به گزارش 598 به نقل از 90،«تعصب» دستمالي شدهترين واژه فوتبالفارسي شده است لعنتي! آنقدر بيحساب
«خرجش» کردهاند که ديگر از معنا «تهي» است. پوچ پوچ. ديگر هيچ «حسي»
نميبخشد. از يک «واقعيت عميق» به يک «فريب بزرگ» بدل شده است. واژهاي
براي عوام فريبي. براي سرزبانها افتادن. براي سرپوش گذاشتن ...
***
«غيرت داشتن» در فوتبال همان معادله مردانة «حرفهاي بودن» است. هر جا که
بازيکني به قراردادش پايبند بود، متعهد ماند و به اصول حرفهاي حرمت گذاشت
معناي «غيرت» و «تعصب» را به کمال عينيت بخشيده و ميتوان او را متعصب به
تيمش خواند. متعهد به پيراهن و هوادار تيمش. نه، قرار نيست هيچ شقالقمري
صورت گيرد و کسي فيل هوا کند. اگر منظم بودي، در تمرين و مسابقه عرق ريختي،
در مصاحبه، حدودت را شناختي و مرزها را رعايت کردي همه چيز تمام است. همين
...
***
بازيکن تراکتور نميتواند «خودخواه» باشد و آنگاه، عشقش به پيراهن تراکتور
را بر سر هوادار «چماق» کند. نميتواند تا بوق سگ در خيابانها
«ماشينبازي» کند و ول بچرخد و بعد، براي خوشايند هوادار لزگي برقصد و شکلک
در بياورد.
بازيکن تراکتور نميتواند در تمرين، حواسش همه جا باشد الا در زمين، بعد هم
بگويد عاشق هوادار است. بازيکن تراکتور نميتواند به خاطر تعويض و
نيمکتنشيني قهر کند و گوشه چشم نازک کند و براي مربياش در پنهان و پيدا
رجز بخواند، بعد مدعي شود جانش را هم براي تراکتور ميدهد! نه، اين تناقضي
جانسوز و مردم فريب است!
***
بازيکن بايد با همه سلولهايش، با ذره ذره جانش بدود، عرق بريزد و گوش به
فرمان باشد. توني و جلالي نه، يک چوب خشک را هم که سرمربي کردند بايد مطيع
باشد. اين بديهيترين اصل «تعصب» است. اگر «اوغلي» و «F14» و «کاپرفيلد» و
«آقاي گل» هم که باشي اول بايد به قراردادت، به تعهد نوشته با تراکتور و
نانوشته با هواداراش «متعهد» باشي. تعهد، ميداني؟ راه دوري نرو. تعهد ازآن
هواداري بياموز که حسابش از صفرهاي قرارداد پر نيست، نجومي نگرفته و سالي
يک ميليارد به جيب نميزند. حنجرهاش را، قلبش را، پول تو جيبي مدرسهاش
را، مزد يک روز کارگرياش را، تو بگو همه دار و ندارش را ميگذارد به پاي
عشق به تراکتور. ميآيد، ميماند و غصه اين تراکتور را ميخورد. نام و نانش
مال توست و رنج و آهش مال او. آري از هوادار بياموز تعهد يعني چه برادر!
***
تراکتور سرباز ميخواهد نه ژنرال. عاشق ميخواهد نه کاسب. بازيکن ميخواهد نه بازيگر. همين و تمام!