مقایسه تطبیقی تاریخ اندیشهها و مفاهیم نظام اقتصادی سکولار با نظام اقتصادی دینی؛
سکولاریسم در عرصههای مختلفی ظهور و بروز داشته و اثرگذار بوده است. از عرصههای سیاسی گرفته تا مناسبات اقتصادی و فرهنگی، از باور و ایمان گرفته تا دانش و ساختارها و نهادها. شاید یکی از بهترین راههای درک تمایز یک پدیده با ماهیت سکولاریستی با یک پدیده با ماهیت دینی، مقایسه آنها در دو برههي متفاوت تاریخی است. آنچه میخوانید گفتاری از استاد برجسته کشورمان، دکتر مسعود درخشان در شماره سوم از سری جدید سوره اندیشه، به مقایسه تطبیقی ظهور اقتصاد و چگونگی مناسبات اقتصادی و تمایزات و تفاوتهای تفکر اقتصادی در تمدن اسلامی و در غرب، از دوران رنسانس تاکنون، پرداختهاند. در روزگاری که اغلب اقتصاددانان کشور ما در گیر ودارِ فرمولهای مدلهای کنونی اقتصاد هستند و بیشتر تکنسینهای اقتصادی هستند تا اقتصاددان و متفکر اقتصادی، متون و تحلیلهای فلسفی و تاریخی و فرااقتصادی غنیمت هستند. شاید چنین تحلیلهایی که هم به لایههای بنیادیتر اندیشه اقتصادی و هم به بررسی تاریخی و تطبیقی تحولات اقتصادی بپردازند را در کمتر کسی جز دکتر مسعود درخشان بتوان یافت.
در تاریخ اندیشهها مفاهیم متنوعی شکل میگیرد و هر مفهوم به انواع مختلفی مورد توجه، تحلیل و استفاده قرار میگیرد. توجه به این مفاهیم و تحلیلهای گوناگون راهگشای افکار جدید در اقتصاد اسلامی است. لذا برای حرکت به سمت اقتصاد اسلامی توجه به تاریخ تحولات اندیشهها و فعالیتهای اقتصادی در دو حوزهی اسلامی و غربی برای ما بسیار مهم است. در ضرورت پرداختن به تاریخ نظریهها و نظامهای اقتصادی، میتوان دو مؤلفه اصلی را بیان کرد. اولا؛ تاریخ تحولات، ما را با مبانی شکلگیری هر مدل اقتصادی آشنا میکند؛ ثانیا؛ چگونگی تأثیر و تأثرات این مدلها در زندگی جوامع را روشنتر میگرداند. بر این اساس ما میتوانیم مراحل رشد، زوال و تغییر نظریهها و نظامهای اقتصادی و همچنین عوامل اصلی (فکری و عینی زندگی) و چگونگی تأثیر و تأثر این عوامل را شناسایی کنیم. بهنظر میرسد از این راه بتوانیم پیوند مبنایی بین اندیشههای اقتصادی موجود و احکام دینی در حوزه اقتصاد را برقرار کنیم.
اروپا از سال 476م تا 1453م (قرون وسطی) تحت حاکمیت کلیسا بود. ریشههای نظریههای سکولار بعد از رنسانس را در این مقطع زمانی میتوان جستجو كرد. از طرف دیگر سالهای 700م تا 1200م، حاکمیت بلامنازع نظام اسلامی در جهان بوده است. در این 5 قرن، اسلام تا اسپانیا، جنوب فرانسه و چین گسترش یافته بود. بررسی نظام اقتصادی این دوره از تاریخ، به عنوان مدل نظام دینی مطرح میباشد. مهمترین اندیشمند قرون وسطی سنتوماسآکویناس (1225-1274م) است. در این زمان مسیحیت نیازمند اندیشههای استدلالی شد. لذا توجه مسیحیت (مشابه کشورهای اسلامی) به سمت فلسفه یونان -بهخصوص ارسطو- جلب میشود. مفهوم مبادله و پول بهعنوان ابزار مبادله و ابزار ذخیره (یعنی مفهوم سرمایه) اولین مفاهیمی است که قوام مییابند. مفهوم مبادله از زمان ارسطو شکل گرفته است، بعدها اسمیت مفاهیم ارزشمبادله و ارزشمصرف را از آن استخراج کرد. اما برخلاف اسمیت، کمی بعد مارکس از دل همین مفهوم، تئوری استثمار را استخراج کرد و نشان داد که نظام اقتصادی غرب در حال بحران و فروپاشی است.
قیمت عادلانه یا روابط عادلانه
یکی دیگر از مفاهیم مهم این دوره، قیمت عادلانه(2) و دستمزد عادلانه است. سنتوماس قیمت عادلانه را مبتنی بر میزان زحمتی که برای تهیه کالا کشیده میشود، میدانست؛ دستمزد عادلانه را نیز میزانی میداند که امکان زندگی را برای خود و خانوادهاش فراهم کند. سنتوماس مبتنی بر اعتقادات دینی و تفکرات ارسطویی ربا را منع کرد، با این استدلال که استفاده از پول متضمن خرج آن است لذا بهخودی خود سودی ندارد؛ از طرف دیگر، مدت زمانی که پول دست فرد است قابل فروش نیست، چون زمان متعلق به خدا است. در همان زمان رئیس دانشگاه آکسفورد که او هم فرد متدینی بود، تعیین قیمتعادلانه را جزو وظایف دولت میدانست. نفوذ قدرت را در این نظریهها شاید بیتأثیر نبوده است.
شبیه مفهوم قیمت عادلانه در اندیشمندان اسلامی وجود نداشت و این مهم است که چرا متفکران اسلامی روی عدالت کار نکردند؟ و این مفهوم در جوامع اسلامی شکل نگرفت؟ شاید گفته شود که مفهوم عدالت چنان اهمیت داشته است، که این نظریهپردازان نمیتوانستند یا نمیخواستند وارد این حوزه شوند. به هر حال اندیشمندان اسلامی، بیشتر به تدبیر منزل ارسطو توجه داشتند. اندیشمندان اسلامی به صورت استدلالی به نظریههای اقتصادی نپرداختند و مفاهیمی را که بتوانیم از آنها اصول و پایههای علمی نظام اقتصاد را طراحی کنیم، ایجاد نکردند؛ لذا اندیشههای دینی ما، مسائل را با یک مبنای استدلالی در عملکرد یک نظام، دنبال نمیکند. بلکه همه چیز به یک فرد و رفتار یک فرد تحویل پیدا میکند. این موضوع چنان عمیق است که اندیشههای حوزوی معاصر نیز به تجار دینی فکر میکنند و تجارت دینی یا غیردینی مسئلهی آنها نمییاشد. مثلا در بانک، اجزایِ معاملات، دینی میباشند (معاملات جعاله، قرض الحسنه و ...)؛ اما در نهایت، افراد با توجه به سودی که بانکها میدهند، پول خود را سرمایهگذاری میکنند و بانک نیز بر این اساس تبلیغ میکند؛ لذا سیستم این بانک دینی نمیباشد. قطعا اندیشههای دینی باید به این موضوع بپردازد. اما سئوال اصلی ما این است که چرا تا به حال نپرداخته است؟ و اگر پرداخته، نحوهی پرداختن به آن چگونه است؟
معمولا مناسبات اجتماعی و اندیشههای اقتصادی با هم تحول مییابند. لذا توجه به تفاوتهای محیط زندگی و صورت اجتماعی زندگی بسیار با اهمیت است. مصادف با قرون وسطی، در کشورهای اسلامی اکثر دانشمندان بزرگ وابسته به دربار بودند و یا به دربار دعوت میشدند. همچنین دانشگاهها و کتابخانههای بزرگ وابسته به دربار بودند. وابستگی سیاسی و توجه به خود افراد به جای نظام اجتماعی، انتقال اندیشههای اسلامی را به نسلهای آینده سختتر کرده است. همچنین و متأثر از این وابستگی سیاسی، خیلی از کتابخانههای آن زمان در جنگها نابود شدهاند.
در غرب، کلیسا و اقتصاد کشاورزی ستونهای نظام اجتماعی بودند. زمین هم برای کلیسا و هم برای لردهای فئودال، منشأ ثروت بود. اما در دنیای اسلام، درآمد مساجد از کشاورزان و تجار تأمین میشد. تا زمان صفویه تجارت دنیا نزد مشرق زمینیان بوده است؛ چون شهرنشینی و شهرهای بزرگ در مشرق بسیار قدیمیتر و بیشتر از مغرب بود. تجار و شهرنشینان اسلامی در بطن مسلمانها رشد کرده بودند؛ اما در اروپا طبقه بورژوا، باعث رشد شهرها شدند. شهرنشینان اروپایی وابسته به کلیسا نبودند و سکولار میشدند؛ لذا به موازات رشد شهرنشینان در اروپا قدرت کلیسا کم شد. به عبارتی میتوان گفت سکولاریزم از جدایی شهرنشینان و کلیسا ایجاد شد. وجود این شهرنشینان با گرایشهای سکولاریستی به لحاظ فرهنگی روی اندیشههای دینی فشار آورد؛ زیرا که دین متناسب با خود را میطلبید.
در این زمان چهار اتفاق بزرگ و منحصر به فرد در مغربزمین روی داد که تقریبا میتوان آنها را علل شکلگیری رنسانس دانست:
شکسته شدن انحصار مسیحیت تحت حکومت کلیسا؛ ایجاد فرقههای جدید در مسیحیت
انقلاب دریانوردی و انقلاب تجاری؛ بسیاری معتقدند كه شكلگیری علم اقتصاد، ریشه در انقلاب دریانوردی دارد. قبل از آن، جهت حركت كشتیها، تنها میتوانست در مسیر باد باشد. باد مثلا از غرب به شرق میرفت، كشورها كالاها را از این طرف به آن طرف دنیا حمل میكردند. بعد منتظر بودند كه جهت باد تغییر كند دوباره حركت كنند. انقلاب دریانوردی توانست با تحول در بادبانها و نوع كشتیها، خلاف جهت باد حركت كند. یك گشایش در حمل و نقل دریایی به وجود آمد كه به انقلاب دریانوردی معروف است.
انقلاب علمی: اقتضای فضای سکولار جدید وجود کسانی بود که دگراندیش شوند.
دولتهای ملی: نظامی حکومتی که ناظر به یک محدودهي جغرافیایی خاص قدرت دارد و این سازه جدید و ضد دینی نقش کلیسا را در مقابل پادشاهان کلا از بین برد.
انقلاب دریانوردی منجر به كشف قاره آمریكا شد. تقریبا تمام دریانوردان، شهرنشینان (طبقه بورژوا) بودند. سکولارهای شهرنشین بسیار خشن بودند. لذا بعد از کشف آمریکا شروع به غارت طلای بومیان آمریکایی کردند. در این زمان کار عدهای این بود که با قتل و غارت، طلا به اروپا میآوردند. عدهای دیگر دزدان دریایی بودند و به جای اینكه خودشان تا آمریكا بروند، طلاها را روی آب تصاحب میكردند. در تاریخ مسلمین هیچگاه چنین كارهایی به شکل گسترده انجام نمیدادند. مسلمانها در تجارت با خانواده سفر میکردند و در بیرون شهرها میماندند و حتی سعی نمیکردند که فرهنگ خود را هم منتقل کنند. در این زمان خیلی از جنایتکاران اروپایی به آمریکا تبعید میشدند، تا بتوانند زندگی جدیدی را برای خود ایجاد کنند. اروپا با این خشونت توانست تجارت جهانی را از دست مسلمانها بیرون آورد. طلای فراوان، شهرنشینان را ثروتمند کرد و قدرت آنها را افزایش داد. همچنین یک محیط بزرگ برای ماجراجویی و آزادی بیشتر ایجاد شده بود، که زندگی جدیدی را برای بعضی به ارمغان آورده بود. بنابراین قدرت، آزادی و تحرک بیدینی شتاب گرفت. بعد از مدتی، نظریهای شکل گرفت، كه خزائن طلا فقط با رفتن به آمریكا و چپاول ثروت بومیان حاصل نمیشود؛ بلكه اگر صادرات یك كشور بیش از وارداتش باشد، خزانه پر از طلا میشود. مفهوم جدید «مازاد تراز تجاری» یکی از مهمترین مفاهیم اقتصادی شد و بهشدت مورد توجه اندیشمندان اقتصادی قرار گرفت. باید توجه داشت که در این زمان بین سیاست و اقتصاد تفاوتی دیده نمیشد و اقتصاددانهای واقعی، سیاستمدارانی بودند كه توصیههای اقتصادی میكردند. برای مازاد تراز تجاری باید صادرات بیش از واردات شود؛ لذا غربیها به كشورهای مختلف هجوم بردند و سعی كردند اجناس خود را با قیمت بالا به آنها بفروشند و در مقابل مواد اولیه با قیمت ارزان، خریداری کنند و در این راه به هر کاری دست زدند. بهتدریج استعمارهای بیسابقه و تجاری، شروع شد. این تجارت که با کشتیهای توپدار انجام میشد بعضی اوقات منجر به تصرف و جنگ با شهرهای ساحلی میشد. مبدأ شکلگیری این استعمار، تجارب فراوان و سیستم قوی نظامی بود که از جنگ با سرخپوستان در آمریکا شکلگرفته بود. از همینجا رشد اقتصادی غرب شروع شد. به عبارتی پدران سرمایهداری غرب تعدادی دزد دریایی و غارتگر بودند.
توجه به مازاد تراز تجاری، کنترلهای شدیدی از طرف دولت بر روی تجارت مردم ایجاد میکرد. به تدریج گرایش به آزادی، فرقهای از متفكران فرانسوی به نام فیزیوكراتها را ایجاد کرد. فیزیوكراتها مفهوم جدید «ارزش» را به موازات قیمت، مطرح کردند. این گروه ارزش را متعلق به زمین و كشاورزی میدانستند. نظام اقتصادی جدید، نهایتا با نظریه آدام اسمیت تمامیت یافت. آدام اسمیت مفهوم ارزش را به هر نوع کاری (کشاورزی، صنعتگری و تجارت) اختصاص داد؛ لذا مایهی حیات اقتصاد را، كار معرفی کرد. وی كار را مبنا گرفت و همان ایدههای قبلی را، تدوین كرد. در این بین آخرین مفهوم اقتصاد جدید شکل گرفت و اقتصاد کاملا سکولار شد. تا قبل از اسمیت مفهوم مشیت الهی در کنار مفهوم قانون طبیعی دیده میشد. آدام اسمیت «مشیت الهی» را از مفهوم قانون طبیعی حذف كرد، و به جای آن «دست نامرئی بازار» یا مكانیسم قیمتها را قرار داد و اقتصاد لیبرال را مدون کرد. اگر متفکران اسلامی یا مسیحی مفهوم قانون طبیعی را از ارسطو قبول کردند، به استناد آیات الهی، قانون طبیعت را تحت عنوان عدالت و قانون الهی مطرح کردند؛ لذا هرگز دوگانگی بین قانون طبیعی و قانون الهی مطرح نشد، اما طلب آزادیهای بیحد و اندازه در بشر غربی، قوانین طبیعی را از قوانین الهی جدا کرد تا نهایتا بتواند به اقتصاد فردگرایانه دست یابد. اساسا شروع فیزیوکراتها با تمایل به آزادیهای فردی برای فعالیتهای اقتصادی همراه است. لذا در غرب توجه به سمت مالکیت خصوصی و کنترل امور اقتصادی با انگیزههای شخصی و رفاه مادی شروع به افزایش کرد. در این میان نظام حقوقی با مبنای مالکیت خصوصی و آزادی قراردادها، به اندیشههای سکولار کمک کرد. اسمیت این موضوع را در اقتصاد کامل کرد و استفاده عقلایی را در مالکیت خصوصی، در کنار نهاد خصوصی قاعدهمند کرد. اسمیت اعتقاد داشت دولت، تاجر خوبی نیست (یعنی دولت نباید در اقتصاد دخالت کند) و از طرف دیگر تاجران هم دولتمردان خوبی نیستند. برایناساس طبقه حاکم باید دنبال منافع عمومی باشد نه منافع خصوصی. اما سوالی که از زمان افلاطون تا به امروز مطرح بوده، این است که، چگونه میتوان توجه به منافع خصوصی را میان حاکمان کنترل کرد؟ در شرایطی که مثلا تاجری، وزیر بازرگانی میشود ... بهنظر میرسد که تنها راه این است، که قدرت باید برای خدا باشد. ارتباط و نفوذ تعالیم دینی در دیدگاههای اقتصادی مغرب زمین به قدری سطحی بوده است که با ظهور طبقه تجار شهرنشین، این ارتباط گسسته میشود و در ادامه، آدام اسمیت به راحتی آن را قطع میکند و بدون مخالفت مورد استفاده همگان واقع میشود.
در کشورهای اسلامی طبقه تجار هرگز سکولار نمیشوند، بلکه در بافت نظام اجتماعی اسلام، تجارت بنیانا اسلامی است. میتوان گفت که دین و اندیشههای اقتصادی در اسلام پیوند مستحکمی داشتهاند. در نظام اسلامی کوشش بر این است که معیارهای اخلاقی را حاکم بر مقدرات بازار نمایند. محال بود که سیر اندیشه اقتصاد اسلامی به آدام اسمیت برسد و ایشان را تأیید کند. بههرحال، رابطه دین و تفکر اقتصادی قرون وسطی بسیار سست بود. شاید بتوان این سستی را ناشی از ضعف مسیحیت دانست. مسیحیت در ابتدای ظهور خود در انزوای کامل بود. لذا به سرعت دیدگاههای بیگانه در اطراف مسیحیت شکل گرفت. همچنین شکست اروپا در حمله بربرها کلیسا را منزوی و محتاط و ضعیف کرده بود.
نظام اقتصادی اسلام در تقابل با نظام اقتصادی غرب
بررسی نظریههای اقتصادی اندیشمندان اسلامی و انتساب مقولات اقتصادی به دین نیازمند توجه عمیق و دقت فراوان است. متأسفانه امروزه بیتوجهی و سطحینگری نسبت به اقتصاد اسلامی بسیار زیاد گردیده است. مثلا عدهای با تاکید بر مفاهیم سطحی عرضه، تقاضا و بازار، تحلیلهای آدام اسمیت را مورد تأیید اسلام میدانند. درحالی که محل تفکر اسلامی و درک الهی یا غیرالهی بودن، در مقولات ریشهای نهفته است نه در ظواهر. با توجه به ماهیت مباحث اقتصادی، برای بررسی آرای اندیشمندان اسلامی، بهتر است شخصی را مورد توجه قرار دهیم که به حوزههای فقه، فلسفه، مسائل استدلالی و ریاضیات آشنایی و در امور سیاسی و اجرایی تجربه داشته باشد. قطبالدین شیرازی کازرونی صاحب کتاب درالتاج علاوه بر این ویژگیها پزشک و عارف هم بودند. لذا بهنظر میرسد دقیقترین آراء اسلامی را میتوان در اندیشههای ایشان پیگیری کرد. این اندیشمند بزرگ تقریبا معاصر سنتوماس اکویناس یعنی حدود 500 سال قبل از فیزیوکراتها و اسمیت زیسته است.
قطبالدین کلیهي امور اجتماعی را به سه قسمت؛ حکمت بدنی (تذهیب اخلاق)، حکمت منزلی (حقوق افراد در یک خانواده) و حکمت مدنی (شیوهی کشورداری) تقسیم میکند، سپس اینگونه آغاز میکند:
«بدان که اصل در حکمت بدنی و منزلی و مدنی آن حدیث است که مصطفی فرمود(ع): «الا کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» راعئ سلطان تنها نیست، بلکه سلطان راعی اعم است و مسئول هر رعیت و شخص است. پس بر هر کسی واجب باشد خواه سلطان باشد، خواه گدا، خواه خداوند باشد، خواه بنده که عدل کند در آنچه میان او و میان غیر اوست از خیر و شر و بداند که او مسئول است».
بنابراین ایشان هرکس را، که امری تحت کنترل دارد، مسئول میداند. روی دیگر این مسئولیت عدالت است. لذا عدالت در همه امور و اعمال و برای همه افراد جزء بنیانهای اولیهی اندیشه اسلامی است. متدولوژی قطبالدین در مباحث این است که اندیشههای خود را با نگاه عقلی و نقلی، استدلال و تثبیت میکند. پیوند عالِم و پادشاه، مقوله دیگریست که مورد توجه قطبالدین قرار دارد. قطبالدین فتوای عالم و سیاست پادشاه را، وابسته به هم معرفی کرده و تا آنجا استدلال میکند که میگوید:
"این وابستگی به آن مینماید که هر دو یک چیز است. زیرا پادشاه بدون عالم نمیتواند سیاست کند، چون فتوا ندارد و فتوا بدون حاکم نافذ نیست". "... و بدان که شیطان را در این باب وسوسه بسیار باشد، از آن جمله گوید که شاید از جهت مصلحت ملک مخالف شرع بباید کرد؛ بل گوید که جمع خود ممکن نیست و دفع این وسوسه آن است که ملک سلیمان عظیمتر از جمله ملوک جهان بود، معهذا هیچکار به غیر شرع گذاردن او را ممکن نبودی، زیرا که سلوک غیر طریق شرع منافی منصب نبوت است. پس معلوم شد که جمع ممکن است، بل واجب".
ایشان بعد از این، مبانی به مباحث اجتماعی میپردازد. بهنظر میرسد که اولین کسی که از بحث مطلوبیت در اقتصاد شروع میکند، قطبالدین است.
«پس آفریدگار از بهر آدمی چیزهایی آفرید که در بقای شخص آدمی به آن محتاج است از مأکول، مشروب، ملبوس، مسکن، مأوا و امثال آنها. و همچنین چیزهایی که برای بقا، نوع بشر به آن محتاج است. و خداوند تعالی در هر چیز که آدمی، در بقای شخص که بقای نوع به آن احتیاج دارد، لذتی ودیعه نهاده تا آدمی از بهر آن لذت تحمل مشقّتی که برای تحصیل آن نیاز باشد مصلحت به آسانی کند. و این جمله کرامت آفریدگار است در حق آدمیان».
جالب است که مطلوبیت به عنوان نقطه شروع مباحث اقتصادی، در بین فیزیوکراتها و اسمیت و قطبالدین یکسان است. مهم آن است که بتوانیم محل اولیه جدایی این ریشهها را شناسایی کنیم. دقیقا همانجایی که این دو از هم جدا میشوند، دیدگاه الهی حذف میشود و اقتصاد سکولار شکل میگیرد. البته دلیل این جدایی صرفا تفکر نیست؛ بلکه چنانچه گفته شد اقتضای شرایط اجتماعی بسیار مهم است.
در جملات قطبالدین سه نکته مهم است. اولا؛ مطلوبیت مصلحتی، برای بقاي نوع است و ثانیا؛ این مصلحت را خداوند خواسته است. ثالثا؛ اینکه لذت، ویژگی مصرف کالا و خدمات نیست، بلکه ودیعه الهی است برای تحصیل مصلحت. قطبالدین ادامه میدهد:
«بدان که آنچه آدمی محتاج است در بقای شخص یا نوع انسانی بر دو قسم است. یکی مباهات که هنوز بر هیچکس مختص نشده است چون آب و گیاه و هیزم و هرچه بدین ماند. یکی آنچه به بعضی اشخاص مختص شده باشد. اما در مباهات هیچکس منازع و مخاصمه نخواهد بود زیرا که جمله خلق به نسبت با آن متساویند؛ و آنچه به بعضی اشخاص مختص شده باشد، منازعت و مخاصمت درآن خواهد بود، زیرا که چون این مطلوب از دیگر حاصل خواهد شد و هرچه مطلوب یک شخص بود از ضروریات در بقای شخص و نوع مطلوب باقی اشخاص باشد».
این استدال را بعدها فیزیوکراتها و اسمیت استفاده میکنند و میگویند:
«اگر فرد بهدنبال نفع خودش باشد جامعه به نفع خودش میرسد». اما در ادامه استدلال آدام اسمیت متفاوت میشود. در اقتصاد اسلامی مبنا و نوع استدلالها و تحلیلها متفاوت است. قطب الدین در ادامه میگوید: «پس هر یک به طبع خواهان آن مطلوب باشند که در دست دیگری است، بر وجهی که آن را از او بستاند و از آنچه در دست اوست به آن دیگر ندهد؛ و این معنی موجب آن بود که اگر واضعی [حاکمی] و مانعی حسی یا شرعی یا عقلی نباشد، آنچیز را به تعدی از آن کس بستاند. بدان که مانع حسی یا سلطان و اعوان سلطان باشد یا غیرسلطان و اعوان او. نشاید که غیر ایشان باشد زیرا که جمله خلق در آن واضع، حسی مشترک باشند از آن جهت که هر یکی واضع نفس خویش باشند و این سبب مقاتلت و مخاصمت شود و آن سبب فنای خلق [یعنی اگر غیر سلطان این کار را بکند برای رسیدن به منافع آن مسئله بین خودشان اختلاف پیش میآید] و بدان سبب نظام عالم مختل گردد و مصالح فوت شود».
فیزیوکراتها، قانونمندی این عامل بقا (یعنی مطلوبیتها) را حقوق طبیعت نامیدند. به عبارتی نظام عالم، در اندیشه قطبالدین همان حقوق طبیعی غرب است. اشکال اولیه غرب از آنجا شروع شد که در قرون وسطی وفاقی بین قوانین طبیعی و قوانین الهی ایجاد کردند؛ عقل قوانین طبیعی را میفهمید، پس اندیشه غربی کمکم به سمت قوانین طبیعی رفت. از طرف دیگر تمایلات انسانی جزء قوانین طبیعی بشمار میرفت و لذا میبایست مطابق قوانین الهی باشد؛ بنابراین اندیشه غربی اجازه داد که منافع شخصی آزادانه عمل کند. در نتیجه قانون طبیعی در مبنا فردگرایی اقتصادی شد. و نهایتا قوانین طبیعی به کلی کنار میرود و جای آن را دست نامرئی میگیرد. این سیر یک انحراف اولیه را نشان میدهد و اینها کاملا به اقتضای یکدیگر شکلگرفتهاند. انحراف اولیه وقتی است که اندیشههای نظم عالم و مصالح فاقد مبانی الهی و قلب میشود. این عامل یکی از مهمترین منشأهای نظام سکولار است. در اینجا مسئلهی اینکه، چرا متفکران اسلامی «قیمتعادلانه» را مطرح نکردند؟ مشخص میشود. جهانبینیاسلامی که عدالت را در کنار مسئولیت و حکومت را در کنار علم دینی در یک فرد واحد میداند، این جهانبینی دیگر بدنبال «قیمت عادلانه» نیست؛ بلکه بدنبال «روابط عادلانه» خواهد بود. قیمت در جهانبینی اسلامی ریشه نیست، بلکه ثمره است. اسلام به ورودی و خروجیها توجه ندارد، مجموعه روابط را نشان میدهد، لذا قیمت به طور طبیعی برای ما حاصل میشود.
قطبالدین در شکلدادن روابطعادلانه ابتدا واجبات را به عنوان حکم فقهی خاطر نشان میکند.، بعد به فضایل یعنی تحلیل فلسفی امور میپردازد:
«و اما فضایل و نوافل یکی آن است که به اندک سودی قانع باشیم و دوم آنکه کالای درویشان، پیرزنان و عاجزان به جهت خوشدلی ایشان، گرانتر خرند و ارزانتر فروشند. و به توانگران به زیادت از آنکه ارزد بفروشند. و سیم آنکه در بها ستادن مسامحه کند، به مهلت دادن و به نسیه فروختن و کم گرفتن».
این بحث، ظرافت برداشت از روح اسلام را نشان میدهد. دستمزد یا «حقوق عادلانه» از دیگر مفاهیم اساسی در اقتصاد موجود است. این مفهوم در نظام اسلامی با توجه به نوع نگاه به انسان تحت عنوان اجاره بحث میشود. قطبالدین دراینباره میگوید:
«اجارت بر دو قسم است یکی اجارت عمل دوم اجارت منفعت. انواع اجارت عمل در انواع پیشهها، چون خیاطی، حدّادی [آهنگری]، صبّاغی [رنگرزی] و امثال اینها است. در این قسم اجرت به عمل واجب میشود. اما واجب در عدل در این باب آن است که به آنچه داند، در عمل تقصیر و خیانت نکند. و به وعده دروغ امروز و فردا حوالهکردن هم حرام است. و این اجارت بر دو قسم است. یکی اجیر عام؛ چنانچه غسّال [لباسشو] و صبّاغ [رنگرز] که عملشان عام و مشترک است میان کسان و در این قسم اجرت به عمل مستحق شود و جز در اتلاف عمل او ضامن عین نباشد. و قسم دوم اجیر خاص است، چنانکه کسی خود را به مشاهره به اجرتی معین به مزد دهد و در این قسم اجرت به تسلیم نفس متعیّن شود و بر او هیچ ضمان نباشد. اجرت نیز بیش از حق نستاند. و اما فضل و احسان احتیاط است در کار و میان درویش و توانگر برابر داشتن عدل است و جانب درویش بیش از دیگران رعایت کردن احسان است».
در اجیر عام چون افراد شبیه هم کار میکنند، گرانفروشی اتفاق نمیافتد. لذا تعیین قیمت به عهده طرفین است. اما فعالیت در اجیر خاص انحصاری و به دست یک نفر است و نفر دیگر نمیتواند چانهزنی کند. پس اجرت (که در اینجا با پسوند حق معرفی شده) در اینجا مهم است. ظاهرا این موضوع در اندیشه اسلامی تعریف نشده است.
در نظام اقتصادی غرب بین تجار که به دنبال سود هستند و دولت که میخواهد تراز تجاری را مثبت کند، تعارضاتی به وجود میآید. البته هر دو اینها در اینکه مزدها باید پایین باشد همنظرند و منافع مشترک دارند. تئوریشان هم دست نامرئی بازار است. یعنی اگر مزد كم شد، نباید به آن دست زد، بلکه باید اجازه داد که پایین بیاید! تعداد كارگرها كم میشود، دوباره مزد بالا میرود! اما کارگرها چگونه کم میشوند؟ احتمالا كارگرها مریض میشوند و میمیرند، آن وقت دستمزد بالا میرود.
جهانبینیاسلامی که عدالت را در کنار مسئولیت و حکومت را در کنار علمدینی در یک فرد واحد میداند، این جهانبینی دیگر بدنبال «قیمتعادلانه» نیست؛ بلکه بدنبال «روابطعادلانه» خواهد بود
پی نوشت:
1- بررسی لغات، تعابیر، اصطلاحات و مفهومشناسی معانی در نظریات و علوم در زبانهای مختلف، كاری بسیار حساس و پیچیده است. مسئله این است كه، معانی واژگان، در شبكه زبانی هر فرهنگ و جامعه به طور كامل قابل انتقال و ترجمه به واژگان یا حتی اصطلاحات و تعابیر اقوام دیگر نیست. لذا سیال بودن لغات، فهم عمیق را در ترجمههای عادی خدشه دار میكند. این مسئله برای فرهنگهای متعارض و برای ادوار تاریخی مختلف پررنگتر میشود. با این توضیحات بنظر میرسد، در متن بالا باید به یك نکته توجه جدی داشت؛ سوال از ظرافتهای ریشهشناسانه (اتیمولوژی) و لغتشناسانه (ترمینولوژی) مفاهیم علم اقتصاد امری مهم است كه قطعا تحلیلهای كنونی از علم اقتصادی غربی و علم اقتصاد اسلامی را تحت تاثیر قرار میدهد. برای مثل آیا میتوان پذیرفت كه مفهومی مثل Justice، (در سنت غربی) دقیقا معنایی معادل عدالت (در سنت اسلامی) دارد؟