به گزارش پایگاه 598 به نقل از اترک نیوز، خانم فدایی مادر رامین حضرتی
یکی از پنج مرزبان ربوده شده توسط تروریست ها در مرز سیستان و بلوچستان در
حالی که بغض گلویش را گرفته و به زور اشک هایی را که در چشمانش حلقه زده
را کنترل می کند، تا برگونه هایش جاری نشود این ها را برایمان می گوید.
چطور از ماجرا باخبر شدید؟
*ما در روستای گودالی سلاخ زندگی می
کنیم مثل اینکه از مرزبانی خراسان شمالی چند نفری به روستا آمده بودند و به
پدر رامین ماجرا را گفته بودند اما من بی خبر بودم، همسایهها و فامیل که
از این ماجرا باخبر شده بودند به خانه ما می آمدند و می گفتند رامین از مرز
فرار کرده است و اینها چون او را پیدا کنند این طوری به شما می گویند.
اما من باور نکردم چون می دانستم بچه من
این طور آدمی نیست که از خدمت فرار کند تنها کارم گریه شده بود و هر کسی
که به خانه مان می آمد حرف جدیدی می زد، تا اینکه عکس پسرم و چهار نفر دیگر
از دوستانش را از اخبار دیدم و اونجا وقتی که گفت به پاکستان برده شدند
آنقدر گریه کردم که نمی توانستم تشخیص بدهم عکس رامین من است.
این مدت که از فرزندتان بی خبرید چه احساسی دارید؟
تمام کارم در این مدت شده گریه و دعا
برای آزادی پسرم و دوستانش اما با این حال خدا را هم شکر می کنم و به آن ها
افتخار می کنم چون اگر فرزند من به خدمت نرود، فرزند دیگری نرود پس چه کسی
باید از کشورمان محافظت کند.از دو برادر بزرگتر رامین که سربازی رفته اند
هم یکی در مرز خدمت کرده بود ما با مشکلات خدمت در مرز آشنا بودیم.
رامین چند سال دارد؟
بیست و هفتم همین ماه روز تولدش است، پسرم امسال تازه بیست سالش تمام می شود دلم می خواهد روز تولدش کنارمان باشد.
چند تا فرزند دارید؟
پنج تا بچه دارم، چهار پسر و یک دختر و رامین پسرسوم من است.
آخرین بار کی رامین را دیدید و یا تلفنی صحبت کردید؟
قبل از این اتفاق رامین به مرخصی آمده بود و وقتی مرخصیش تمام شد و دوباره برگشت دو روز بعد این ماجرا پیش آمد.
خاطره ای از آخرین باری که اورا دیدید دارید؟
رامین پسر خوب و آرامی بود این بار که
آمده بود به ما می گفت من در مرز شهید می شوم یا به دست اشرار دستگیر می
شوم اما ما حرفش را جدی نمی گرفتیم این عکس که الان می بینید را هم همین
دفعه گرفت.
چند ماه خدمت کرده بود؟
رامین آموزشی را ببرجند بود و حالا هم 10 ماه است که از خدمتش می گذرد.
از زمانی که این اتفاق افتاده چطوری از وضعیت پسرتان باخبر می شوید؟
به مرزبانی بجنورد می رویم و از
وضعیتشان می پرسیم اخبار شبکههای تلویزیون را هم نگاه میکنم هر روز اخبار
یک چیز می گوید، چند روز پیش کانال پنج گفت آنها را آزاد کرده اند اما بعد
اخبار بیست و سی گفت هنوز آزاد نشده اند آرزو می کنم خبر درست آزادی آنان
را بشنوم.
الان اگر رامین صدایتان را بشنود چه چیزی دوست دارید به او بگویید؟
(اشک چشمانش را با گوشه چادرش پاک می کند ) می گویم چشم انتظارت هستیم پسرم، برگرد.
چه حرفی با تروریست ها دارید؟
همه این کارها زیر سر آمریکاست، من از
مادران آن ها می خواهم به آن ها بگویند فرزندم را به من برگردانند، پسر
بزرگم گفته آنها ایرانی هستند اسم گروهشان عدل است پس چرا هم وطنان خودشان
را اسیر می کنند، این که عدالت نیست مگر فرزند من چه گناهی کرده بود در
مرز داشت از کشورش محافظت می کرد. خیلی دلشان می خواهد عدالت را اجرا کنند
بروند از هزاران مسلمانی که هرروز در فلسطین ،سوریه و جاهای دیگر به بی
عدالتی کشته می شوند حمایت کنند.
چه حرفی با مسئولان دارید چه انتظاری از آن ها دارید؟
این بیست و چهار روز به اندازه بیست و چهار سال به ما گذشته است تمام کارمان شده نگرانی و گریه .
از آن ها می خواهم رامین من و دوستانش
را که حال روز خانواده آن ها را خوب می فهمم در این روزها که داریم به عید
نزدیک می شویم به عنوان یک عیدی به ما برگردانند.