وبلاگ
بهار فر هنگی نوشت :
بعد از تشرف به دین اسلام از خانه طرد شدم و هیچ جایی را حتی برای یک شب خوابیدن نداشتم!هیچ کس از من حمایت نکرد! امیرالمونین(ع) پدر من است و فاطمه زهرا (س)برایم مادری می کند.اگر عنایات حضرت صاحب الزمان (عج) را به چشم نمی دیدم الان از من هیچ نمانده بود.
مصاحبه ای اختصاصی با خانم(س.م) كه توجه خوانندگان عزیز را به آن جلب می نماید...
يک معرفی کوتاه از خودتان بفرمایید:
(س.م) متولد 1364 در سال 82 در دفتر امام جمعه در سن 18 سالگی به دین مبین اسلام مشرف شدم. بهایی زاده هستم و در یک خانواده نسبتا مرفه شیرازی زندگی می کردم . خانواده ام اکنون در خارج از کشور به سر می برند و خودم در شیراز ساکن هستم.
دوری از خانواده برای شما سخت نیست؟
چرا سخت نباشد! اوایل خیلی اذیت شدم ! الان جوانها برای چند سال تحصیل یا سربازی هم دوری از خانواده برایشان سخت و دشوار است!خوب من هم سختم بود ولی به این فکر می کردم که حضرت علی(ع)می تواند پدر من باشد، امام زمان(عج) می توانند پدری کنند برایم و فاطمه زهرا(س) برایم مادری می کند. اینطور می توانستم ادامه دهم و استقامت کنم.
چه شد که به اسلام و تشیع رو آوردید؟
در سن 15 سالگی وقتی یک بهایی زاده باید «تسجیل» شده و رسما یک بهایی بشود، من به پدرم گفتم که نمی خواهم و بهانه ام هم این بود که می خواهم ادامه تحصیل دهم و بهاییان را در دانشگاه راه نمی دهند! بعلاوه یکی از تعالیم دوازده گانه بهاء« تحری حقیقت» است؛ یعنی یک نوجوان بهایی می تواند بدنبال حقیقت بگردد و اگر آن را پذیرفت و بهاییت را ارضا کننده روح خویش دید می پذیردش وگرنه اجباری در آن نیست اما در عمل اینگونه نبوده و نیست و هر نوجوان 15 ساله مجبور است به «تسجیل» تن در بدهد وگرنه از خانواده طرد می شود و هر اتفاقی ممکن است برای او بیافتد!! هر اتفاقی! من که می خواستم «تحری حقیقت» کنم مورد شماتت پدر قرار گرفتم و حریف پدر نشدم و با وعده و وعید و تشویق و تنبیه ، بالاخره «تسجیل» شدم .
از آن زمان به طور پنهانی با دوستان شیعه ام ارتباط برقرار کردم و کتب نهج البلاغه و زندگانی امام حسین(ع)، زندگینامه حضرت اباالفضل(ع) و واقعه عاشورا را مطالعه کردم و البته گاهی هم قرآن! چون من عربی قرآن را نمی فهمیدم بیشتر معانی آنرا می خوندم تا ببینم چه می گوید!
بهایت اصلا من را ارضا نمی کرد و اصلا اختیاری از خودم نداشتم، هرکاری را باید با اجازه «محفل» انجام میدادم. مسئله بی حجابیش خیلی آزارم می داد؛ اینکه باید به هرکس و ناکسی که در خانه می آمد دست می دادم . عدم وجود حجاب هم یکی دیگر از تعالیم دوزاده گانه بهاییان است که آنرا هم به حساب تساوی حقوق نساء و رجال گذاشته اند، در حالیکه در عمل ثابت کرده اند چنین نیست. در تمام این مدت که انتخابات بیت العدل انجام شده است، حتی یک زن هم در میان اعضای بیت العدل وجود نداشته و ندارد! بعلاوه نه تنها بین زن و مرد بلکه بین زنان هم تفاوت قایل می شوند، به عنوان مثال مهریه زن روستایی از زن شهری کمتر است! این اصطلاحا تعالیم بهاییت، نه از باب تساوی حقوق است که برای ترویج بی بند و باری است و برای جذب کسانی که می خواهند از محدودیت های اسلام در مورد ارتباط با نامحرم فرار کنند.
اما این موضوع من را آزار می داد و حس می کردم که خودم را در معرض دید یک سری آدم بی ارزش قرار می دهم و این برایم آزار دهنده بود . ارتباطاتم با دوستان شیعه ام بیشتر شد و در واقع این خداوند بود که حال مرا دگر گون ساخت و مرا که دختر 18 ساله ای بیش نبودم در راه نجات قرار داد. یکباره به دفتر امام جمعه رفتم و بعد از چند روز صحبت با ایشان، به دین اسلام مشرف شدم.
به حقانیت اهل بیت چگونه پی بردید؟
از زمانی که من کتاب نهج البلاغه را خواندم با تمام علاقه ام به دیگر ائمه، امیرالمونین برای من یک چیز دیگری شد و احساس می کنم ایشان در این مدت برای من پدری کرده اند و خیلی مواقع حضورشان را حس کرده ام.امام عصر هم که یک چیز جدا هست و ایشان هم در خیلی مواقع همراه من بودند و اگر وجود ایشان را به طور ملموس حس نمی کردم و کمکهای ایشان را نمی دیدم، الان باید هیچی از من نمانده باشد
در مورد حضرت موعود(عج) سخن گفتید؛ آیا در بهاییت سخنی از موعود آخر الزمان جود دارد؟
اینها اینطور عنوان می کنند که امام زمان ظهور کرده و علی محمد باب همان است که بشارت ظهورش را حضرت رسول داده اند. او ظهور کرده و دیگر امام زمان و عصر آخر الزمانی وجود ندارد.
هیچ وقت از توسل به بها، حاجتی گرفتید؟
واقعا خنده دار است! همیشه اینرا گفته ام : یک فرد عادی که هیچی ندارد، یک آدم دروغگو که ادعای خدایی و پیامبری میکند، چگونه باید از او حاجت بگیرم؟متاسفانه این چیزی است که خودشان می گویند. آن وقتها، اینها عکس بهاء الله را به ما نشان نمی دادند و می گفتند بهاء الله آنقدر نورانی بوده که وقتی جلوی دوربین قرار می گرفته، لنز دوربین خُرد می شده و می ریخته است!خوب اگه کسی کمی به عقلش مراجعه کند متوجه می شود که این خیلی مسخره است!!
در میان آداب و رسوم بهایت، کدام را جاذب جوانان می بینید؟
برای من جالب نبود چون من در خانواده بهایی بزرگ شده بودم. این چیزهایی که الان برای جوانانی که جذب می شوند جذاب است برای من عادی بود. اینکه می توانند بی حجاب باشند! اینکه می توانند راحت به همه جای جهان مسافرت کنند؛ این عادی شده بود ولی متاسفانه برای خیلی ها جذاب است
متاسفم که جوانان شیعه ای هستند که این بی بند و باری و زندگی در خارج از کشو ر را می پسندند.شاید کسی قلبا نخواهد بهایی بشود ولی برای زندگی در خارج از کشور یا فرار از محدودیت های ظاهری اسلام، به همین بهانه ها به بهاییت بپیوندند و بهاییها به شدت مهربانانه و جذاب رفتار می کنند. کسی که به دین آنها بپیوندد، به شدت حمایت می شود و لی امروز اگر یک دختر بهایی از من بپرسد که چه بکنم؟، به او خواهم گفت که اصلا این کار را نکند. چون اگر من به او بگویم الان این کار را بکن، تا آخر عمر برای خودم نفرین خریده ام!! چون من همین بلا سرم آمد! اگر من یک مسلمان بوده و بهایی میشدم خیلی از مشکلاتم حل می شد ولی حالا که بهایی بوده و مسلمان شده ام، هیچ حمایت قضایی از من نمی شود. اگر از همان اول به من می گفتند که هیچ حمایتی از من انجام نخواهند داد، من با برنامه ریزی از خانه پدرم خارج می شدم و یا اگر مثل الان که دارند تقیه کردن را به من یاد می دهند، آن موقع به من تقیه کردن را می آموختند، همان وقت تقیه می کردم و به این مشکلات امروزی نمی افتادم. خیلی ظلم به من شد
جوانان ما اگر عاقل باشند هیچ وقت بدنبال بهاییت که اصلا سر و تهش معلوم نیست نمی روند ولی متاسفانه فقط به دنبال ظاهر گول زننده و زیبا و مهربانیها و احترامها و و عده ها و ... هستند
از کدام سنت شیعیان بیشتر خوشتان آمد و جذب آن شدید؟
من حس می کردم که در اسلام هرکسی بخواهد هر راهی برود آزاد است ولی در بهاییت اگر کسی مثلا بخواهد حتی در یک برنامه ساده مثل جشن مدرسه شرکت کند، پدر و مادرش باید بروند و از «محفل» اجازه بگیرند که آیا بچه آنها اجازه دارد برود یا نه! در هر کاری «محفل» باید نظر می داد و نقش خیلی مستقیمی در زندگی ما داشت وقتی می دیدیم که جوانهای شیعه آزادانه فکر می کنند و کسی نیست که مدام به جایشان تصمیم گیری کند، به همکلاسیهای شیعه ام حسودی ام می شد! که راحت می توانند ابراز احساسات بکنند و اینکه ما میترسیدیم که بگوییم بهایی هستیم زیرا همه از آن منزجر بودند. من می اندیشیدم که امام حسین آنقدر شجاع بوده که خود و خانواده اش را در راه عقیده فدا کرده چقدر شجاعت داشته است؛ ولی وقتی علی محمد باب را برای اعدام می برند، چندین بار فرار می کند!!
نظر شما در مورد شیعیان چگونه است؟
من بخاطر اسلام و فقط بخاطر ائمه و پیامبر شیعه شدم من از دست شیعیان خیلی سختی کشیدم. که در این اتفاقات زندگی ام، بی تقصیر نیستند و اگر می خواستم بخاطر شیعیان به این دین فکر کنم باید تا بحال برگشته باشم و واقعا از شیعیان دل خوشی ندارم و فقط وقتی بیاد گذشته می افتم به خودم می گویم: منکه بخاطر اینها شیعه نشدم. من توی یه خانواده بهایی بزرگ شدم ولی این چیزهایی که از شیعیان دیدم را در هیچ کجا ندیدم.
وضعیت فعلی شما چگونه است؟
متاسفانه بعد از شیعه شدن من، بخاطر عدم همکاری و مساعدت و عمل نکردن به و وعده های قبل از شیعه شدن، بعد از شیعه شدن مجبور شدم با آقایی ازدواج کنم که 30 سال از من بزرگتر است و از هیچ لحاظی بامن تناسب نداشت! ولی من آن زمان هیچ جا و مکانی نداشتم و مجبور شدم این کار را انجام دهم؛آن موقع عقل الانم را نداشتم و بعد از 7سال زندگی متوجه شدم که خیلی کارهایم و ازدواجم اشتباه بوده و الان تقاضای طلاق دادم و در دادگاه پیگیر طلاق هستم.
آنچه می خواهد دل تنگتان بفرمایید:
فقط اینرا می گویم برای کسانیکه این مطالب را می خوانند و در جامعه مسئولیت و نقشی دارند بدانند که کسانیکه به اسلام می گروند باید مورد حمایت واقع بشوند.میدانم خیلی افراد هستند که دوست دارند به آغوش اسلام بیایند اما جامعه اسلامی چه جایی برای آنها فراهم کرده است؟اگر یک دختر تنها در جامعه رها بشود خودتان می دانید چه مشکلاتی برایش ممکن است پیش بیاید! خدا خیلی من را دوست داشت که آن اتفاقها برام نیافتاد. به من می گویند برو فلان دبیرستان سخنرانی کن ولی من نمی روم! بروم چه بگویم؟ اگه دختری بلند شد از من پرسید می خوام مسلمان بشوم چکار کنم، چه بگویم ؟ چه امیدواری به او بدهم؟این مسئله حتما باید ساماندهی بشود! نه فقط از نظر مالی که البته جای تامل دارد. پدر من وضع مالی عالی داشتند ولی من از یک جایگاه مرفه آمدم و یک دختر بودم و برای یک دختر خیلی این شرایط سخت است! و آنونقت ممکن است برای فرار از این شرایط به کاری دست بزند که بد از بدتر می شود! یا یک ازواج ناموفق زندگی اش را تباه می کند .هم اکنون من کارم در دادگاه گیر کرده است و یک حمایت حقوقی از من نمی شود. قاضی به من می گوید: برای من مهم نیست که تو چه بودی و الان چه هستی! مثل یک شهروند عادی با تو رفتار می کنیم .
باید مسئولین بدانند که وقتی به یک دختری قول می دهند و وعده می دهند که تو بیا و ما حمایتت می کنیم و حتی یک شب جای خواب براش محیا نمی کنند چه اتفاقی ممکن است براش بیافتد! من اگر کمی بی عقلی کرده بودم معلوم نبود الان چه بودم.
خدا را بابت اتفاقهای بدی که می توانست بیافتد و نیافتاد شکر می کنم.من با این ازدواج فکر کردم این خیلی بهتر از اتفاقهای بد دیگریست که می توانست بیافتد! البته شوهر من خودش را اینجوری نشان نداد البته از لحاظ مالی و فرهنگی سطح پایین بودند ولی خودش را اینطور نشان نداد تا بعد از یکسال!!
بعضی وقتها خسته می شوم و می گویم: خدایا بس است 7سال امتحانم کردی و فکر می کنم خوب امتحان پس دادم!
سال پیش همین موقع ها قم آمدم و رادیو معارف برنامه داشتم و با مراجع تقلید دیدار داشتم، بزرگترین سعادتی که نصیب من شد دیدار با مراجع بود و آرامش خوبی گرفتم و مخصوصا دیدار با آیت الله وحید خیلی برای من موثر بود اما توفیقی در حل مشکلاتم حاصل نشد
با تشکر از خانم(س.م) برای حل مشکلات ایشان دعا می کنیم و سلامتی و استقامت روز افزونشان را از خدا خواستاریم.