هزاران نيکويي و خير و برکت در روايات براي سلام برشمردند و ۶۹ حصه از حسنه و نيکويي را به حساب سلام کننده واريز مي کنند و يک از آن ۷۰ حصه را سهم پاسخ دهنده سلام مي دانند و بر وجوب جواب سلام آنچنان اصرار ورزيده شده که حتي به هنگامه اداي فريضه واجب الهي «نماز» آن ستون دين، واجب آمد که پاسخ سلام کننده حتي در بين نماز داده شود و چه بگويم از سلام و هزاران ثمر صلح و دوستي و آشتي و رفق و مداراي آن و صدها اثر جامعه شناسي و روانشناسي آن و از تأثير سلام بر گسترش حس نوع دوستي، مردم داري، عشق ورزي و فروتني و از تأثير سلام اين نام زيباي خدا بر تلطيف فضاي محيط هاي خانوادگي، اداري و حتي جامعه و از تأثير سلام اين سنت الهي بر از بين بردن کدورت ها و قهرها و پيشگيري از زد و خوردها و دعواها و چالش ها و از تاثير زينت سلام بر ادب و حرمت داري بين مردمان و از هزاران برکتي که اين نام خدا و اين هديه الهي بر رفتارها و زندگي مردمان جاري مي کند خدا را سپاس به پاس همه نعمت هاي بي شمارش و به خاطر نام زيباي سلام«اش» که به انسان ها هديه کرد که چه قهرها و کدورت هايي را که مي توان با يک سلام به صلح و آشتي رساند.
اما نمي دانم چرا برخي از ما اين روزها يا سلام را فراموش مي کنيم يا حرمت آن را آنچنان که شايسته و بايسته است نگاه نمي داريم و برخي از ما منتظر سلام کردن ديگران مي مانيم و گاه برخي گستاخانه چشم به چشم حتي بزرگترها و ريش سفيدان و پيشکسوتان و ... مي دوزيم تا آن ها سلاممان کنند! نمي دانم چرا برخي از ما و برخي مسئولان فکر مي کنيم همه بايد به ما سلام کنند و ما تنها پاسخ دهنده سلام باشيم آن هم گاه جواب سلامي از سر غرور و نخوت، واي بر اين گونه افراد! و خدا نکند ما جزو اين قبيله باشيم! بعضي ها را چه شده است که سرآغازي چنين نيکو و هديه اي چنين گران مقدار که نام زيباي خداست را از وجود خود دريغ مي کنند کدام يک از حتي علما و دانشمندان و فرهيختگان و متخصصان و مسئولان و ... گرد پاي حبيب خدا حضرت محمد مصطفي(ص) هستند که برخي شان چنين در سلام کردن سنگين و متفرعن هستند اسف بار اين که حتي برخي از روحانيون که بايد شبيه ترين باشند در گفتار و سلوک و رفتار به پيامبر و ائمه اطهار و الگويي مثال زدني در همه عرصه هاي گفتاري و رفتاري باشند براي مردمان، خود در سلام کردن بخل مي ورزند و منتظر سلام ديگران مي مانند. باشد که اين نوشته ناقابل تلنگري باشد براي احياي هر چه بيشتر و ترويج هر چه ناب تر ، سلام اين نام زيباي الهي و سنت زيباي نبوي و علوي در زندگي و جامعه.
اما مروري بر رهنمودهاي حضرت امام خميني (ره) و حضرت آيتالله خامنهاي در ساليان گذشته، نشان ميدهد كه نگاه و كلام بلندامام(ره) و مقام معظم رهبري به امر تعليم و تربيت، آنچنان كه انتظار ميرفت و مي رود، توسط مسئولان و دولتمردان جامهعمل به خود نپوشيده است و براي تحقق و عينيت يافتن بسياري از اين رهنمودهاي كارگشا، راهكاري پيشبيني نشده و در نتيجه به اجرا درنيامده است. چندان كه اين واقعيت بارها مورد گلايه رهبر عزيز نيز قرار گرفته است. به همين دليل و نيز با توجه به اهميت رهنمودهاي امسال رهبر فرزانه و به منظور پيشگيري از تكرار غفلتهاي گذشته، بايد چارهانديشي كرد و از جمله آنكه ميتوان با بهرهگيري از شاخصه مردم سالاري ديني نظام اسلامي، تدابيري انديشيد و با يادآوري و پيگيري مستمر اين رهنمودها، از در حاشيه قرار گرفتن و فراموش شدن آنها ممانعت به عمل آورد. خوشبختانه جامعه فرهنگيان از نظر كمي و كيفي، از ظرفيتي فراتر از حد تصور برخوردار است و اگر با برنامهريزي و سازماندهي، اين ظرفيت به كار گرفته شود، كاهش مشكلات آموزش و پرورش و فرهنگيان و دستيابي به جايگاه والاي معلم در جامعه دور از ذهن نيست.
رهنمودهاي امسال رهبر گرانقدر پيرامون مسائل تعليم و تربيت را ميتوان به چند گروه تقسيم كرد: گروه اول مسائلي است كه راهحل آنها را بايد در درون وزارت آموزش و پرورش جست نظير مسئوليت معلم در سه عرصه علمآموزي، تفكرآموزي و اخلاقآموزي يا مسئله كارآمدي و اعتلاي دانشگاه فرهنگيان، اولويت مقطع ابتدايي و فعاليتهاي پرورشي. كه در اين زمينهها فرهنگيان فرهيخته، گروهها و انجمنهاي تخصصي و تشكلهاي انقلابي و ولايتمدار فرهنگيان، ميتوانند ضمن ارائه پيشنهادهاي اجرايي، پيگيري آنها را نيز از مديران ارشد وزارتخانه مطالبه نمايند. اما موضوع مهمتر و دشوارتر مربوط به گروه دوم است يعني مسائلي كه مسئولان وزارت آموزش و پرورش، به تنهايي قادر به حل آنها نيستند نظير رفع مشكلات اقتصادي و معيشتي معلمان، يا ارتقاي جايگاه معلم در جامعه. در اين موارد نيز اولا بايد بستري براي دريافت و شناسايي راهكارهاي پيشنهادي و منطقي، با استفاده از تجربيات ديگر نهادها و دستگاهها، فراهم ساخت و در مرحله بعدي آنها را در قالب برنامه، طرح و لايحه، جهت تصويب به مراجع قانوني ارائه داد و مسئله مهم آن است كه در اين مرحله بايد از نفوذ و ظرفيت جامعه فرهنگيان در مراجع تصميمگير و نهادهاي قانونگذار، حداكثر بهرهبرداري را كرد. نكته ديگر آنكه هرچند خوشبختانه وزير محترم آموزش و پرورش طي نامهاي ضمن تشكر از رهنمودهاي مقام معظم رهبري آمادگي كامل خويش را براي تحقق منويات معظم له اعلام كرد اما واقعيت آن است كه چه در ارتباط با دو گروه مسائل فوقالذكر و چه در ارتباط با ديگر مسائل نظير ممنوعيت نگاه گروهي و حزبي و سياسي در مديريت آموزش و پرورش، در عمل مقاومتهايي پديد خواهد آمد كه باز هم با پيگيري قانونمند جامعه فرهنگيان و با پشتيباني ديگر دستگاهها اين موانع از سر راه برداشته خواهد شد.
هفته پیشرو اروپا شاهد اتفاقی بیسابقه خواهد بود. ناسیونالیستهای اروپایی از فرانسه، هلند، آلمان و یونان گرفته تا آن سوی کانال مانش در بریتانیا و ایرلند، آماده توفانی بزرگ در انتخابات پارلمانی اروپا میشوند تا برای نخستینبار پس از عصر نازیسم هیتلری و فاشیسم موسولینی، دستکم بخشی از هژمونی تاریخیشان در این قاره را اعاده کنند. اما چرا و چگونه غرب در فاصله یک زمستان تا بهار به نقطهای رسیده که به جای اقرارگرفتن رسمی از وزیر خارجه دولت نوپای دشمن قدیمیاش در تایید «افسانه هولوکاست» حالا مجبور است خیابانهای پایتختهای بزرگ اروپایی را به مناسبت بازگشت همان کسانی به عرصه سیاست آذینبندی کند که نازیهای مسبب هولوکاست فرضی را میستایند؟ چرا گردانندگان صهیونیست آمریکا و اروپا که خود را در همه این سالها بزرگترین دشمن فاشیسم و حتی قربانی آن، جا زده بودند امروز مجبور شدهاند همه یا لااقل بخشی از آنچه را طی 7 دهه پس از جنگ دوم جهانی قی کرده بودند دوباره سر بکشند؟ چطور میتوان حمایت تمامقد غرب از روی کار آمدن یک حکومت کودتاچی شبهنازی در کییف را توجیه کرد آن هم در روزگاری که حتی در مهدهای کودک اروپا و آمریکا، کودکی را که ژست سلام نازی را هر چند بچهگانه تقلید کند به ندامتگاه میفرستند؟ تاریخ به ما میگوید وحشت از شیوع کمونیسم باعث شد سلاطین سرمایهداری، عصر طلایی نازیسم و فاشیسم در دهههای 1920 و 1930 را در اروپا و آسیا با حمایت پنهان از هیتلر و نظایر سوپرشوونیستش در ایتالیا، اسپانیا، پرتغال، ژاپن، ترکیه، ایران رضاخانی و حتی شوروی (در بخش اوکراین امروزی) به دست خود پدید آورند. حمایتهای مداوم مالی و سیاسی خاندانهای بانکدار یهودی نظیر واربورگ از نازیهای آلمان و شاخه ایتالیایی روتشیلدها از موسیلینی شواهدی تاریخی است که به ما یادآوری میکند ملیگرایی افراطی حربهای قدیمی در دست نظام سرمایهداری بوده است تا جوامع را به خود مشغول ساخته و در مقابل موج تفکرات انقلابی بیمه کند.اما امروز غرب از شیوع چه تفکری در میان شهروندانش وحشت کرده که برخلاف داعیه جهان وطنیاش، دوباره در پس پرده بر طبل ملیگرایی افراطی میکوبد؟ پاسخ را نه در خود اروپا یا حتی اوکراین در حال تقسیم میان فاشیستها و روسها که باید در نزدیکترین کانون بحران به این قاره یعنی در شام جست. چرا؟ برای اینکه مسکو دیگر همانند قرن بیستم از یک نظام عقیدتی حمایت نمیکند و اوکراین فقط یک زمین بازی موقت برای احیای جنگ سردی نمادین است تا اروپا و آمریکا بهواسطه آن انسجام خود را حول محور سرمایهداری حفظ کنند حال آنکه غرب میداند برای مقابله با تفکر انقلابی حقیقی در زمین بازی اصلی، بادی در سوریه کاشته که بزودی توفان از آن خواهد خاست. اوکراین، شرق اروپا و شاید قفقاز از نظر ناتو مطمئنترین محل تخلیه انرژی تخریبی نظامی- تروریستی این توفان در حال خیزش است چنان که کارتلهای بانکی و نفتی پشتسر ایالات متحده و اتحادیه اروپایی که خاورمیانه را از دست رفته میبینند، امید بستهاند با راه انداختن یک جنگ سرد مصنوعی فعلا روسها را به خود مشغول کنند و از دیوار کوتاه هژمونی غربی در جهان عرب دورشان نگاه دارند. به همین شکل کاخ سفید با بحرانسازیهای مصنوعی هفتگی یا ماهانه در شرق دور سعی میکند حواس چین را از این منطقه ثروتمند آبستن تحولات پرت کند.غرب در هر دو پروژه خونین و غیرانسانیاش برای تسلط بر قلب «خاورمیانه» که پس از انقلاب اسلامی ایران در حال دگردیسی به «میانه» و مرکز بیداری جهان است، شکست خورد. این نه تنها به معنای محاصره سگ دستآموزش در منطقه یعنی اسرائیل خواهد بود بلکه چاههای نفت مخزن سوخت سرمایهداری نیز تهدید میشود. پس از شکست 2 حمله مستقیم نظامی خاندان بوش جمهوریخواه به عراق و افغانستان حال پروژه تروریسم نقابدار اوبامای دموکرات هم در سوریه و لبنان با ایستادگی محور مقاومت تهران - دمشق-حزبالله عقیم مانده است.ابتدا لشکرکشیهای بوش پدر و پسر، مقاومت ضد امپریالیستی در جهان اسلام را گرد پایگاه قدرتمند شیعه گسترش داد و حال نسل یاغیهای ظاهرا اسلامگرا ثبات پوشالی خلفا و پادشاهان منطقه را تهدید میکنند.تکفیریهای وهابی و سلفی سر بر آورده از مکتب اسلام آمریکایی که برای منحرف ساختن موج بیداری اسلامی از زیر دشداشه شیوخ نفتی سربرآورده بودند اینک خود به دغدغه دستگاههای اطلاعاتی غربی و عربی بدل شدهاند چون بهترین محیط برای رشد و نمو این حشاشین شورشی همان جوامعی است که از آن برخاستهاند، یعنی شبهجزیره حجاز و شیخنشینهای اطرافش، آفریقای شمالی و همین طور جوامع محدود پرورش تروریست به اسم اسلام در دل کشورهای اروپایی بویژه بلژیک، هلند، فرانسه و بریتانیا. اطلاعات محرمانه دستگاههای اطلاعاتی روسیه، آمریکا، بریتانیا، اسرائیل و عربستان که هر از گاهی به بیرون درز میکند نشانگر نگرانی عمیق آنها از بازگشت تکفیریها به کشورها خودشان است. گفته میشود بخش اصلی مذاکرات پسپرده صلح سوریه که طی 4 ماه اخیر به ابتکار ایران برگزار شد و به پیروزی بزرگ آزادسازی حمص از تروریستها انجامید، مربوط به کنترل نحوه هدایت تکفیریهای عربی و اروپایی به خارج سوریه به گونهای بوده است که آنها نتوانند بلافاصله به کشورهای مبدا بازگردند. پیروزی سوریه و ایران در این پروسه قطعی است چرا که این گروههای شبه نظامی را که ابزار اصلی جنگ نیابتی ناتو و متحدانش در شام بودهاند از زمین بازی خود خارج کردهاند اما آیا اوکراین و قفقاز زمین بازی بعدی خواهد بود که غرب به عنوان مقصد توفان تروریسم وهابی در نظر گرفته است؟ آیا فاشیسم و وهابیگری در شرق اروپا گردهم میآیند؟اين روزها همزمان با رسيدن مذاكرات هستهاي ايران و گروه 1+5 به مرحله حساس و نهائي، موضوع كهنهاي در سطح رسانهها مطرح شده كه به نظر ميرسد اين دو موضوع با همديگر مرتبط هستند. ورود مستند "من روحاني هستم" به صحنه تبليغاتي و سياسي كشور آنهم با چاشني ماجراي "مك فارلين" اهداف مختلفي را دنبال ميكند كه قطعاً موضوع مذاكرات هستهاي نيز يكي از آنهاست. به همين جهت، لازم است ابعاد اين ماجرا براي نسل جديد تشريح شود تا هيچكس نتواند از آن عليه اين و آن سوءاستفاده كند.سفر مك فارلين، مشاور امنيتي رئيسجمهور وقت آمريكا، در رأس يك هيأت به ايران، در زماني رخ داد كه نيروهاي نظامي ايران درحالي كه درگير جنگ تحميلي با ارتش بعث عراق بودند، از نظر تسليحات به ويژه بعضي قطعات تجهيزات نظامي در تنگناي شديد قرار داشتند. سلاحهاي ارتش ايران در دوران قبل از انقلاب اسلامي، از غرب و عمدتاً آمريكا تأمين ميشد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، قبل از آنكه فرصتي براي تجديدنظر درباره سلاحها پيدا شود، جنگ تحميلي شروع شد و نيروهاي مسلح نظام جمهوري اسلامي اعم از ارتش و سپاه و بسيج فقط ميتوانستند از همان سلاحهاي موجود استفاده كنند. به دست آوردن سلاحهاي غنيمتي در جبهههاي جنگ و تهيه مقاديري سلاح از بعضي كشورها در شرايط تحريم نيز امكاناتي بودند كه تا حدودي راهگشا بودند ولي نميتوانستند چندان كارساز باشند. بنابر اين، نيروهاي مسلح ايران درحالي كه سخت درگير جنگ با ارتش بعث عراق با حاميان منطقهاي و غربي و شرقي كه داشت بودند، از نظر تسليحاتي بشدت احساس كمبود ميكردند و به همين جهت گاهي ناچار بودند تا پيدا شدن راهي براي به دست آوردن مقاديري سلاح و قطعات، عمليات را متوقف كنند و عوارض آن را نيز تحمل نمايند.سياستمداران آمريكائي كه مستقيماً با رژيم صدام ارتباط داشتند و از اوضاع جبههها نيز مطلع بودند، با واقعيتهائي كه در جبهه ايران جريان داشت نيز آشنائي داشتند. آنها همواره براي فرا رسيدن فرصتي لحظه شماري ميكردند كه بتوانند بهانهاي براي نزديك شدن به ايران پيدا كنند و فاصله ايجاد شده ميان دو كشور در اثر پيروزي انقلاب اسلامي ايران و تسخير سفارت يا لانه جاسوسي آمريكا در تهران را از بين ببرند.مشكلات نيروهاي مسلح ايران در زمينه قطعات يدكي، كه آمريكا ميتوانست آن را به راحتي برطرف كند، بهانه خوبي بود. مسئولان سياسي آمريكا از اين فرصت استفاده كردند و مقاديري قطعات يدكي تجهيزات نظامي را به همراه هيأتي به رياست مك فارلين با يك هواپيما به تهران فرستادند.اين واقعه از همان آغاز به اطلاع امام خميني و مسئولان ارشد نظام جمهوري اسلامي رسيد و چگونگي رفتار با مهمانان ناخوانده تا لحظه پايان زيرنظر امام قرار داشت. به همين دليل، در عين حال كه هيأت آمريكائي نتوانست به خواستههاي خود برسد، مسئولان ايراني توانستند بخشي از قطعات مورد نياز نيروهاي مسلح را تأمين كنند و مشكلات حاد آن مقطع را برطرف نمايند. درست به همين دليل بود كه ماجراي مك فارلين، در آمريكا به يك بحران براي دولت آن كشور تبديل شد كه "ايران گيت" نام گرفت ولي جمهوري اسلامي ايران با تدبير صحيح در عين حال كه بخشي از نيازهاي خود را تأمين كرد، با هيچ مشكلي نيز مواجه نشد.در همان زمان البته افرادي با انگيزههاي سياسي درصدد ضربه زدن به رقباي خود به اين بهانه كه مذاكرات پنهاني با آمريكا دارند بر آمدند ولي بلافاصله با واكنش شديد امام مواجه شدند و نتوانستند به هدف خود برسند. امام خميني كه منافع ملي را بر همه چيز ديگري ترجيح ميدادند، با احساس اينكه اين افراد درصدد فدا كردن منافع ملي و قرباني كردن آن پيش پاي منافع شخصي و گروهي هستند، با موضعگيري آشكار عليه آنان، افكار عمومي را نسبت به اصل ماجرا روشن كردند و ضمن افشاي ماهيت زياده خواه آمريكا بر اقدام دولتمردان ايراني مهر تأييد زدند و به ماجرا خاتمه دادند.ماجراي مك فارلين را ميتوان در يك جمله، رو دست خوردن آمريكائيها توسط مسئولين ايراني توصيف كرد. به همين جهت، امروز و هميشه بايد به كساني كه به عنوان طرف ايراني در اين ماجرا نقش ايفا كردند آفرين گفت و اين قطعه از تاريخ انقلاب و جنگ تحميلي را نقطه مثبتي در كارنامه مسئولان نظام جمهوري اسلامي به حساب آورد. بنابر اين، هر كس و هر گروه در هر قالب و شمايلي، اعم از فيلم، كتاب و سخنراني، بخواهند ماجراي مك فارلين را در كارنامه اشخاصي كه به عنوان طرف ايراني در آن نقش داشتند نقطهاي منفي جلوه دهد، سخت در اشتباه است و افكار عمومي و وجدان آگاه مردم با تكيه بر اطلاعات درستي كه از واقعيتهاي اين ماجرا در اختيار دارند اين قبيل فضاسازيها را نخواهند پذيرفت.همزماني در بوق و كرنا كردن ماجراي مك فارلين در قالب مستند با جريان داشتن مذاكرات هستهاي ميان ايران و گروه 1+5 نميتواند يك اتفاق ساده و خارج از طراحي حساب شده باشد. حتي اگر اصل مستند به هر دليل داراي انگيزهاي غير از ضربه زدن به مذاكرات هستهاي دانسته شود، دميدن در بوق و كرناي تبليغاتي و سياسي و بزرگ كردن آن درست در آستانه ورود مذاكره كنندگان به مرحله نگارش متن توافق نامه جامع را نميتوان امري اتفاقي و غيرمرتبط با مذاكرات دانست.نكته مهمي كه بايد مورد توجه فعالان سياسي به ويژه دمندگان در بوق و كرناي ماجراي مك فارلين قرار گيرد اينست كه همه بايد همواره منافع ملي را اصل قرار دهند و رقابتهاي سياسي و منافع شخصي و گروهي را در برابر آن قرباني نمايند. اگر اين معادله برعكس شود و منافع ملي قرباني مطامع اين و آن شخص و گروه گردد جامعه دچار خسران خواهد شد. در دراز مدت البته ملت راه درست را پيدا خواهد كرد و منافع خود را تأمين خواهد نمود و روسياهي سراغ كساني خواهد رفت كه با تغذيه از پستان مك فارلين براي منافع جامعه اهميت قائل نميشوند. ایران و 1+5 در 23 دسامبر 2013 توافق کردند ظرف 6ماه – که برای یک دوره 6 ماهه دیگر نیز قابل تمدید است - مذاکراتی را در رابطه با گام نهایی اعتمادسازی هستهای از یکسو و لغو تحریمهای هستهای از سوی دیگر انجام دهند. توافقی که حاصل این مذاکرات خواهد بود و اصطلاحا به آن «توافق جامع» گفته میشود، در صورت اجرا، ایران را به یک دولت عادی هستهای مبدل خواهد کرد و فعالیتهای آن مانند فعالیت تمامی دولتهای دیگر عضو آژانس هستهای در نظر گرفته خواهد شد و حساسیت ویژهای در رابطه با فعالیتهای آن باقی نخواهد ماند. محتوای دقیق مذاکرات و جزئیات مسائلی که طرفین مشغول تبادلنظر درخصوص آنها هستند، منتشر نشده است؛ اما صاحبنظران مختلف چه در ایران و چه در سایر کشورها، سناریوهای گوناگونی را در رابطه با توافق جامع پیشبینی و توصیه میکنند. در ادامه این نوشته، به برخی از سناریوهای ممکن اشاره میشود. نخستین سناریو این است که دولتهای غربی، توجه خود را بر تعداد سانتریفیوژهای ایران و درصد غنیسازی در این کشور متمرکز خواهند کرد و تلاش خواهند نمود که کمترین تعداد سانتریفیوژ و پایینترین سطح غنیسازی در ایران وجود داشته باشد. بر اساس این سناریو، دولتهای غربی خواستار آن خواهند شد که ایران، تضمینهای مورد قبولی ارائه کند تا تعداد و درصد مورد توافق، همواره رعایت شود. محتملترین شکل این تضمینها، بازرسیهای ادواری و موردی توسط بازرسان آژانس بینالمللی انرژی هستهای خواهد بود. طبیعتا مذاکرهکنندگان ایرانی نیز چانهزنیهایی را در مورد تعداد و درصد فوقالذکر خواهند داشت، اما در نهایت، فرمولی که مورد تایید طرفین باشد مورد توافق قرار خواهد گرفت. از سوی دیگر به محض اینکه فرمول مزبور محقق شود و ایران تعداد سانتریفیوژها و درصد غنیسازی خود را به میزان مقرر شده در توافق جامع برساند، تمامی تحریمهای هستهای آن نیز ملغی خواهند شد. البته ملغی کردن تحریمها تشریفات خاصی – چه در سطح سازمان ملل و چه در سطح اتحادیه اروپا و ایالاتمتحده آمریکا – دارد و طرف غربی مکلف خواهد شد که به موازات اقدام ایران برای کاهش سطح و میزان غنیسازی اورانیوم خود، اقدامات مقدماتی را برای لغو تحریمهای مزبور انجام دهد؛ به نحوی که لغو تحریمها و اقدامات اعتمادسازانه ایران همزمان انجام گیرند. در این سناریو، زمان اجرای توافق نهایی نیز نسبتا کوتاه خواهد بود و طولانیتر از زمانی که از جهت فنی برای اقدامات فوق ضرورت دارد نخواهد بود.با این حال برخی صاحبنظران، سناریوی نخست را تا حدی خوشبینانه تصور میکنند. از دیدگاه آنان دولتهای غربی هزینه بسیار بالایی برای وضع تحریمهای ایران متحمل شدهاند. از این رو آنان هرگز حاضر نخواهند شد که با کاسته شدن از تعداد سانتریفیوژهای ایران یا کاهش میزان غنیسازی، تحریمهای ایران را ملغی نمایند. وضع تحریمهای هستهای علیه ایران، حداقل از سال 2006 تاکنون زمان برده است و در این بازه زمانی، عوامل سیاسی و بینالمللی متعددی وجود داشتهاند که منتهی به توافق کشورهای 1+5 بر سر تحریم ایران شدهاند، عواملی که در آینده شاید موجود نباشند. به عنوان مثال، روسیه و چین با وضع تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران در سالهای گذشته موافقت کردند. در حال حاضر روسیه خود مشمول تحریمهای غرب قرار گرفته است و بسیار محتمل است که اگر تحریمهای موجود علیه ایران لغو شوند، روسیه در آینده نزدیک با وضع مجدد این تحریمها علیه ایران موافقت نکند. در سناریو دوم، طرف غربی این احتمال بدبینانه را در نظر خواهد گرفت که ایران، پس از لغو تحریمها، مجددا فعالیتهای هستهای خود را در سطح سابق از سربگیرد و آنگاه دولتهای غربی مجبور به وضع دوباره تحریمها در شرایطی باشند که وفاق سابق میان آنها وجود ندارد؛ بنابراین طرفداران چنین سناریویی به دولتهای غربی و خصوصا آمریکا توصیه میکنند که اولا به جای لغو تحریمها در طول اجرای توافق جامع، تحریمها را معلق کنند و ثانیا دوره اجرای توافق جامع را تا حد ممکن، طولانی کنند. به عبارت دیگر سناریوی دوم به این صورت خواهد بود که ایران متعهد خواهد شد که یکسری اقدامات اعتمادساز را انجام دهد. این اقدامات اعتمادساز، با توافق میان طرفین درخصوص مولفههای گوناگون فعالیت هستهای این کشور معین خواهند شد. در مقابل، دولتهای غربی نیز تحریمهای ایران را معلق – و نه ملغی – میکنند. این تعلیق برای یک دوره زمانی کوتاهمدت – مثلا 6 ماهه – خواهد بود. پس از پایان این مدت یا در طول آن، بازرسان آژانس بینالمللی انرژی هستهای، گزارشی در مورد فعالیتهای هستهای ایران ارائه خواهند داد. در صورت مثبت بودن گزارش و تایید صحت عملکرد ایران، تعلیق تحریمها برای یک دوره 6 ماهه دیگر تمدید خواهد شد، در غیر این صورت، تحریمها از حالت تعلیق خارج شده و اجرای آنها مجددا عملیاتی میشود. با این حال، این دورههای 6 ماهه نمیتوانند تا ابد ادامه یابند و مذاکرهکنندگان، باید از هماکنون در رابطه با تعداد این دورهها توافق کنند. طرف غربی در این خصوص، یک ملاحظه مهم خواهد داشت. طول دوره مذاکرات از نظر آنها باید بیشتر از طول دوره تصدی دولت فعلی در ایران باشد؛ چراکه آنها این نگرانی – یا به تعبیر بهتر بهانه – را مطرح خواهند کرد که ممکن است دولت بعدی که در ایران بر سر کار خواهد آمد، رویکردی متفاوت با دولت فعلی داشته باشد؛ بنابراین باید زمان اجرای تعهدات ایران بیشتر از دوره تصدی این دولت باشد؛ بنابراین با توجه به اینکه دولت فعلی در فرض انتخاب مجدد آقای روحانی به ریاست جمهوری 7 سال دیگر تداوم خواهد داشت، آنها خواستار تعیین زمان حداقل 8 ساله برای اجرای توافق جامع خواهند بود که در طول آن 16 بار بازرسی از فعالیتهای هستهای ایران انجام شود و تحریمها نیز برای 16 دوره 6 ماهه به حالت تعلیق درآید. پس از این مدت، تحریمهای ایران به طور دائمی ملغی خواهند شد. چنین سناریویی قطعا با اعتراض ایران مواجه خواهد شد؛ چراکه در توافق ژنو، سخن از لغو تحریمها و نه تعلیق آنها به میان آمده است، اما طرف غربی به احتمال زیاد این پیشنهاد را با این استدلال توجیه خواهد کرد که لغو تحریمها پس از اجرای توافق نهایی عملیاتی خواهد شد و در توافق ژنو سخنی از مدت توافق نهایی گفته نشده است و صرفا اشاره شده است که مدت مزبور با توافق طرفین تعیین خواهد شد. البته تمامی مسائل فوق، احتمالات و گمانهزنیهای دیپلماتیک است و ممکن است چنین وضعیتی در عمل تحقق نیابد. با این حال، در فرضی که چنین وضعیتی محقق شود، تیم مذاکرهکننده ایرانی باید یک نکته مهم را مورد توجه قرار دهد و آن عبارت است از؛ حصول اطمینان از برقراری کانالهای مطمئن مالی میان ایران و سایر کشورها در طول دوره اجرای توافقنامه جامع. به عبارت دیگر، ایران نباید در وضعیتی قرار گیرد که بانکها، موسسات مالی و شرکتهای غربی به این دلیل که تحریمهای ایران معلق شدهاند و به طور کامل ملغی نشدهاند، توانایی برقراری روابط عادی تجاری با ایران را نداشته باشند.دولتهای غربی باید این تعهد را بر عهده داشته باشند که در طول دوره اجرای توافقنامه جامع، امکان برقراری روابط عادی تجاری و مالی را برای اشخاص، شرکتها و سازمانهای ایرانی فراهم کنند و تنها تفاوت تعلیق و تحریم و الغای آن، امکان بازگشت مجدد تحریمها در صورت اثبات عینی و بیطرفانه تخطی ایران از توافق ژنو باشد و اگر چنین امری اثبات نشد، هیچ محدودیت و هزینه دیگری بر اشخاص ایرانی تحمیل نشود. لندن بار دیگر میزبان نشستی بود که نام دوستان سوریه را بر آن نهاده بودهاند. نامی که ترکیب حاضران در نشست ابهامات بسیاری را در باره این ادعا آشکار میسازد. بخشی از این نشست را گروههای به اصطلاح سوری با محوریت الجربا تشکیل دادند که کارنامهشان نشانگر نبودجایگاه آنها در میان مردم سوریه و دلبستگی شدیدشان به آمریکا و صهیونیستهاست. آنها به کسانی دلبستهاند که مردم سوریه آنها را دشمنان کشورشان میدانند و برای مقابله با آنها جان و مال خویش را نثار میکنند. طرف دیگر این نشست را کشورهای غربی، عربی از جمله عربستان، آمریکا و انگلیس و ... تشکیل میدادند. آنها که در سه سال گذشته از هیچ اقدامی از جمله تجهیز به سلاح گروههای تروریستی برای کشتار مردم سوریه فروگذار نکردهاند. کسانی که حتی در این نشست نیز میلیونها دلار برای کمک به این گروهها اختصاص داده و بر دشمنی با سوریه تاکید کردند. با این اوضاع به صراحت میتوان گفت که عنوان دوستان سوریه برای این نشست فقط یک فریب افکار عمومی است و واژه صحیح آن را نشست دشمنان قسم خورده سوریه تشکیل میدهد. حال این سوال مطرح است که چرا این نشست برگزار شده و چه اهدافی را پیگیری میکند؟ پاسخ به این پرسش را در اوضاع داخلی و بیرونی سوریه میتوان مشاهده کرد. در عرصه داخلی سوریه، مردم خود را برای انتخابات ریاست جمهوری آماده میکنند در حالی که جهانیان رای مردم را ادامه ریاست جمهوری بشار اسد میدانند. در حوزه مبارزه با تروریسم نیز سوریه دستاوردهای گستردهای داشته که شکست غرب را در این حوزه رقم زده است به ویژه اینکه بسیاری از گروههای مسلح خود را تسلیم ارتش سوریه کردهاند. در عرصه جهانی نیز تحرکات دشمنان سوریه به نتیجهای نرسیده است چنانکه اخضر ابراهیمی، نماینده سازمان ملل در اعتراض به کارشکنیهای غرب استعفای خود را اعلام کرد. با این حال میتوان گفت نشست لندن از یک سو سرپوش نهادن بر ناکامیهای دشمنان سوریه بوده و از سوی دیگر اقدام برای تحریک و بالا بردن اعتماد به نفس تروریستها برای ادامه مقابله با ارتش سوریه است. آنها با این رفتارها بر آنند تا بر شکستهای گسترده و دستاوردهای سوریه سرپوش گذارند در حالی که مواضع حاضران در این نشست نشان میدهد که آنها همچنان از پذیرش شکست در برابر اراده مردم سوریه خودداری کرده و با فرافکنی و ایجاد بحرانهای جدید بر آنند تا به زعم خود از شکست نهایی در سوریه جلوگیری کنند. آنچه در این رفتارها مشهود است آنکه غرب هرگز به دنبال احقاق حقوق مردم سوریه نیست و مردم این کشور همچنان یک گزینه در پیش روی دارند و آن حمایت از ارتش و نظام در قالب مقاومت برای مقابله با توطئهها و تحرکات دشمنان است.به عنوان يك مثال عيني يادآور ميشود كه در سال 1385 وزارت آموزش و پرورش موفق شد مصوبه اعتبار چشمگير چهار ميليارد دلاري را براي نوسازي و مقاومسازي مدارس از مجلس شوراي اسلامي بگيرد. اين تجربه موفق كه براي وزارتخانههاي دستاندركار عمران و اقتصاد كشور، شگفتانگيز بود و با همكاري مشترك بين مديران صف و ستاد در آموزش و پرورش و نيز استفاده از ظرفيت فرهنگيان مجلس به دست آمد.
با توجه به موارد فوق انتظار ميرود تمامي فرهنگيان عزيز و همه كساني كه دل در گرو سرنوشت و نسل آينده كشور دارند ظرفيت، نفوذ و توان خويش را در دستگاههاي اجرايي و در رسانهها براي به اجرا درآمدن رهنمودهاي رهبر عزيز بهكار بگيرند. مهمترين محورهاي مطالبات معظم له عبارتند از:
1- تكريم معلم در جامعه
2- رسالت فرهنگي تربيتي معلم
3- اجراي سند تحول
4- توسعه منابع مالي آموزش و پرورش به منظور رفع مشكلات معيشتي معلمان
5- اتقان كتابهاي درسي
6- ممنوعيت نگاه حزبي و سياسي در مديريت آموزش و پرورش
7- دانشگاه فرهنگيان
8 - معاونت پرورشي
9- اولويت مقطع ابتدايي
10- بهكارگيري نيروهاي پرانگيزه، بانشاط، جوان، متدين و انقلابي.
مطلبی که میخوانید یادداشتی است از شروین طاهری که با عنوان«بهار شام زمستان اوکراین»در ستون یادداشت روز روزنامه وطن امروز به چاپ رسید: