کد خبر: ۱۷۳۵۹۵
زمان انتشار: ۱۳:۵۶     ۲۱ مهر ۱۳۹۲
تجربه اي خواندني از روش جديد بسيج در امر به معروف و نهي از منكر/
باربي يكي از سلاح هاي موثر تهاجم فرهنگي استعمار براي كودكان و حتي بزرگسالان است كه بسياري از اهداف استعمار نوين با اين اسلحه پيش مي رود كه فقط يك نمونه اش الگو سازي در ناخودآگاه ذهن كودكان است.
به گزارش 598 به نقل از پايگاه اينترنتي بسيج؛ باربي عروسك آمريكايي است كه در مدل هاي مختلف و با لباس هاي متنوع ظاهر مي شود و حتي در سنين مختلف نوجواني، بلوغ، جواني و... و با وسايلي مانند لباس خواب، وسايل حمام، مايوي شنا، لباس ميهماني، وسايل آرايش و... و همچنين وسايل متناسب با شغل هاي مختلف جامعه مانند باربي پرستار، پليس، دكتر، معلم، ميهماندار هواپيما، خواننده موسيقي، مغازه دار و.... در تمام جهان عرضه شده است.

بديهي است مدل لباس باربي و تمام آنچه تحت عنوان متعلقات اين عروسك عرضه مي شود به عنوان مدل لباس و ساير وسايل مورد نياز دختران و زنان قرار گرفته و بدين صورت دختران مانوس با اين عروسك با سليقه باربي (يا به قول دقيق تر با سليقه و خواست يك زن آمريكايي) بزرگ مي شوند و زماني كه به سن انتخاب مي رسد دقيقا داراي سليقه اي همانند باربي (يك زن آمريكايي) هستند.

روش ايجابي بسيج در امر به معروف و نهي از منكر با تشكيل شوراهاي امر به معروف و نهي از منكر بصورت محله محور در مساجد اجرايي شده است. قابليت تكرار توسط مردم در بين آشنايان از ويژگي هاي اين طرح مي باشد و بدين منظور تدبير ساده اما بسيار موثر يك مادر خردمند و مومن در يكي از استان هاي كشور كه توانسته يك تهديد فرهنگي به نام باربي را براي فرزند خود تبديل به فرصت نموده و نتيجه خوبي نيز بگيرد منتشر مي شود.

اين ماجرا پس از گفتگو با عوامل مختلف و موثر در آن بصورت نقل قول از جانب دختر اين مادر بيان مي شود كه خواندن آن خالي از لطف نيست:


عروسك باربي را وقتي كلاس سوم بودم شناختم، دست و پايش 90 درجه كج و راست مي شد و انگشت هاي ظريفي داشت و اين براي من كه عاشق چيز هاي كوچولو و ظريف (مثل خونه كوچك، ماشين كوچك و...) بودم رويا بود.

خونه يكي از دختراي افه اي فاميل بوديم كه براي آب كردن دل من، كمد باربي هاشو نشونم داد، باباش وقتي به سفرهاي دريايي مي رفت برخي از اينها رو براش مي آورد.

عيد اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام يك عروسك باربي با تمام وسايلش خريد. اون سال من به تكليف رسيده بودم و باربي من لباس درست و حسابي نداشت. مامانم قاطي بازي من شد و گفت آخه اينطوري كه نمي تونه بره بيرون يا باهات نماز بخونه پس براش يه شلوار، چادر نماز، چادر مشكي و مقنعه دوخت.

فكر مي كنيد چي شد؟

زانوهاي باربي ام شكست...

چون با من نماز مي خوند و من وقت تشهد براي اينكه روي دو زانو بشينه، زانوهاشو تا ته خم مي كردم چون يك باربي آمريكايي عادتي به دو زانو نشستن ندارد و اصلا خمي زانوهايش تا اين حد طراحي نشده است. من بعد از اون 5 يا 6 باربي ديگه خريدم و همشون بعد از دو روز زانو نداشتند.

مامانم كاري كرد كه من فكر كنم بازيه... ناخوناشو با هم كوتاه كرديم، چون مي رفت مدرسه لاكاشو پاك كرديم، موهاشو بافتيم... مثل خودم چادر سرش كردم و نماز جمعه هم مي رفت...

داشتم فكر مي كردم چقدر تحت تاثير اين عروسك بودم!!! مامانم خيلي ساده نذاشت من مثل باربي بشم چون باربي مثل من شد و اين راه حل خوبي بود تا وقتي كه جايگزيني براش پيدا شود.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۲
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها