یکی از سریال های که ضعف یک اثر هنری را به بیشترین حد خود رسانده است سریال آوای باران است که در این سریال آوای آب به گوش مخاطبین می رسد نه آوای باران زیرا تنها موضوعی که در سریال به وضوح دیده می شود و بیننده می تواند درک کند آبی است که به این سریال آبکی صدا و سیما بسته شده است. اگرچه نوشتن درباره چنین سریال هایی اسراف در زمان است و مسئولین مربوط صدا و سیما گوش شنیدن به این حرف ها و انتقاد ها را ندارند ولی بر حسب وظیفه نمی توان از ضربه ای که به فرهنگ کشور به واسطه این سریال ها وارد می شود چشم پوشید.
کار این سریال از نقد مفهومی و سینمایی گذشته است و در این بحث تنها به بخشی از مشکلات فیلم نامه ای و واضح در فیلم می پردازیم که حتی ذهن عام ترین مخاطبان صدا و سیما را نیز حتما تا کنون در گیر خود کرده است.
اولین موضوعی که باید به آن اشاره کرد ضعف داستان سریال است که انسان را به زمان جوانی آمیتاپاچان و سینمای هند می اندازد و تا جایی این موضوع به چشم می خورد که حتی در سریال نیز بازیگران به سخن می آیند و اعتراف می کنند که این پدر و دختر شبیه فیلم های هندی است و در سکانسی که طاها و باران جعلی ( دختر خواهرزاده اش) با تور خواستگار باران جعلی به سفری یک روزه می روند رهبر تور که همان خواستگار باران جعلی است به این نکته اعتراف می کند.
سریال باران از دو قسمت تشکیل شده ، قسمتی که در دهه هفتاد به سر می برد و قسمتی که به زمان حال باز می گردد که به صورت مجزا درباره این دو قسمت صحبت می کنیم.
دهه هفتاد داستان:
یکی از نکات مهمی که در فیلم وجود دارد این است که خانواده های طاها و همسر مرحومش شدیدا در معرض انقراض قرار دارند زیرا مادر باران یا همان همسر مرحوم طاها که هیچگونه فامیل و آشنایی ندارد و حداقل در این فیلم دیده نشده و خود طاها نیز تنها یک مادر داشت و یک خواهر زاده که این دو نفر هم اگر نبودن فیلم به مشکل می خورد .
لبایس هایی که در فیلم دیده شد لباسهای معمول دهه هفتاد نبود و تنها شاید به ۶ یا ۷ سال قبل باز می گشت. دهه هفتاد زمان مانتو های اپل دار و شلوار های چین دار بود که حتی یک مورد نیز در این فیلم دیده نشد و این موضوع و همچنین دکور ضعیف نتوانست مخاطب را به دهه هفتاد ببرد.
یکی دیگر از مشکلات فیلم این بود که یک دکتر دارو ساز در ترکیه دست گیر می شود و با وجود داشتن شرکتی به این عظمت یک وکیل نداشت تا اینکه خواهرزاده اش به استانبول می رود تا به او کمک کند و در همانجا یک وکیل ترک برای او می گیرد و نکته جالب تر اینکه بهترین دوست طاها که مرتضی است تنها به گفته خواهرزاده طاها (نادر) اعتماد می کند و برای دیدن طاها و کمک به او به ترکیه نمی رود که با وجود این موضوع که می دانست نادر کلاه بردار است و بعدها بیشتر به او ثابت شد بازهم پیش طاها نرفت و این درحالی است که ترکیه یکی از کشورهایی است که آسان ترین رفت و آمد با آن برقرار است.
قسمتی که در زمان حال می گذرد:
بعد از بازگشت طاها به ایران دختری را جایگزین دختر گم شده اش می کنند و تنها با یک خال می توانند دختر نادر را به جای باران قالب کنند که واقعا عجیب است که در طول این مدت طاها هیچ عکسی از باران ندیده است و این تغییر از هفت سالگی به بعد را متوجه نمی شوند و این نکته به ذهن می رسد که چطور نادر و همسزش می توانند فکر کنند که اموال دایی طاها به نام دختراشان شود درحالی که اگر برای به نام زدن بروند شناسنامه باران مورد استفاده قرار می گیرد و همه چی به نام باران واقعی می شود البته به دور از این موضوع که چطور شناسنامه باران را برای دخترشان نگه داشته اند و چگونه شناسنامه را عکس دار کرده اند و کارت ملی و غیره که هزار سوال برای مخاطب ایجاد می کند.
نکته جالبتر اینکه پلیس نتوانسته بود باران را پیدا کند و فرید(پسر نادر) تنها با یک روز پخش کردن عکس های هفت سالگی! باران به یک قدمی او می رسد که واقعا اتفاقی ما فوق هندی در تهران محسوب می شود. فرید در بیمارستان باران را می بیند و البته نباید هم بشناسد زیرا دختری که به طرز عجیبی بد دهن و بی فرهنگ شده گویی هفت جد و آباد او غربتی و خیابانی بوده اند و حتی از دیگر همکاران خود که در همان اجتماع به دنیا آمده اند بدتر شده است که واقعا قابل هضم نیست.
البته نکات بیشتری در مورد این سریال ضعیف وجود دارد که نیاز به دیدن دقیقتر سریال و وقت گذاشتن دارد ولی این زمان را می توان برای کارهای فرهنگی دیگری صرف کرد که بازخورد داشته باشد و تاثیری برای بهبود اوضاع فرهنگی باشد نه زمانی که مسئولین مربوطه کوچکترین ارزشی برای مخاطب قائل نیستند نقد سریال ها اتلاف وقت محسوب می شد البته امید است روزی مسئولین صدا و سیما به مخاطبین تلویزیون احترام بگذارند و برای سلایق مختلف سریال های مختلف تولید کنند.