اما آنچه امروز و در طول تاريخ آينده کشور بايد هميشه مورد توجه ويژه قرار گيرد و هيچ گاه به فراموشي سپرده نشود اين است که اولاً پيروزي هاي رزمندگان در آن جنگ تحميلي هشت ساله که توسط صدام و با چراغ سبز ابرقدرت ها و بدخواهان ايران و کمک هاي سياسي، نظامي و مالي بي دريغشان بر کشورمان تحميل شد، هزينه هاي بسيار زيادي براي اين ملت داشته است. جلوگيري از سر و سامان گرفتن به موقع اين کشور تازه انقلاب کرده ، ايجاد سد جدي در مسير قدم گذاري در راه توسعه و پيشرفت، به تأخير انداختن تحقق آرمان هاي بلند انقلاب اسلامي، تحميل بيش از هزار ميليارد دلار خسارت به زيرساخت ها و منابع کشورمان و... و از همه مهمتر به شهادت رسيدن بيش از دويست و چهل هزار ايراني رزمنده خداباور، عزيز، دلاور و غيرتمند که حدود ۶۰۰۰ نفر از اين دلاور مردان تنها در جريان بازپس گيري و فتح خرمشهر به شهادت رسيدند و اين هزينه هاي فراوان و شهادت اين همه انسان غيرتمند و خداباور و بزرگوار و فداکار و جوانمرد در راه دين و ميهن، وظيفه آحاد ملت خصوصاً مسئولان را بسيار سنگين کرده است تا خداي ناکرده با تصميم گيري هاي غلط و غيرمدبرانه و حزبي و جناحي و طعمه پنداشتن پست و مقام و مسئوليت، فراموش کردن آرمان هاي انقلاب و دفاع مقدس و فراموش کردن جانفشاني هاي رزمندگان و جانبازي جانبازان عزيز و پشت کردن به مردم و اهميت ندادن به معيشت و اقتصاد و فرهنگ و باورها و پيشرفت آينده کشور در زمره کساني قرار گيرند که خون شهيدان هميشه شاهد اين مرز و بوم را ناديده مي گيرند هر چند هر کس در هر پست و مقامي چنين نابخردي ها و منکرهاي بزرگي را مرتکب شود خون شهيدان دامنگيرشان خواهد شد. اما نکته دوم که در اين دوره و در هميشه تاريخ براي تحقق آرمان هاي انقلاب اسلامي و تحکيم عزت و استقلال و پيشرفت ايران عزيز بايد مورد توجه ويژه قرار گيرد حفظ آن روحيه خداباوري، توکل، ايثار، جوانمردي، عشق خدمت به کشور و مردم با روحيه و مديريت جهادي، عشق به عزت هميشگي دين و ميهن و حفظ کرامت و شرافت ملت و تلاش همه جانبه و موثر براي توسعه و پيشرفت کشور و مقدم دانستن منافع ملي بر هر امري و همچنين هوشياري و ژرف انديشي، آينده نگري، تيزبيني و وفاق و همدلي مردم و همچنين مسئولان اين سامان است که بايد به عنوان اصل و عامل اساسي عزت و پيشرفت روز افزون کشور مورد توجه ويژه قرار گيرد چنين باد.
در اين دشواري، غير از افراد و خلقيات آنان، آنچه مشکل ايجاد کرده است، ساختار تقسيم کار در اين جامعه است که براي حضور اين همه نخبه مهيا نبوده است.رقابت سختي ميان نخبگان سياسي و علمي و سينمايي و ورزشي و... در جريان است، و برنامههاي تلويزيوني مذکور، تنها نمونهاي از اين رقابت هستند. رقابت بر سر انواع مشاغل و انواع پستهاي سازماني، صورت مسئله عموميتر اين معضل است.به نظر ميرسد که ما با يک پيکره عظيم نخبگان علمي و فني و تجربي مواجهيم که هر يک خواهان تارکنشينياند، و سازمان تقسيم کار اجتماعي در اين جامعه براي تقسيم موقعيتها ميان اين همه نخبه آماده نشده است.
ريشهيابي قضيه
تورم نخبگان، يک روند جهاني و در عين حال، بيسابقه بوده است. منتها جامعۀ ما به موازات اين روند جهاني، به دليل فوران انگيزههاي انقلابي با شتاب بيشتر، دستخوش جهش آموزشي و نخبهپروري بوده است.ناگهان در شهري مانند تهران، تراکمي از نخبگان علمي و فني و تجربي کنار هم جمع آمدهاند که شايد به ناچار، و در خلأ ضوابطي که پاسخگوي تنسيق مناسبات اين حجم از نخبگان باشد، براي اثبات خود، يا تأمين موقعيت اقتصادي و سياسي برازنده خويش، اسير «سياهنمايي» هاي غير لازم، با سطح خشونت بالا ميشوند. رقبايي که براي فتح يک سمت، نقاط قوت يکديگر را مورد بياحترامي قرار ميدهند و براي اسقاط ديگري، نقاط قوت را هم سياه مينمايانند.البته اين، فقط وضع و حال ما نيست. فستيوالي از جوامع امروز، صحنه رويارويي، خصوصاً رويارويي مشحون از خشونت نمادين نخبگان است.در يک بيان کلي، ريشه قضيه در آن است که جايگاههاي اندکي براي نخبگان هست، و خواستاران بسياري براي هر کرسي مترصدند. در اين شرايط، آن چه ميتواند چنين رقابتي را ختم به خير کند و از تنازع بقاي بيرحمانه جلوگيري نمايد، تجديد ساختار «تقسيم کار» اجتماعي است. طوري که بتواند روند توسعه جامعه را به سمتي بکشد که جايگاههاي تازهاي براي گروهها و ردههاي پيشرو تدارک ببيند.
رقابتهاي انساني در قلمروهايي با منابع محدود، به رغم رقابتهاي ساير انواع، ميتواند وجه مسالمتآميزي به خود بگيرد. انسانها ميتوانند با تقسيم تخصصها و به رسميت شناختن نقاط قوت يکديگر، به «تقسيم کار» دست يابند. تقسيم کار يک راه حل انساني و متمدنانه براي رقابتهاي ويرانگر است؛ و وقتي رقابتها به خشونت گرايش مييابد، هنگامي است که جايگزين فرهنگي تنازع بقا تسهيل نميشوند و در اين شرايط، شيوههاي تهاجمي راندن حريف از ميدان در جامعه تداول مييابد.
برهان
اعضاي يک اجتماع، هر قدر به هم همانندتر باشند، رقابت بين آنها شديدتر است. آنان چون داراي نيازهاي همانند هستند و هدفهاي همانندي را دنبال ميکنند در همه جا رقيب يکديگرند.تا زماني که منابع در دسترس رقبا بيش از نياز آنهاست، ميتوانند در کنار هم به زندگي ادامه دهند؛ اما اگر شمارشان افزايش يابد و اين افزايش به حدي باشد که همه نتوانند به اندازه اشتها به منابع کمياب دست يابند، در اين صورت، جنگ آغاز ميشود، و هر قدر ناکافي بودن منابع، حادتر، جنگ نامبرده سهمگينتر خواهد بود. اما اگر افراد موجود در کنار هم از انواع متفاوتي باشند وضع به کلي فرق ميکند. از آن جا که شيوه معاش اين گونه موجودات با هم فرق دارد، به طور متقابل مزاحم هم نيستند؛ يعني آن چه منابع يک دسته است، هدف دسته ديگر نيست. پس، فرصتهاي تعارض و برخورد کاهش مييابد، و هر قدر اين انواع يا اقسام موجودات از هم دورتر باشند ميزان اين کاهش بيشتر است.
آدميان نيز تابع همين قانوناند. در يک شهر واحد، حرفههاي متفاوتي ميتواند وجود داشته باشد، بدون آن که هر کدام از آنها بخواهند به طور متقابل به هم آسيب برسانند، زيرا، موضوع اين حرفهها فرق ميکند. سرباز در جست و جوي افتخارات نظامي است، معلم دنبال مرجعيت اخلاقي، سياستمدار دنبال قدرت، سرمايه دار دنبال ثروت و دانشمند دنبال آوازه علمي؛ پس، هر کدام از آنها ميتواند به هدفاش برسد، بدون آن که مانع رسيدن ديگران به هدفشان شود. حتي، در مواردي که نقشها تا اين حد هم با يکديگر فرق ندارند چنين است. چشم پزشک، رقيب روانشناس نيست، يا کفاش رقيب کلاه دوز، يا بنا رقيب نجار، يا فيزيکدان رقيب شيميدان، و مانند اينها. اينها چون خدمتشان متفاوت است ميتوانند در کنار هم به فعاليت مشغول باشند. ولي، هر چه نقشها به هم نزديکتر شود، نقاط برخورد با هم بيشتر خواهد شد، و در نتيجه، صاحبان اين نقشها در شرايطي قرار ميگيرند که با هم مبارزه کنند. از آن جا که در چنين موردي، آنها با وسايل متفاوت به دنبال برآوردن نيازهاي واحدي هستند، ناچار در صدد بر ميآيند که در کار هم مداخله کنند و همديگر را از ميان بردارند. هرگز ديده نميشود که دادرس قضائي با سرمايهدار صنعتي رقابت کند، ولي، بستنيفروش و نوشابهفروش چرا، يا کتان باف و ابريشم باف يا شاعر و موسيقيدان، اغلب ميکوشند جاي يکديگر را بگيرند؛ انبوه مهندسان عمران و الکترونيک و اطباء که طي اين سالها به وفور فارغالتحصيل شدهاند، و به نقش واحدي ميپردازند، ديگر تکليفشان روشن است؛ يعني، در صورتي که تعدادشان زياد باشد چارهاي ندارند، جز اين که به ضرر ديگري به سودي برسند.
پس، اگر اين نقشهاي متفاوت را به شکل رشتههايي از يک تنه در نظر بگيريم در شاخههاي خارجي اين تنه واحد، مبارزه در حداقل است و هر قدر به داخل و مرکز کانوني آنها نزديکتر شويم، رقابت و مبارزه نيز بيشتر ميشود. نه تنها در داخل شهر چنين است، بلکه در تمامي پهنه جامعه نيز وضع به همين منوال است. مشاغل و حرفههاي همانندي که در نقاط متفاوت قرار دارند هر قدر به هم همانندتر باشند بيشتر رقيب هم خواهند بود. مگر اين که دشواريهاي ارتباط و حمل و نقل ميدان عمل آنها را محدود کند، که اين احتمال در دنياي امروز يکسره منتفي است.رقابت اگر بين افرادي باشد که پراکنده و از وجود هم بيخبرند، تنها عامل جدايي بيشتر در بين آنها خواهد شد. اگر اين افراد در فضاهاي گسترده جهاني يا در محيط شبکه نامحدود و اينترنت به ايفاي نقش بپردازند، در پي اين رقابت، از هم خواهند گسيخت و نتيجه گسترش رقابت گسيختگي و فروپاشي اجتماعي بيشتر خواهد بود؛ اما اگر حدودي براي قلمرو زندگي آنها وجود داشته باشد که نتوانند از آن خارج شوند، در اين صورت، يا ميکوشند تا ديگري را از سر راه بردارند، يا به يک شيوه انسانيتر و مسالمتآميزتر خواهند کوشيد تا نحوه وجود خود را تغيير دهند و تعديل کنند؛ به اين شيوه انسانيتر اخير ميگويند «تقسيم کار اجتماعي» که مستلزم چهارچوب اخلاقي براي تعيين ميزان تعديل فرديتهاست. اين، يک نحو حکمت عملي لازم براي مشارکت کنندگان حاضر در جامعه است.
«تقسيم کار اجتماعي» چيزي است که ضمن ايجاد تقابل، وحدت هم پديد ميآورد؛ عاملي است براي همگرايي فعاليتهايي که از اين راه، از يکديگر متمايز ميشوند يعني، جداشدهها را به هم نزديک ميکنند. از آنجا که رقابت نميتواند عامل ايجاد اين رفق و قرابت باشد، لازم است که قرابت مذکور پيش از رقابت وجود داشته باشد؛ لازم است که افراد درگير در مبارزه پيش از اين کار با هم همبسته باشند و اين همبستگي را احساس کنند، يعني همه عضو يک جامعه باشند. به همين دليل، در جايي که اين نوع احساس همبستگي بسيار ضعيف است و نميتواند در برابر تأثير پراکنده ساز رقابت بايستد، رقابت آثار ديگري جز تقسيم بيشتر کار پديد ميآورد. در سرزمينهايي که در آنها، به دليل تراکم بالاي جمعيت، معيشت دشوار است، مردم به جاي تخصص يافتن بيشتر، براي هميشه يا به طور موقت از جامعه کنار ميکشند؛ يعني به مناطق ديگري مهاجرت ميکنند يا به گوشه زيست اينترنتي پناه ميبرند.براي آنکه دريابيم که غير از اين نميتواند باشد کافي است توضيحات بالا را در نظر بگيريم و دريابيم که ماهيت «تقسيم کار اجتماعي» چيست. «تقسيم کار اجتماعي» عبارت است از جدا کردن نقشهايي که تا آن لحظه مشترک بودهاند. براي آنکه در چنين شرايطي، يک نقش معين بتواند، چنان که تقسيم کار اقتضا ميکند، به دو نقش دقيقاً مکمل يکديگر تقسيم شود، ضرورت کامل دارد که دو جزء تخصصپذير، در تمامي مدتي که اين نوع جدايي صورت ميگيرد، در ارتباط دائم با يکديگر باشند: براي آنکه عناصر نقش بسيطتر، به درستي ميان نقشهاي تخصصيتر تقسيم شوند، نياز به يک ساز و کار پوياي اخلاقي هست. مقصود اين است كه پيوستگي مادي مردم در جامعه، در صورتي ميتواند عامل پيدايش پيوندهايي از جنس تقسيم کار شود که پيوندهاي معنوي به آنها ضميمه شوند.
اگر روابطي که در دوره گسترش نخبگي در جامعه شروع به برقرار شدن ميکنند تابع قاعدههاي منضبط اخلاقي نباشند، اگر اقتدار معتبري در کار نباشد که در کار تعديل و تنظيم منافع افراد دخالت کند، به نوعي آشوب و بينظمي خواهيم رسيد که هيچ گونه نظم و سامان تازهاي از دل آن بيرون نميآيد. امروز و در دهه دوم قرن بيست و يکم که هم دولتها و حاکميت قانون رو به ضعف و زوال نهاده و هم انضباط اخلاقي در يک محيط فرار اينترنتي رنگ باخته است، حاصل، شخصيتهايي هستند که يا به کلي از جامعه منزوي ميشوند، يا به نحو بيرحمانهاي براي اثبات خود به اسقاط ديگران روي ميآورند (همراه با اقتباس آزاد از اميل دورکيم).
ستون نگاه روز،روزنامه وطن امروز را مطالعه میکنید که مطلبی را با عنوان«انگلیس است که باید غرامت بدهد»به قلم محمد مهدی تقوی به چاپ رساند:
جناب آقای دکتر تختروانچی، معاون محترم وزیر امور خارجه کشورمان در گفتوگو با روزنامه گاردین چاپ انگلیس گفتهاند: «ایران آماده است به منظور پرداخت غرامت بابت حمله آذرماه 90 به سفارت انگلیس در تهران گفت وگو کند اما حاضر نیست بهطور رسمی عذرخواهی کند».ایشان ادامه دادند: «چیزهای زیادی وجود دارد که در گذشته اتفاق افتاده ولی ما هیچگاه به خاطر آنها عذرخواهی دریافت نکردهایم.» و اضافه کردند: مقامهای دو کشور درباره موضوع حمله به سفارت انگلیس با هم در ارتباط هستند. به نوشته گاردین، هشتم آذرماه 90 تعدادی «دانشجو» به سفارت انگلیس در تهران حمله کردند. دولت بریتانیا پس از این حمله، کارکنان سفارتخانه خود را از تهران خارج و روابط دیپلماتیک با تهران را قطع کرد.
درباره این موضوع، مطالبی به نظر میرسد که باید از سوی دیپلماتهای کشورمان، قبل از پرداخت غرامت خسارت به خاطر شکسته شدن در و پنجره و چند شیشه سفارت انگلیس در تهران آنها را مطرح و غرامت آنها را مطالبه کرده سپس به بررسی پرداخت غرامت بابت شکستن شیشهها بپردازند. یک ـ بین سالهای 1917 تا 1919 میلادی، انگلیس با خرید، مصرف و خروج تمام گندمهای تولید ایران و اجازه ندادن برای ورود گندم به داخل کشورمان، طبق اسناد صریح و غیرقابل خدشه وزارت امور خارجه آمریکا، 10 میلیون ایرانی را به کام مرگ کشاند. تعجب نکنید! رقم کاملاً واقعی است. 10 میلیون ایرانی به دلیل قحطیای که انگلیس به عمد در ایران به وجود آورد، کشته شدند تا یک هولوکاست واقعی ـ و نه مانند هولوکاست یهودی، افسانه و دروغ ـ در ایران به راه اندازد و این کار را هم با موفقیت به انجام رساند. دیپلماتهای کشورمان، پیش از مذاکره برای بررسی خسارت شکسته شدن 5-4 شیشه توسط 20-10 دانشجو، با طرف انگلیسی بنشینند رقم دقیق قتل 10 میلیون بیگناه با گرسنگی دادن را درآورند. دوـ انگلیس در 2 سده اخیر لطماتی به ایران وارد کرده که حتی برخی مقامات منصف این کشور نیز بابت آن بسیار شرمگینند.
جدا کردن افغانستان از ایران، ایجاد اختلاف بین ایران و عراق بر سر اروندرود ـ که چند دهه بعد، یکی از دلایل بروز جنگی 8 ساله بین 2 کشور هم شد و آنجا هم باز انگلیس طرف صدام معدوم متجاوز بود و به او تسلیحات نظامی و اطلاعات میداد و در مجامع بینالمللی هم از وی دفاع میکرد ـ جدایی بحرین، بردن سودهای یکجانبه از قراردادهای نفتی در زمان قاجاریه و رژیم پهلوی، چپاول نفت ایران و بهره بردن از آن برای پیشبرد امور متفقین در زمان جنگ دوم جهانی ـ طوری که خود انگلیسیها اذعان میکنند نفت ایران، نتیجه جنگ جهانی را به سود متفقین رقم زد ـ در خطر بودن جان و مال و ناموس ایرانیان از پی ورود نیروهای متفقین به کشورمان و تقسیم ایران بین خودشان ـ که باید طبق قواعد و قوانین بینالمللی، بابت آن تجاوز و اشغالگری بهرغم اعلام بیطرفی ایران در جنگهای جهانی به کشورمان غرامت دهها هزار میلیارد دلاری از سوی انگلیس پرداخت شود، صعود لات بیسر و پایی مثل رضاخان آلاشتی به تخت سلطنت در ایران و تحمیل بیش از 50 ساله او و پسرش بر سرنوشت ایرانیان، کودتای 28 مرداد 32 و ساقطکردن دولت قانونی وقت ایران، حمایت از تروریستهای گروهک نفاق که قاتل مسؤولان جمهوری اسلامی بودند، به شهادت رساندن دانشمندان هستهای ایران با همکاری اسرائیل، آمریکا و منافقین به اذعان صریح رئیسامآی 6، کارشکنیهای پیاپی در مذاکرات هستهای ایران و 1+5 و... و صدها مورد بزرگ دیگر که قابل احصا و جبران نیست، مواردی است که شایسته بود جناب آقای دکتر روانچی به گاردین میگفتند انگلیس بابت آنها به ایران، «غرامت» بدهکار است نه «عذرخواهی صِرف». سهـ به عنوان نکته آخر به دیپلماتهای دست و دل بازمان، حادثهای تروریستی که اردیبهشت 59 در لندن علیه سفارت کشورمان در انگلیس به وقوع پیوست و منجر به شهادت 2 دیپلمات کشورمان شد را یادآوری میکنیم. دهم اردیبهشت 1359، سفارت جمهوری اسلامی ایران در لندن به اشغال 6 فرد مسلح عراقی درآمد؛ حادثهای که به علت افشای همدستی گروگانگیران با اسکاتلندیارد و سازمان جاسوسی بریتانیا، به یک رسوایی بزرگ برای انگلیسیها بدل شد. این افراد پس از اشغال سفارت، جمهوری اسلامی ایران را متهم به «سرکوب خلقهای غیرفارس» کرده و خواستار خودمختاری استان خوزستان (با نام مجعول عربستان) شدند. آنان تهدید کردند اگر خواستههایشان عملی نشود، دیپلماتهای ایران را خواهند کشت.
افراد مسلح در این عملیات، 26 نفر از جمله 17 کارمند سفارت، 8 مراجعهکننده و یک مأمور نگهبان انگلیسی را به گروگان گرفته بودند. اشغال سفارت ایران 6 روز به درازا کشید. در طول این حادثه، دو تن از دیپلماتهای ایرانی به نامهای «سیدعباس لواسانی» و دکتر «علیاکبر صمدزاده» به دست افراد مسلح به شهادت رسیدند. در نهایت نیز با حمله یک گروه کماندویی انگلیس به سفارتخانه، 6 مرد مسلح بازداشت شدند ولی هرگز خبری از محاکمه، مجازات، محکومیت یا حتی اخراج آنان از انگلیس منتشر نشد.جالب آنکه با برنامهریزی قبلی، چند روز پیش از این حادثه، سفارت انگلیس در تهران تخلیه شده و دیپلماتهای انگلیسی، ایران را ترک کرده بودند.در سال 1376 یک مأمور سابق سازمان پلیس مخفی انگلیس (MI6) فاش ساخت در حادثه اشغال سفارت ایران، پلیس اسکاتلندیارد طراح و برنامهریز اصلی بود. این مأمور انگلیسی که خود در زمان وقوع حادثه مشاور رئیس پلیس اسکاتلندیارد بود گفت: «اشغال سفارت و مرگ دیپلماتهای ایرانی را رئیس MI6 طرحریزی کرده و اجرای آن را به چند تروریست عراقی که دستپرورده سازمان اطلاعاتی انگلیس بودند، واگذار کرد.» این در حالی بود که در حادثه ورود20-10 دانشجوی معترض به سیاستهای دولت انگلیس به سفارت این کشور در تهران و شکسته شدن چند شیشه؛ بدون کوچکترین آسیبی به دیپلماتهای انگلیسی، لندن واکنشهای عصبی و خشمگینانه غیرمتعارفی را از خود بروز داد که در مقایسه با تعلل دولت بریتانیا در قبال حادثه گروگانگیری در سفارت جمهوری اسلامی ایران در لندن و شهادت 2 دیپلمات کشورمان در خاک این کشور، شگفتانگیز بود.آیا جناب آقای دکتر تختروانچی و مسؤول محترم بالاترشان، جناب آقای دکتر ظریف، با مواردی که گفته شد، همچنان قصد بررسی پرداخت غرامت به دولت انگلیس در پی شکسته شدن چند شیشه را دارند؟!! یا اینکه با تنظیم شکایت به مراجع بینالمللی خواستار دریافت خسارت از لندن میشوند؟
اخبار رسيده از فلسطين اشغالي حاكي است "محمود عباس" رئيس حكومت خودگردان فلسطين در اظهاراتي سخيف و در راستاي توطئه آتش افروزي براي فتنه ميان شيعيان و اهل سنت گفته "شيعيان به دنبال اشغال منطقه هستند و ايران درصدد فتنه در جهان اسلام است." وي در ادامه اين اظهارات وقيحانه افزوده است: "شيعيان مدعي هستند كه اسرائيل به دنبال تجزيه كشورهاي اسلامي است و بزرگترين دشمن به حساب ميآيد، ولي فتنه شيعيان از اسرائيل خطرناكتر است." وي افزوده است: "ما به عنوان يك كشور مسلمان تاكنون موضعي را در اين باره اتخاذ نكرده بوديم، زيرا از آرامش در منطقه حمايت كرده و به دنبال تشكيل يك امت واحده در بين كشورهاي مسلمان هستيم!"بدون شك درصورت صحت انتساب اين اظهارات به محمود عباس كه عليه شيعيان و يكي از اصليترين حاميان واقعي آرمان فلسطين و پشتيبانان و خط مقاومت عليه رژيم صهيونيستي است، بايد آن را مأموريتي جديد كه در پي شكست خط سازش به عهده او گذاشته است دانست. در اين ميان، سؤال مهمتر اينست كه او براي اجراي اين مأموريت و شعلهور كردن فتنه عليه جهان اسلام در چنين زماني، از چه كسي دستور گرفته است؟براي يافتن پاسخ، كافي است شرايط حساس زماني و اوضاع خطير منطقهاي مورد بررسي قرار گرفته و جايگاه آقاي محمود عباس معروف به "ابومازن، در مسير تحقق خواستههاي رژيم صهيونيستي مورد ارزيابي واقع شود.اين اظهارات درست در زماني مطرح ميشود كه خط سازش در هفتههاي اخير عملاً به بنبست رسيده و ملت مظلوم فلسطين با دست خالي ولي با ا رادهاي پولادين توانسته خط سازش با دشمن صهيونيستي را كور كرده و قطار حامل سازشكاران را متوقف نمايد. از اين رو عملاً محمود عباس ديگر نميتواند مدعي نمايندگي ملت فلسطين شود و خود را مسئول مذاكره با رژيم صهيونيستي معرفي نمايد، مذاكرهاي كه براي پايمال كردن حقوق ملت فلسطين و لگدكوب نمودن آرمان فلسطين طراحي شده است. بدين ترتيب بايد براي محمود عباس مأموريتي جديد و كاركردي نوين تعريف كرد. اظهارات اخير محمود عباس را بايد نشانه مأموريت تازه وي در چارچوب فراهم ساختن هيزم براي آتش فتنه مشتركي دانست كه آمريكا، رژيم صهيونيستي و سلفيها در جهان اسلام برافروختهاند.قطعاً اين هنر نيست كه رژيم خودگردان در زمينه شيعهستيزي فعال شده و همراه با تروريستهاي سلفي به پياده كردن توطئه آمريكا و رژيم صهيونيستي بپردازد، بلكه هنر اينست كه همدوش ملت فلسطين و ملتهاي مسلمان در مقابل اهداف پليد و غاصبانه رژيم صهيونيستي ايستادگي كرده و از مقاومت، وحدت و يكپارچگي امت اسلامي در قبال دشمنان حمايت كند. اظهاراتي از اين دست هرگز افتخاري براي محمود عباس نخواهد بود. بلكه پرده از مأموريت جديدي بر ميدارد كه آمريكا و رژيم صهيونيستي در پي بيداري اسلامي و براي منحرف كردن آن، به تروريستهاي سلفي واگذار كرده بودند و اكنون با شكست آنان در عرصه سوريه، عراق و ليبي به دنبال هزينه كردن از ملت فلسطين و باركشي از رهبري خود خوانده حكومت خودگردان هستند.بدون شك محمود عباس و حاميان او اين بار نيز مرتكب خطاي فاحش ديگري شدهاند و نميتوانند مسيري را كه تروريستهاي تا بن دندان مسلح سلفي كه به حمايتهاي مالي، سياسي و نظامي آمريكا، اسرائيل، عربستان، قطر، تركيه و مصر مستظهر هستند و در پيمودن آن ناكام ماندند، مجدداً احياء كنند. قطعاً توطئهاي كه صهيونيستها و دشمنان اسلام به تنهايي قادر به اجراي آن نبوده و سخناني كه آمريكائيها جرأت بر زبان راندن آنرا نداشتند، امروز افرادي همچون ابومازن كه تاريخ مصرفشان به پايان رسيده بر زبان جاري ميكنند كه البته در جهان اسلام محلي از اعراب ندارند. طبعاً از افرادي كه به پايان خط رسيدهاند توقعي جز اين نيست كه پايان حيات سياسي خود را به آتش كشيده و تير خلاص را به مغز خود شليك كنند. آيا براستي از خط سازش و سازشگران، جز اين توقعي وجود دارد كه بيش از پيش خود را بازيچه و ملعبه دشمنان امت اسلام قرار داده و پرونده سياه خود را تكميلتر كنند؟!آيا از فردي كه از 20 سال پيش تاكنون بيوقفه به صهيونيستها امتياز داده و خود را به شركاي اصلي جنايات آنها تبديل كردهاند، انتظار ديگري ميرود؟ كساني كه ننگ فعال كردن روند سازش با صهيونيستها و خيانت به آرمان فلسطين را بر پيشاني خود دارند و نشان دادهاند كه تصميم دارند تا ابد در زمين صهيونيستها بازي كنند، نميتوانند از اين مسير برگردند. طبيعي است كه از فرد تاريخ مصرف گذشتهاي كه با پشت كردن به آرمان فلسطين و ناديده گرفتن حقوق ملت مظلوم آن، جمله ننگين و نكبت بار "امنيت اسرائيل، امنيت ماست" را بر زبان جاري كرده، نميتوان انتظار ديگري داشت.اكنون حتي براي ديگرملتهاي جهان نيز اثبات شده كه محمود عباس و تشكيلات تحت رهبري او، نقش محوري در ادامه سلطه اسرائيل بر فلسطين اشغالي و حملات صهيونيستها به نوار غزه ايفا ميكنند. علاوه بر اين، فساد مالي محمود عباس و اطرافيانش بر كسي پوشيده نيست. محمود عباس، با دارا بودن چند هتل 5 ستاره، سه كارخانه بزرگ در آمريكا و ميليونها دلار دارايي و سكونت دو پسر ميليونرش در آمريكا نميتواند خود را از علامت سؤالهاي متعددي كه مردم فلسطين بر روي او گذاشتهاند خلاص نمايد. به همين دليل است كه او تعهد كرده در آخرين روزهاي حيات سياسي خود مأموريت ديگري را انجام دهد و رضايت بيشتر اربابان خود را به دست بياورد.سخنان ضد شيعي محمود عباس امروز نه تنها از ديد شيعيان بلكه از نگاه مسلمانان اهل سنت نيز به عنوان خيانتي بزرگ و اقدامي مزدورانه در جهت ايجاد اختلاف مورد نظر صهيونيستها ميان امت اسلامي تعريف ميشود كه فقط دشمنان اسلام از آن بهرهبرداري ميكنند. از اين رو انتظار ميرود ملت فلسطين در واكنشي مناسب به اظهارات محمود عباس، وي را بيش از پيش طرد كنند و اجازه ندهند بيش از اين آرمان فلسطين را بازيچه خود قرار دهد.انحصارات يكي از مصاديق مهم شكست بازار است؛ جایي كه امكان دسترسي به يك قيمت رقابتي در بازار وجود ندارد و انحصارگر بدون يك منحني عرضه قادر است با تغيير ميزان توليد به سطح قيمت موردنظر خود دست يابد. در اين شرايط توليدكننده ميتواند هر قيمتي را بر مصرفكننده تحميل كرده و با كاهش هرچه بيشتر رفاه مصرفكننده، سود خود را در سطح حداكثري حفظ کند. به این لحاظ تنظيم انحصارات يكي از مهمترين مسووليتهاي دولتها است كه در شرايط شكست بازار مطرح ميشود. اولين گام در راه شكست انحصار، حذف يا كاهش موانع ورود به بازار است. به این لحاظ انحصار ادامه مییابد، مگر آنكه رقباي جديدي قادر باشند با ورود به بازار و افزايش عرضه سطح قيمتهاي قبلي را بشكنند. در مورد صنعت خودرو نيز كه در سالهاي اخير در اختيار دو غول خودروسازي كشور قرار گرفته است، اولين و بهترين راهحل، كاهش ديوار تعرفهها و ايجاد امكان رقابت بيشتر در اين صنعت است. به دلايل متعدد اين راهحل ممكن است در كوتاهمدت دشوار يا اجراي آن با تبعات مختلف سياسي و اجتماعي همراه باشد. چنين است كه در مورد برخي كالاهاي خاص انحصاري مساله قيمتگذاري مطرح ميشود. متاسفانه در سالهاي اخير موضوع قيمتگذاري از يك موضوع «استثنایي و ويژه» به يك موضوع «عام و فراگير» تبديل شده، به گونهاي كه بسياري از كالاهاي داراي بازار رقابتي را به نام حمايت از مصرفكننده يا توليدكننده دربرگرفته است. همين مداخلات قيمتي به ناكارآیيها و ايجاد رانتهاي گسترده در بازار منجر شده و سوابق تاريخي متعدد نشان ميدهد كه قيمتگذاري غيرتعادلي به ايجاد مازاد تقاضا يا مازاد عرضه در بازار منجر شده است. اگر قيمتها پایينتر از سطح تعادلي تعيين شود، به مازاد تقاضا يا ايجاد صف منجر ميشود كه براي يك كالاي خاص متقاضيان بالقوه بيشتري نسبت به عرضه واقعي آن شكل گرفته است.موضوع جيرهبندي و قيمتهاي چندگانه دولتي و آزاد، براي كالاهاي خاص ريشه در همين قيمتگذاري كمتر از سطح تعادلي دارد. قيمتگذاري بالاتر از سطح تعادلي نيز كه معمولا با نام حمايت از توليدكننده و بيشتر در بخش كشاورزي انجام ميشود، به توليد بيش از حد يك كالاي خاص و گاه حتي فاسد شدن يا به دور ريختن آنها منجر ميشود.شأن نزول تشكيل شوراي رقابت، مقابله با عوامل مخل رقابت و تنظيم انحصارات بوده است كه متاسفانه در بسياري از موارد از اهداف ذاتي خود دور شده و بيشتر بر قيمتگذاري كالاهاي خاص بهويژه خودرو متمركز شده است. چنين سياستي نه فقط اقتصاد كشور را به سمت ايجاد فضاي رقابتي و كاهش محدوديتها رهنمون نكرده است، بلكه مداخلات اين شورا در قيمتگذاري، خود عاملي در جهت ايجاد نوسانات بيشتر و سردرگمي مصرفكنندگان بوده است.درحاليكه تاكنون هيچگونه گزارشي از اين شورا درخصوص حذف انحصارات موجود يا برطرفساختن عوامل متعدد مخل رقابت منتشر نشده است، به نظر ميرسد اين شورا تمركز خود را بر قيمتگذاري خودرو معطوف كرده كه با اهداف بنيادي اين سازمان فاصلهاي آشكار دارد. در خصوص قيمتگذاري خودرو نيز تاكنون فرمولهاي متفاوتي پيشنهاد شده است كه به نظر ميرسد برخي از اصول بديهي اقتصاد را ناديده ميگيرد. مهمترين ابزار يك انحصارگر در كنترل قيمتها سطح عرضه است. براي مثال اگر شركت سايپا سطح توليد پرايد را به يك ميليون دستگاه در سال افزايش دهد، قيمت اين خودرو در بازار تا سطح قابل ملاحظهاي كاهش خواهد يافت؛ درحاليكه اگر اين خودرو فقط هزار دستگاه در سال توليد شود، قيمت آن ميتواند تا چند برابر فعلي افزايش يابد. فارغ از ابهامات تكنيكي متعدد درخصوص تعيين قيمت خودرو كه در فرمول پيشنهادي شوراي رقابت وجود دارد، سوال كليدي آن است كه اساسا شوراي رقابت چه ابزار كليدي براي كنترل روزانه عرضه در بازار خودروهاي مختلف دراختيار دارد. ميزان عرضه يك خودرو در طول سال ممكن است، خواسته يا ناخواسته دستخوش تغييراتي شود و مشخص نيست اين عامل مهم در كنترل كدام مرجع قانوني خواهد بود. عدم توجه به اين موضوع مهم به پديده قيمتهاي دوگانه و گاه چندگانه در بازار منتهي ميشود. شرايطي كه قيمتهاي اعلامشده از سوي مراجع رسمي همچون شوراي رقابت يا ساير سازمانها با قيمت معاملاتي خودرو در بازار تفاوتهاي چندميليوني داشته و به ايجاد رانتهاي بزرگ و همچنين تضييع حقوق مصرفكنندگان منجر ميشود. قيمت يك كالا همواره با عوامل مختلف عرضه و تقاضا دستخوش تغيير ميشود و مشخص نيست، اين شورا چگونه قادر است با ملحوظ كردن همه اين عوامل قيمت خودرو را روزانه در بازار تعيين كند. بهعنوان يك مصداق عيني ميتوان به فرمول جديد پيشنهادي شوراي رقابت اشاره كرد كه پيشبيني شده است، در صورت اجرا به افزايش قيمت رسمي خودرو منجر شود، در حالي كه با افزايش توليد خودرو در ماههاي اخير روند قيمتها سير نزولي گرفته كه گاه از آن با نام تخليه قيمتي در بازار خودرو ياد ميشود. سابقه سالهاي اخير در قيمتگذاري خودرو از سوي شوراي رقابت و عدم تبعيت بازار از قيمتهاي پيشنهادي نشان ميدهد كه اساسا اين مداخلات قيمتي به غامضترشدن هرچه بيشتر بازار انجاميده است.رسم دیرینه روزگار ما آدمیان بر این مدار قرار گرفته که روزها میآیند و میروند؛ سوم خردادها نیز لاجرم چنین است اما بیشک در چنین روزی، بیش از هر زمان دیگری، طنین نغمه حاج غلام کویتیپور در مداحی ماندگار «ممد نبودی بیینی» زیبایی خاطرهانگیزی به همراه دارد؛ خاطرهای به درازای 32 سال و به وسعت چند نسل. به راستی که نوستالوژی انقلابی فتح خرمشهر را نمیتوان در حصار زمان و مکان محدود کرد چه آنکه با خون مطهر بهترین انسانهای قرن معاصر ممزوج شده است.