سالروز جنگ نزديك است... مثل موجي ها مي شويم. انگار هواپيماهاي دشمن در روحمان ديوار صوتي مي شكنند و بي ملاحظه در خويش منفجر مي شويم. دور خويش مي چرخيم و از بوي باروت مست مي شويم.
جنگ اگر براي ما تشنگان آبي نشد اما حالا هستند كساني كه بي تماشاي يك لحظه ي خطوط مقدم به نان و نوايي رسيده اند... براي آن ها كه نجنگيدند و حالا با ما سر جنگ دارند مي نويسم: اين روزها بدجور دوباره ديدن عكس هاي جنگ و آدم هاي غايبش كه حالا از آن ها سنگر ساخته ايم تا در امان باشيم به دل مي نشيند...
سالروز جنگ نزديك است اما هنوز خرمشهر آبادان نيست و آبادان، خرم شهر نشده است. بياييد تماشايمان كنيد كه باور كنيد...
مثل هوای ابری خرمشهر
در من پیاده شده ای
سزاوارم به این مصیبت!
به صورت کارون ناخن می کشم
که برادرِ مرده، هنوز برادر است
واویلا به این شادی
که از شکست حصر آبادان هم لبِ کارون تر است...
دیوارها را قسم دادیم که باشند
تا پیدا باشد تو چقدر قد کشیده ای
پل چنان به تنگ آمده
که حتا لنج ها هم نمی توانند با او عکس بگیرند
و چراغ های روشن اش که می لرزند
کم آبی کارون را پنهان می کنند،
من این ها را با چشم خودم قسم می خورم.
جنگ در چین ابروی خرمشهر بخیه خورده است
و گرنه ما هم دلمان می خواست شادتر به چشم بیاییم