به گزارش 598 به نقل از فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیرحوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «کامل کردن ایمان، با حُسن خلق است» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*اکمل ایمان در کیست؟
مؤمنین عندالله تبارک و تعالی، درجاتی دارند که این درجات، حسب اعمال است، نه حسب فقط ادّعای به ایمان.
اولیاء خدا برای ایمان، درجاتی را حسب روایات شریفه، قائل شدند. خیلی عجیب است که اکمل این درجات ایمان، به آن مطلب مهمّ اخلاق است.
چه کسانی ایمانشان، ایمان کامل است؛ یعنی دارای آن اکمل ایمان (بالاتر از کامل) هستند که دیگر در حدّ اعلای کمال است؟ وجود مقدّس خاتم الانبیاء، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «أَکْمَلَ الْمُؤْمِنِینَ إِیمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً»- این روایت خیلی عجیب است- آن مؤمنی ایمانش، کاملترین ایمان است که اخلاقش نیکوتر از همه باشد.
یک مطلبی را میخواهم ذیل این روایت عرض کنم که خیلی مهم است. اوّلاً میفرمایند: اکمل، «أَکْمَلَ الْمُؤْمِنِینَ إِیمَاناً»، پس معلوم میشود مؤمن، درجاتی دارد و درجات مؤمن به همان حسن خلق است. چون میفرمایند: اکملشان، «أحسن الخلق» است. یعنی آن کسی که در کمال ایمان است (نه اکمل)، او هم حسن خلق دارد، امّا آن کسی که میخواهد اکمل ایمان را داشته باشد، احسن خلق را دارد.
پس معلوم میشود ایمان، در بستر اخلاق است. متخلّقین به اخلاق الهی، مؤمن میشوند و این ایمان را با رفتار نیکو، کردار نیکو و اخلاق نیکو نشان میدهند. ولی آنکه میخواهد در درجات بالای ایمان باشد، باید در درجات بالای حسن خلق باشد.
پس اگر کسی مؤمن است، با اخلاق حسنه است. حالا هر چه اخلاق حسنهاش، بیشتر شد و رفتار و کردارش، بیشتر خلق و خوی الهی گرفت؛ ایمانش، بیشتر است - به این تعبیر، خوب دقّت بفرمایید -
«أَکْمَلَ الْمُؤْمِنِینَ إِیمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً»؛ پس اوّل از همه معلوم میشود که ایمان، در بستر اخلاق است که اکمل مؤمنین از باب ایمان، «أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً» میشود. پس این ارتباط عملی که بیان میکنیم رفتار و کردار و اخلاق الهی، نشانگر ایمان است، همین است.
*چه کسانی از زبان هفتاد پیامبر لعنت شدهاند؟!
لذا مؤمن نمیتواند مؤمن باشد إلّا به اینکه تمام وجود و کردارش، عمل باشد. آن قدر مهم است که اگر کسی تصوّر و ادّعا کند در ایمان، عمل وجود ندارد، در روایات شریفه او را لعن کردند و به عنوان گروه مرجئه نامیدند. پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(ص) بیان میفرمایند «لُعِنَتِ المُرْجِئةُ على لِسانِ سَبعینَ نَبیّا الّذینَ یقولونَ: الإیمانُ قَولٌ بلا عملٍ»، مرجئه، همانان که مىگویند: ایمان گفتار است بىکردار، از زبان هفتاد پیامبر لعنت شدهاند.
لذا ایمان، قول بلا عمل نیست. عمل کجاست؟ در اخلاق. چون فرمود: اکمل الایمان در آن کسی است که حسن خلقش بیشتر باشد، «أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً»، لذا ایمان، توأم با عمل است. آن وقت، منظور از این عمل چیست؟ همان حسن خلق است که روایتش را خواندیم و در روایات دیگر هم این را بیان میکنند.
در جلسات قبل عرض کردم که اصلاً اخلاق، خودش نشأت گرفته از ایمان است و روایاتی را هم راجع به حقیقت ایمان عرض کردیم، از جمله این که فرمودند: «بِالْإِیمَانِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِیمَانِ»، از ایمان، انسان راه به سوی اعمال صالح میبرد و از طریق کارهای شایسته و نیک که متخلّقین به اخلاق الهی انجام میدهند، نشانههای ایمان را میتوان پیدا کرد. در مورد خود این ایمان هم فرمودند: «وَبِالْإِیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ» جدّی ایمان، علم را آبادانی میدهد که آن هم برای کسانی است که به حقیقت متخلّق به اخلاق الهی هستند.
لذا در این چند جلسه مباحثی که راجع به ایمان داریم، میخواهم عرض کنم: ایمان و اخلاق با هم ارتباط دارند و ما نباید ایمان را از اخلاق جدا بدانیم. اگر کسی تصوّر کند ایمان یک بحث اعتقادی صرف است و باید راجع به ایمان، در مباحث اعتقادی صحبت شود، اشتباه است. چون ما در تقسیمبندی مطالب، مباحث عبادات، اعتقادات و اخلاقیّات را مطرح میکنیم، امّا اگر کسی تصوّر کند ایمان، یک بحث اعتقادی است، اشتباه است. ایمان، همان عمل است، «الایمانُ بِالعَمَلِ».
لذا آنهایی که میگویند: «الإیمانُ قَولٌ بلا عملٍ» ایمان، قولی است بدون عمل؛ یعنی ایمان جداست و عمل هم جداست؛ به لسان هفتاد پیغمبر لعنت شده است و به آنها، مرجئه گفته میشود.
پس ایمان به عمل گره خورده و عمل هم معلوم است که همان مبانی اخلاقی است. لذا این را در ذهنمان حک کنیم که وقتی لفظ عمل آمد؛ یعنی همان رفتار و کردار الهی، همان خلق و خوی الهی، همان « تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ» ، همان «الخلق وعاء الدّین»، چرا؟
برای اینکه اگر کسی متخلّق به اخلاق الهی نشود و نعوذبالله به گناه مبتلا شود، دیگر ایمان ندارد که بخواهیم بگوییم: ایمان، یک بحث اعتقادی است، ولی رفتار و کردار، بحث اخلاقی است.
*نقش ایمان در اخلاق
لذا برای اینکه این مطلب خوب جا بیافتد، به این روایت شریفهای را که پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(ص) بیان میفرمایند، دقّت بفرمایید. حضرت میفرمایند: «لَا یَزْنِی الزَّانِی حِینَ یَزْنِی وَهُوَ مُؤْمِنٌ»، زناکار، در حالى که مؤمن است، زنا نمىکند. یعنی آن کسی که نعوذبالله مبتلا به آن عمل واقعاً خبیثهای است که حتّی اسمش هم عندالاولیاء حالت تهوّع ایجاد میکرد، نمیتواند مؤمن باشد.
عرض کردم بعضی از بزرگان و اولیاء خدا در درس فقهشان، وقتی به مطالب این عمل قبیحه میرسیدند - که اسم آن، هم در خود قرآن بالصّراحه بیان شده و هم روایات بیان کردند و در خود فقه هم است - فقط یک بار نام آن را میگفتند و بعد از آن، دیگر میگفتند: آن عمل شنیعه؛ یعنی دیگر نمیتوانستند بیان کنند!
روح طیّب، روح پاک، روح ملکوتی، اصلاً از اسم گناه هم وحشت دارد. اسم گناه هم بدنشان را میلرزاند. به قدری از گناه متنفّرند، که حتّی اسم گناه هم آنها را ناراحت میکند. چطور میشود انسان به این مقام برسد؟ معلوم است، اگر کسی آرام آرام از گناه دور شد، این طور میشود.
بعضی از اولیاء خدا روی یک دعایی تأکید داشتند، از جمله آیتالله مولوی قندهاری میفرمود: آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی روی این دعا تأکید داشتند، این را بارها، نه فقط من، بلکه بعضی از ایشان شنیده بودند که این طور نقل میفرمودند که آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی بر روی این دعا تأکید داشتند که خدایا! تنفّر از گناه را در وجود ما قرار بده.
اگر کسی از گناه متنفّر شد، معلوم است، دیگر، از اسم گناه هم بدش میآید. امّا آن کسی که نعوذبالله از گناه لذّت میبرد، دیگر دوست دارد که حتّی اسم گناه هم بیاید. چون کسی که از چیزی لذّت میبرد و خوشش میآید، دائم دوست دارد اسمش هم به یاد او بیاید. امّا اگر متنفّر باشد، از اسم آن هم بدش میآید.
در مثال مناقشه نیست، اگر نعوذبالله کسی با شخص دیگری، اختلاف پیدا کند و دیگر از او بدش بیاید و کینه او در دلش بیافتد؛ حتّی از اسمش هم بدش میآید و تا اسمش را میبرند، حالش بد میشود و میگوید: دیگر اسمش را هم جلوی من نیاورید! حال، اگر کسی از گناه بدش آمد و تنفّر پیدا کرد؛ دیگر اسم گناه یک حالت رعبآور برای او ایجاد میکند و از اسم گناه هم متنفّر میشود.
کما اینکه شما دیدید وقتی انسان از اولیاء خدا خوشش میآید و محبّت آنها را در دل دارد، ولو به این که خدای ناکرده خودش هم اهل عمل نباشد، امّا چون دوستشان دارد، دوست دارد راجع به آنها حرف بشنود.
لذا یک خصوصیّت اولیاء خدا و بزرگان این است که از اسم گناه بدشان میآید و تنفّر دارند. پیامبر(ص) میفرمایند: مؤمن، در حالی که مؤمن باشد، هیچ وقت این عمل خبیثه، زنا را انجام نمیدهد. اصلاً مگر میشود مؤمن، مؤمن باشد و این عمل را انجام بدهد؟!
پس معلوم میشود بداخلاقیها و کارهای زشت و گناه هم دلالت بر این است که ایمان ندارد. نقش ایمان در اخلاق همین است. آن کسی که متخلّق به اخلاق الهی است، اوّل از همه معلوم میشود که ایمان دارد و ایمانش بالاست. امّا آن کسی که عمل زشت انجام میدهد و مبتلای به گناه میشود، خودش دلیل بر این است که ایمان ندارد و مؤمن نیست.
*گناهکار، ایمان ندارد
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَلَا یَسْرِقُ السَّارِقُ حِینَ یَسْرِقُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ» نمیشود سارق حین سرقت، مؤمن باشد. معلوم است مؤمن، دزدی نمیکند، مؤمن، اختلاس نمیکند و ... . دلیل این که مؤمن، این کارها را انجام نمیدهد که مطالب دیگری را هم حضرت میفرمایند، این است که مؤمن، پروردگار عالم را ناظر میبیند و عملش همیشه عمل صالح و عمل متخلّقین به اخلاق الهی است و این خصوصیّت مؤمن است. لذا طبیعی است انسان در حالی که مؤمن است، سرقت نمیکند. جدّی میشود انسان، مؤمن باشد و دزدیها و اختلاسهایی را به وجود آورد؟!
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَلَا یَشْرَبُ الشَّارِبُ حِینَ یَشْرَبُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ» شرابخوار، در حالت داشتن ایمان، شراب نمىنوشد که در روایات، به این نوشیدنی خبیث، عنوان امّالخبائث دادهاند و گفتهاند: زائل کننده عقل و هوش است و همه مطالب را از بین میبرد. خدا نکند کسی مبتلا شود که بیچاره میشود. حتّی وقتی که از حالت مستی درآمد و دهانش را آب کشید، باید نمازش را بخواند، امّا روایت دارد که تا چهل شبانهروز از او قبول نمیکند، ولو ناله، گریه و فغان کند؛ البته این به این معنا نیست که نخواند، بلکه باید بخواند، امّا قبول نمیکنند. ببینید چقدر وضع بدی دارد! لذا حضرت در این روایت میفرمایند: مگر میشود کسی لب به این امّالخبائث بزند و مؤمن باشد؟! پس معلوم است که گناهکار حین گناه، ایمانش را از دست داده است؛ چون عملش، عمل زشت و گناه است و عمل اخلاقی نیست.
*در توبه، همیشه باز است!
بعد میفرمایند: «والتَّوبةُ مَعْروضةٌ بَعدُ» و دَرِ توبه همچنان باز است. پروردگار عالم خیلی کریم است. به فضل الهی اگر بشود در آینده یک بحثی را راجع به توبه عرض میکنیم که گمان کنم اگر آن بحث شروع بشود، دو سال طول میکشد، توبه یک چیز عجیبی است. ولی این قدر پروردگار عالم، کریم است و اینقدر مهربان است که میفرماید: با همه این حرفها، در توبه همیشه باز است، «والتَّوبةُ مَعْروضةٌ بَعدُ» بعد از این اعمال خبیث که دلالت بر این است که ایمان ندارد، امّا پروردگار عالم در توبه را باز گذاشته است.
این نکته را از توبه عرض کنم و رد شوم، اگر بنا شود پروردگار عالم به عمل ما نگاه کند، شاید فقط یک تعداد معدود و خیلی کم باقی بمانند؛ یعنی به تعبیری باید با همه بندگانش و با همه انسانها قهر کند و همه در جبهه شیطان بروند. لذا پروردگار عالم به اعمال ما نگاه نمیکند. با این که انسان بارها گناه میکند، امّا باز هم انسان را برای خودش میداند. اولیاء خدا بیان فرمودند: مال خودش است، در دل میاندازد که برگردد، امّا شیطان میگوید: نه و مدام اغوا میکند. خدا در دل این را میاندازد که بد کردی، گناه کردی، زشتی انجام دادی، امّا بیا. لذا انسان، تنفّر لحظهای از گناه دارد و از خودش بدش میآید که چرا آن کار را کردم؟! پروردگار عالم برمیگرداند و میگوید: بیا، برگرد.
این قدر توبه مهم است که بماند، فقط اینقدر بگویم که پروردگار عالم، گاهی به تعبیر امیرالمؤمنین(ع)، بعضی از گناهان را که عذاب عجیبی دارد، مبهم میگذارد که یک موقع بنده، یأس کامل برایش به وجود نیاید. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «إنّ رسولَ اللّه ِصلی اللّه علیه وآله کانَ یأمُرُنا أنْ نُبْهِمَ أحادِیثَ الرُّخَصِ» . پیامبر خدا(ص) به ما دستور مىداد احادیث مربوط به رخصتها را مبهم گذاریم. خدا، خیلی کریم است و خیلی بندگانش را دوست دارد.
*گناه و از بین رفتن ایمان!
لذا ایمان اینقدر مهم است که فقط باید مراقبت کنیم که نکند به واسطه گناه، روح ایمان از انسان فارغ شود. آنچه که ایمان را قوی میکند، اعمال الهی و اخلاقی است و آنچه که روح ایمان را از انسان بیرون میبرد، گناه است.
به قدری مهم است که وجود مقدس حضرت ثامنالحجج(ع)، قبله ایران، آقایی که این روزها، ایّام ولادت شریفشان است، از پدر گرامشان، بابالحوائج، موسیبنجعفر(ع) بیان میفرمایند: «و قد سُئلَ عنِ الکبائرِ: هلْ تُخرِجُ مِن الإیمانِ ؟ قال: نَعَم، وما دُونَ الکبائرِ» از حضرت سؤال کردند: آقا جان! آیا گناهان کبیره، روح ایمان را از انسان بیرون میبرد؟ فرمودند: بله، حتّی گناهان غیر کبیره هم همینطور است.
آنوقت این روح ایمان که از بین برود، دیگر انسان با خوبیها خداحافظی میکند و آن روح تقوا و آن را که بچشد این عالم چه عالمی است، نمیفهمد.
مرحوم آقای دولابی فرمودند: یک موقعی من از آیتالله انصاری همدانی سؤال کردم: آقا! لذایذ دنیا در چیست؟ فرمودند: لذایذ دنیا، در این است که انسان، مؤمن شود و در این ایمان، وقتی اعمال خوب را انجام میدهد، اگر یک موقع به علّتی مثل مریضی، توفیق آن عمل را نداشته باشد، تازه میفهمد خوبی حقیقی، این بوده؛ نه اینکه خانه وسیع، همسر خوب و ... دارم. البته اینها هم خیلی خوب است و در روایت به عنوان حسن انسان محسوب شده، امّا وقتی انسان آن اعمال خوب خود را از دست بدهد، تازه به حقیقت میفهمد که بهترین مطلب، همان بوده است.
ما در یک عالم دیگری هستیم، ما در عالم دنیاییم، عالم این که قرض نداشته باشم، خانه داشته باشم و ... . البته نمیگویم: انسان خانه نداشته باشد، قرض داشته باشد و ...، خیر، اینها را هم داشته باشد، عیبی ندارد، امّا ما در این عالم هستیم. آنهایی که به حقیقت انسان کامل هستند، عالمشان با عالم ما فرق میکند. عالم آنها، این است که این مطالب را حسن و به عنوان حقیقت میبینند و لذا اینها هستند که بالجد متخلّق به اخلاق الهی میشوند و ایمانشان هم کامل میشود. اینها در این دنیا هستند، ولی با این دنیاییها نیستند. میدانید یک عدّه با ما هستند و با ما نیستند؟! با من و شما زندگی میکنند، امّا در یک عالم دیگری هستند، این چهرههای ملکوتی که خدا گواه است اگر این چهرهای ملکوتی و الهی نباشد، ملائکه الله برای عذاب انسانها دعا میکنند. امّا ملائکه اینها را که میبینند، بسیار به وجد میآیند.
*گریه ملائکه با دیدن جای خالی اولیاء خدا!
مرحوم ابوی میفرمودند: آیتالله حقشناس، آن مرد الهی به ما میگفتند: بعد از اینکه آیتالله شاهآبادی غریق رحمت الهی شدند، مدّتها ملائکه به مسجد ایشان میآمدند و میدیدند آقا نیستند، گریه می کردند؛ چون وقتی ایشان را میدیدند، شاد بودند. معلوم بود که خود آیتالله حقّشناس، آنها را دیدند. گفتم: آقا! کسی اینها را دیده بود؟ فرمودند: داداش جون! اصرار نکن.
همین است، آنهایی که الهی هستند، ملائکه از وجود آنها لذّت میبرند. اینها، حلوا و شیرین هستند. اینها نفس میکشند که من و شما هستیم.
ما نمیدانیم که من و شما به نفس اینها، زنده هستیم. اگر بدانیم که آیتالله خوشوقت هم همینطور بود، ملائکه میآیند و جای خالی آن مرد الهی را میبینند و اندوهگین میشوند. به واسطه اینهاست که ملائکه الله نفرین نمیکنند. وقتی اینها را میبینند، میگویند: چه نفرینی کنیم؟! خدا به واسطه اینها عذاب را برمیدارد، اینها که این قدر زیبا هستند، عالم را زیبا کردند، با وجود همه این گناهان، پلیدیها، زشتیها و پلشتیها، با همه این چیزهایی که میبینیم دشمنان دارند با کتابها، اینترنت و ماهوارهها که غوغا میکند، به جوانهای عزیزمان هجمه میآورند، امّا با همه اینها، این اولیاء عالم را خوشگل و زنده کردند.
خدا گواه است حجّت(روحی له الفدا) برای اینها دعا میکند، خدا گواه است که اگر گنهکاران عالم میدانستند که حتّی نفس کشیدن آنها حین گناه، مدیون این اولیاء خدا است؛ برای این اولیاء خدا دعا میکردند. اینها چه عالمی دارند و ما چقدر بیخبریم! من چه بگویم که بعضی چیزها را نمیشود بیان کرد، وقتی کسی خام است، حرف اولیاء را نمیفهمد، امّا میدانید حتّی حیات اوباما و امثالهم هم در این مطالب است و إلّا تمام بود و یکدفعه عذاب میآمد. امّا خدا این قدر کریم است که راه را باز میگذارد و تا آن لحظات آخر هم میگوید: راه باز است، برگردید. خدا، راه را بازمیگذارد؛ ولی برگشت کجاست؟!
*نماز لیلةالدفن اولیاء برای گناهکاران!
قبلاً جریان آیتالله قوچانی را عرض کردم که سؤالاتی در ذهنشان شکل گرفته بود، از جمله این که میفرمودند: میخواستم از نجف بروم، گفتم: بروم یا نروم؟ بعد گفتم: پایم در حجره رو به کتابها هست، درست است یا نه؟ یکی دیگر هم این سؤال برایم پیش آمده بود که چرا ایشان همیشه به قبرستان وادیالسّلام میرود؟ که جواب همه اینها را خود آیتالله قاضی قبل از پرسش ایشان دادند. امّا یک مطلبی که پیش آمد، این بود: ایشان وقتی بیان میکند که آقا! کجا میخواهی بروی، همینجا بمان؛ یک نکتهای میفرمایند. میفرمایند: نفسی که اولیاء میکشند و خدا هم این نفس را دوست دارد، یکی از کارهایش، این است که دعا میکنند برای همه امواتی که دارند میروند.
بعد فرمودند: آقا یک سفارشی هم کردند. ایشان فرمودند: یک سفارشم این است که همانطور که آن مرد الهی سلطانآبادی هم این کار را میکرد که نماز لیلةالدفن هر شب میخواندند، به نیّت همه آن کسانی که آن شب از دنیا رفتهاند و کسی هم نیست برایشان نماز لیلهالدفن بخواند. بعد از اینکه سلام هم میدهید، میگویید: «اللّهمّ ابعث ثوابها الی قبور المؤمنین والمؤمنات والمسلمین والمسلمات». اگر هم نماز برای کس خاصّی باشد، میگوییم: «اللّهمّ ابعث ثوابها الی قبر فلان ابن فلان»، یا اگر خانم باشد: «بنت فلان»، امّا در اینجا میگوید: «الی قبور المؤمنین والمؤمنات والمسلمین والمسلمات» .
بعد آیتالله قوچانی فرمودند: آیتالله قاضی فرمودند: مردان خدا این نماز را میخوانند و عمدهاش هم اصلاً برای آن کسانی است که گناهکار بودهاند که خدا به واسطه این نماز، آن ها را ببخشد.
یعنی مردان الهی هم صفتشان، صفت خدا میشود. دلشان به حال مردم میسوزد. همانطور که پیامبر(ص) فرمود: «والتَّوبةُ مَعْروضةٌ بَعدُ» در توبه همیشه باز است.
*راه چشیدن حلاوت ایمان
پس ایمان، با عمل است و با عمل، خودش را نشان میدهد. اگر هم میخواهی حلاوتش را بچشیم، عملمان را خالصتر کنیم. عیسی بن مریم، آن مسیح مقدّس، حضرت روح الله فرمودند: «نَقُّوا الْقَمْحَ وَطَیِّبُوهُ وَأَدِقُّوا طَحْنَهُ تَجِدُوا طَعْمَهُ وَیَهْنَأْکُمْ أَکْلُهُ» چقدر زیبا مثال میزنند، مثال به این عنوان میزند برای امثال ما که دنیوی هستیم، بعد آن مثال ایمان را میزند، خوب دقّت بفرمایید. میفرمایند: این گندم را میخواهید خوب باشد و نانتان خوب دربیاید، گندم را خوب تمیز کنیم «نَقُّوا الْقَمْحَ»، بعد هم آن را خوب آرد کنید؛ آن وقت تازه طعمش را میفهمید «تَجِدُوا طَعْمَهُ» و از خوردن آن لذّت میبرید، «وَیَهْنَأْکُمْ أَکْلُهُ».
حالا بعد از آن مثال میفرمایند: «کَذَلِکَ فَأَخْلِصُوا الْإِیمَانَ وَأَکْمِلُوهُ تَجِدُوا حَلَاوَتَهُ وَیَنْفَعْکُمْ غِبُّهُ»، ایمانتان را خالص کنید و به کمالش برسانید، «تجدو حلاوته» آنوقت شیرینی این ایمان را بچشید، «وَ یَنْفَعْکُمْ غِبُّهُ» معلوم است سرانجام و نهایتش این میشود که نفعش برای شما، همیشگی است و این عمل برای شما سودمند است. حالا چگونه ایمان را کامل کنیم؟
*راه کامل کردن ایمان
امام صادق(ع) میفرمایند: «اکملوا ایمانکم بالخلق الحسن» ایمانتان را به اخلاق نیکو کامل کنید. اگر انسان به اخلاق الهی برسد، ایمانش کامل میشود و آنوقت است که حلاوتش را میچشد. برای همین است که وقتی اولیاء خدا این حلاوت را چشیدند، بسیار دوست دارند که دیگران را هم بچشند.
میدانید چرا اولیاء خدا برای ما حرص میخورند، همان طور که پیامبر(ص) برای امّت حرص میخوردند؟ عزیزم! یک دلیلش این است: چون آنها این حلاوت را چشیدهاند، دوست دارند من و شما هم این شیرینی را بچشیم. لذا می-گویند: گناه نکنید و ما را به انجام اعمالی سفارش میکنند. به بعضیها میگویند: فقط شما یک کار کنید و دیگر هم نیایید سؤال کنید.
محضر مبارک آیتالله بهاءالدینی بودیم، یک آقایی آمد که ظاهراً قبلاً دو، سه مرتبه آمده بود. گفت: آقا! یک چیزی به من بگویید. آقا فرمودند: همان که قبلاً گفتم و قبلاً هم دو سه بار آمدی. نسخه تو فقط همان نسخه است. گفت: آقا! من الآن یک سال است ...! فرمودند: پنج سال باید این کار را انجام دهی.
من فکر کردم آقا یک نسخه خاصّی به ایشان داده است. او که داشت میرفت، من به بهانه چای ریختن رفتم. به آن شخص گفتم: آقا به شما چه نسخهای دادند که فرمودند: پنج سال باید انجام بدهی؟ گفت: هر موقع که من میآیم، میگوید: فقط چشمت را مواظبت کن، هر چه میگویم: ذکری به من بدهید، میفرمایند: من به تو ذکری نمیدهم، فقط همان چشمت را مواظبت کن. چای ریختم و آمدم، آقا فرمودند: خوب، رفتی از او پرسیدی دیگر. من که میدانم چای ریختن، بهانه بود.
لذا اولیاء خدا، گاهی فقط یک عمل را میگویند. این طور نیست که بگویند: این عمل را فقط یک هفته یا یک سال انجام بده، یا پنج ذکر دیگر هم اضافه کنند و ... . بعضی این طورند، مدام پیش این آقا و آن آقا میروند که ذکر بگیرند. مهم، عمل است. لذا آیتالله بهاءالدینی هم به او فرمودند: فقط چشمت را کنترل کن و ذکر هم ندادند. البته شاید به یک کسی هم ذکر بدهند؛ چون ولیّ خداست دیگر، نگاه میکند میبیند که هر کس چه چیزی نیاز دارد. به یکی ذکر میدهند، یه یکی میگویند: زبانت را کنترل کن، چقدر؟ یک سال، دو سال، پنج سال و ... .
لذا ببینید عیسیبنمریم(ع) چطور مثال زدند، ابتدا عنوان گندم را بیان کردند، بعد بیان فرمودند: «کَذَلِکَ فَأَخْلِصُوا الْإِیمَانَ وَأَکْمِلُوهُ تَجِدُوا حَلَاوَتَهُ وَیَنْفَعْکُمْ غِبُّهُ» که همانطور که گفتیم: کمال ایمان هم در حسن خلق و محاسن اخلاق بود. تمام گرفتاریها حل میشود.
پس نقش ایمان و اخلاق معلوم است که اصلاً بدون هم نیست و به هم گره خورده است.
خدایا! به اولیاء، انبیاء و خصّیصین درگاهت، ما را به حقیقت متخلّق به اخلاق الهی بگردان.
خدایا! پیامبر فرمود: آن اعمال، اعمال زشت است، امّا راه توبه هم باز است. خدا این راه توبه را باز گذاشته، امّا بالاخره کسی خودش نخواهد چه؟!
حالا نمیخواهیم از باب سیاسی بگوییم، باز کسی برداشت سیاسی نکند. یک جملهای رئیسجمهور محترم در عید فطر بیان کرد که مثلاً با بعضیها باید با بخشش و رأفت و ... برخورد کرد، آقا بعد از آن، یک جملهای فرمایش فرمودند که بسیار مهم بود، فرمودند: به شرط اینکه کسی خودش هم بخواهد.
پروردگار عالم راه توبه را باز گذاشته، امّا به شرط این که خود بنده هم بخواهد. لذا راه توبه، باز و همیشگی است.
*راه بیمه وجود/ ذکر درونی/اتّکال دائمی
یک راه بازگشت هم این است که دائم خودمان را بیمه کنیم. الآن همه چیز را بیمه میکنند و حتّی میگویند: وسایل خانهتان را هم بیمه کنید. پس ما هم خودمان را بیمه کنیم. چطور؟ با آقاجانمان. یاد آقاجانمان، بیمه است. فاتحه برای مادرش بخوانیم، غوغا میکند، محشر است.
عزیزم! عالم در ید قدرت آقاست. شب، روز، دائم در فکرمان آقا باشیم. منتها وقتی ما عرض میکنیم شبها با آقا حرف بزنید، برای این است که چون وقتی انسان میخوابد، دیگر معلوم نیست بلند شود. پس چه خوب است که انسان در آخرین لحظاتی که میخوابد که «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْتِ» و امکان دارد دیگر بلند نشود؛ آخرین حرفهای دنیویاش با آقا باشد. پس عزیزم! این که مدام میگوییم: شبها، وقتی میخواهی بخوابی و به تعبیری مسواکت را هم زدی؛ با آقاجان حرف بزن، یک خصوصیّتش این است که اگر دیگر بلند نشدی، آخرین حرفهایت با آقا بوده است.
یک خصوصیّتش هم این است که اگر هر شب با آقا حرف بزنی؛ آرامش میگیری. بعضی میگویند: ما خوابهای آشفته و یا نعوذبالله شهوانی میبینیم، نسخه چیست؟ درست است که دعا دارد، امّا یک راهش هم همین صحبت آخر شب، با آقاست. وقتی انسان هر شب آخرین حرفهایش را با آقاجان زد، کدام شیطان و ابلیس ملعونی، یا اعوان و انصار شیطان، مِن الجنّ و الانس، جرأت میکند به خواب او بیاید؟!
اصلاً وقتی لذّت صحبت با آقاجان را هر شب چشیدی، دیگر میبینی آرام آرام در روز هم دائم در فکر آقایی و حتّی در حرف زدنت هم به یاد ایشان هستی.
خدا را گواه میگیرم، به این مکان مقدّس که به نام آقاجانمان است، محضر یکی از اولیاء الهی بودم، آیتالله حقّشناس با ایشان صحبت میکرد، بعد یک دفعه به من گفت: همهاش نور است، همهاش نور است. گفتم: چطور نور است؟! یعنی حرفهایی که دارد میزند، نور است؟! گفت: نه، همینطوری که دارد حرف میزند، دائم یاد امام زمان است. چون انسان اگر لحظهای از یاد امام زمان دور شود، در ظلمت میرود و لذا اولیاء خدا دائم یاد امام زمان هستند.
آیتالله خوشوقت- این را میتوانید از حاج آقای صدیقی که الان هستند و از مردان نیک هستند که خداوند وجود شریفشان را حفظ کند، سؤال کنید - همینطور که سؤالات جوانان را جواب میداد؛ آنچه که در سیر ذهنی ایشان بود، این بود که این جوابها منطبق باشد با آنچه که آقا میخواهد. لذا دائم ذکر «اغثنی یا مغیث، اغثنی یا مغیث» را در درون خود تکرار میکردند.
ما داریم که بعضی از ذکرها را درون میگویند که این، ذکر درونی است. مثلاً من وقتی حرف میزنم، در درونم به ذکر هم مشغول هستم. امتحان کنید، مثلاً استفغار درونی بگویید و اگر دیدید نشد، بیایید به من بگویید نشد. تمرین میخواهد و با ممارست میتوانید. یک مدّت امتحان کنید، میشود. همینطور که مثلاً نشستید، لبتان تکان نخورد، امّا در درونتان ذکر استغفار را بگویید.
ایشان در درونش همینطور که حرف میزد، استغاثه به حضرت میکرد. این استغاثه به حضرتش که برای بعضی از آقایان مکشوف شد و بیان کردند، این بود که دائم در درونش میفرمود: «اغثنی یا مغیث، اغثنی یا مغیث».
با آقاجان حرف بزنیم، ایمانمان را نگاه میدارد. با آقاجان حرف زدیم، دیگر اصلاً میبینیم عالم برای من و شما یک رنگ دیگری میگیرد. بعد از این، دیگر همه چیز ما، افعال و کردارمان، بوی مهدوی میگیرد. اصلاً به کسی کار نداریم که در عالم چه کسی چه میخواهد بگوید یا نگوید. مگر میشود کسی آقاجان داشته باشد و چیزی نداشته باشد؟! هر که آقاجان را دارد، عالم را دارد، هرکه آقاجان را نداشته باشد، همه چیز هم داشته باشد، هیچ ندارد.
میشود ما که آقاجان را داریم، بگوییم: سوریه شکست میخورد؟! به خدا قسم همان «اغثنی یا مغیث»های بعضی در درون و اعمالی که دارند، رعب در دل دشمن انداخت و عقبنشینی کرد. چه میدانیم چه عالمی پشت این عالم دنیاست؛ یک عالم شیرین، عالم قشنگ، عالم رنگارنگ. این عالم، عالم ظلمت است. اصلاً این عالم رنگی ندارد. عالم رنگارنگ، آن عالم است، عالم مهدوی، عالم آقاجان. اینها که هراس دارند، با وجود آقا جان دیگر از چه میهراسند؟!
خدا گواه است شبانهروز فکر و ذکر رهبرتان، آقاجانمان، امام زمان است. در نمازم خم ابروی تو بر یاد آمد. ایشان دائم به یاد آقاجانمان است. همه این ابهّتی که این سیّد عظیمالشّأن دارد، به خاطر ارتباط دائمی با آقاجان است، شبش، روزش، هر وقت، حین حرف زدن به یاد آقاست. اگر ارتباط دائمی ایشان با آقاجان نبود، ایشان این ابهّت را نداشت و اینطور نبود که یک حرف بزند و دشمن بترسد، امّا آدم ارتباط با آقاجان پیدا کند، ببیند چه میشود!
عیبی ندارد بگذارید دشمن هم بشنود: ای دشمن! بدان آقای ما، امام زمان دارد، رهبر ما، امام زمان دارد و دائم با امام زمانش حرف میزند. خودش را سرباز و غلام امام زمانش میداند. دائم ذکرش، شبش، روزش، اتّکالش، ذکر امام زمان است.
این اتّکال و ارتباط با آقا، ایمانمان را قوی میکند و حالمان را عوض میکند. دنیا را یک رنگ دیگر میکند و این رنگهای الآن دیگر تاریک میشود و خدا گواه یک رنگهای قشنگ دیده میشود. یک آقای زیبا جلو میآید و یک طعمهای شیرینی چشیده میشود.
همه چیز آقاست. یک کاری کن که تمام اعضاء و جوارحت، این بند بند انگشتانت، از نوک پا تا فرق سر، همه، حتّی موی سرت هم بگویند: یابنالحسن و همه مهدوی بشوند. پس میشود ناخن هم مهدوی بشود، میشود اعضاء و جوارح هم مهدوی بشوند، میشود سلولهای بدن هم این ذکر را بگویند، میشود ضربان قلب هم دائم بگوید: یابن الحسن! آقاجان!
ما آقا داریم، وقتی آقا داریم، برای چه بترسیم؟! هراسی از دشمن نداریم. کدام آقا؟ آن که عالم به واسطه اوست، «بیمنه رزق الوری».
«السلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»
یک کاری کن که وقتی میخواهی سلام بدهی، این زبان به عنوان سخنگوی تمام اعضاء باشد. تا میگویی: سلام، همه اعضاء و جوارحت به آقاجان سلام بدهند.
«السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان»
آقاجان! ایّام ولادت است. الان کسی هم جز شما نیست،عیدیها را هم شما باید بدهید. آقا! ولادت جدّ بزرگوارتان ضامن آهو، امام رئوف است، شما هم که رئوفید. آقا! میخواهی دست ما را بگیری؟ شما که دستتان همیشه جلو است، یک کاری کن ما هم یک بار دستمان را جلو بیاوریم و دستمان را بگیری.
آقاجان! چه بگویم، سینه پر است. خرابم آقا، عنایت کن. آقا! همه چیز در دست توست، آقا تو زیارت جامعه کبیره هستی. هرچه در زیارت جامعه کبیره است، آقاست. آقا! تو دعای جوشن کبیر هستی. هرچه در دعای جوشن کبیر است، آقاست. چه بگویم؟ آقا، آقاست، قرآن ناطق است.
آقاجان! دست ضعفا را هم بگیر. آقاجان! فقط شیخناالاعظم را نگاه نکن، ما بیچارهها و بدبختها را هم نگاه کن.
«السلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»