آيت الله جوادي آملي
حضرت
فاطمه (س) در اثر آگاهي از اسماي حُسناي الهي به مقام منيع خليفه خدا شدن
نائل آمد، زيرا تمام عناصر محوري استخلاف،در هويّت آن حضرت جمع شد، چون
بِه آل آل عمران و تطهيراحزاب و مودّت مردمي كه اجر رسالت «شوري »است و
ايثار و اطعام مسكين و يتيم و اسير «هلأتي» و سرانجام كوثر الهي را به نحو
جمع سالم جمع كرد و كُون جامعي بود كه شايسته هبوط امين وحي «جبرئيل (ع)
»و دريافت مُصحف شد كه در آن ملاحِم سالف و آنف، ثبت و غيب و شهادت مشهود
بود. ادراك كُنه چنين انسان كامل و جامعي ميسور نيست؛ «… لِأنَّ الخَلْقَ
فُطِمُوا عَنْ مَعرِفَتِها »(1)، ليكن آنچه مقدور نيست، مورد دستور نيست و
آنچه مورد تكليف است، مَعسور نيست.
سرّ لزوم شناخت بانوي آفتاب، ضرورت
مودّت وي چونان سائر اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السَّلام) است و وِداد
بدون معرفت محبوب متصوّر نيست. هر اندازه عرفان آن گوهر ملكوتي بيشتر،
مودّت قلبي نسبت به آن ذات قُدسي افزونتر خواهد بود.
پيمودن سريع مدراج ملكوتي در سايه درك ولايت فاطمي
حضرت
فاطمه (س) كه از منظر برخي از معصومان (ع) باطن ليلهُ القدر است، بيانگر
روند تكاملي اسلام و جهش تصاعدي حاملان راستين قرآن و عترت (ع) است؛ زيرا
مُلك سليمان با همه احتشام، بر بال غُدُوُّهَا شَهرٌ وَ رَواحُهَا شَهرٌ
(2) مستقر بود، لذا سرعت آن محدود بود؛ ليكن ملكوت حضرت ختمي مرتبت (ص) بر
شهبالِ لِيلَهُ القَدرِ خَيرٌ مِنْ اَلْفِ شَهرٍ (3) استوار است، لذا جهش
آن طوري است كه مي توان يك شَبه ره صد ساله را پيمود و پيمانه اين پيمودن
به دست هم پيمانان ولايت فاطمي (س) است كه در صدد ادراك ليلهُ القدراند و
گرنه براي ليلهُ القبري ها چنين سيري ميسور نيست؛
تو ليلهُ القبري برو تا ليلهُ القدري شوي
چون قدر مَر ارواح را كاشانه شو كاشانه شو
اگر
مركب رسول خدا (ص) هنگام معراج،بُراق بود كه هر قدم او به شعاع ديد بود:
خُطاهُ مَدُّ البَصَر(4)، مَطيّه رهوار امّت هنگام عروج نِسبي، نماز است كه
عمود دين مي باشد و با اقامه صحيح آن مي شود ظاهر و باطن ليلهُ القدر را
به قدر هستي خويش ادراك كرد و از آن سكوي پرواز، استعانت جست و طبق ظرفيّت
ظريف و طريف روح مجرّد، طرفه فاطمي(س) را زيارت نمود؛
ديدم سحر آن شاه را بر شاهراه «هَلْ أتي »
در خواب غفلت بي خبر زو بوالعليّ و بُوالعَلا
توسل ممتاز به صديقه كبري (س)
به عنوان باطن شب قدر
اگر
انسان كاملي خود باطن ليلهُ القدر باشد، تمام گام هاي استوار او چنان
است. هر لحظه، راه هزار ماهه مي رود. كدام چابك سواري به گرد وي مي رسد تا
به گِرد او طواف كند. مركب توده دوستان بانوي آفتاب چوبين است و اسب چوبين
چون پاي چوبين استدلاليون بي تمكين است؛
اسب چوبين بر تراشيدي كه اينست اسب من
گرنه چوبين است اَسْبَت، خواجه يك منزل بِتاز
ليكن
«كَرم دوده طاها و ياسين بكند كار خويش »؛ زيرا خود آن بانو در خطبه
فدكيّه، خاندان عصمت را كه به تجمّل مي نشينند و به جلالت مي روند، وسيله
معرفي كرد و چنين فرمود: «… فَاحْمَدُوا الله الَّذِي بِنُورِهِ وَ
عَظَمَتِهِ ابتَغي مَنْ فِي السَّمواتِ وَ مَنْ فِي الأرض إليهِ الوَسيله
فَنَحْنُ وَسِيلَتَهُ فِي خَلْقِه وَ نَحنُ آل رَسُولِهِ وَ نَحنُ حجّه
غَيبِه وَ وَرَثَهِ اَنبيائِه »(5).
آنچه در توسّل،معتبر و متوقّع است،
اين نيست كه خداوند به سبب آن وسيله به بنده خود نزديك شود يا كلام او را
بشنود يا به رفع نياز او توانا گردد، تا گفته شود خداي سبحان بر بنده خود
اَقْرَب مِنْ حَبلِ الوَريد است(6) و نيز خداي سبحان بِكُلّ شَيء سميع است
يا عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِير(7) است و مانند آن؛ بلكه به سبب آن وسيله، شخص
محتاج شايسته تقرّب گردد و لائق شود كه كلام او مورد اعتنا واقع شود و نياز
وي برطرف گردد. به هر تقدير؛ اصل اِبتغاي وسيله مورد دستور خداوند است:
وَ ابتَغُوا إليهِ الوَسيله(8). تعيين مصداق عام يا مطلق به عهده عموم يا
اطلاق خود دليل لفظي نيست، بلكه با دليل جداگانه مي توان وسيله بودن چيزي
يا شخصي را ثابت كرد كه در اين خطبه، وسيله بودن اهل بيت عصمت (ع) بيان شد.
چگونگي تأسي عارفان شاهد و انديشوران متفكر
به حضرت زهرا (س)
حضرت
فاطمه (س) با سيره رائج و سنّت معصومانه دارج خود اسوه همگان بوده و هست،
ليكن در رفتارهاي خاصّ خويش قُدوه صنف مخصوص است؛ مثلاً در سير دروني و
ذكر، اسوه عارفان شاهد و در انديشه و فكر ذهني، قُدوه حكيمان و متكلّمان و
فقيهان و صاحبان فنون ديگر است. تحليل خطبه معروف آن حضرت (س)، سند صلاحيّت
اِئتساي خردمندان علوم عقلي و نقلي به آن ذات قُدسي است.
به عنوان
نمونه جمله «ابْتَدَعَ الأشياء لا مِنْ شِيءٍ كانَ قَبلَهَا … »(9) است؛
اين تعبير تابنده حلّ برخي از شبهات ماديّ گرايان مُلحِد را به عهده دارد،
زيرا شبهه الحادي آنان عبارت از اين است: اگر جهان مبدأ فاعلي دارد و آن
مبدأ چيزي را آفريد، آيا اوّلين مخلوق خود را از «شيئي» آفريد يا از «لا
شيء»؟ اگر از «شيء» خلق كرد، پس آن «شيء» كه مادّه خام آفرينش جهان بود،
ازلي است و نيازمند به مبدأ فاعلي نيست و اگر از «لاشيء» آفريد، لاشيء عدم
محض و صلاحيّت مادّه خام خلقت را ندارد و هيچ چيزي از دو طرف نقيض، بيرون
نيست؛ يعني ارتفاع نقيضان ممتنع است.
پاسخ چنان شبهه اي در اين كلام
نوراني ارائه شد و آن اينكه نقيض «مِنْ شيء»، «مِنْ لاشيء» نيست، بلكه نقيض
آن،«لا مِنْ شيء» است؛ يعني خداوند جهان را به طور ابداع و بدون آنكه
نيازي به مادّه خام داشته باشد، انشاء فرمود.
همين تعبير فنّي كه درس
آموز اهل حكمت و كلام است، بعد از حضرت فاطمه(س) ميراث علمي حضرت عليّ بن
أبيطالب (ع) واقع شد و در خطبه هاي علوي تجلّي نمود. اين گونه از اصول بديع
عقلي كه زمينه تفريع مجتهدانه حكيمان و متكلّمان است، در بيانات آن بانوي
آفتاب كم نيست؛ چه اينكه تفسير آيات ارث و اشارات به عموم و اطلاق آن از يك
سو و عدم تقييد آن به قيد خاصّ از سوي ديگر و استقرار توارث بين اعضاي
خاندان نبوّت از سوي سوّم، مي تواند قدوه فقيهان و مفسّران باشد كه تحرير
آن از حوزه اين پيام خارج است.
چگونگي تكثر گرایي با حفظ اتحاد و انسجام جامعه
در ساحت انديشه فاطمي
حضرت
فاطمه (س) كثرت گرایي و پلوراليزم سياسي و اجتماعي را در ظلّ اصالت وحدت و
لزوم انسجام امّت و هماهنگي ملّت مسلمان با سنّت حسنه خود پذيرفت و آن را
امضاء كرد و از هر گونه چالش داخلي و تنش محلّي و منطقه اي پرهيز نمود و
همانند امير مؤمنان از تشتّت و شقّ عصاي مسلمانان جدّاً تحاشي داشت و
استحكام نظام اسلامي را در برابر دشمنان خارجي لازم مي دانست. اجمال آن
اينكه هيچ گونه كثرت در متن دينِ حقّ، راه ندارد، به طوري كه صراط مستقيم
متعدد باشد و هر كس بتواند از هر صراطي به مقصد برسد و نيز هيچ گونه تكثّري
در معرفت صائب نيست، به طوري كه معرفت صحيح نسبي باشد و هر كس هر برداشتي
از متون مقدّس داشت صواب باشد و هر قرائتي از دين درست و مطابق با واقع
باشد؛ بلكه اصل دين، واحد و صراط مستقيم،يگانه و قرائت صحيح،يكتا است و
مجالي براي كثرتِ حقيقي در اين حرم هاي اَمن و حريم هاي محدود نخواهد بود؛
لذا مباحث كلامي به دور از تحجّرِ مُفْرِطانه و تهتُّكِ مُفَرِّطانه هماره
دائر خواهد بود و از تضارب عاقلانه و عادلانه آراء، بسياري از مطالب روشن
مي شود؛ ليكن كثرت سياسي در سطح بينالملل و اجتماعي، در قلمرو خاصّ و
زندگي مسالمت آميز، با گرايش هاي متعدّد و عقائد متنوّع، هم معقول است و هم
منقول؛ لذا مقبول خواهد بود.
سيره عترت طاهرين (عليهم السَّلام) كه
بانوي آفتاب از مصاديق بارز آن است، هماهنگ با قرآن حكيم است كه معادل آن
هستند. در قرآن برنامه اي ويژه براي پيروان اسلام معهود و مخصوص است:
إنَّمَا المُؤمِنُونَ اِخوَه (10)، و برنامه اي براي رهروان اسلام ابراهيمي
است: يا اَهلَ الكِتاب تَعالَوا إلي كَلِمَهٍ سَواء بِينَنا وَ
بِينَكُمْ … (11) و دستوري براي جامعه جهاني با هر دين و آئين و مرامي
است: لا يَنهاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدّين وَ
لَمْ يُخرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ اَنْ تَبَرّوهُمْ وَ تُقسِطُوا اِليهِمْ
إنَّ اللهَ يُحِبُّ المُقسِطين(12).
وقتي اسلام نداي عدالت و صلاي برّ
و قِسط را نسبت به كساني كه خارج از مرز اسلامند سر مي دهد، هرگز فتوا نمي
دهد كه برادرانِ معتقد به خداي واحد، دين واحد، قرآن واحد، قبله واحد،
معاد واحد، وحي و نبوّت واحد و بسياري از معارف و عقائد و اخلاق و احكام و
آداب و سُنَنِ همسان و مشترك، از فيض وحدت و فَوزِ اتّحاد محروم گردند،
چون چنين كتاب آسماني كه از علوم غيب و شهادت سخن مي گويد و هدف اصلي آن
خردمند پروري است، هرگز كار نابخردانه را امضاء نمي كند و اختلاف و تشتّت،
منشائي جز فقدان عقل ندارد: وَ تَحسَبُهُمْ جَمِيعَاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي
ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قُومٌ لا يَعقِلُون (13).
اگر نفع كاذبي در اختلاف
باشد، عائد دشمن مشترك مي شود و هرگز بهره مخالفان نخواهد شد. گفتار نَغز و
پر مغز حضرت علي بن أبيطالب(ع) اين است: فَإيّاكُمْ وَالتَّلَوُّنِ فِي
دِينِ الله فَإنَّ جَماعَهً فِيما تَكرَهُونَ مِنَ الحَقّ خِيرٌ مِنْ
فُرقَهٍ فِيما تُحِبُّونَ مِنَ الباطِل وَ إنَّ الله سُبحانَهُ لَمْ يُعطِ
اَحَداً بِفُرقَهٍ مِمَّنْ مَضي وَ لا مِمَّنْ بَقي … (14). چنين تعبير
جامعِ گذشته و حال و آينده، بيانگر استقرار سنّت تبديل ناپذير الهي بر اين
است كه صلاح و فلاحي در تفرقه نيست و هر جا نجاح نباشد،جز طلاح چيز ديگر
نخواهد بود و منشأ هرگونه صلاح تقواست و مبدأ هرگونه طلاح طغوا است.
آنچه
از عالمان دين باور و مسئولان حوزوي و دانشگاهي متوقّع است، همانا اتّحاد
ظاهر و باطن خويش است تا توفيق برقراري اتّحاد ديگران را به دست آورند. در
چنين فضاي باز و پاكي، محاوره فرهنگي به صورت حكمت، موعظه حسنه و جدال احسن
ظهور مي كند و بارور مي گردد و گرنه هر گونه حِواري جز مِراء مذئوم و جدال
مذموم نخواهد بود و ثمر تلخ آن جز نزاع و فَشَل و ذهاب شكوه شوكت نيست.
معناي الگو بودن يك شيء كهن
حضرت
فاطمه (س) اسوه سالكان كوي حقّ، بويژه براي زن و معارف مربوط به زنان است،
چنانكه هر كدام از دو وزنه وزين قرآن و عترت (عليهمالسَّلام) قدوه
محقّقان علمي و متحقّقان عملي است؛ معناي الگو بودن يك شيء عتيق و كهن كه
مصون از اِندراس و كهنگي و منزّه از گذشت تاريخ مصرف و مبرّاي از افيون و
افسون و افسانه است؛ دعوت به انجماد، تحجّر، ارتجاع و ركود نيست؛ چه اينكه
تحليل آن به تجويز تفسير به رأي و توجيه اختلاف قرائت، به معناي پلوراليزم،
تفسيري بدون اصل ثابت نخواهد بود؛ زيرا كتابي كه مدّعي حيات بخشي است، با
قفل قلب و يُبس دل و ركود ذهن موافق نيست و دفتري كه داعيه ثبات و دوام
دارد، با زمانمندي و زوال مخالف است، بلكه معناي عريق آن مرهون ارزيابي عقل
در هندسه دين و شريعت است.
جايگاه رفيع زن در معارف نوراني اسلام
حضرت
فاطمه (س) چونان معصومان ديگر، در متن صراط مستقيم بوده و هرگز در معرفت
آنكه از مو باريكتر است، اشتباه نكرده است و در پيمودن آنكه از لبه تيز
تيغ و شمشير بُرندهتر است، تسامح و تساهل نورزيده است؛ بنابراين همانند
قرآن مُمثَّل است كه از تطاول تحريف به زياده يا نقصان مصون مانده است.
روز
زن و گراميداشت مقام مادر در زاد روز بانوي آفتاب، وقتي تبیين مي شود كه
اجمالي از پيامد مشئوم اومانيسم و به دنبال آن فمينيسم بازگو گردد تا خطر
الحاق به كنوانسيون رفع تبعيض زن و مرد معلوم شود؛ گرچه جزم علمي در اين
باره سهل نيست، ليكن حدس تاريخي آن هم صعب نخواهد بود و آن اينكه تحقير بشر
و تعجيز او در تعيين برنامه هاي سعادتمندانه و سپردن همه امور به قضا و
قدر، غافل از آنكه اقدام مسئولانه و قيام آگاهانه هر فردي در جدول تقدير او
جا دارد، سبب شد تا گروهي ديگر بدون رعايت استناد امور به قضا و قدر،
انسان مدارانه فكر كنند و بشر محوري تصميم بگيرند و انسان را معيار حقّ و
باطل، صدق و كذب، خير و شرّ و بالأخره حُسن و قُبح بدانند و آزادي مطلق را
حقّ مسلّم او بپندارند؛ چه اينكه ممكن است حدس شود تضعيف زن و تبعيد وي از
ساحت سياست و اجتماع و تحريم بسياري از مزاياي فرهنگي بر او و تحريم وي از
بسياري از امور مُباح،مايه تمرّد تندروهاي افراطي و پيدايش فمينيسم شده
باشد، هر چند دليل معتبري بر اين حدس ها اقامه نشده است.
قرآن حكيم كه
عترت طاهرين (عليهم السَّلام) معادل آنند، انسان اعم از مرد و زن را تكريم
مي كند: لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَم … (15) و سبب كرامت وي را خلافت
الهي مي داند: إنّي جاعِلٌ فِي الأرضِ خَلِيفَه (16). خليفه آن است كه
قانون مستخلفُ عنه خود را اجرا كند، نه هواي وهم و هوس نفس خويش وگرنه از
خلافت معزول و در نتيجه از كرامت محروم مي گردد.
چون خلافت بشر از خداي
سبحان به روح مجرّد و ملكوتي او بر ميگردد و روح مجرّد منزّه از ذكورت و
اُنوثت است؛ چه اينكه انبياء براي تعليم كتاب و حكمت و براي تزكيه
آمدهاند و همه اين امور به جان مجرّد انساني رجوع مي نمايد، نه به پيكر
او؛ لذا هيچ كمال اعتقادي، اخلاقي كه به روح مجرّد بر مي گردد، نه مشروط به
ذكورت است و نه ممنوع به اُنوثت.
البته در كارهاي عملي و اجرائي كه
مربوط به بدن و جوارح است، كاملاً مرزها متفاوت و احكام و قوانين جداست.
به برخي از اين مقررّات ويژه زنان اشاره مي شود تا معلوم گردد كه نبايد
احكام روح با دستورهاي بدن خلط بشود و تفاوت قوانين بدني با تساوي قوانين
روحي اشتباه نشده و حكم به برابري مطلق صادر نشود؛ به عنوان نمونه جريان
ارث، با اينكه كمبود سهم برخي از زنان ترميم شده است، پيام الهي در اين
باره چنين است: … لا تَدْرُونَ اَيُّهُمْ اَقرَبُ لَكُمْ نَفعاً (17) و
جريان آهنگ نرم و رقيق زنانه به اين صورت ترسيم شد: … فَلا تَخْضَعْنَ
بِالقُولِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَض(18). به طوري كه
استقصاي كامل تفاوت احكام زن و مرد دشوار است و هيچ كدام آنها نشان قُرب
مرد به خدا و بُعد زن از آن حضرت نيست؛ به نحوي كه قابل ترميم و جبران
نباشد.
تلخیصی ازپيام معظم له به همايش بانوي آفتاب ؛ مرداد 1382