چشمان متعجب زن به چهرهای خیره شده بود که کابوس
خوابهای پریشانش را تشکیل میداد. چهرهای شیطانی که هرگز فراموشش
نمیکرد. وقتی با صدای بریده بریده توانست مفهوم حرفهایش را به مأمور پلیس
در مرکز ۱۱۰ برساند، آن شیطان رفته بود. جام جم سرا: ایمان، جوانی 31
ساله، با هیکل درشت است که مژه های بلندی دارد. دقیقا همان نکته ای که همه
شاکیان به عنوان نخستین مشخصه در چهره نگاری اداره آگاهی ثبت کرده بودند.
چرا به زندان آمده ای؟
نمی دانم. تمام زنان شاکی با چهره نگاری قبل از
دستگیری، او را می شناختند و بر متهم بودنش صحه می گذاشتند. دو سطر از برگه
قضاییاش به اتهامات او اختصاص دارد مانند: ورود به عنف به منازل افراد،
تهدید به قتل با چاقو، تجاوز، سرقت، تشویش اذهان عمومی و... . شغلت چه بود؟
بساز و بفروش ساختمان بودم. خودم و خانواده پدرم وضع مالی خوبی داریم.
زمان دستگیری 670میلیون تومان در حسابم داشتم که هنوز هم هست. من نیازی به
سرقت نداشتم. چند شاکی داری؟
بیست نفر بودند، حالا می گویند چهل نفر! چطور مرتکب این جرایم شده ای؟
می گویند به عنوان پستچی یا مأمور آب و برق به در منازل می رفتم و با
تهدید چاقو این کارها را میکردم. ایمان انکار می کند ولی او در سرقتهایش
از چاقو یا تیغ موکت بری استفاده می کرد. وی در خیابانهای خلوت با موتورش
پرسه می زد، خانه ای را انتخاب و زنگش را به صدا در می آورد. اگر زنی جواب
می داد، از وی می خواست برای دریافت بسته پستی دم در بیاید، یا مشکلی در
کنتور برق یا آب وجود دارد که باید کنترل کند.
در بیشتر این موارد، زن
کلید درب بازکن آیفون را می زد و با آسانسور به طبقه پایین می آمد و همین
فرصت، کافی بود تا ایمان وارد ساختمان شده و با رسیدن اتاقک آسانسور به
طبقه پایین، با زور و تهدید وارد آسانسور شده و همان جا ضمن سرقت در بیشتر
موارد، مرتکب عمل حیوانی خویش شده و به سرعت از ساختمان خارج و سوار بر
موتور فرار کند.
یکی از زنان شاکی نیز از خرید برمی گشت که با وجود
کیسههای زیاد خرید، متوجه نیمه باز ماندن در خروجی ساختمان نمی شود. در
همین لحظه، ایمان که منتظر چنین فرصتهایی بود، وارد شده و زمانی که زن قفل
در آپارتمان را با کلید باز می کند و نشان از تنها بودنش دارد، ایمان تیغه
موکت بری را بر گلوی وی گذاشته و همراه وی وارد آپارتمان می شود. چگونه
دستگیر شدی؟
همراه بچه هایم به پارک ارم رفته بودیم. من دو ماشین بنز و
زانتیا و دو موتور دارم. آن شب با بنز به شهربازی رفته بودیم. یکی از
خانمها با پلیس تماس گرفته و گفته بود فردی را که از او شاکی بودم، در
پارک است. پلیس آمده بود و تا آن زمان من و بچه ها رفته بودیم. خوب، ادامه
بده!
دیگر یادم نیست. بنا بر گزارشهای پرونده، یکی از خانمهایی که
گرفتار این شیطان شده بود، با پلیس تماس می گیرد ولی ایمان متوجه می شود از
سوی وی شناسایی شده و خیلی سریع همراه بچه هایش از آن جا خارج می شود.
وقتی پلیس میآید، با ادعاهای زن و اینکه زنان متعددی از این مجرم مژه بلند
شاکی بودند، دوربینهای مداربسته پارک را بررسی و در نهایت به پلاک بنزی
که وی همراه خانواده سوار میشود، دست می یابد.
در راستای همین
تحقیقات، پلاک موتور سیکلتی که متهم در ارتکاب جرایم از آن استفاده می کرد،
توسط دوربین یکی از منازل شناسایی و دستور جلب صاحب آن صادر می شود. همه
زنان شاکی صدای روشن شدن و غرش موتورسیکلتی را شنیده بودند!ایمان ساعت 10
شب در ویلایش در شمال دستگیر می شود. کاملا خود را بیخبر نشان داده و هنوز
هم منکر است.
با چاپ تصویر بدون پوشش وی در روزنامه ها و خبرگزاریها،
تعداد زنان شاکی به چهل نفر افزایش یافته اند ولی مسلما تعداد میتواند
خیلی بیشتر باشد، زیرا اکثر قربانیان، از ترس آبروی خود و خانواده و مشکلات
زیاد روحی که تا پایان عمر گریبان آنان و خانواده شان را می گیرد، به
مراجع قضایی مراجعه نمی کنند و همین عامل فرصت شوم دیگری به کرکسها می
دهد! می دانی چه حکمی در انتظارت است؟
اعدام. شاید در ملأ عام باشد، می توانی در مقابل خانواده ات سرت را بالا بگیری؟
حقم اعدام است. زودتر اعدام کنند تا راحت شوم. حدود سه ماه در آگاهی بودم و
خانواده ام را ندیدهام. دلم میخواهد حالا که به زندان آمده ام، بتوانم
با دخترم تلفنی صحبت کنم.