مقتل حضرت علی اکبر براساس نقل شیخ مفید:
الإرشاد شیخ مفید، ج ٢ ص ١٠۶، مثیر الأحزان ابن نما حلی: ص ۶٨، إعلام الورى طبرسی: ج ١ ص ۴۶۴
ولَم یَزَل یَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ فَیُقتَلُ، حَتّى لَم یَبقَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام إلّا أهلُ بَیتِهِ خاصَّةً. فَتَقَدَّمَ ابنُهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام ـ واُمُّهُ لَیلى بِنتُ أبی مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِیِّ ـ وکانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً، ولَهُ یَومَئِذٍ بِضعَ عَشرَةَ سَنَةً، فَشَدَّ عَلَى النّاسِ، وهُوَ یَقولُ:
أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیّ نَحنُ وبَیتِ اللّه ِ أولى بِالنَّبِیّ
تَاللّه ِ لا یَحکُمُ فینَا ابنُ الدَّعِیّ أضرِبُ بِالسَّیفِ اُحامی عَن أبی
ضَربَ غُلامٍ هاشِمِیٍّ قُرَشِیّ
فَفَعَلَ ذلِکَ مِراراً وأهلُ الکوفَةِ یَتَّقونَ قَتلَهُ، فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِیُّ، فَقالَ: عَلَیَّ آثامُ العَرَبِ ، إن مَرَّ بی یَفعَلُ مِثلَ ذلِکَ إن لَم اُثکِلهُ أباهُ، فَمَرَّ یَشتَدُّ عَلَى النّاسِ کَما مَرَّ فِی الأَوَّلِ، فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ، فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ، وَاحتَواهُ القَومُ فَقَطَّعوهُ بِأَسیافِهِم. فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّى وَقَفَ عَلَیهِ، فَقالَ: قَتَلَ اللّه ُ قَوماً قَتَلوکَ یا بُنَیَّ ، ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسولِ! وَانهَمَلَت عَیناهُ بِالدُّموعِ، ثُمَّ قالَ: عَلَى الدُّنیا بَعدَکَ العَفاءُ. وخَرَجَت زَینَبُ اُختُ الحُسَینِ مُسرِعَةً تُنادی: یا اُخَیّاه وَابنَ اُخَیّاه، وجاءَت حَتّى أکَبَّت عَلَیهِ، فَأَخَذَ الحُسَینُ علیه السلام بِرَأسِها فَرَدَّها إلَى الفُسطاطِ، وأمَرَ فِتیانَهُ فَقالَ: اِحمِلوا أخاکُم، فَحَمَلوهُ حَتّى وَضَعوهُ بَینَ یَدَیِ الفُسطاطِ الَّذی کانوا یُقاتِلونَ أمامَهُ.
ترجمه: یاران امام حسین علیه السلام یکى یکى پیش مىآمدند و مى جنگیدند و کُشته مىشدند تا آن که جز خانواده اش کسى با حسین علیه السلام نماند. آن گاه پسرش على اکبر علیه السلام ـ که مادرش لیلا، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود ـ قدم به میدان نهاد. او از زیباروى ترینِ مردمان و آن هنگام هجده ـ نوزده ساله بود. او به دشمن حمله بُرد و چنین خواند: من على پسر حسین بن على ام به خانه خدا سوگند که ما به پیامبر صلى الله علیه و آله نزدیک تریم. و به خدا سوگند که پسر بى نَسَب (ابن زیاد) نمىتواند بر ما حکم براند. با شمشیر مىزنم و از پدرم حمایت مى کنم؛ شمشیر زدنِ جوان هاشمىِ قُرَشى. او این کار را بارها به انجام رساند و کوفیان از کُشتن او پروا مىکردند که مُرّة بن مُنقِذ عبدى او را دید و گفت: گناهان عرب بر دوش من باشد اگر بر من بگذرد و چنین کند و من پدرش را به عزایش ننشانم! على اکبر علیه السلام مانند بار اوّل، بر دشمن حمله بُرد که مُرّة بن مُنقِذ راه را بر او گرفت و نیزه اى به او زد و بر زمینش انداخت. سپاهیان، گِردش را گرفتند و او را با شمشیرهایشان تکّه تکّه کردند. امام حسین علیه السلام به بالاى سر او آمد و ایستاد و فرمود: «خداوند بکُشد کسانى را که تو را کُشتند اى پسر عزیزم ! چه گستاخ بودند در برابر [ خداى ] رحمان و بر هتک حرمت پیامبر!» . سپس اشک از چشمانش روان شد و فرمود : «دنیاى پس از تو ویران باد !». زینب علیهاالسلام خواهر امام حسین علیه السلام به شتاب بیرون دوید و ندا داد: اى برادرم و فرزند برادرم! آن گاه آمد تا خود را بر روى [پیکر] على اکبر علیه السلام انداخت. امام حسین علیه السلام سر او را گرفت و [ او را بلند کرد و ] به خیمه اش باز گرداند و به جوانان [ خاندان ]خود فرمان داد و فرمود: «برادرتان را ببرید!» . آنان او را بُردند و در خیمه اى گذاشتند که جلوى آن مى جنگیدند.
شاعر: سید حمید برقعی
پدر آرامش دنیا، پدر فرزند أعطینا
پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلا
به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر
به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا
پسر دور از پدر میشد، مهیّای خطر میشد
پدر هی پیرتر میشد، پسر میبُرد دلها را
در این آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی!
مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پا
پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا
پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا
که دیده اینچنین گیسو چنین زخمی شود پهلو؟
و خاکآلودهتر از او به غیر از چادر زهرا
علی اکبرم ای علی اکبرم
عجب لالهگون خاک صحرا شده
جگرگوشهام ارباً اربا شده
عدو شیشه عمر من را شکست
ببین دیدنی اشک بابا شده
علی اکبرم ای علی اکبرم
ببوسم لب و روی پیغمبرت
چه شد یوسفم با تن اطهرت
چه گرگی تو را پاره پاره نمود
نه پیراهنی مانده نه پیکرت
علی اکبرم ای علی اکبرم
به هر بزم و هر کوی و هر انجمن
سرم خاک پای حسین و حسن
پدر در دو گوشم سرود این سخن
که ای نازنین طفل دلبند من
حسینی بمان و حسینی بمیر
امیری حسین و نعم الامیر
حسین از کرم انتخابم کند
غلام غلامش خطابم کند
گدای در خود حسابم کند
بهشتم برد یا عذابم کند
به عشقش اسیرم اسیرم اسیر
امیری حسین و نعم الامیر
به زخم جبین پیمبر قسم
به رخسار خونین حیدر قسم
به محسن به زهرای اطهر قسم
به سبطین و عباس و اکبر قسم
به هفتاد و دو عاشق بی نظیر
امیری حسین و نعم الامیر
شاعر: محمد مهدی سیار
کمی روبرویم بمان تا / تماشا کنم قامتت را
که تا لا اقل "ان یکاد”ی/ بخوانم بر آن قد و بالا
بمان ای همه شوق و ذوقم/ که دلتنگ پیغمبرم من
که سخت است و تلخ است و سنگین/ ز دیدار تو دل بریدن
علی جان علی جان / برو سوی میدان
شده عید قربان / شده عید قربان
(الوداع، علی اکبر)
خدایا تو اینک گُواهی/ که من میفرستم به میدان
همه خاطرات خوشم را/ به سوز دل و چشم گریان
رخش آینه دار زهرا/ قد و قامتش مثل حیدر
سخن گفتنش، خَلق و خُلقش/ یکایک شبیه پیمبر
خدایا در این دم/ رود جانم از تن
سوی اینهمه گرگ/ رود یوسف من
(الوداع، علی اکبر)
تحمل کن این تشنگی را/ یل خسته تشنه کامم
که آبی بجز اشک حسرت/ نمانده دگر در خیامم
خدایا مبادا که اسبش/ کنون گم کند راه خود را
رود سوی اردوی دشمن/ شود سرو من ارباً ارباً
من و دیده تر/ تو و حرف آخر:
لبم گشته سیراب/ ز دست پیمبر
(الوداع، علی اکبر)
سبط النبی المختار
یابن الحیدر یا مظلوم
غریب غاضریه
ای شده از حق محروم
سبط النبی المختار
یابن الحیدر یا مظلوم
پیام آزادگی
کردی به عالم مفهوم
سبط النبی المختار
یابن الحیدر یا مظلوم
بیکفن ماریه
ای کودکانت مغموم
سبط النبی المختار
یابن الحیدر یا مظلوم
از هل من ناصر شده
بیکسی تو معلوم
سبط النبی المختار
یابن الحیدر یا مظلوم
جداکرده سرت را
شمر ستمگر شوم
سبط النبی المختار
یابن الحیدر یا مظلوم
سَید و مولا حسین، آرام دلها حسین
زِمزمهی عاشقان، یاحسین و یاحسین
ندارم غیر تو فکر و خیالی بنفسی انت و اهلی و مالی
روضههای مقتل را، مثل باران می گرییم
در غم تو این شبها، با شهیدان می گرییم
اشک ما مرثیه خوان فرات است مولای ما قتیل العبرات است
با ولایت می مانیم، شور ما از عاشوراست
ای عاشقان بسم الله، راه قدس از کربلاست
تنها نگذارم در میدان، ولی را مولایم رهبرم سِید علی را
کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا
وارث خون حسین، مهدی زهرا بیا
یار مظلومان کی میرسی از راه العجل العجل یا حجةَ الله
شاعر: محمد مهدی سیار و میلاد عرفان پور
هوای کهنه این شهر تازه دم کرده
گناهکاری مان "تُنزِلُ النّقم” کرده
"ظلمتُ نفسی” ما را شنید و دلبر گفت
امان ز نفس کسی که به خود ستم کرده
به شوق یوسف اگر چشم ما چو یعقوب است
هنوز گریه به درد فراغ کم کرده
به توبههای محرم قسم که شوق ظهور
فدائیان تو را با تو هم قسم کرده
هوای کرب وبلا جان تازهام داده
دل حزین مرا راهی حرم کرده