گاه پا نهادن دردانه آفرینش بر دایره خاکی زمین است؛ میلاد نگین درخشان شهر علم و اجتهاد...
روز میلاد عصمت و طهارت؛ وه! که چه ولولهای برپاست از شوق حضور این مولود مبارک...
فرشیان و عرشیان هلهله سر دادهاند و زمین و آسمان را به یمن قدوم بانوی کرامت آذین بستهاند.
مسافران جادهها، گامهای خسته خود را به قم رسانیدهاند تا بر رد پای این طلیعه نور بوسه زنند.
به پابوسیش آمدهاند؛ که عطر حضور این اسوه صبر و وفاداری را باری دیگر، در جان خود بپرورانند...
آمدهاند تا در آستان مقدسش آرام گیرند که سبکبالانه تا خدا کوچ کنند.
آری؛ نزدیک گنبد طلاییات که میرسند؛ گویی که در چند قدمی بهشت پا نهادهاند...
طایر پر شکسته دلهاشان به سمت حرمش پر کشیده است تا در طواف پاکترین دردانه هستی دانهای از کرامت برچینند...
معصومه (س) آمد...
او آمد تا قدوم مبارکش را بر روی چشم قم بگذارد و دسته گلها به پای قافلهاش مستانه برقصند.
هودج آسمانیاش در میان این همه گل و هلهله گم شده است و شهر مبهوت بیقراری خواهری است که خود بیقرار برادر است.
جاروکشان بیپناه، عاشقانه غبار از ضریح خواهر خورشید هشتم میروبند تا به اعجاز این بانو زنگارهای دلهاشان زدوده شود.
مناجات «رضاجان» در حرم امن عصمت طنینانداز شده و گوش جان را مینوازد.
نغمه «اشفعی لنا» بر لبها جاریست و چشمها امیدوارانه خیس میشوند.
آری...
با دست خالی آمدهایم ای نابترین معصومه عشق، اما به لب زمزمه یا رضا داریم که اذن دخولمان دهی در قطعهای از بهشت....
چقدر دلم برای حرمت تنگ است...