکرات کمونیستی، لغو کرده است.
 
یکی از این هنرمندان «جودی ورتین» متولد آرژانتین و ساکن بروکلین است، وی پس از خلق یک اثر هنری در سال 2005(م) در مکزیک، مورد تهدید گروه‌های ضد مهاجرت قرار گرفت، وی در اثرش کفش‌های کتانی کشیده بود و آن‌ها را به مردم ساکن تیجانوی مکزیک، تعمیم داده بود که قصد عبور از مرزها به سمت ایالات متحده را داشتند. هر خانواده مجهز به قطب‌نما، چراغ قوه، مسکن‌های آرام‌بخش و کفش‌هایی بودند که نقشه‌ی ناحیه‌های مرزی روی کف آن حک شده بود، به عقیده‌ی خانم ورتین، نیروی هوشمند یک ایده‌ی فوق‌العاده است. وی افزود: «به نظر من برای هنرمندان آمریکایی بسیار مهم است که به خارج از کشور سفر کنند تا عقیده‌ی متفاوتی نسبت به دنیا کسب کنند، این به واقع یک امر حیاتی است.»
 
«پاول فیفر»، هنرمند دیگری که در خارج از کشور روی آثارش کار می‌کند، معتقد است این تصور قابل تغییر است اما به شرط این­که این هنرمندان از آزادی کافی برخوردار باشند، وی ادامه داد: «بهترین آثار هنری نباید ضرورتاً به شیوه‌ای طراحی شوند که آقایان در وزارت امور خارجه تصور می‌کنند.» فیفر با اشاره به تجربه‌ی کاری خود در خارج از کشور یادآور شد: «متقاعد کردن افرادی که برای خود کار می‌کنند و نه برای دولت آمریکا خالی از اهمیت نیست، همان‌طور که «فولرایت» در فیلیپین بارها و بارها به مردم گفته است که مقام رسمی دولت آمریکا نیست و فقط برای مردم کار می‌کند تا بتوانند به صداقت واقعی و گفت‌وگوهای دوجانبه اعتماد کنند.»
 
18- انحطاط فرهنگی
 
فرهنگ آمریکا بی‌هیچ متولی درگیر و دار شناخت بین واقعیت و خیال محکوم به مرگ است. چرا که به گفته‌ی یک نویسنده‌ی آمریکایی، توان شناخت واقعیت از خیال را از دست داده است. بر این مبنا فرهنگ آمریکایی نیازمند کنش‌گرانی است که آن را از وضعیت کودکی محتوم خویش خارج سازند. وضعیتی که شایعه‌های خاله زنکی و پوچ، به جای اخبار و اطلاعات به خورد مردم داده می‌شود.
 
فرهنگ فرو رفتن در توهم و خیال و هم‌چنین فرهنگ سلبریتی که در اطراف آن رشد و نمو کرده، دست به دست هم داده­اند و پوچی وحشتناکی نصیب جامعه کرده­اند؛ این گونه است که اکنون فرهنگ آمریکا از یک فرهنگ تولیدی به یک فرهنگ مصرفی تبدیل شده است. در واقع خصلت «صنعتی شدن» به فرد فرد جامعه‌ی آمریکایی نیز تعمیم داده شده است. در این فرآیند حتی فساد به مختصات تجارت آمیخته می­شود و سکس به یک مزیت اقتصادی بدل می­شود. تولیدکنندگان محصولات هم می­دانند که سن مشتریان­شان به طور فزاینده­ای در حال کاهش است امّا سود و تجارت است که این فرآیند تولید را توجیه می­کند.
 
19- افزایش فساد در آمریکا
 
هر سال در آمریکا 13 هزار فیلم تولید می­شود. بر پایه‌ی گزارش (Internet filter review)، عایدی جهانی شامل اتاق­های پخش فیلم در هتل­ها، کلوب­های سکس و صنعت رو به گسترش سکس الکترونیک، 97 میلیارد دلار در سال 2006(م) بوده است. این عایدی، با درآمد شرکت­های پیش‌رو در امر فن­آوری مثل «مایکروسافت»، «گوگل»، «آمازون»، «ای بی»، «یاهو»، «اپل»، «نت فلیکس» و «ارث لینک» برابری می­کند. فروش سالانه در آمریکا حدود 10 میلیارد دلار یا حتی بالاتر تخمین زده می­شود. هیچ ارگان یا نهادی در امر کنترل و مونیتورینگ صنعت وجود ندارد. به عنوان مثال، «جنرال موتورز»، صاحب (Direct TV) است که هر ماه 40 میلیون تصویر روانه‌ی خانه‌ی آمریکایی­ها می­کند (At& T Broadband) و (Comcast Cable) هم اکنون به­خاطر وجود «شبکه‌ی داغ» سرویس‌های سرگرمی و سرویس (pay per view) مخصوص بزرگ‌سالان، بزرگ­ترین شرکت خدمات­دهی در آمریکا است؛ ( At &و جنرال موتورز) نزدیک به 80 درصد دلارهای صرف شده توسط کاربران و مصرفت کنندگان صنعت را پارو می­کنند.[25]
 
به گزارش «ایونا»، بنابر تحقیقاتی که وزارت دادگستری آمریکا درباره‌ی روسپی­گری، فساد و فحشا انجام داده، دریافته است که این عمل تجارتی رایج و پرسود است که درآمد و سرمایه‌ی آن به 8 میلیارد دلار می­رسد و با دیگر سازمان­های تبه­کاری در ارتباط می­باشد.این تجارت اشکال مختلفی را در بر می­گیرد از چاپ کتاب­های مستهجن گرفته تا مجلات، نوارهای ویدیویی، شبکه‌های ماهواره­ای و اینترنت.
 
طبق آمار سازمان اطلاعات آمریکا (FBI) روسپی­گری سومین درآمد سازمان­های تبهکاری بعد از قاچاق مواد مخدر و قمار است و تقریباً به وسیله‌ی مجلات و فیلم­های مستهجن 85% این درآمد را کسب می­کنند. در عصر حاضر حداقل 900 سینما مختص به فیلم‌های مستهجن در آمریکا دایر است و بیش از 1500 کتاب‌فروشی، کلوپ فیلم‌ها و مجلات مبتذل را خرید و فروش می­کنند و این تعداد حتی 3 برابر غذا خوری­های معروف مکدونالد است. مشخص است که آمریکا رتبه‌ی اول را در ساخت و تولید موارد فساد و فحشا به خود اختصاص داده است.
 
طبق آمار سال 2002(م) این کشور سالانه 159 مجله در این زمینه یعنی به تعداد 8000 جلد در سال چاپ می­کند و تجارت اجاره کردن فیلم‌های مستهجن از سال 1985(م) از 75 میلیون به 665 ملیون در سال 1995(م) رسید .
 
صاحبان این تجارت دریافته‌اند که برخی از مردم اگر از ننگ و آبروریزی نمی­ترسیدند وارد این کار شده و حتی بر پرده‌ی سینما خود را نشان می­دادند ولی با فشار حکومت تصمیم گرفتند ارسال این موارد را از راه پست انجام دهند که برخی از مردم هم که هنوز دارای فطرتی پاک بوده و کمی غیرت و ننگ در وجودشان بود آن‌ها را رد می­کردند.
 
روان‌شناسی به‌ نام «ادوارد دونرستین» عنوان می­کند: «کسانی که در کار فساد و فحشا هستند دچار خشونت بیش از حد، توجه نداشتن به مشکلات دیگران و تجاوز به دیگران می­شوند.» برخی محققین نیز بر این باورند که تماشای این موارد باعث تقبل تجاوز بر خود و اجبار دیگران به فاحشه­گری و تمایل به تجاوز به دیگران شده و در نظر آن­ها این جرایم خرد و ناچیز به شمار می‌رود .
 
دو پژوهش‌گر به ­نام‌های «آدلف زیلمان و گنینگز برایانت» دریافتند، کسانی که به این امور پست مشغول هستند، تجاوز را جزو جرایم جنایی محسوب نکرده و غرق در این امور شده و بدان معتاد می­گردند و زشت­ترین و پست­ترین جنایت­ها را انجام می­دهند. مانند تجاوز، شکنجه‌ی تجاوز شده­ها، لواط، تجاوز به کودکان و انجام همین اعمال بر روی جامدات، حیوانات و محارم. گروهی از افسران پلیس، تحقیقی را درباره‌ی تجاوز فردی و جمعی انجام دادند و دریافتند که فیلم­های مستهجن و دیگر موارد فحشا و نقش اساسی و قابل لمسی در تحریک این افراد به ارتکاب این جرایم داشته است .
 
20- کاهش و افول قدرت نرم آمریکا
 
عملکرد آمریکا در سال­های اخیر و به خصوص پس از جنگ در افغانستان و عراق موجب کاهش محبوبیت آمریکا در منطقه شد. هم‌چنین افشا شدن شکنجه­های غیرانسانی سربازان آمریکایی در گوانتانامو، ابوغریب در عراق و بعدها در افغانستان موج انتقادات علیه آمریکا را حوزه­ای گسترده بخشید؛ به گونه­ای که موجبات کاهش قدرت نرم آن را در جهان اسلام و حتی غرب ایجاد کرد. به گزارش خبرگزاری مهر، مؤسسه‌ی مطالعاتی «رند» آمریکا در تحلیلی نوشت: «آمریکا به نوعی به طرفی حرکت کرده که به نظر می­رسد اکثر شیعیان و سنی‌ها، اکثر اعراب و اکثر فارس­ها، آمریکا را دشمن خود تلقی می­کنند؛ در واقع یکی از مواردی که طرف‌های درگیر در آن مشترک هستند، مخالفت آن­ها با آمریکاست.»
 
«جیمز دابینز» از مقام­های پیشین وزارت امور خارجه‌ی آمریکا و نویسنده‌ی این تحلیل، خاطر نشان می­کند: «نیروهای آمریکایی در عراق از سوی آشوب‌گران سنی، بعثی­های سابق و اعضای القاعده مورد هدف قرار می­گیرند و هیچ نشانه­ای از این وجود ندارد که دشمنی آن‌ها با آمریکا در حال فروکش کردن است.»
 
فروپاشی حتمی است
 
بدین ترتیب، 20 دلیل نام برده شده در ارتباطی تنگاتنگ، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و جامعه‌ی آمریکا را در می­نوردد تا این‌گونه این درگاه بسته شود. فروپاشی آمریکا حتمی است، زمانش را نمی‏دانیم امّا چرخه‌ی صعود و نزول تمدن­ها و شواهد، نشان از مرگ آمریکا دارد؛ یک مرگ تدریجی!(*)

پی نوشت‏ها:
 
 [1]Mark Faber 
[2]http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8808250126 
[3]http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8808250126 
[4]NaomiKlein 
[5]Nation 
[6]همان
 
[7]همان
 
[8]http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8808250126 
[9]http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1216724 
[10]http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8808250126 
[11]www.rohama.org/fa/pages/?cid=1961 
[12]مرکز پژوهش­های کاخ سفید، استراتژ امنیت ملی آمریکا، ترجمه محمد حسین خاتمی و علی آدمی، ضمیمه فصلنامه مطالعات راهبردی، سال ششم، ش2، تابستان 1382، ص9
 
[13]معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، پایان عصر آمریکا در خاورمیانه، ناشر: معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، 1386، ص20
 
[14]همان
 
[15]اندیشکده روابط بین الملل
 
[16]ریچارد هاوس، خاورمیانه بزرگ، اطلاعات
 
[17]سخنرانی دیک چنی در مجمع جهانی اقتصاد، روزنامه همشهری، ش 10، نیمه دوم، 1383، ص 8-9
 
[18] هاوس، همان
 
[19]مبارزه علیه تروریسم، کارنامه دولت بوش از 11 سپتامبر، ترجمه از فارین پالیسی شماره جولای و آگوست، مترجم سید جواد موسوی خورشیدی، ماهنامه راهبردی اطلاعات، سال چهارم، مهر 1385، ص 19
 
[20]معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، پایان عصر آمریکا در خاورمیانه، ناشر: معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، 1386، ص32-33
 
[21]همان، ص 34
 
[22] روزنامه کیهان، 16/1/1385
 
[23]معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، پایان عصر آمریکا در خاورمیانه، ناشر: معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، 1386، ص 35
 
[24]گراهام فولر، آینده اسلام سیاسی، ترجمه پیروز ایزدی، فصلنامه راهبرد، شماره 27، بهار 1382
 
[25] کریس هجز، منبع : www.alternet.org به نقل از: نشریه سیاحت غرب شماره 75
 
نویسنده:محمد عبدالهی؛ سردبیر سایت 

 منبع : برهان
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۱
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
انتقام
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۲:۰۰ - ۲۳ مهر ۱۳۹۰
۰
۰
انشالله هر چی زودتر کله چا بشوند این حیوانات انسان نما....
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها