اما بالاخره سرهنگ پیر هم بعد از 42 سال حاکمیت استبدادی و كارهاي عجیب و قریب از اریکه قدرت به زیر کشیده شد. در فضای دیپلماتیک و رسانه ای سیاست مداران اروپایی و امریکایی طبق معمول این چند ماه اخیر مشابه تونس و مصر درصددند كه با مصادره انقلاب های عربی به تصویرسازی های مطلوب خود بپردازند تا شاید از شرمندگی حمایت های مادی و معنوی طولانی مدت خود از دیکتاتورها بکاهند و درآینده هم ضمن حفظ منافع اقتصادیشان، افراد و گروههای همسو را به قدرت برسانند.
در اين زمينه، نیکلا سارکوزی با نادیده انگاشتن تلاش مخالفین رژیم قذافی در جبهه های نبرد با زیرکی خاصی سرنگونی قذافی را آزادسازی می خواند و طوري وانمود ميكند كه گویا نیروهای زمینی ناتو با رشادت تمام وارد باب العزیزیه شده اند! اگرچه نگرانی سارکوزی و اوباما از ساختار سنتی و نه غربی لیبی و نفوذ فرهنگ عمدتاً اسلامی در تار و پود فرهنگ و تاریخ این کشور قابل درک است.
اما در این چند روزی که از سقوط طرابلس می گذرد، دو سوال بیش از پیش ذهن رسانه ها را به خود مشغول کرده است. آیا این پایان کار جماهیر و مدینهی فاضله سرهنگ بود؟ آینده لیبی پس از قذافی به کدام سمت و سو پیش خواهد رفت؟
در عين حال، اگرچه غربیها هنوز بهطور صریح پرده از برنامهها و خوابهاي آینده خود براي ليبي برنداشتهاند اما انعکاس برخی مواضع گاه و بیگاه آنان از میان برخی از اخبار حکایت از احتمال اتخاذ شیوه هایی از عملیات روانی به منظور آماده کردن ذهنیت مردم برای پذیرش دشمنی دیگر برای تمدن بشریت این بار با عنوان کابوس قذافی دارند.
در این پروژه، کشتن و یا پیدا کردن معمر قذافی و پسرانش به منظور محاکمه در دادگاه لاهه می تواند به عنوان بهانه ای به منظور رقم زدن سناریوی بنلادن سازی در لیبی مورد سوء استفاده قرار گیرد. تعیین پاداش برای زنده یا مرده دیکتاتور لیبی که از سوی برخی از منابع اعلام شده است، شاهدی بر این مدعا است که این طرح حداقل بر روی میز وجود دارد. در راستای این طراحی احتمالی، تلاش در جهت حفظ امنیت صدور نفت لیبی، تأمین امنیت اسرائیل و از همه مهم تر نظارت بیشتر به منظور استحالهی حرکت های مردمی اخیر خاورمیانه می تواند به عنوان اهداف کلان این سناریو مد نظر قرار داشته باشند.
ناپدید شدن قذافی و اظهارات برخی از مقامهاي اروپایی مبنی بر تلاش در جهت یافتن و محاکمه او به علت جنایات ضد بشری و نقض حقوق بشر اگرچه خبر خوشحال کننده ای است (البته در صورت عادلانه و علنی بودن دادگاه) اما سوء استفاده غرب از حقوق بشر، داستان 10 ساله بن لادن و امریکایی ها و برخی شباهت های رفتاری و روانشناختی معمر قذافی به رهبر پیشین القاعده نکته ای است که توسل به این سناریو را محتمل تر کرده است.
بحران فزایندهی اقتصاد امريكا و كشورهاي اروپايي از جمله يونان، پرتغال، ايرلند، اسپانيا، ايتاليا و كابوس تسري آن به ساير كشورها در كنار بحرانهاي سياسي و امنيتي در نروژ، انگليس، آلمان، فضايي ايجاد كرده كه غربيها از هر فرصتي براي تغيير تمركز بر اين شرايط بحراني و معطوف كردن آن به يك نقطه ديگر و طرح صورت مسأله جديد استفاده ميكنند و رفتارهاي خود را بر اساس اين تئوري ماکیاولی كه "در زمان بحران¬ها توسل به دشمن خارجی فرضی به منظور ایجاد وحدت در داخل و کاهش فشارها بر روی حاکمان بهترین سیاست خواهد بود" تنظيم ميكنند.
در چارچوب همین نظریه است که احتمالاً فرانکو فراتینی وزیر خارجه ایتالیا که کشورش همیشه از حامیان رژیم قذافی بوده، جزو افرادي بود كه در استقبال از سقوط رژيم ليبي پيشقدم بود و اعلام کرد که پیشنهادها برای پناهنده شدن قذافی در کشور خارجی بارها ارائه شد اما اکنون مهلت این پیشنهادها به پایان رسیده و تنها راه محاکمه قذافی در دادگاه بین المللی لاهه است.
چرخش های ناگهانی مواضع سیاسی و تصوير غیر متمدن از قذافی در رسانه های غربی و از همه مهم تر ارتباط دیکتاتور پیشین لیبی با گروه های تروریستی از جمله دلالیلی است که امکان ظهور بن لادن جدید در سیمای معمر قذافی و خانوادهاش را برای مخاطب غربی باور پذیر کرده است.
در این زمينه اعزام نیرو به لیبی و انجام حملات هوایی آنگونه که در پاکستان و افغانستان سالها شاهد آن بودیم به بهانه هایی چون مقابله با قذافی و متحدان او در القاعده و گروههای بنیادگرا در آینده نزدیک را حداقل به عنوان یک احتمال نمی توان از نظر دور داشت.
به لحاظ تاریخی، پیشنهی آمریکایی ها در دوران جنگ سرد و روزهای پس از حملات 11 سپتامبر نمونه ای عینی از سناریوی دشمن سازی خارجی است. در عصر جنگ سرد، دنیای سرمایهداری به منظور حفظ وحدت خود در قبال سوسیالیسم با معرفی شوروی و اقمارش به عنوان نیروهای اهریمنی و شر به مدت نیم قرن تمامی سازوکارها را در جهت مطلوب خود سوق داد. پس از فروپاشی شوروی وجود خلأ دشمن خارجی تا مدت ها بسياری از مراکز امنیتی و سیاستمداران غربی و بهویژه سیاست خارجی آمریکا را تحت تاثیر قرار داده بود. به عنوان نمونه کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه وقت امریکا در دوران حاکمیت نو محافظه کاران در مصاحبه ای اعلام می کند که ما پس از فروپاشی شوروی تا مدت ها نمی دانستیم که دشمن آمریکا در سطح جهان کیست. این مشکل بسیاری از طراحان سیاست خارجی را دچار سردرگمی کرده بود.
برای جبران این کاستی، حوادث 11 سپتامبر و برخی حوادث تروریستی دیگر که به مسلمانان نسبت داده شد، زمینه را به منظور معرفی دشمنی دیگر به منظور هزینه کردن از پول مالیات دهندگان غربی در جهت سود مجتمع های صنعتی و نظامی فراهم کرد. این بار نیروها و کشورهای حامی اسلام گرایان به عنوان منابع تهدید کننده ی فرهنگ و اعتقادات جوامع متمدن به جهانیان معرفی شدند.
اگرچه در آن زمان لیبی به همراه سوریه و ایران در محور شرارت قرار گرفت اما قذافی خیلی زود توانست که با معامله بر سر قضیهی لاکربی و برنامه ی هسته ای این کشور اعتماد آمریکا و اروپا را به خود جلب کند. اما غرب بارها اثبات کرده است که دوستان قابل اعتمادی برای متحدان خود در منطقه نیستند و هرگاه که منافع ایجاد کند، پشت متحدان دیروز خود را به نفع متحدان جدید خالی خواهند کرد.