باغداگل مقدم زرندی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در قزوین به بیان خاطرات فرزند شهیدش پرداخت و گفت: پسرم بیست و یک سال بیشتر نداشت و سه باری هم به جبهه رفته بود. آخرین باری که برای مرخصی آمد، عبدالله من «عبدالله» همیشگی نبود.
در این مرخصی به دوستان و آشنایان و اهالی روستا سر زده و از آنان حلالیت طلبید؛ کاری که در مرخصیهای قبلیاش از او ندیده بودم.
در حال آماده کردن ساکش بودم که عبدالله دور سرم چرخید و گفت: مادر! من میروم ولی شاید برنگردم. گفتم: مگر از ما ناراحتی.
گفت: نه مادر! شاید شهید بشوم. این را که گفت تمام بدنم لرزید. راستش دیگه دوست نداشتم اجازه بدهم که برود، ولی از طرفی آنقدر عشق پیروزی اسلام را در سر داشت که مانع رفتنش نشدم.
از زیر قرآن که ردش کردم، گفت: مادر مواظب خواهر و برادر و پدرم باش. سفارشهایش که تمام شد رفت، رفتنی که با همیشه متفاوت بود و به دلم افتاد که این آخرین باری است که او را میبینم.
فقط چند روزی از سفارشان نگذشته بود که به ملاقات تن بیسرش، به سردخانه رفتم.
سرباز شهید عبدالله رجبی رزانی در یکم فروردین سال 46 در روستای رزان از توابع بخش طارمسفلی شهر قزوین به دنیا آمد و بیست و دوم اردیبهشت سال 66 در منطقه حاج عمران بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در تاریخ چهارم خرداد همین سال به خاک سپرده شد.
پدر شهید عبدالله رجبیرزانی اسکندرخان نام داشت و کشاورز بود، این شهید بزرگوار تا پایان چهارم ابتدایی تحصیل کرد و به حرفه بنایی مشغول به کار بود که به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت و اکنون مزار او در امامزاده حسین (ع) شهر قزوین قرار دارد.