به گزارش
پایگاه 598، این ادبیات عجیب و غریب مربوط به مقاله صفحه اول روزنامه زنجیرهای شرق در
روز پنجشنبه است. زیباکلام در این نوشته آمیخته با نگاه خودکوچکبین نسبت
به هویت ایرانی خویش- که معمولا عنصر مکمل شاخصه خودبرتربینی غربیان در
زورگوییهای آنهاست- مینویسد: اگر نامم به جای صادق، «آلفرد» یا «دیوید» و
نام فامیلی من هم به جای زیباکلام، «جانسون» یا «اسمیت» بود و به جای
استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در دانشگاه «ییل» یا «استنفورد» تدریس
میکردم در آن صورت حتما برای وضع نظریه «دیپلماسی مثبت» در برابر
«دیپلماسی منفی» در ایران به عنوان یک نظریهپرداز سیاسی، شهره خاص و عام
میشدم! و حتما صدها رساله فوق لیسانس و دکترا در خصوص بسط و تبیین نظریه
دیپلماسی مثبت و منفی و انطباق آن با شرایط ایران و... به نگارش درآمده
بود. اما خب اسمم صادق است و در محله بازارچه آبمنگل تهران بزرگ شدهام.
وی
میافزاید: راستی را آن است که دست کم در جامعه ما، دو نگاه کاملا متفاوت-
اگر نگفته باشیم متضاد- درباره نحوه اداره دیپلماسی وجود دارد. من نام
اولی را گذاشتهام دیپلماسی منفی و دومی را دیپلماسی مثبت میخوانم.
دیپلماسی منفی یعنی کشورهای پیشرفته دنیا، ژاپن، استرالیا، کانادا، آمریکا و
اروپا، مخالف ما هستند ما با آنها در تضاد، تقابل و دشمنی به سر میبریم.
هیچ وفاق، دیالوگ و تفاهمی میان ما و جهان پیشرفته، نمیتواند از اساس شکل
بگیرد. ما برعکس باید سعی کنیم که با کشورهای توسعه نیافته در آسیا،
آفریقا و آمریکا لاتین دوست و همراه شویم. دیپلماسی مثبت در مقابل، ضمن
پذیرش اصل تفاوت میان ما و کشوری همچون فرانسه، انگلستان و حتی آمریکا، در
عین حال معتقد است که رابطه میان ما و آنها، الزاما تقابل و دشمنی و بغض و
کینه نیست. ما به هرحال منافع ملی تعریف شدهای برای خودمان داریم و آنها
هم همینطور. بنابراین میتوان با آنها یک رابطه معقول و منطقی برقرار کرد.
وی
در ادامه دولتهای هاشمی، خاتمی و روحانی را جمع زده و قائل به دیپلماسی
مثبت معرفی کرد و مدعی شد روحانی در اصل جا پای دیپلماسی خاتمی میگذارد.
روحانی و ظریف توانستهاند بخشی از رهبری آمریکا را با خود همراه
سازند.زیباکلام توضیح نداده که آیا تقابل ملت ایران با رژیمهایی مانند
آمریکا- که با ناشیگری با کشورهایی نظیر ژاپن و استرالیا- جمع زده، آیا به
خاطر پیشرفت آنهاست یا به خاطر زورگویی و عدم احترام متقابل و دریغ کردن
حقوقی از ملت ایران (نظیر غنیسازی) که چند برابر آن را- ولو مثلا در حد
تولید و کاربرد سلاح اتمی- حق مسلم خود میدانند؟ او همچنین توضیح نمیدهد
که اگر مثلا آلفرد جانسون یا دیوید اسمیت بود آیا اولا اجازه داشت به عنوان
شیمی خوانده مدعی علوم سیاسی در دانشگاههای آمریکا تدریس کند در حالی که
مثلا مبانی منافع ملی و ارزشهای مسلم آن جامعه را زیر سؤال میبرد و ثانیا
در آن صورت اصلا جایی برای تحویل گرفتن او و امثال او باقی میماند تا
مثلا در مصاحبه با یک روزنامه (ابتکار) تمام بدیهیات علوم سیاسی را انکار
کند و بگوید «من آرزوهایم را به عنوان پیشبینی مطرح میکنم»؟!