باشگاه خبرنگاران- جنشواره چیز بدی است. من کاری به سیاست و نژاد پرستی و چند تا مورد دیگر ندارم که همیشه با اهرمهای جور و واجور، مسیر تعیین جوایز را در این جشنوارهها تغییر میدهند (کار دارم ولی بحث این یادداشت چیز دیگری است...)
عصر ارتباطات است و نمیشود گفت برای رساندن صدای سینمای غیر تجاری به دنیا نیاز به همچین کارناوالهایی داریم و فستیوال فیلم، هر جا که باشد و از هر نوع، دیگر توجیهی برای وجود داشتن ندارد بلکه حتی دلیل داریم که بیضرر هم نیست.
توجه کنید؛
آیا معنی دارد که توسط پنج یا هفت یا ... نفر که دور هم نشستهاند (هیأت داوران) تعیین شود بهترین فیلم سال در دنیا کدام است؟
این چند نفر آیا از آسمان آمدهاند و حرفشان مطلقا درست است؟
در ضمن ممکن است در یک سال پنج فیلم خوب ساخته شوند و ما مجبور باشیم فقط به یکی جایزه بدهیم و سالی دیگر هیچ فیلم خوبی تولید نشده باشد. آنگاه ما باز هم مجبوریم به یک فیلم بد همان جایزه را بدهیم که به یک فیلم خوب داده بودیم و به چهار تا فیلم خوب نداده بودیم.
این منطقیست؟
آن فیلم خوبی که در آن سال ستاره باران جایزه گرفته بود را آیا باید با این اثر ضعیف که بر اثر قحطی جایزه گرفته یکی دانست و یا آیا آن فیلمهای خوب که در آن سال ستاره باران نشد به آنها جایزه بدهیم از این کار ضعیف هم کم ارزشترند؟
پس آن تندیس طلایی یا بلورین، معیار برتری و بر سری فیلمها نیست و نباید به طور کل جدیاش گرفت. کسی هم لطفا نگوید معیار انتخاب بهترینها در این فستیوالها بر اساس فلسفههای زیبایی شناسانه است یا اگر هم قبلا گفته حالا لطفا اعلام کند شوخی بوده چون حداقل سیصد هزار تا دلیل دیگر علیه وجود داشتن جشنوارهها ی فیلم میشود ردیف کرد که من فعلا کاری به آنها ندارم (کار دارم ولی اصل بحث این یادداشت چیز دیگریست) از اینها گذشته، آیا تا حالا به این فکر کردهاید که ما وقتی از خارجه یک جایزه میگیریم چقدر توهم میزنیم که جهانی شدهایم در حالی که نشدهایم؟
بین سالی که "درباره الی" از برلین خرس نقره گرفت و دو سال بعد که "جدایی ..." طلا را برد، کدام فیلمها از همین جشنواره جایزه گرفتند؟ هیچ کس در ایران برایش مهم شد؟
من به شما میگویم؛ شبح نویسنده از پولانسکی خرس طلا را برد و یک فیلم سوئدی که سازندهاش هم اتفاقا ایرانی بود(آقای نجفی) خرس نقره گرفت.
اما حتی یک درصد از خواص سینمایی ما هم فیلم نقرهای برلین را ندیدهاند چه برسد به مردم عام ما یا مردم جاهای دیگر.
به نظرتان حالا مردم سوئد باید توهم بزنند که با این جایزه سینمایشان در دنیا شناخته شد و جهانی شدند؟
البته سوئد که کشوری پیشرفته و ثروتمند است و فیلمساز معتبری مثل "برگمان" داشته پس از آن بگذریم، اما کلی از کشورهای جهان سوم هم تا به حال از این فستیوالها جایزه گرفته و با ذوق زدگی فکر کردهاند که جهانی شدهاند اما این طور نبود.
چیزی که ما را جهانی میکند اکران خوب است نه چند تا جشنواره که در داخل خود خیلی جو دارند، اما از جو آنها که بیرون بیایی میبینی خبری نیست.
فیلمهای سینمای هند با این که مخالف آنها هستم حقیقتا با اکران خوب جهانیتر از آثار به اصطلاح روشنفکری و فرهنجهای هستند که دلشان را به چهار تا سوت و کف جشنوارهای خوش میکنند.
در مورد این قبلا هم نوشته بودم که اگر ما میخواهیم با ابزار سینما خودمان را به دنیا معرفی کنیم باید به جای دلخوش کردم به فستیوالهای رنگ به رنگ فرنگی دنبال اکران جهانی خوب باشیم اما همان موقع که آن را میگفتم حواسم به این یکی هم بود که اصلا ما اکران مناسب در داخله هم نداریم تا چه رسد به خارجه حالا هی با جشنواره دلمان را خوش کنیم در حالی که سینما یعنی اکران، یعنی نمایش، یعنی مخاطب.
فعلا به کار این قضیه هم بهتر است کاری نداشته باشیم (چون اصل بحث این یادداشت چیز دیگریست...)
حالا فرض کنیم جشنواره چیز خوبیست و سیاست و نژاد پرستی و... در انتخاب جوایز آن نقش ندارند. بعد حتی فرض کنیم معیارهای آن فلسفی و منطقی هم هستند و اصلا قبول کنیم که جشنواره در جهانی کردن ما موثرتر از اکران مناسب هم عمل میکند و الان قرار است از آن جایزه بگیریم و جهانی شویم. اما این چه طرز فیلم انتخاب کردن و فرستادن به جشنوارههاست؟
بحث ما اینجا درباره اسکار 2014 است.
اسکار یک مراسم سینماییست و فستیوال به حساب نمیآید اما همهی چیزهایی که درباره جشنواره گفتیم و فعلا خیلی کاری با آنها نداشتیم، درباره این مراسم هم مصداق دارند. اما فرض میکنیم که ندارند و باید بزرگترین هدف جامعه هنری ما کسب جایزه آکادمی باشد یا حداقل دیده شدن در این مراسم.
مجسمهی عمو اسکار بیشتر از این که جایزهای به خود فیلم باشد، جایزهای به پخش کنندهی آن است و این مراسم رقابتیست بین غولهای اکران در آمریکا.
خب! با فرض این مطلب، ما تا به حال چقدر برای چنین مراسمی درست فیلم انتخاب کردیم و فرستادیم؟
سالها از ایران فیلمهای عباس کیا رستمی و بهمن قبادی و... به این مراسم رفت که معلوم نیست با چه منطقی، هنریترین فیلمهای سینمای ایران برای مخاطبان لس آنجلسی انتخاب میشد؟!
مخاطبانی که همیشه تماشاگر تفریحیترین و تجاریترین کارهای هالیوودی بودهاند و ظاهرا تا ابد خواهند بود.
اگر کسی از بیرون به قضیهی ما نگاه کند خواهد گفت: اینها قصد داشتند عباس کیا رستمیشان را سبک کنند و لابد با او مشکل دارند که چنین فیلمی را برای جایزه نگرفتن به چونان مراسمی فرستادهاند.
بیایید اول فکر کنیم به این که چه نوع فیلمهایی برای فرستاده شدن به اسکار مناسب هستند بعد بفرستیم.
اصغر فرهادی از وقتی اصغر فرهادی شد و این همه به چشم آمد که سعی کرد مخاطبانش در دایرهی عدهای از روشنفکران جشنوارهای باقی نمانند و تصمیم گرفت که فیلم او را غیر از جماعت هنرمند، عامه مردم هم ببینند.
او با ادامهی این روند از "چهارشنبه سوری" تا "جدایی نادر از سیمین" خود را به اوج رساند اما وقتی که تصمیم گرفت نخل طلای کن را به کلکسیون افتخاراتش اضافه کند از معیارهای قبلی خود کلی عدول کرد و به سینمای کسالت آور ناتورالیستی نزدیک شد.
دیدیم که استقبال از فیلم جدید او با این که حدود چهل برابر جدایی... هزینه برده بود به آن اندازه نرسید و همین مقدار از تماشاگران هم که رفتند تا اثر اخیر فرهادی را ببینند، به دلیل خاطرهی خوشی که از فیلمهای این مرد در ذهنشان بود پایشان به سالنها باز شد.
حالا ما این فیلم را به اسکار فرستادیم در حالی که چه از لحاظ سبکی چه از لحاظ مضمونی و حتی چه از لحاظ حقوقی کاملا فرانسوی است و حتی در یکی از جشنوارههای خارجی به عنوان نماینده فرانسه شرکت کرده.
اما به هر حال این اثر در آن مراسم جایزه هم نمیگیرد که حالا به کام ایران بشود یا فرانسه، چون چنین فیلمهایی در چنان مراسمی هیچ وقت مورد پسند واقع نمیشوند.
قبول ندارید؟ سالی که فیلم دوران ساز و ماندگار "بعد از ظهر سگی" ساخته شد را به یاد بیاوریم و اسکاری که اعضای آکادمی به این اثر ارزنده ندادند و دادند به فیلم راکی! جنس اسکار را باید از همین جور جاها شناخت.
از گود این مراسم (اگر فکر میکنید جایزهاش به دردتان میخورد و باید گرفت) با فیلمی مثل "گذشته" نمیشود موفق بیرون آمد و البته منظور من این نیست که بایست "دربند" را به جای آن میفرستادیم.
"دربند" هم یک گزارش تلخ و هولناک از اوضاع داخلی ایران بود که در بیان آن کلی غلو وجود داشت.
این فیلم به لحاظ کلیت قصه، چفت و بست داستانی درستی هم نداشت و سازندهاش به جای سر و ته دادن به قصه فقط تلاش کرده بود تا جزئیاتی از زندگی روزمره را که کمتر تا به حال در فیلمها آورده شده، با دقت پیدا کند و به هر بهانهای در فیلمنامه بگنجانید.
البته ما میتوانستیم دو تا فیلم به اسکار بفرستیم که معلوم نشد چرا این کار را نکردند و باعث به وجود آمدن این همه دعوا بر سر "دربند" یا "گذشته" شده اما به هر حال هیچ کدام از ایک دو اثر صلاحیت نمایندگی سینمای ایران در آن مراسم را نداشتند و این در حالی است که ما فیلمی مناسب اسکار در میان تولیدات امسالمان داشتیم و نفرستادیم.
از ایران برای مخاطب لس آنجلسی باید ملودرام میفرستادیم چون در آن مراسم برای سینماهای غیر آمریکایی بهتر از هر چیز دیگری مایههای عاطفی و عاشقانه و خانوادگی جواب میدهد.
"حوض نقاشی" فیلمی بود که دروغ نمیگفت، شعارهای مدعیانه نمیداد و معضلات داخلی جامعه ما را به نمایش میگذاشت اما سیاه نمایی هم نمیکرد و به علاوه تم اصلی آن خانواده بود یعنی چیزی که همه جای دنیا معنی میدهد و برای مردم هر کشوری آشناست.
میتوانستم تصور کنم آن صحنهای از فیلم را که رضا بیکار شده و در کنار خوار و بار فروش محلهشان دارد درد دل میکند.
میتوانم تصور کنم اگر این سکانس در آمریکا به نمایش در میآمد چه تاثیری میگذاشت ...
رضا که کمی اختلال مشاعر دارد به جای لفظ (تحریم) میگوید (ترحیم) و آنجا دیالوگش با پیرمرد خوار و بار فروش این است که؛
«هرچی میکشیم از زیر سر این ترحیمه. این ترحیم خیلی چیز بدیه...»
کاش مردم آمریکا این فیلم را میدیدند. میتوانم تصور کنم اگر حوض نقاشی در آنجا اکران شده بود، مخاطب آمریکایی که تا اینجای فیلم با شخصیتهایش همذات پنداری کرده بود، حالا که تحریمهای دولتمردان او کار قهرمانهای قصه را به این جا میکشاند، چه حالی داشت.
اگر اصرار داشتیم که حتما در این مراسم شرکت کنیم کاش لااقل حوض نقاشی را میفرستادیم.
ای کاش ای کاش
یادداشت از: میلاد جلیل زاده