خلأ تئوریك آمریكاییها پس از فروپاشی شوروی
دستگاه عریض و طویل سیاست آمریكا نزدیك به چهار دهه پس از جنگ جهانی دوم تمامی مسائل را در چهارچوب مفهومی جهان دوقطبی تجزیه و تحلیل كرده بود؛ چهارچوبی كه با پایان جنگ سرد عمرش پایان یافت. به دنبال سقوط دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دههی ۹۰ میلادی، دستگاه دیپلماسی ایالات متحده كه بر اساس دوگانهی «شرق و غرب» یا «كمونیسم و سرمایهداری» شكل گرفته بود، با یك خلأ تئوریك مواجه شد. از همین رو، نومحافظهكاران آمریكایی كه در دوران ریاستجمهوری ریگان و جورج بوش پدر به صحنهی سیاسی آمریكا آمده بودند، طرحهای فراوانی را برای دنیای فراكمونیسم مطرح ساختند كه از میان آنها میتوان به نظریهی «پایان تاریخ» فوكویاما یا تئوری ساموئل هانتیگتون یعنی «جنگ تمدنها» اشاره كرد.
تحلیلگران معتقدند اگرچه تئوریهای «پایان تاریخ» و «نبرد تمدنها» از دو خاستگاه متفاوت فكری–فلسفی جهانگرایی و خاصگرایی برآمده است، اما در واقع دو روی یك سكهاند، زیرا هر دو غرب و جهان غیر غرب را به دو واحد یكپارچه تقلیل میدهد؛ هر دو -اگرچه به دو دلیل متفاوت- سیادت غرب و فروتری غیر غرب را باور دارد. به بیان دیگر، پارادایمهای نوین مطرحشده توسط استراتژیستهای كلان آمریكایی با وجود پایان جنگ سرد، همچنان بر اصول مبنایی آن دوران شكل گرفته است.
سیاست خارجی آمریكا كه در دورهی جنگ سرد بر یك تصویر غیریتسازی و دشمنتراشی استوار بود و بیشتر تصمیمات آن با محوریت ستیز با كمونیسم و دفاع در برابر خطرات وحشتناك بلوك شرق اتخاذ میشد، در دوران جدید نیز كوشید تا بر مبنای همان اصل «خود و دیگری» (Self and Other) طرح دیگری را دراندازد و دشمنانی نو را معرفی كند. همزمان در سطح راهبردی نیز اندیشكدههای محافظهكار آمریكایی دستبهكار شدند و تحلیلها و طرحهای عملیاتی جدیدی را برای جهان پس از شوروی مطرح ساختند. این طرحها و نظرات نوظهور كه از استراتژی هژمونی جهانی حمایت میكرد، شامل دو مؤلفهی مهم «برتری جهانی آمریكا» و «تغییرات چشمگیر در خاورمیانه با هدف تضمین امنیت اسرائیل» میشد. به عنوان نمونه میتوان به «راهنمای برنامهریزی دفاعی» (Defense Planning Guidance) اشاره كرد كه در آن، استراتژیهای نظامی آمریكا به طور خلاصه مورد اشاره قرار گرفته و چهارچوبی برای تدوین بودجهی دفاعی ارائه داده است. بر اساس این طرح، در دنیای پس از جنگ سرد، آمریكا به عنوان ضامن صلح و امنیت معرفی شده و رقبای بالقوه از عهدهگرفتن نقشهای منطقهای و جهانی باز داشته شدهاند. در این سند، نظمی جهانی پیشبینی شده كه در آن، مداخلهی نظامی آمریكا به عاملی ثابت تبدیل شده است و واشنگتن به ائتلاف همپیمانان برای پیشبرد اهدافش تكیه میكند. هدف این ائتلاف، بازداشتن رقبای بالقوه از به چالش كشیدن هژمونی آمریكا از طریق رویارویی یا همكاری است.
«خروج پاك: استراتژی جدیدی برای تضمین سرزمین» (A Clean Break: A New Strategy for Securing the Realm) این یادداشت كوتاه كه در سال ۱۹۹۶ برای بنیامین نتانیاهو -نخستوزیر رژیم صهیونیستی- تهیهاش كرده بودند، شامل استراتژیای بود برای اسرائیل تا به سوی خاورمیانهای حركت كند كه در آن توازن قدرت به سود تلآویو بر هم خورده باشد تا بتواند با خروج از پیمان اسلو، هر شرایطی را كه میخواهد، بر روند صلح تحمیل كند. «طرح خاورمیانهی بزرگ» یا «پروژهی قرن جدید آمریكایی» را نیز در همین راستا میتوان تفسیر كرد.
با این حال، جاهطلبیهای آمریكاییها همزمان شد با تفوق گفتمان جمهوری اسلامی در منطقه؛ گفتمانی كه دالّ مركزیاش مقابله با نظام سلطه و به ویژه هژمونی آمریكا بوده است. این گفتمان بر مفاهیمی همچون «امت واحده»، «مردمسالاری دینی» و «عزت و كرامت مسلمین» در مقابل «دولت ملت»، «لیبرالدموكراسی» و «آمریكامحوری» تأكید دارد. بیداری اسلامی و هویتیابی تازهی مسلمانان در منطقهی خاورمیانه در سالهای اخیر را میتوان نقطهی عطف رویارویی این دو اندیشه دانست كه گسترهی جغرافیای آن از پاكستان و افغانستان در غرب آسیا تا لیبی و مصر و تونس در شمال آفریقا است. همگرایی امت اسلامی در جریان بیداری اسلامی بزرگترین تهدید آمریكا و رژیم صهیونیستی در منطقه محسوب میشود. جنگ مذهبی ویرانگر این روزهای خاورمیانه را نیز میتوان واكنشی به این همگرایی اسلامی دانست؛ واكنشی كه ریشههای آن را در افكار مؤسسان رژیم صهیونیستی میتوان مشاهده كرد.
جنگ مذهبی خاورمیانه و نظریهی پیرامونی بن گوریون
دیوید بن گوریون -اولین نخستوزیر رژیم اشغالگر قدس- معتقد بود: «ما ملتی كوچك هستیم و امكانات و منابع ما اندك است و باید این خلأ را در برخورد خود با كشورهای عربِ دشمن، از طریق شناختن نقاط ضعف آنها بهویژه در زمینهی روابط موجود بین گروههای نژادی و اقلیتهای طایفهای برطرف كنیم. به گونهای كه ما به آنها دامن بزنیم تا نهایتاً به مشكلاتی تبدیل شود كه حل یا مهار آنها برای این كشورها دشوار شود.» او معتقد بود كه با ایجاد تفرقه در میان امت اسلام برای رژیم صهیونیستی همپیمان بیابد. همین استراتژی بود كه در آن زمان تلاش رژیم صهیونیستی برای نزدیكی با رژیم شاهنشاهی ایران، دولت تركیه و پادشاهی اریتره را به دنبال داشت. شش سال پیش سیمور هرش، روزنامهنگار آمریكایی نیز در نشريهی «نيويوركر» به همین استراتژی اشاره كرد و از تلاش دولت وقت آمریكا برای راهاندازی یك نزاع مذهبی در خاورمیانه پرده برداشت.
استراتژیستهای آمریكایی معتقدند همانگونه كه اختلافافكنی میان شوروی سابق و چین توانست برگ برندهی واشنگتن در تقابل با بلوك شرق شود، نزاع شیعه و سنّی در خاورمیانه نیز میتواند مانع قدرتیابی یك بلوك مقتدر اسلامی در مقابل غرب باشد. ایجاد فرقههای انحرافی، سوءاستفاده از احساسات مذهبی تودههای مسلمان، تشكیل و تقویت گروههای تروریستی، دمیدن در آتش تفرقه از طریق رسانههای بینالمللی و ترویج شایعات دروغین، بخشی از تاكتیكهای غرب برای دستیابی به این هدف است.
هیلاری كلینتون -وزیر خارجهی پیشین آمریكا- چندی پیش در نشستی با برخی اعضای كنگره، پیرامون چگونگی مواجههی آمریكا با القاعده در خاورمیانه، با اذعان به این واقعیت كه دولت رونالد ریگان برای مقابله با نفوذ شوروی در افغانستان، دو گروه القاعده و مجاهدین را به وجود آورد، صراحتاً گفت: این ما بودیم كه القاعده را به وجود آوردیم. وی اظهار داشت: ما گذشتهی مشتركی با سازمان القاعده داریم. كسانی را كه امروز با آنها در افغانستان و پاكستان میجنگیم، ۲۰ سال پیش خودمان به وجود آوردیم، زیرا در جنگ علیه شوروی سابق از آنها استفاده میكردیم. ما القاعده را به وجود آوردیم، زیرا نمیخواستیم شوروی سابق بر آسیای مركزی چیرگی یابد و ریگان -رئیسجمهور وقت آمریكا- با مشاركت كنگرهی آن زمان كه تحت رهبری دموكراتها بود، از طرح ایجاد القاعده برای مقابله با اتحاد جماهیر شوروی استقبال كرد. هیلاری كلینتون در ادامه تصریح كرد: دموكراتها از این ایده حمایت و بر آن تأكید كردند. ما با دستگاه اطلاعاتی پاكستان و عوامل پاكستانی وارد عمل شدیم تا مجاهدانی را از عربستان و دیگر كشورها استخدام كنند. اندیشهی وهابیت را تزریق كردیم و توانستیم بر شوروی سابق در سایهی عملیات این افراد پیروز شویم.
تقابل چندجانبه غرب با بیداری اسلامی
چنانچه ترویج تروریسم و اندیشهی تكفیری در لباس جنگ طایفهای و مذهبی در منطقه را بُعد سختافزاری مقابله با بیداری و هویتیابی اسلامی بدانیم، در عرصهی قدرت نرم نیز تلاش برای ترویج فساد سیاسی و اخلاقی در جریان است. آمار بالای شبكهها و سایتهای غیر اخلاقی و ضد دین، ترویج گستردهی مسیحیت در میان جوانان مسلمان، تابوشكنیهای فردی با پوشش گستردهی رسانهای -مانند ماجرای علیا ماجده المهدی یا رفتارهای ولید بن طلال شاهزادهی میلیاردر سعودی- همه نشان از عزم جدی غرب برای انحطاط نسل جوان در امت اسلام و تكرار تجربهی تلخ آندلس دارد.
علاوه بر این «ایجاد تردید در باورهای اسلامی» سرفصل دیگری است كه در روششناسی دشمن باید به آن توجه كرد؛ اقدامی كه روشنفكران وابسته به نظام سلطه، نظام آموزشی غربی و دانشگاههای آمریكایی در كشورهای منطقه دنبال میكنند. از این رو عجیب نیست وقتی بدانیم «علیا ماجدة المهدی» دانشجوی رشتهی ارتباطات دانشگاه آمریكایی قاهره بوده است.
آمریكاییها سالانه میلیونها دلار برای تغییر افكار و باورهای ملتهای مسلمان در جنگ «قلبها و ذهنها» هزینه میكنند كه بخش بزرگی از آن از طریق دانشگاههای آمریكایی و بورسهای تحصیلی همچون «فولبرایت» و «اراسموس» و همچنین برنامههای تبادل دانشجو و استاد هزینه میشود. نكتهی جالبتر اینكه بیشترین تمركز این برنامهها بر رشتههای علوم انسانی است. نخبهپروری با رویكرد نفوذ یا پرورش نخبگان سیاسی، همچون نویسندگان، شعرا و هنرمندان در كشورهای كلیدی، به عنوان عناصر نفوذی و حمایت از این نخبگان برای بهرهبرداریهای لازم نیز از ترفندهای قدرت نرم غرب برای ایجاد تفرقه در جهان اسلام است. این قبیل نخبگان نفوذی، نخست از طریق رسانهها در قالب برگزاری مصاحبه و مناظره به عنوان چهرههای اندیشمند و محبوب معرفی میشوند و سپس افكار و اندیشههای خاص آنان در جهت اهداف غرب در میان مردم اشاعه مییابد. در مقاطعی نیز به این افراد جوائزی مطرح در عرصهی اندیشه و هنر، نظیر نوبل و اسكار هم داده میشود.
قدرتهای بزرگ با اشاعهی تفكرات این افراد از طریق شبكههای ارتباطی میكوشند تا اندیشهها و اهداف خود را در دیگر جوامع رواج دهند. برای نمونه میتوان به اظهارات یك بهاصطلاح عالم شیعی كویتی در اروپا علیه برخی همسران پیامبر اشاره كرد كه با فتوای حكیمانهی رهبر انقلاب اسلامی خنثی شد. در كنار نخبهسازی، تهدید و تطمیع نخبگان نیز از دیگر روشهای دشمنان جهان اسلام است كه متأسفانه در سالهای اخیر باعث افول و انحراف برخی از چهرههای شاخص در جهان اسلام شده است.
آخرین حربهی این دشمنان، بهرهگیری از اهرم اقتصادی است؛ همان ابزاری كه در محاصرهی غزه، یا مقابله با دولت محمد مرسی در مصر و مواجهه با جمهوری اسلامی شاهد بهكارگیری آن هستیم. نظام سلطه كه ساختار پولی و مالی اقتصاد دنیا را در اختیار دارد، علاوه بر استفادهی تنبیهی از مسائل اقتصادی برای شكستن مقاومت جهان اسلام، بعضاً اعطای تسهیلات مالی و وامهای بینالمللی را منوط به انجام برخی تغییرات در راستای اهداف خود میكند.
ضرورت شناخت دشمن در «پیچ حساس تاریخی»
تاریخ بیش از هر چیز به یك انبار بزرگ شباهت دارد كه به میزان وسعتش -كه دیگران برایش فراهم ساختهاند- توانسته حوادث و رخدادهای بزرگ و كوچك را كه بخشجدایی ناپذیر زندگی بشر است، در خود ذخیره و نگهداری كند. وقایع مهم گردآمده در این مخزن به دو دستهی كلی تقسیم میشود: وقایعی كه روند شكلگیری آنها مشخص و معلوم بوده و تغییری ایجاد كرده و پس از دورهی كوتاهی عمرش بهسر آمده و از دور خارج شده یا مسیرش تغییر یافته و به جایی رسیده كه قرار نبوده به آنجا ختم شود. دستهی دیگر، وقایعی هستند كه ماهیت و خاصیتشان صرف یك رخداد و تحولآفرینی در منطقه و مقطع محدود نیست، این دسته از وقایع به سبب ویژگیهایی كه دارند، حقیقتاً تحولاتی بنیادین و ماندگار آفریدهاند و میآفرینند. تعداد این وقایع در مقایسه با وقایع دستهی اول بسیار كم است و یكی از مسائل بسیار مهم دربارهی این وقایع، نحوهی مواجهه با آنها است.
واقعیت این است كه گاهی شكلگیری وقایع دستهی دوم قابل مشاهده است، اما افرادی كه آن را مشاهده میكنند، اهمیت آن را درك نمیكنند، از این رو نمیتوانند بر آن اثر بگذارند و از آن بهره ببرند. در مواقعی هم شكلگیری این وقایع آشكار است، اما تعداد كسانی كه اهمیت و ابعاد و ژرفای آن را درك میكنند، بسیار نادرند. بیداری اسلامی به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران، از جمله تحولاتی است كه در دستهی دوم تقسیمبندی فوق قرار دارد و به عنوان «پیچ حساس تاریخی» نیازمند هوشیاری و توجهی ویژه است؛ توجهی كه بخش اعظمی از آن را شناخت ریشهها و روشهای خصومتورزی دشمنان تشكیل میدهد.