کد خبر: ۱۸۷۹۱۹
زمان انتشار: ۰۱:۰۹     ۱۹ آذر ۱۳۹۲
یادداشت میهمان؛
ابراهیم متقی *
«تعبير خاور دور، خاور نزديك، خاور ميانه درست نيست. دور از كجا؟ از اروپا. نزديك به كجا؟ به اروپا. يعنی مركز دنيا اروپاست؛ هر جائی كه از اروپا دورتر است، اسمش خاور دور است؛ هر جا نزديك‌تر است، خاور نزديك است؛ هر جا وسط است، خاورميانه است! اين تعريفی است كه خود اروپائی‌ها كردند؛ نه، ما اين را قبول نداريم. آسيا يك قاره‌ای است؛ شرقی دارد، غربی دارد، وسطی دارد؛ ما در غرب آسيا قرار داريم. بنابراين منطقه‌ی ما اسمش منطقه‌ی غرب آسياست، نه منطقه‌ی خاورميانه.» (سخنان رهبر انقلاب؛ ۱۳۹۱/۰۵/۲۲)



درباره‌ی اروپامداری و غرب‌گرایی در سیاست بین‌الملل رویكردهای مختلفی ارائه شده است. برخی از پژوهشگران ازجمله «سمیر امین» بر این اعتقادند كه اروپامداری اساساً یك پدیده‌ی فرهنگی است. برخی از نئوماركسیست‌های انتقادی در تحلیل مدرنیته و فرایندهای تحول در اقتصاد جهانی، اروپامداری را خصیصه‌ی روبنایی نظام سرمایه‌داری تلقی می‌نمایند. نگرش دیگری نیز درباره‌ی نشانه‌های غرب‌مداری نظام جهانی با رویكرد ژئوپلیتیكی ارائه شده است. به‌طور كلی باید بر این موضوع تأكید داشت كه رهیافت ژئوپلیتیكی قدرت در تبیین اعتبارسنجی كشورها در نظام جهانی در سال‌های بعد از جنگ سرد از اهمیت بیشتری برخوردار شده است.

۱. رویكرد ژئوپلیتیكی اروپامداری در نظام جهانی

جغرافی‌دانان از دهه‌ی ۱۹۶۰ به بعد ادبیات سیاسی و بین‌المللی خود را در قالب مفاهیم مطالعات ژئوپلیتیكی تولید نموده‌اند. از آن‌جایی كه بخش قابل توجهی از ژئوپلیتیسین‌ها دارای رویكرد غرب‌محور بوده‌اند، بنابراین تلاش نمودند تا دیدگاه‌های جهان‌گرایانه از ماهیت فضای جغرافیایی را ارائه دهند. در این ارتباط سه رهیافت از اهمیت بیشتری برخوردار گردید. رهیافت اول مبتنی بر سازماندهی نظام جهانی چندقطبی و چندمركزی بوده است. وقتی كه در اندیشه‌های ژئوپلیتیكی جهان‌گرایانه از رویكرد چندمركزی صحبت به‌عمل می‌آید، به‌مفهوم آن است كه جهان غرب در درون خود حوزه‌های متنوعی از منافع راهبردی را سازماندهی كرده‌ است.
 
رهیافت دوم در قالب نظام جهانی متمركز شده بر پایه‌ی مؤلفه‌های اقتصادی بوده است. چنین رویكردی به‌مثابه آن است كه اقتصاد سرمایه‌داری می‌تواند حوزه‌های مختلف قدرت را در مناطق مختلف جغرافیایی سازماندهی كند. تقسیم بین‌المللی كار، سرمایه، تولید و مصرف را باید به‌عنوان انعكاس ضرورت‌های ژئوپلیتیكی نظام جهانی متمركزشده‌ی اقتصادمحور دانست. توسعه‌ی نظام سرمایه‌داری زمینه‌های لازم برای دگرگونی در شكل‌بندی‌های جغرافیای امنیتی را به‌وجود آورد.

رهیافت سوم را باید در قالب فرایندهای ژئوپلیتیكی جامعه‌محور مورد ارزیابی قرار داد. در این رویكرد مؤلفه‌های هویتی، اجتماعی، فرهنگی و هنجاری از اهمیت بیشتری برخوردار است. به‌طور كلی در نگرش ژئوپلیتیكی جامعه‌محور، «قدرت» ماهیت چندبعدی، چندمركزی و چندسطحی پیدا می‌كند. دگرگونی‌های ژئوپلیتیكی در دوران بعد از جنگ سرد را باید در قالب تحولات اجتماعی در نظام ژئوپلیتیكی مورد ملاحظه قرار داد. در این ارتباط، مناطق ژئوپلیتیكی با نیروهای اجتماعی، دولت‌ها، پیمان‌های منطقه‌ای و نهادهای بین‌المللی خود را متوازن می‌سازد. آن‌چه در قالب بحران‌های اجتماعی با رویكرد هویتی، مذهبی و سیاسی در كشورهای آسیای غربی شكل گرفته است را باید انعكاس پویایی‌های درونی فرایندهای ژئوپلیتیكی جامعه‌محور دانست.

اولین رهیافت انتقادی نسبت به سه رهیافت گذشته ماهیت نئوماركسیستی داشت. «پیتر تیلور» و «امانوئل والرشتاین» رهیافت‌های خود را در قالب ژئوپلیتیك منازعه‌ی جهانی تنظیم نمودند. آنان مبادرت به تبیین مدل ژئوپلیتیكی جدیدی نمودند كه مبتنی بر رهیافت شمال ـ جنوب بوده است. چنین نگرشی در مقابل «رهیافت قلب جهان» مكیندر استنباط شده، در حالی كه تغییراتی را در آن به‌وجود آوردند. مكیندر نگرش شرق ـ غرب را محور اصلی تحلیل ژئوپلیتیكی خود قرار داد، در حالی‌كه والرشتاین و تیلور از مدل شمال ـ جنوب برای نقد الگوهای ژئوپلیتیكی نظام جهانی و ساختار چندمركزی بهره گرفته است.

رویكرد ژئوپلیتیكی نظم نوین جهانی كه معطوف به تلاش سازمان‌یافته برای هژمونی آمریكایی بوده است را باید یكی از شاخص‌های بنیادین چنین رویكردی در نظام سیاسی بین‌المللی دانست. در واكنش به چنین نگرشی، زمینه برای ظهور رهیافت جدیدی با عنوان «ژئوپلیتیكی آنارشی» از سوی «رابرت كاپلان» ارائه شد. كاپلان تلاش داشت تا موضوع مربوط به قدرت جهانی آمریكا را در قالب دو حوزه‌ی ‌ژئوپلیتیكی «شمال ثروتمند» و «جنوب شورشی» تقسیم نماید. كاپلان بر ضرورت ترسیم تصویری از ناآرامی‌های در حال تغییر دائمی در كشورهای مختلف تأكید داشت. به همین دلیل است كه نگرش كاپلان را برخی از نظریه‌پردازان در قالب ژئوپلیتیك ناآرامی و شورش تبیین می‌كنند.
 
در سال ۱۹۹۳ «ساموئل هانتینگتون» نظریه‌ی برخورد تمدن‌ها را در قالب رهیافت ژئوپلیتیك فرهنگی و تمدنی تبیین نمود. نامبرده بر این اعتقاد بود كه منابع بنیادین منازعه در جهان بعد از جنگ سرد ماهیت فرهنگی، تمدنی و هویتی دارد. هانتینگتون بر این اعتقاد بود كه خطوط گسل میان تمدن‌ها را خطوط نبرد تشكیل می‌دهند. بر اساس چنین نگرشی در فصل هفتم كتاب «برخورد تمدن‌ها و بازسازی نظام نوین جهانی» بر این موضوع تأكید می‌كند كه بهترین گزینه‌ی راهبردی جهان غرب آن است كه بتواند زمینه‌های رویارویی گروه‌های تمدنی را به‌وجود آورد.

براساس چنین نگرشی بود كه رهیافت تكفیری در برابر رهیافت مقاومت در درون گفتمان اسلام سیاسی ظهور پیدا كرد. چنین فرایندی دوران رشد و تكامل خود را در سال‌های ۲۰۰۶ – ۱۹۹۶ طی نموده و از سال ۲۰۰۷ زمینه‌ی رویارویی گروه‌های فرهنگی و هویتی بین‌تمدنی به‌وجود آمد. چنین الگویی را می‌توان به‌عنوان نمادی از تجزیه‌ی جبهه‌ی مقاومت و رویارویی نیروهایی دانست كه در قالب ادبیات اسلام سیاسی می‌توانستند مشكلاتی را برای هژمونی جهان غرب ایجاد نمایند. اگرچه هر یك از رهیافت‌های یادشده بر نشانه‌ها و شاخص‌های خاصی از معادله‌ی قدرت تأكید دارد، اما تمامی رویكردها را باید در قالب پارادایم ژئوپلیتیكی غرب‌محور تبیین نمود.
 
در چنین شرایطی رهیافت هندسه‌ی ژئوپلیتیك جدید نظام جهانی بر اساس رویارویی جبهه‌ی مقاومت و نظام سلطه در سال‌های دهه‌ی ۱۳۸۰ از سوی رهبری جمهوری اسلامی ایران ارائه گردید. رویكرد ایشان را باید در قالب مقاومت دربرابر فرادستی نظام جهانی غرب‌محور تبیین نمود. چنین رویكردی ماهیت معناشناسانه، هستی‌شناسانه و معرفت‌شناسانه دارد. بیان چنین نگرشی به‌مفهوم آن است كه اولاً: نظام فرادستی جهان غرب در شرایط افول قرار دارد. ثانیاً: نشانه‌های فرهنگی فرادستی نظام مسلط غرب‌مدار با چالش بازیگران هویتی روبه‌رو شده است. ثالثاً: لازم است تا قالب‌های معنایی و مفهومی جدیدی به‌كار گرفته شود كه منجر به عبور از مفاهیم مشروعیت‌بخش نظام جهانی غرب‌محور گردد.

۲. گفتمان اروپامداری و غرب‌محوری در تبیین ژئوپلیتیك نظام جهانی

با توجه به نشانه‌های یادشده می‌توان بر این موضوع تأكید داشت كه گفتمان اروپامداری تلاشی در جهت مركز قرار دادن غرب در الگوی عام نظام جهانی محسوب می‌شود. چنین رویكردی بیانگر آن است كه اروپامداری طرحی برای احیای مركزیت جهان غرب محسوب می‌شود. برخی از گروه‌ها و شخصیت‌های اسلام‌گرا اروپامداری را به‌عنوان عامل تداوم نظام سرمایه‌داری و برتری‌گرایی جهان غرب تلقی می‌كنند. در چنین نگرشی، انگاره‌های اروپامداری با نشانه‌های دیگری ازجمله غربی‌سازی، آمریكایی‌سازی و هژمونیك‌گرایی ایالات متحده در نظام جهانی پیوند یافته است.

این طرح تنها زمانی می‌تواند وجود داشته باشد كه غرب و مركز جهانی دیگر هم‌معنا و مترادف تلقی نشود. زیرا در چنین شرایطی رهیافت اروپامداری تلاش می‌كند تا طرح غربی را به‌عنوان الگویی عام تصور نماید. این امر به‌منزله‌ی آن است كه غربی‌سازی جهان با جلوه‌هایی از عام‌گرایی پیوند می‌یابد. عام‌گرایی را باید به‌عنوان مركزیت‌یابی هنجارها، سیاست‌ها و قابلیت‌های ابزاری كشورهای جهان غرب دانست.

«بابی سعید» در كتاب محققانه‌ی خود با عنوان «هراس بنیادین» تلاش دارد تا آثار غرب‌گرایی و پیامدهای آن در جهان اسلام را تبیین نماید. نامبرده بر این اعتقاد است كه: منطق اروپامداری، امپراتوری نامرئی است كه با گسترش دادن ابزارهای آشكار تسلط غرب بر سایر نقاط عالم، تلاش دارد تا گروه‌های اجتماعی و فرهنگ غیرغربی را در كنترل خود قرار دهد. بابی‌سعید همچنین بر این موضوع تأكید دارد كه: «رهبران اسلامی در ایران تا حد زیادی در راستای تخریب منطق اروپامداری و غرب‌مداری در جهان تلاش نموده‌اند. بنابراین ظهور اسلام‌گرایی تنها در فضایی قابل فهم است كه در آن، غرب و اروپا در وضعیت مركزیت‌زدایی قرار گیرد.»

اندیشه‌ی اسلام‌گرایی بر جلوه‌هایی از خاص‌گرایی فرهنگی در برابر عام‌گرایی فرهنگی جهان غرب و گروه‌های اروپامدار تأكید دارد. اعتراضات موجود و ظهور هویت‌گرایی اسلامی در غرب آسیا، شمال آفریقا و شرق مدیترانه نمادهایی از «مركززدایی غرب» محسوب می‌شود. این رویكرد با آن‌چه فوكویاما در نظریه‌ی پایان تاریخ از آن نام برد مغایرت دارد. به‌عبارت دیگر، فوكویاما پایان جنگ سرد را نشانه‌ی پیروزی نهایی جهان غرب دانست. فوكویاما تلاش داشت تا نشان دهد كه هیچ ایدئولوژی و رهیافت سیاسی دیگری وجود ندارد كه به مقابله با اندیشه‌های غربی در قالب لیبرال‌دموكراسی قرار گیرد. روایت‌های اسلام‌گرایانه را می‌توان در اندیشه‌های ژئوپلیتیكی و بازاندیشی درباره‌ی محیط‌های جغرافیایی مورد ملاحظه قرار داد. ارزیابی انتقادی درباره‌ی مفاهیمی همانند خاوردور، خاورنزدیك و خاورمیانه را باید به‌عنوان یكی دیگر از نشانه‌های نقد اروپامداری در نظام جهانی دانست.

۳. نقد تحلیلی ژئوپلیتیك نظام سلطه

نقد تحلیلی مفاهیم ژئوپلیتیكی به‌معنای آن است كه اگرچه اروپا و جهان غرب به‌طرق زیادی بر دنیا كنترل دارد، اما دیگر نمی‌توانند نقش هژمونیك را در ارتباط با قالب‌های مفهومی، تحلیلی و رفتاری داشته باشند. یكی از نشانه‌های تضعیف هژمونی غرب، چالش دربرابر قالب‌های مفهومی، ادراكی و فرایندهای كنترل نظام جهانی محسوب می‌شود. در سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، روند تحلیل انتقادی نسبت به قالب‌های مفهومی و كاركردی جهان غرب بر اساس پارادایم‌های غیرماركسیستی ظهور یافت. چنین نگرشی به‌معنای آن است كه نه‌تنها اقتصاد سرمایه‌داری در معرض نقد سیاسی قرار می‌گیرد بلكه هویت اروپامداری كه به‌موجب آن غرب تلاش دارد تا مركزیت هنجاری، سیاسی و اقتصادی خود را در جهان تثبیت نماید نیز در شرایط نقد هویتی قرار می‌گیرد.
 
بر اساس نگرش انتقادی نسبت به مركزیت‌گرایی جهان غرب، قالب‌های تحلیلی اروپامداری در اندیشه‌ی سیاسی و تقسیم‌بندی‌های ژئوپلیتیكی انعكاس تصور قوم‌مدارانه تلقی می‌گردد. چنین رویكردی مبادرت به نقد «شرق‌شناسی» می‌نماید. اگرچه اولین‌بار، «ادوارد سعید» چنین مفهومی را به‌مثابه نماد قوم‌مداری و نژادپرستی جهان غرب تلقی نمود. شرق‌شناسی در نگرش ادوارد سعید صرفاً یك دیدگاه كلیشه‌ای و ذات‌گرا نسبت به شرق و اسلام محسوب نمی‌شود بلكه در آن نشانه‌هایی از گفتمان دانش و قدرت نیز مشاهده می‌شود. رابطه میان قدرت و دانش در نگرش شرق‌شناسی اروپامدارانه، معطوف به كنترل و تسلط هنجاری بر جهان غیرغربی تلقی می‌شود.
 
بر اساس چنین نگرشی، هر رابطه‌ی مبتنی بر قدرت در اندیشه‌ی اروپامداری، رابطه‌ای نابرابر تلقی می‌شود. ریشه‌ی چنین تحلیلی را می‌توان در دیالكتیك ارباب ـ برده «هگل» ملاحظه نمود. رهیافتی كه انگیزه و تمایلات جهان غرب برای مطیع ساختن سایر حوزه‌های جغرافیایی را منعكس می‌سازد. بنابراین خصیصه‌ی اصلی اروپامداری در تاریخ معاصر را باید تلاش پایان‌ناپذیر برای جهانی‌سازی نظم غربی دانست. چنین رویكردی تا زمانی تداوم پیدا می‌كند كه از بنیان‌های فرهنگی غرب مشروعیت‌زدایی شود. هویت فرهنگی را باید نمادی از تلاش برای مرزبندی با فرایندهای اروپامدار دانست.

نتیجه‌گیری

فرایندهای تحول نظام ژئوپلیتیكی نشان می‌دهد كه نیروهای اثرگذار بر معادله‌ی قدرت در سال‌های بعد از جنگ سرد در قالب كنش نیروهای هویت‌بخش شكل گرفته است. هویت‌ سیاسی به‌عنوان نشانه‌ی مقاومت در برابر قالب‌های معنایی، مفهومی، ساختاری و ژئوپلیتیكی محسوب می‌شود. ادبیات سیاسی و ژئوپلیتیكی انعكاس‌دهنده‌ی نمادهای معنایی در نظام جهانی در حال گذار محسوب می‌شود. نشانه‌های چنین فرایندی را می‌توان به‌شرح ذیل مورد توجه قرار داد:

* ظهور اسلام‌گرایی منجر به فرسایش و تخریب اروپامداری در اندیشه‌ی قدرت و رهیافت‌های ژئوپلیتیكی گردیده است.

* در دوران جنگ سرد، كشورهای مسلمان برای ارتقای میزان كارامدی و اثربخشی سیاسی نیازمند همكاری با جهان غرب و بهره‌گیری از ادبیات مفهومی تولیدشده در نظام جهانی غرب‌محور و اروپامدار بوده‌اند. در این دوران، جهان غرب توانست امپراتوری نامرئی خود را از طریق تولید اندیشه‌های راهبردی گسترش دهد.

* از زمان پیروزی انقلاب اسلامی الگوهای كنش بازیگران در كشورهای اسلامی با تغییراتی همراه گردید. مطالبات سیاسی بر اساس واژگان و مفاهیم اسلامی و بومی انجام پذیرفت. گروه‌های اسلامی كه در قالب كنش هویتی قرار داشتند به این جمع‌بندی رسیدند كه می‌توان هویت خود را بدون اتصال به مفاهیم، ادبیات و انگاره‌های غربی تثبیت نمود.

* تعابیر و مفاهیم اسلامی را باید به‌عنوان مرز جدید جدال ژئوپلیتیكی با اروپامداری غرب‌محور دانست. جهان غرب برای از بین بردن اراده‌ی معطوف به كنش گروه‌های اسلامی، اراده‌ی آنان را هدف قرار داده بود. هویت‌گرایی اسلامی و بومی‌سازی مفاهیم ژئوپلیتیكی به‌مفهوم آن است كه اسلام‌گرایی می‌تواند مركز جدیدی را در نظام چندمركزی ایجاد نماید.

* مركززدایی جهان غرب و اروپامداری فضایی را ایجاد كرده است كه مجموعه‌های مختلف فرهنگی بتوانند در آن واژگان سیاسی مختلفی را جدا از ادبیات، مفاهیم و رهیافت‌های تولیدشده در جهان غرب جست‌وجو نمایند. چنین فرایندی می‌تواند مشروعیت گفتمانی جهان غرب را كه برای مدت‌های طولانی مبتنی بر نگرش شرق‌شناسانه و اروپامدار قرار داشته است را با چالش و بحران مشروعیت روبه‌رو سازد.


* دكتر ابراهیم متقی، استاد روابط بین‌الملل و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۱
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها