نگرانی من آن است که عاقبت دولت یازدهم نه تعلیق غنیسازی هستهیی که تعلیق انقلاب اسلامی باشد؛ انجماد ماهوی انقلاب اسلامی از یک نهضت اکنونی به یک سنت تاریخی؛ ماهیتی ایستا که آن را "انقلاب در قاب" مینامم.
این تعبیر دیگری از یک جمهوری خودبسنده است، که از بازطراحی منهای انقلاب جمهوری اسلامی حاصل میشود؛ یک جمهوری که انقلاب تنها گذشته و نه اکنون و نه آیندهی آن است.
جمهوری اسلامی "فرزند انقلاب" اسلامی است که به واسطهی انتساب به آن اسلامی خوانده میشود؛ اگر نه در عالم دست کم سه جمهوری اسلامی اسمی هست که هیچ گاه مبتنی بر هیچ انقلاب اسلامی نهبودهاند و از ابتداء خودبنیاد و عرفی زیستهاند و البته اتفاقی نیست که هر سه سنیمذهب (به معنای خاص) هستند: جمهوری اسلامی پاکستان، جمهوری اسلامی موریتانی، جمهوری اسلامی افغانستان.
جریانهای سنیمذهب (به معنای عام) همه برآیند تعلیق و توقفهایی تاریخی هستند؛ همآن هنگام که در پیچهای تاریخی جماعتی میایستند و ادامهی نهضت را بدعت میخوانند و به سنت محصل بسنده میکنند. حال آخرین سنتی که محل بسندهی قاعدین معاصر ما قرار گرفته است سنت حضرت روحالله خمینی، قدس الله سره الشریف، بوده است.
با این تعبیر هنگامی که "اهل سنت خمینی" کلمهی انقلاب را به کار میبرند به سنت تاریخی ایستایی اشاره میکنند که در چهارده خرداد شصتوهشت بسته شده است؛ اما هنگامی که اهل نهضت خامنهیی این کلمه را بر زبان میآورند نهضت اکنونی پویایی را اراده میکنند که همالان در جریان است؛ مبتنی بر این باور که: خامنهیی خمینی دیگر است.
دشواری سهمناک این اشتراک لفظی البته از همآن جنس سختی تفکیک میان اسلام به قرائت اهل سنت محمدی و اسلام به قرائت اهل نهضت علوی است که به تمایز سنی از شیعی انجامید؛ یا تفکیک میان تشیع به قرائت اهل سنت علوی و اهل نهضت مهدوی که به تمایز اسماعیلی از اثناعشری منجر شد؛ یا تفکیک میان انتظار به قرائت اهل سنت مهدوی و اهل نهضت خمینی که به تمایز شیرازیها از جمارانیها ختم شد.
با این همه با گذشت دو دهه از رحلت حضرت روحالله، تازه در روزهای فتنهی سال هشتادوهشت بود که تمایز قاعدین خمینیبسنده از مجاهدین خامنهییباور به وضوح به چشم آمد.
تلقی ما از اتفاق پیش رو در آن انتخابات کودتای مخملی سبزرنگی توسط ابطالطلبان امریکنوفیل بود؛ آن چه ما تصور روشنی از آن نهداشتیم پیوستن اهل سنت خمینی به اهل بدعت امریکایی و دگردیسی هولناک یک غائلهی امنیتی به فتنهیی اجتماعی بود.
با این همه و با گذشت نیمدهه از روزهای فتنه ما هنوز فاقد نظام توصیف اهل سنت خمینی و تفکیک آنها از اهل نهضت خامنهیی هستیم؛ که آشناترین بروز آن همآن دشوارهی اشتراک لفظی واژهی انقلاب اسلامی میان ما و آنها است.
سادهترین مثال این دشواره معرفی یک نویسندهی نسل سوم به عنوان رماننویس انقلاب است، در عین آن که او ممحض در متلک گفتن به رهبر اکنونی انقلاب است؛ یا شاعری که در رثای شهیدان جنگ و کشتههای فتنه شعر سروده است؛ یا کارگردانی که برای دختران خرمشهر و دختران فیروزهیی فیلمنامه دارد؛ یا نویسندهیی که شیفتهی بسیجیهای کربلای پنج است و بسیجیهای مسجد لولاگر را تخطئه میکند؛ یا شیخی که شناسنامهی انقلاب خوانده میشود و برای امام انقلاب نامهی بیسلام مینویسد.
در نگاه اهل سنت محمدی بسیجی واقعی حمزه و جعفر است و نه مالک و کمیل که جان خود را بر بدعت علوی نهادند؛ همآن طور که در نگاه اهل سنت مهدوی بسیجی واقعی مالک و کمیل است و نه همت و باکری، که آنها کشتههای بدعت خمینی هستند؛ به هماین نسبت اهل سنت خمینی بسیجی واقعی را همت و باکری میدانند، که ذوالعلی و احمدی روشن در بدعت خامنهیی هلاک شدهاند.
این همه به این معنا است که فارغ از همکناری دولت کلید با اهل بدعت امریکایی و آلودهگی آن به رگههایی از عفونت سبز، خلاف دولت اصلاحات نهمیتوان در اعتقاد و انتساب کلان این دولت به انقلاب اسلامی تردید داشت.
دولت یازدهم به درستی "فرزندان انقلاب" خوانده شده است؛ اگر چه توان فراوانی از این فرزندان انقلاب در این روزها به مهار "فرزندان انقلابی" در جبههی مقابل صرف میشود. هماین ابتدائیترین دلیل بر این پرسش است که آیا در این جا یک اشتراک لفظی دربارهی انقلاب اسلامی وجود دارد؟