به گزارش جام جم، 16 سال پیش فاطمه با یکی از اقوام
پدری اش ازدواج کرد و زندگی مشترکشان آغاز شد.یک سال بعد از آن خدا دختری
به آنها هدیه کرد که نامش را «زهرا» گذاشتند؛ با تولد این دختر وی دیر شروع
به حرف زدن کرد و به سختی با دیگران ارتباط برقرار می کرد.
والدینش
به گمان این که وضع کودکشان طبیعی است و خوب خواهد شد، توجهی به او نکردند
تا این که با بزرگتر شدن زهرا پی به تفاوت های بیشترمیان او و کودکان هم
سن و سالش بردند بنابراین او را به چند مرکز درمان منتقل کردند و پس از
مدتی پزشکان در بررسی نتایج آزمایش ها نظر دادند، زهرا بیمار کم توان ذهنی
است و قادر نیست مانند دیگر کودکان به زندگی اش ادامه دهد و نیازمند مراقبت
های بیشتری است.
تولد دومین دختر کم توان ذهنی
با
گذشت چندسال آنها صاحب پسر سالمی شدند که از غم بیماری «زهرا» می کاهید.
یکی دوسالی از تولد پسرشان نمی گذشت که سومین فرزند آنها نیز دختری بود با
سرنوشت زهرا و این بار غم نگهداری دو کودک کم توان ذهنی برایشان چند برابر
شد.
شرایط به همین منوال سپری می شد، مادر سعی می کرد ناراحتی هایش
را از وضع فرزندانش پنهان کند، پدر با نان کارگری سعی می کرد روزگار
خانواده را بگذراند، اما هر چه بیشتر جلو می رفت کمتر قادر به تامین هزینه
خانواده بود.
دخترانش 10 ساله و پانزده ساله شده بودند و این اواخر
دیگر نمی دانست چه گونه باید از آنها نگهداری کند، بداخلاق و عصبانی شده
بود، مادرهر کاری می کرد تا شوهرش آرام شود، ولی بی فایده بود.
می
دانست هزینه نگهداری از دو کودک کم توان چه قدر زیاد است، اما سعی می کرد
با تمام نداری ها بسازد. از رفتارهای شوهرش می ترسید و احساس می کرد اتفاق
بدی قرار است برای او و دخترانش بیفتد؛ بنابراین سعی می کرد ازآنها دور
نشود و مراقبشان باشد تا این که آن روز شوم فرا رسید.
روز دهم
فروردین امسال از صبح که بیدار شده بود، احساس عجیبی داشت و نگران دخترانش
بود،با اصرار بچه ها آنها را همراه برادرشان به خانه روبه رویی که پدر
شوهرش ساکن آن بود، منتقل کرد. دختران در حیاط پدر بزرگ با هم بازی می
کردند.
هنگام عصر مادر برای درست کردن شام همراه دخترش معصومه به
خانه بازگشتند و قرار شد زهرا نیز همراه برادرش به آنها ملحق شوند. مادر به
آشپزخانه رفت و معصومه کنج اتاق نشسته و با عروسک هایش بازی می کرد. هنوز
ساعتی نگذشته بود که در ورودی خانه باز شد و با صدای فریادهای معصومه زن
متوجه حضور شوهرش در خانه شد. ناگهان دلشوره عجیبی وجودش را فرا گرفت. پختن
غذا را نیمه کاره رها کرده و به اتاق نشیمن آمد. شوهرش را دید که سلاح
شکاری در دست دارد و به معصومه که به آرامی نگاهش می کند، خیره شده است. زن
با دیدن این صحنه وحشت کرد، اما شوهرش تصمیم نهایی را گرفته بود و می
خواست به زندگی فرزندشان پایان دهد.
پایان زندگی 2 دختر و مادرشان
مادر
خواست همسایه ها و خانواده شوهرش را صدا بزند، اما گلوله ای از سلاح شوهر
به سوی او شلیک شد. معصومه وحشت کرده و می گریست. پدر این بار سلاح را به
سمت دخترش گرفت و شلیک کرد. مادر در حالی که زخمی بود خود را مقابل فرزندش
انداخت تا او را نجات دهد، اما بی فایده بود، شوهرش گلوله ای به وی و چند
تیر دیگر به دخترش شلیک کرد و هر دو بی حرکت کناری افتادند.
پدردرحالی
که مسلح بود، سراسیمه از خانه خارج شد و به زور وارد خانه پدری اش شد جز
زهرا، هر که را در خانه مانده بود با زور و تهدید سلاح بیرون انداخت. خانواده
اش سعی می کردند سلاح را از او بگیرند که بی فایده بود. در خانه را قفل
کرد و از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد و به دیگر فرزندش نیز شلیک و
سراسیمه خانه را ترک کرد.
در پی این جادثه ماموران متوجه شدند قاتل
قصد خروج از شهر را دارد. بنابراین راه های ورودی و خروجی به شهر را زیر
نظر گرفته و او را دستگیر کردند.
متهم با انتقال به پلیس آگاهی به
قتل همسرش و دو دختر کم توان ذهنی اش اعتراف کرد و درباره انگیزه اش از
جنایت ها سکوت کرد تا این که دو روز پیش در بازجویی ها ادعا کرد، به دلیل
مشکلات مالی و شرایط روحی نامناسب دیگر قادر به نگهداری از دخترانش نبود،
بنابراین تصمیم گرفته به زندگی آنها و سپس زندگی خودش پایان دهد.
اسکندری
وکیل خانواده قربانیان حادثه گفت: مادرزن قاتل از وی به اتهام قتل دخترش
شکایت کرده و برای وی درخواست قصاص کرده است، اما هنوز قیم تنها فرزند
بازمانده این خانواده مشخص نشده و اگر سرپرستی وی به مادربزرگش به عنوان
تنها ولی دم سپرده شود، وی می تواند به نیابت از وی شکایت دیگری را نیز
مطرح و برای عامل جنایت درخواست مجازات قانونی کند.
بنا بر این گزارش، در پی اعتراف متهم، او با دستور قضایی در بازداشت به سر می برد و تحقیقات تکمیلی ادامه دارد