با یاد نورانیت منورهای شبهای عملیات و داغی ترکشهای سرخ روزهای عملیات، و با یاد نفیر تیر دوشکا و زوزه ترکش خمپاره و صدای نفسهای آخر یک شهید.
به گزارش 598 به نقل از فارس، با یاد گرمان سوزان جنوب و سرمای استخوان سوز غرب، با یاد پهن دشتهای خون جگر جنوب و بلند کوههای زخم خورده غرب؛ با یاد شولایی امواج آب کانال ماهی و رقص باد در میان کوههای ماؤوت.
با یاد نورانیت منورهای شبهای عملیات و داغی ترکشهای سرخ روزهای عملیات، و با یاد نفیر تیر دوشکا و زوزه ترکش خمپاره و ...صدای نفسهای آخر یک شهید.
بهشت گمشده ما، دیار پر فرشتهای است که از غرب تا جنوب امتداد داشت. آنجا که شاهدانش از نسل ابراهیم بودند و بهشت را در آتش شناختند و تاریخش به نام جوانان برومندش روشنی یافت.
در این تاریخ، با جوانانی نشست و برخاست کردیم که فانی اسلام شدند. با جوانانی بر سر یک سفره، غذا خوردیم که مزه شهادت را چشیدند. با عرفایی دل دادیم که صدای زمزمه و ضجههای آنان، نیمههای شب، از بیرون چادرهای خاکی شنیده میشد.
اگر صفحههای تاریخ را ورق بزنیم هرگز نخواهیم یافت که دلاوری با حالات سوزناک و دیدگان اشکآلود از اینکه سالم از عملیات برگشته است، به شهر برود. ولی ما آنان را دیدیم که با صدای بلند ناله میزدند و گفتند: «خدایا پس کی نوبت به ما میرسد؟»
بهشت گمشده ما شاهدان تاریخ، اینچنین جوانانی داشت. ما شاهد تاریخی بودیم که در آن دوستانمان در کنارمان و یا بر روی دستهایمان به دیدار دوست رسیدند، دوستانی که سینههاشان، آماج تیرهای دشمن قرار گرفت، اما جز شکر هیچ نگفتند.
ما با همین دیدگانمان، خونهای جاری شده از سر دوستانمان را دیدیم.
با همین چشمها دیدیم که چگونه شهدا دستهای قطع شدهشان را به بغل گرفته و جان به جان آفرین تسلیم کرده بودند.
ما با همین دیدگانمان، شاهد بودیم چگونه پاهای قطع شده بیصاحب، آواره تپه رملهای فکه و شلمچه بودند.
ما دیدیم که سرهای بیبدن، بدنهای بیسر، چگونه روی شانههای دلاوران بسیجی و رزمنده به عقب جبهه برده میشدند.
ما خودمان با همین شانههای دردمندمان، جنازه دوستانمان را به عقب آوردیم.
ما با همین دستهای زخمیمان، دستهای قطع شده شهدا را به جنازههایشان رساندیم.
خدایا تو شاهد بودی که ما با این پاها پینه بسته، چون کوهی استوار، به دنبال دشمن متجاوز میدویدیم و سرزمینهای اسیر در دست آنان را آزاد میکردیم.
خدایا تو شاهد بودی، و تنها شاهدی که هیچگاه زیر حرفهایش نمیزند تو هستی!
پس الهی، مباد ما را که با این دستهای خسته گناه کنیم.
مباد ما را که با این پاهای پینه بسته، معصیت کنیم.
مباد ما را که با این شانههای شهدا کشیده، حامل بار گناه باشیم.
و مباد ما را که حتی در این سرها که یاد شهیدان در آن ضبط شده، فکری برای گناه کنیم.
خدایا، این لبها را که بوسه بر پیشانی خونین شهدا زده است،
این دیدهها را که اشکهای غم از برای دوستان شهیدمان ریخته است، این مشامها را که بوی عطر جبهه عشق را حس کرده است؛ و همه و همه چیزمان را که در جنگ و جهاد کوچک ساخته شده است، از معصیت و گناه و خواری دورگردان و آماده جنگ و جهاد بزرگ گردان!
آمین
*مهدی دهقان نیری