به گزارش 598 در وبلاگ الف دزفول آمده است: نه تقصیر آفتاب است که به شدت میتابد و نه تقصیر باد و باران؛ به سیمان و ملات هم ربطی ندارد؛ این سنگها تا وقتی سنگ بودند، بیجان بودند و راکد.
از وقتی که نام این بچههای مفقودالاثر، روی این سنگها حک شد و تن بیجانشان با تصویر این بچهها جان گرفت، دیگر سنگ نبودند؛ زنده شدند... جان گرفتند.
یک جورهایی میخواهم ربطش بدهم به «شرف المکان بالمکین»؛ اصلاً نام این بچهها را تغییر دادند به جاویدالاثر که شاید نامشان مفقود نماند.
سنگها احساس پیدا کردند با تصویر این دسته گلها؛ میتوانستند، نمای یک ساختمان باشند و همه با تحسین نگاهشان کنند؛ به گمانم اگر آن میشدند هنوز حرمتشان بیشتر میشد، چون هر از چندگاهی کسی دستمالشان میکشید یا شستشویی میکردشان؛ حرف را بیش از این ادامه نمیدهم.
*28 عکس یادمان فروافتادهاند
نمیخواهم بگویم متولی رسیدگی به این یادمان شهدای جاویدالاثر شهید آباد دزفول کیست؟
چرا که حافظ هم گفت: «من جرب المجرب حلت به الندامه»؛ میدانم هر کس توپ را میاندازد توی زمین دیگری و آب هم از آب تکان نمیخورد.
آخر گزارش تلویزیونی یا افتتاحیه پروژهای نیست که مدیران و مسئولان شهرم با کت و شلوارهای اتوکشیده با کله بدوند به سمت دوربینها و میکروفنها و باد به غب غب بیاندازند که ما بودیم و دیگری نبود.
نمیخواهم بگویم چرا فراموش کردهایم؟ نمیخواهم بگویم از جنازه این بچهها که خبری نشد، حداقل حرمت تصویر و نامشان را نگه داریم؛ نمیخواهم بگویم کمی هم جای پدر و مادر چشم انتظارشان باشیم؛ هیچ یک از اینها را نمیخواهم بگویم.
فقط آمدهام بگویم، این عکسها هم از ما خسته شدهاند.
از آنچه که میبینند .
این عکسها از ما خسته شدهاند.
از اینکه میبینیمشان و عکسشان رفتار و عمل میکنیم.
یکی یکی میافتند پایین.
یا میشکنند که تصویرشان هم بشود مثل پیکرشان و اثری نماند یا روی زمین، بین خاک و خلها و رو به دیوارند تا ما را نبینند؛ یکی یکی پایین میافتند تا نبینند چه بر سر آرمانهایی آوردیم که آنان بخاطرش رفتند و حتی استخوانی از آنان برنگشت.
*عکسهایی که مظلومانه در بین خاک و زباله افتادهاند
یکی یکی میافتند
مثل برگهای پاییز
و خوب میدانیم که پاییز بهانه است
برگ از درخت خسته میشود.