کد خبر: ۱۶۸۶۲۹
زمان انتشار: ۱۴:۱۵     ۰۳ مهر ۱۳۹۲
برادر عزیزم آقا عبدالجبار!
خدایا! به ما توفیق قدر دانی از مادران شهدا عنایت کن!

وبلاگ تا او... نوشت: شاعر خوبی است ! کاری به خط سیاسی اش ندارم . اتفاقا" شعر "سرباز آخر" آلبوم "دلصدا" را نیز او سروده است .

مدتی که خدمتگزار مردم ایلام بودم به وطنش آمده بود و بچه های ایلام با او برخورد خوبی نکرده بودند و من ناراحت شدم که برخی به او بی احترامی کرده بودند و به آن دوستانی که همنوای بی ادبان شده بودند تذکر دادم !

امروز سری به وبلاگش زدم و شعری از او را دیدم که قرار است محمد اصفهانی بخواند. شعر از نظر احساسی خیلی زیباست ولی چیزی است که واقعیت ندارد و من آن را نمی پذیرم چون از نزدیک با مادرانی که این شعر برای آنها سروده شده است حرف زده ام و با آنها همکلام بوده ام !

برادر عزیزم آقا عبدالجبار!

مادران شهید با فرزندانشان زندگی می کنند نه در رؤیا و خیال! آنها بمعنای واقعی با شهیدشان زندگی می کنند و شهیدان نه تنها از کمک هایی که یک فرزند معمولا" برای مادرش می کند کم نمی گذارند بلکه در مواقعی بسیار حساس نیز که از فرزندی که حیات ظاهری دارد برای مادر کاری برنمی آید ، آنان که به معنای واقعی زنده هستند و نزد خدا روزی می خورند به کمک مادرشان می آیند ! مادران شهدا فرزندانشان را کما کان جوان و بدون اینکه گرد پیری را بر روی فرزندشان ببینند ، حس می کنند و با آنها زندگی می کنند. سند هم دارم برادر!مادرمسیحی شهید" آراکلیان" که به برکت شهیدش در لحظات آخرعمرش قرآن خوان شد ویا مادر شهید "سعیدی" ، مادر شهید" اسعدالشیبی" و هزاران مادر شهید دیگر!

نه برادر! هیچ مادر شهیدی احساس اینکه زندگی اش شکنجگاه! شده ،شهیدش اشتباه کرده یا گناه کرده و پیراهن سیاه تن همه کرده را ندارد .آنها با فرزندانشان دارند زندگی می کنند! آنها(شهدا) زنده اند!!!به معنای واقعی.

شما نشاط و لب خندان " ننه علی" را دیده بودی در سالهای زندگی کنار فرزندش؟ شما با مادر شهید "برکم" شهیدی که پسرش پزشک بود به صحبت نشسته ای؟

همین چند هفته پیش محضر مادر بزرگوار شهید "برزگر "بودیم . هر پنجشنبه بر مزار پسرش می رود وخیرات می کند !

می گفت:" دریکی از زمستانهای گذشته خرید کرده بودم برای خیرات و به سمت مزار علیرضا می رفتم برف سنگین بود وسبد خرید من و سرما! دیگر دستانم حس نداشت و تحمل از کف داده بودم و تا مزار راه طولانی بود گریه ام گرفت و گفتم علیرضا !مادر! تو نمی خواهی کمکم کنی؟ ... می گفت لحظاتی نگذشت که چشم باز کردم و دیدم که سر مزار علیرضا هستم !تنها! بعضی تعجب کرده می پرسیدند که چگونه  به آنجا رسیده ام و جواب مادر این بود که با علیرضا پسرم آمده ام!"

اشتباه نکن برادر آنها خیلی از ما جلوترند خوبست بروی به مادران شهدا سربزنی و زندگی آنها را درک کنی!

شعرت پر از احساس بود ولی واقعی نبود. 

موفق باشی برادر!

یاحق 

پ.ن: برای سلامتی مادرشهیدان محمدی امیر آباد  صلوات.

اخبار ویژه
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها