کد خبر: ۲۰۱۲۳۴
زمان انتشار: ۱۱:۵۸     ۰۹ بهمن ۱۳۹۲
در بخشی از کتاب «نبردهای پیروز» به شرح عملیات طریق القدس از زبان رزمندگان و فرمانده عملیات، سردار قاسم سلیمانی، پرداخته شده است.
به گزارش پایگاه 598 به نقل از تسنیم، کتاب «نبردهای پیروز» کتاب «نبردهای پیروز» حاصل مصاحبه عباس میرزایی، نویسنده کتاب با بیش از ۱۱۰ نفر از رزمندگان شرکت‌کننده در عملیات ثامن الائمه(ع) و نزدیک به ۱۴۰ مصاحبه با رزمندگان حاضر در عملیات طریق القدس است. فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله در این نبردها را سردار قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس به‌عهده داشته و به همین دلیل بخشی از روایت این کتاب مربوط به خاطراتی است که از زبان وی بیان شده‌ است.

در بخشی از این کتاب عملیات طریق‌القدس به روایت رزمندگان حاضر از جمله قاسم سلیمانی روایت می‌شود. سلیمانی که فرماندهی این عملیات را برعهده داشت، در این عملیات مجروح شد. وی در بخشی از این کتاب به روایت حوادث آن روز و چگونگی مجروحیت خود و چند تن دیگر از رزمندگان می‌پردازد که به شرح ذیل است:

«قاسم سلیمانی:

به چند نکته باید توجه شود مأموریت گردان (کرمان) شکستن خط نبود. مأموریت گردان اهواز شکستن خط بود و ما باید پس از پاک‌سازی و شکستن خط اول توسط حسین کلاه‌کج به خط دوم دشمن حمله کنیم و از آنجا به سمت پله سابله برویم به همین دلیل در کانال در انتظار سقوط خط اول بودیم که بعداً به‌سرعت به سمت خط دوم حرکت کنیم. چون خط ما زیر آتش بود و عموماً هیچ سنگری وجود نداشت برای مصون ماندن و سرعت عمل در کانال کوتاه جلوی خط بودیم که سه بار من به اتفاق شهید محمد حسینی و مجتبی هندوزاده قبل از عملیات شناسایی کرده بودیم.

حسین کلاه‌کج، فرمانده گردان بلالی اهواز:

نیروها دو شاخه شده و از دو جناح مختلف وارد عمل شدند. از یک جناح گروهان شهید باهنر. به فرماندهی برادر شهید جاسم نادری و معاونت اصغر امینی به خط دشمن حمله بردند و از جناح‌های دیگر گروهان‌های شهید بهشتی و شهید رجایی عمل کردند. فرماندة گروهان بهشتی نیز شهید ناصر چراغعلی بود که در همین عملیات به شهادت رسید. گروهان شهید باهنر که در جناح راست کانال عمل می‌کرد موفقیتی نداشت و تعدادی از برادران این گروهان در میدان مین شهید شدند و علت آن هم اشتباه بلدچی این گروهان بود که نیروها را صحیح جلو نبرده بود.

محمدباقر منتظری، رزمنده کرمانی، عضو شناسایی که بعد از اشتباه بلدچی گروهان شهید باهنر، آنها را پشت خاکریز دشمن رسانده است می‌گوید:

اهوازی‌ها از من خواستند آنها را تا پشت خاکریز دشمن ببرم. حرکت کردیم .به خاکریز رسیدیم و خاکریز را نشان دادم. عملیات شروع شده بود فرصت پاک‌سازی میدان مین نبود. مسئول اهوازی‌ها سه نفر از بچه‌ها را صدا کرد. قرار شد به نوبت روی مین بروند تا راه باز شود.

محمدمهدی شفازند، شاهد آن ایثار و از خودگذشتگی:

پشت میدان مین و سیم‌خاردار در آن تاریکی صدای پچ‌ پچ می‌آمد. جلوتر که رفتم بچه‌های اهواز را دیدم که با بعضی از بچه‌های خودمان بحث می‌کردند. ظاهراً فرصتی برای باز کردن معبر نبود، اگر عراقی‌ها ما را آنجا می‌دیدند با تیربار همه را از بین می‌بردند. اهوازی‌ها قصد داشتند روی میدان مین بروند تا راه برای عبور گردان باز شود، بچه‌هایی مثل مهدی حجت و بقیه هم اصرار می‌کردند که ما روی مین می‌رویم.

آن شب رزمندگان گروهان شهید باهنر از گردان بلالی اهواز فرصت انتخاب آگاهانة شهادت را به پرسنل گردان اعزامی از کرمان ندادند.

مجتبی مؤذن‌زاده:

ناگهان فریاد یاحسین(ع) به گوش رسید و متعاقب آن صدای انفجار بلند شد. بچه‌های اهواز روی مین رفته بودند. راه باز شد. بالاخره فرمان حرکت دادند. معبر باز شده بود. از سیم‌خاردار رد شدیم. هر دو تا سه متر، یکی از بچه‌های اهوازی افتاده بود. وضع دلخراشی بود. کنار یکی از آنها نشستم. قصد داشتم او را عقب بیاورم. اجازه نداد. تأکید کرد که به‌سرعت خودت را به خاکریز برسان. حرکت کردم. به‌سرعت ادامه دادیم. مجروحان که هنوز شهید نشده بودند روی زمین مانده بودند. در آن تاریکی پاهای قطع شده، دست‌های قطع شده به چشم می‌خورد. مجروحان ذکر می‌گفتند و گاهی ناله می‌کردند.

محمدمهدی شفازند:

یکی از این نیروهای اهوازی از ناحیة شکم صدمه دیده بود. سوراخ بزرگی در شکمش ایجاد شده و روده و امحاء و احشایش بیرون ریخته بود. با همین وضع به یکی از نبشی‌های میدان مین تکیه داده و تکبیرگویان بچه‌ها را به پیشروی تشویق می‌کرد. هر کس ایشان را می‌دید محال بود کُپ نکند. یکی از بچه‌ها اعتقاد داشت خدا ایشان را با این وضع زنده نگهداشت، تا این صحبت‌ها را بکند تا نیروها از میدان عبور کنند.

شفازند رزمنده‌ای که بعداً دکتر علوم آزمایشگاهی شد و آن شب این صحنه را از نزدیک مشاهده کرده، معتقد است از نظر پزشکی امکان زنده ماندن چنین مجروحی برای مدت کوتاه وجود دارد، چون رگ‌ها به مغز و به قلب متصل هستند. قلب و مغز کار می‌کنند پس شخصی که احشایش از بین رفته، می‌تواند مدتی زنده بماند.

رزمندگان گردان ابوالفضل(ع) پس از عبور از میدان مین به خاکریز نخست عراقی‌ها رسیدند.

قاسم سلیمانی:

در همان ساعت اول نیروهای تیپ کربلا که تازه تأسیس شده بود، گردان نجف‌آباد به فرماندهی شهید اکبری و گردان اهواز به فرماندهی حسین کلاه‌کج و نیروهای تیپ تازه تأسیس عاشورا در مگاسیس و امام‌زاده زین‌العابدین موفق نشده بودند. با زمین‌گیر شدن گردان اهواز، مرتضی قربانی از من خواست که این کار را انجام بدهم.
تیربارهای دشمن بی‌وقفه شلیک می‌کردند و برای لحظاتی امکان پیشروی را از پرسنل گردان گرفتند.

نبرد طریق‌القدس در محور جنوب کرخه به اوج رسیده بود. عراقی‌ها قصد نداشتند حتی به یک نفر از رزمندگان خودی اجازه عبور از خاکریزشان را بدهند. هر لحظه یکی از افراد گردان روی زمین می‌افتاد. علاوه بر تیربارها، دشمن با انواع و اقسام سلاح‌های کوچک و بزرگ منطقه را می‌کوبید. اینک تعداد شهدای گردان ابوالفضل به مرز بیست نفر رسیده بود.

اکبر مهاجری، مسئول تعاون گردان‌های اعزامی:

آماری که به من دادند بیست و یک نفر بودند که همان‌جا افتاده بودند. یعنی بیست و یک نفر از بچه‌ها را از همان کانال بیرون آوریم.

غلام فخاری، رزمندة هرمزگانی و فرماندة یکی از گروهان‌ها:

در آن زمان که حدود ساعت ۳۰ دقیقة بامداد بود کسی به کسی نبود. مجروحان بدون سر دهها متر حرکت می‌کردند. خیلی‌ها بدنشان دچار شعله‌های آتش شده بود و در حال سوختن به این طرف و آن طرف می‌رفتند.

در شرایطی که تیربارها امکان پیشروی را از نیروهای گردان سلب کرده بودند و با گذشت زمان بر تعداد شهدا و مجروحان گردان افزوده می‌شد، حمید ایرانمنش (چریک) خودش را به قاسم سلیمانی رساند تا نظر وی را در مورد تدبیری که برای خاموش کردن تیربارها اندیشه بود، بداند.

قاسم سلیمانی از لحظة آغاز عملیات به اتفاق بی‌سیمچی‌ها سوار بر یک دستگاه نفربر ارتش، گردان‌های کرمان را هدایت می‌کرد. نفربر در سنگری که برایش احداث کرده بودند ایستاده بود. دقایقی بعد از عبور گردان ابوالفضل(ع) از خاکریز خودی، وقتی عراقی‌ها رزمندگان را در کانال زیر آتش گرفتند، همین که خبر شهادت تعدادی از افراد گردان به وسیلة بی‌سیم به سلیمانی رسید، وی به رانندة نفربر دستور حرکت داد.

قاسم سلیمانی:

هم‌زمان با مقاومت دشمن و عدم توفیق نیروهای اهواز در شکستن خط (وقتی) که بنا شد ما وارد عمل شویم، بچه‌ها به دلیل آتش شدید دشمن زمین‌گیر شده بودند و هر لحظه به تعداد شهدا و مجروحان اضافه می‌شد. در این لحظه من به راننده نفربر گفتم که از خط عبور کند. راننده تردید داشت. با او با تحکم برخورد کردم. او به سمت خط دشمن که سقوط نکرده بود راه افتاد. نفربر به موازات بچه‌ها در دشت می‌رفت. با حرکت نفربر که اولین وسیله‌ای بود که (با وجود اینکه) هنوز خط شکسته نشده بود از خاکریز عبور کرد و با صدای آن دشمن آتش‌ها را متوجه نفربر کرد. من به گروهان حمید چریک رسیدم که پشت سیم‌خاردار دشمن و گروهان اول خط‌شکن ما بود.

حسین آبادیان، بی‌سیمچی همراه سلیمانی:

بلدوزر خاکریز را شکافت و با نفربر از خاکریز عبور کردیم. حدود پانصد تا ششصد متر جلو رفتیم. حاج قاسم با فرماندهان کرمانی مرتب در تماس بود و از اوضاع و احوال آنها سؤال می‌کرد. در همان حال گلوله‌های خمپاره و موشک‌های هدایت‌شونده از اطراف ما می‌گذشت یا به زمین می‌خورد.

سلیمانی نمی‌توانست نیروهایش را در آن شرایط و زیر یکی از شدیدترین گلوله‌باران‌های دشمن تنها بگذارد و در اتاقک امن آهنی نفربر بنشیند. بنابراین، وقتی رانندة نفربر که یک درجه‌دار از لشکر ۱۶ زرهی قزوین بود، نتوانست در تاریکی شب جلوتر برود از نفربر بیرون پرید.

قاسم سلیمانی:

نفربر روی مین رفت و شنی‌های آن پاره شد و از حرکت افتاد. من با بی‌سیمچی‌هایم پیاده شدیم. تقریباً صد متر در دشت به سمت بچه‌ها رفتم تیربارها امان نمی‌داد. فرصت خوابیدن نبود. می‌دویدم. ابری بودن هوا بر تاریکی آن افزوده بود و فقط در نور تیربارها و منورها برای لحظاتی می‌توانستم ببینم.

حسین آبادیان:

نفربر پی.ام.پی ایستاد. حالا نمی‌دانم چرا ایستاد ولی در هر حال ایستاد. در را باز کردیم و بیرون آمدیم. حاج آقا سلیمانی، من و اکبر برهانی بیرون آمدیم و حرکت کردیم راننده و بقیة خدمة پی.ام.پی که ارتشی بودند بیرون نیامدند. حاج آقا سلیمانی مشغول هدایت عملیات بودند که ناگهان انفجار مهیبی روی داد. اصلاً نفهمیدم گلوله کجا خورد و چه شد ولی صدای وحشتناکی داشت. همان انفجار مرا بلند کرد و به طرف نفربر پرت شدم چون در باز بود افتادم داخل نفربر. از نفربر خودم را بیرون کشیدم. اثری از آقای سلیمانی نبود. دیگر او را ندیدم. انفجار اکبر برهانی را در جهت مخالف نفربر پرت کرده بود. در آن تاریکی شب او را داخل گودالی پیدا کردم. از درد ناله می‌کرد. به سویش رفتم و حالش را پرسیدم گفت: «پایم قطع شده» چراغ‌قوة کوچکی همراهم بود. نور آن را روی پایش انداختم. به‌شدت صدمه دیده بود. پایش از زانو به بالا کاملاً خُرد شده بود.

قاسم سلیمانی:

در همین لحظه، یک گلولة خمپاره کنارم منفجر شد. من افتادم. این دقیقاً چسبیده به سیم‌خاردار دشمن بود. اساساً فاصلة خط ما با دشمن هفتصد متر تا یک کیلومتر بود و سیم‌خاردار در صد متری خاکریز دشمن قرار داشت. با انفجار خمپاره من پرت شدم. اول متوجه نبودم از چه ناحیه‌ای زخمی شده‌ام. قدری احساس خنکی در ناحیة شکم داشتم. بلند شدم. دوباره افتادم. تاریک بود. فقط بچه‌ها را در کانال می‌دیدم و بی‌سیم‌چی‌هایم معلوم نبودند.

سلیمانی که بر اثر انفجار گلولة خمپاره از ناحیة دست و شکم به‌شدت صدمه دیده بود، حاضر به ترک صحنة نبرد نشد. وی خودش را به کانال رساند. کمی بعد حمید ایرانمنش به او رسید.

قاسم سلیمانی:

خون زیادی از من رفته بود. نمی‌خواستم بگویم زخمی شده‌ام و روحیة بچه‌ها را تضعیف کنم. حمید ایرانمنش خودش را به من رساند و اصرار داشت خودم را نزدیک معبر برسانم و بر کار آنها نظارت کنم. ولی گفتم نمی‌توانم بیاییم. خودت برو و هر کار می‌توانی بکن. فکر کنم فهمید که حالم خوب نیست. خداحافظی کرد و رفت. به او گفتم برو به اکبر(محمدحسینی) بگو شما باید کار بچه‌های اهواز را تمام کنید.
با روشن شدن هوا، سلیمانی که بر اثر خون‌ریزی دچار ضعف شده بود به پشت خط منتقل شد.

قاسم سلیمانی:

اول از ناحیة شکم زخمی شدم. بعد معلوم شد کبدم پاره شده است. در سه نقطه پارگی شدید در شکم داشتم. در شب دیگر کسی مرا نتوانست پیدا کند. چون در مسیر کانال نیفتاده بودم. تا صبح دوبار دیگر در همان محل پشت سیم‌خاردار زخمی شدم یک بار از ناحیة دست و بار دیگر از ناحیة پا. نزدیک صبح که چند بار بیهوش شدم و به هوش آمدم دیدم کسی مرا صدا می‌کند. هوا روشن شده بود. اول فکر کردم در عالم رویاست. حال خوشی داشتم. آن وقت‌ها من خیلی قوی بودم. اول مرا به پشت خط خودی بعد به بیمارستان دهلاویه بردند.

اکبر مهاجری:

خبر رسید حاج قاسم زخمی شده. پرسیدم کجاست؟ گفتند زیر یک پی.ام.پی. یک گروه برداشتم و حرکت کردم. وقتی رسیدیم گفتند ایشان را منتقل کردند عقب. با سیمرغ آبی آمدم سوسنگرد و سراغ حاجی را گرفتم. اعزام شده بود اهواز. خودم را به بیمارستان نادری رساندم. تعداد زیادی مجروح کف بیمارستان افتاده بودند. حاج قاسم را آنجا دیدم. ترکش به ناحیة چپ بدن و دستش خورده بود.

قاسم سلیمانی:

مجروحان زیاد بودند. من هم خیلی آرام بودم و صدایی نمی‌کردم. تا بعدازظهر هیچ درمانی روی من نشد. اکبر مهاجری نزدیکم بود. خون همة شکمم را پر کرده بود. احساس خفگی می‌کردم. آن وقت نمی‌دانستم ریه‌ام هم زخمی شده است. به اکبر گفتم من دارم تمام می‌کنم و خداحافظی کردم.
با توجه به شلوغی بیش از حد بیمارستان نادری و حضور ده‌ها مجروح در اتاق‌ها، راهرو و محوطة خارج بیمارستان، مهاجری و محمد گرامی به‌سرعت سلیمانی را به بیمارستان شرکت نفت اهواز بردند و او را خارج از نوبت وارد اتاق عمل کردند.

اکبر مهاجری:

بیمارستان نادری شلوغ بود. معلوم نبود چه موقع فرصت رسیدگی به حاجی را پیدا می‌کردند. وضع حاجی هم وخیم به نظر می‌رسید. به اتفاق گرامی که همراهم بود یک برانکارد از ماشین خودمان آوردیم و بدون آنکه با کسی هماهنگ کنیم حاجی را روی برانکارد گذاشتیم و کف ماشین خواباندیم و به بیمارستان شرکت نفت بردیم. آنجا لباسش را درآوردیم و لباس اتاق عمل تنش کردیم و یکراست به اتاق عمل بردیم. دکتر اتاق عمل اول اعتراض کرد که شماها که هستید؟ ولی بعداً کوتاه آمد و بلافاصله حاجی را عمل کرد. وقتی از اتاق عمل خارج شد در همان بیهوشی عملیات را هدایت می‌کرد.
سلیمانی پس از مداوای اولیه به بیمارستان قائم مشهد اعزام شد. وی تا پایان عملیات طریق‌القدس در بیمارستان دوران نقاهت را می‌گذارند.

قاسم سلیمانی:

آن وقت مجروحان وخیم را به استان‌ها می‌فرستادند. مرا و تعدادی مجروح دیگر را به بیمارستان قائم مشهد فرستادند. آنجا سه بار عمل جراحی بر روی من انجام دادند با این همه برای دستم کاری نکردند. آتل هم به دستم نبود. چون شدت جراحت در شکمم بود. بعداً چند مجروح دیگر گردان را به آنجا آوردند.

حسین دهقانی، دیگر رزمنده کرمانی که در بیمارستان قائم بستری بود:

مرا ابتدا به اهواز و سپس به مشهد بردند. مشهد در بیمارستان قائم بستری بودم با برادر سلیمانی در یک اتاق بودیم. ایشان از ناحیة دست و شکم آسیب دیده بود. آسیب ناحیة شکم زیاد عمیق نبود ولی دستش را علاوه بر باند با فنرهای طبی بسته بودند. آسیب دستش یک کم شدیدتر بود.

حمید ایرانمنش پس از صحبت با سلیمانی خودش را به خاکریز نخست دشمن رساند. وی اراده کرده بود، تیرباری را که مستقیماً روی رزمندگان گردان شلیک می‌کرد، خاموش کند. چند دقیقه بعد تیربار برای همیشه از کار افتاد.

اصغر محمدحسینی:

اکبر صدایش را بلند کرد و حمید چریک را خواست. گفت: «تیربار بچه‌ها را اذیت می‌کند. یک جوری خاموشش کن.» حمید حرکت کرد. کمی بعد صدای تیربار قطع شد و حمید برگشت.

حسین کلاه‌کج، فرماندة گردان بلالی اهواز:

نیروهای پیاده دشمن روی خاکریز اول و نیروهای زرهی آنها روی خاکریز دوم مستقر بودند و برادران بسیجی در تاریکی شب به این‌ها برخورد می‌کنند. ما تعدادی از نیروها را برای پاک‌سازی سنگرها فرستادیم تا سنگرهای خاکریز اول را پاک‌سازی کنند. این نیروها بچه‌های گردان برادر جاسم نادری و شهید باهنر بودند... افراد دشمن با نارنجک دستی به‌شدت مقاومت می کردند. در این لحظه باز هم از گردان کرمان کمک خواستم. آنها به روی خاکریز آمدند و من آنها را به سمت چپ که تیربار دشمن قرار گرفته بود و جسورانه مقاومت می‌کرد فرستادم تا آن را خفه کنند.

پس از خاموش شدن تیربار، رزمندگان گردان به سوی سنگرهای دشمن یورش بردند.

مجتبی مؤذن‌زاده:

بچه‌ها ریختند روی خاکریز. حدوداً ده تا پانزده نفر به سمت چپ رفتیم. اینجا حمید ایرانمنش از ما جدا شد با دو سه نفر دیگر رفتند به طرف سنگرهای عراقی. با نارنجک سنگرها را منفجر کردند. هر بیست تا سی ثانیه یک صدای انفجار بلند می‌شد.

موسی یدالهی، رزمندة اعزامی از میناب:

همراه برادران غلام فخاری، حسن ذاکری، هاشم جلالی، علی صابری و محمد مریدی و عده‌ای دیگر در لحظة اول وارد خاکریز دشمن شدیم. یکی از برادران عزیز از شهرستان میناب به نام علی‌رضا شاکری بر اثر گلوله مستقیم دشمن به شهادت رسید.

محمدمهدی شفازند:

خط شکسته شد. به هر سنگری می‌رسیدیم یک نارنجک داخل سنگر پرت می‌کردیم و جلو می‌رفتیم. عراقی‌ها شگرد داشتند توی سنگرها پنهان می‌شدند وقتی هوا روشن می‌شد از پشت به بچه‌ها شلیک می‌کردند.

عراقی‌ها در این محور به‌شدت مقاومت کردند. تانک‌های دشمن رزمندگان گردان را زیر آتش گرفتند.

علی محمدی:

شروع کردیم به آرپی‌جی‌زدن. یک تانک مرتب شلیک می‌کرد. خیلی دلم می‌خواست بزنمش. یکی از بچه‌ها فریاد زد: «بابا این را بیا بزنیم.» هیچ‌کس جرئت نمی‌کرد بیاید. آتشی که این یک تانک می‌ریخت عجیب بود به‌قدری شلیک کرده بود که لولة تانک جرقه می‌زد. مثل چیزی که توی کوره می‌گذارند. سه چهار نفر با آرپی‌جی رفتیم چپ و راست خوابیدیم. هر چه زدیم زورمان نرسید. اگر این یکی می‌شکست ما می‌رفتیم دیگه خط ۲ و ۳ را می‌شکستیم. خوب نشد.
در چنین شرایطی، حمید ایرانمنش و محمد نگارستانی با رشادت می‌جنگیدند و با پرتاب نارنجک و شلیک آرپی‌جی، نفرات و تانک‌های دشمن را نابود می‌کردند.

محمدباقر منتظری، عضو گروه شناسایی:

عملیات مدیون این دو نفر است. تیربارها را خاموش کردند و سنگرهای نفرات پیادة دشمن را منفجر کردند.

اما در ادامة نبرد حمید ایرانمنش هنگام پرتاب نارنجک به یکی از سنگرهای دشمن مجروح شد و محمد نگارستانی به شهادت رسید.»
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها