تماشا؛ بیمارستان میمنت، بخش 2، اتاق 213. روی یکی از دو تخت این اتاق
یکی از محبوبترین ستارههای فوتبال ایران در دهه 1360 شمسی خوابیده است.
دو روز پیش در سکوت خبری بستری شد تا دوره درمانش را بگذارند.
مجتبی
محرمی با مشکلات قدیمی درگیر است و این بار خودش آمده تا درمان شود. از در
ورودی بیمارستان که عبور کردیم و سراغ مجتبی محرمی را گرفتیم....
نگهبان لبخند آشنایی زد و گفت: «دیشب حالش خیلی بد شده بود. اما خدا رو شکر بهتر شده.»
تمام
پرسنل بیمارستان میمنت نگران او هستند و بیرون از بیمارستان حتی کسی
نمیداند او بستری شده. سرپرستار بخش 2 که ما را به سمت اتاق محرمی هدایت
میکرد، پرسید: «اگه قراره از طرف فدراسیون فوتبال کسی برای ملاقات بیاد،
به ما خبر بدین!»
اما خبری نیست. نه مدیری از
فدراسیون فوتبال به ملاقات او می آید، نه از رفقای قدیمی که حالا هر یک از
آنها سرمربی تیمی در لیگ برتر شدهاند. او تنها مانده است. ملاقاتکنندگان
بیمار تخت بغلی به سختی محرمی را میشناسند. به اتاق که میآیند گنگ و مبهم
نگاهش میکنند. بعد آرام و در گوشی از هم میپرسند تا یادشان بیاید او را
کجا دیدهاند؟
چهره محرمی به قدری تکیده شده که دیگر
سخت بتوان او را شناخت. به قدری شکسته و بیمار که حتی عکاس ما دلش نمی آید
دوربین عکاسی را از کیف در بیاورد. جا خوردهایم. لباس بیمارستان بر تن
شماره هشت یاغی زار میزند.
آخرین باری که دیده
بودیمش، اصلا حال خوبی نداشت اما الان وضعش با آن روز هم قابل مقایسه نیست.
به سختی حرف میزند و تنها با اشاره به همه میفهماند که چه میخواهد. سخت
از روی تخت بلند میشود. آن یک باری هم که از روی تخت بلند شد و به
دستشویی رفت، با صورت خونی برگشت.
در دستشویی سرش
گیج رفته بود و به زمین خورده بود. عکاس ما آرام صورت خونین محرمی را پاک
کرد و دیگر حتی ملاقاتکنندگان تخت بغلی هم قید عیادت از بیمارشان را
زدهاند. آنها هم نگران محرمی شدهاند. سرپرستار دوباره به اتاق می آید و
خواهش میکند که محرمی ناهارش را بخورد. با اینکه ناهار عدس پلو است اما
کنارش برای محرمی جوجه کباب گذاشتهاند.
فهمیدهاند
جوجه کباب دوست دارد و اینطور میخواهند محرمی غذا بخورد. اما مجتبی حتی
اشتهایش را هم از دست داده است. صبحانهاش را هم نخورده و حالا چند تکه
جوجه را به دهانش میگذارد. یکی دو تکه جوجه کباب که میخورد، خسته میشود
با نگاهش تشکر میکند که به عیادت رفتهایم و دوباره میخوابد.
با عکاسمان بر میگردیم. بدون هیچ عکس و تصویری. بگذار مردم او را با آن چهره بشاش و شوخ به یاد بیاورند.