به گزارش 598 به نقل از فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «حقیقت ایمان، خلوص قلبی است که باید در عمل هم نشان داده شود» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*ایمان و خلوص در قلب
نقش اخلاق بر ایمان و ایمان بر اخلاق را عرض کردیم. در این زمینه به آن روایت شریفهای اشاره کردیم که بیان فرمودند: اخلاق و عمل صالح، انسان را به ایمان دعوت میکند و ایمان هم انسان را به عمل صالح، و آنکه عمل صالح دارد، به حقّ جزء مؤمنینی است که همه وجودش در ید خداست؛ یعنی اعمال، کردار، حبّ و بغضش، همه الهی است.
نکاتی را در جلسات گذشته راجع به ایمان که عملآور است، بیان کردیم. از جمله اینکه وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) بیان فرمودند: «لَیْسَ الْإِیمَانُ بِالتَّحَلِّی وَلَا بِالتَّمَنِّی وَلَکِنَّ الْإِیمَانَ مَا خَلَصَ فِی الْقَلْبِ وَصَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ» ایمان، آن نیست که فقط به ظاهر باشد و یا اینکه فقط آرزو باشد، بلکه ایمان، خلوص است در دل.
لذا حضرت میفرمایند: ایمان، آن خلوص قلبی - که اولیاء راجع به اخلاص، بسیار صحبت میکنند - است که در عمل نشان داده میشود.
*اعلان ایمان و لعن شدن!
آن قدر این مطلب مهم است که میفرمایند: اگر کسی بگوید: ایمان، فقط همین است که من اقرار کنم، امّا در رفتار، کردار، عمل و اخلاقش، این ایمان را نشان ندهد؛ ملعون است.
حضرت صادق القول والفعل(ع) فرمودند: «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ قَالَ الْإِیمَانُ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ» ، ملعون است، ملعون است، آن کسی که بگوید ایمان، امّا ایمانش، بدون عمل باشد.
اولیاء خدا میگویند: اینکه عمل انسان، اخلاق(خلق و خو)، رفتار و کردارش، همه الهی بشود؛ این، عنوان ایمان است و إلّا صورت ظاهر، اعلان ایمان است، امّا در آن، ایمان نیست. متخلّقین به اخلاق الهی بیان میکنند: اوج ایمان هم همین عملی است که انسان، خالص و فقط برای خدا انجام دهد.
*ارتباط ایمان و اخلاص
وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: «الْإِیمَانُ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ» ، آنکه عملش فقط برای پروردگار عالم خالص شد، مؤمن حقیقی است.
مؤمن حقیقی، عملش فقط برای خداست، از هیچ چیزی هراس ندارد و به هیچ چیزی هم دل خوش ندارد. مؤمن، نه به ظواهر دنیا دل خوش است و نه به بغض دنیا. عملش، خالص فقط برای خداست.
آن قدر این قضیّه اخلاص مهم است که حسب روایاتی که عرض میکنم، اصلاً میشود گفت: مؤمن حقیقی، آن است که اخلاص در عمل دارد - قبلاً مفصّل راجع به اخلاص بحث کردیم - چنین کسی هم بغضش برای خداست و هم حبّش. دیگران چه بگویند برایش مهم نیست، چه تشویقش کنند و چه حرف و حدیث برایش درست کنند، برایش مهم نیست.
*مؤمن حقیقی کیست؟
پیغمبر اکرم، خاتم رسل، حضرت محمد مصطفی(ص) میفرمایند: «لا یَحُقُّ العبدُ حقیقةَ الإیمانِ حتّى یَغْضَبَ للّه ِ ویَرضى للّه» بنده آن گاه به حقیقت ایمان دست مییابد که غضبش، فقط و فقط برای خدا باشد و برای خدا هم خشنود شود و إلّا اینگونه نیست.
یعنی برای اینکه دیگران خوششان بیاید، نباید خشنود شود، بلکه باید برای خدا خشنود شود. یا برای اینکه دیگران از او ناراحت میشوند، نباید از حقّ عقبنشینی کند. جالب است که در این روایت، عنوان حق را هم میآورد و «حقیقه الایمان» بیان میکند. لذا اگر فردی، مثل کسی بود که هر زمان و هر دقیقه نظرش عوض میشود، هر طرفی که باد میآید، میرود و گاهی شرایط زمانی او را به این سمت میبرد و یک موقعی هم به آن سمت ببرد؛ معلوم است که حبّ و بغض او، برای خدا نیست. چنین کسی به تعبیری فرصتطلب است؛ در حالی که مؤمن فقط خدا را میبیند و در هر شرایطی فقط حبّ و بغض خدا برایش مهم است. لذا اگر خدا غضب کند، ناراحت میشود و غضبی هم که خودش میکند، برای خداست. اگر علیه او، سر و صدا کنند و در همه جا غوغا شود، برایش مهم نیست، اگر به به و چه چه هم به او بگویند، برایش مهم نیست. برای همین خصوصیّت مؤمن حقیقی، این است که فقط و فقط خدابین است.
«فإذا فَعلَ ذلکَ فَقَدِ اسْتَحَقَّ حقیقةَ الإیمانِ » هر وقت کسی، فقط و فقط خدابین بود، آن وقت سزاوار این است که به او مؤمن بگویند و چنین کسی دیگر دارای ایمان حقیقی شده است؛ چون وقتی میگوییم: مؤمن؛ یعنی کسی که دارای ایمان حقیقی است.
*مؤمن و یکی بودن لسان و قلب و عمل
آن قدر مهم است که عنوانش را میگذارد پروردگار عالم به اینکه لسان و عملش، لسان و قلبش یکی باشد. لذا حبیبش هم بیان فرمود: «إنّ الرّجُلَ لا یکونُ مؤمنا حتّى یکونَ قلبُهُ مَع لِسانِهِ سَواءً»، انسان، مؤمن نیست، مگر اینکه قلبش با زبانش یکی شود.
در ادامه نیز میفرمایند: «ویکونَ لِسانُهُ مَع قلبِهِ سَواءً» یعنی همین طور که قلبس با لسانش یکی است، لسانش هم با قلبش یکی است و هیچ تفاوتی ندارد. «ولا یُخالِفَ قولُهُ عمَلَهُ» عملش هم با زبانش مخالفت ندارد. یعنی عملش همان است که بیان میکند.
جالب این است که در آخر میفرمایند: «وَیأمَنَ جارُهُ بَوائقَهُ» همسایه او - که میتوانیم هم همسایه خانه به خانه و هم همسایه اجتماعی و همسایه کشوری حساب کنیم - از گزند او در امان باشند.
*مؤمن و ایمن بودن همسایگان حتّی کشوری، از گزندش
لذا یکی از نشانههای مؤمن هم همین است که دیگران از گزند او در امانند. لذا هم باید به لسان مراقب بود و هم اینکه مواظب بود که همسایه اذیّت نشود انسان امّا این به این معنا نیست که تصوّر کنیم متخلّقین به اخلاق الهی و علمای ربّانی کسانی هستند که یک جا بنشینند و مثلاً فقط سبوحٌ قدّوس بگویند و وقتی هم مردم پیش آنها بیایند، بگویند: آقا! اخلاقی باش، همین و دیگر به هیچ امری، کار نداشته باشند. اگر این طور باشد که اسلام از دست میرود. لذا چنین کسی، مؤمن نیست.
البته این مطلب را بنده نمیگویم، روایت را دقّت بفرمایید، روایت میگوید که باید حقّ را بگوید، ولو به اینکه به ضررش تمام شود و ولو به اینکه علیه او حرف بزنند.
ببینید! امروز یک حقیقتی در عالم وجود دارد و آن اینکه جبهه کفر، نفاق، شرک، یهود و صهیونیسم جهانی علیه اسلام متّحدند تا اسلام را از بین ببرند و در این شکی نیست؛ یعنی اگر کسی این را نفهمد، دیگر خیلی عقب افتاده است. اصلاً میشود کسی این را باور نکند؟! علّت رجزخوانیهایشان برای سوریه هم همین بوده است تا اسلام را از بین ببرند، آن هم اسلام ناب. آنوقت اگر به خصوص در این زمان، تصوّر کنیم که باید یک جایی بنشینیم و با این مسائل کاری نداشته باشیم، درست نیست.
یا اینکه وقتی الآن عنوان میشود که باید وحدت باشد و نباید از مسائلی که خدای ناکرده بین مسلمین اختلاف میاندازد، حرف زد؛ آن وقت یک کسی بیاید از چنین مسائلی حرف بزند و بگوید: من دارم از تشیّع دفاع میکنم؛ چنین کسی اصلاً متوجّه نیست و نمیفهمد. درست است که ما زیارت عاشورا را از دست نمیدهیم که اتّفاقاً یکی از فضایل زیارت عاشورا هم همان لعن است، اوّل 100 بار لعن است و بعد 100 بار سلام است. امّا اینکه یک کسی نفهمد، شرایط زمان را درک نکند و بیاید بعضی از اینگونه مطالب را اسم ببرد، معلوم میشود که اینها کما اینکه برای ما مسجّل شده از آن سمت هستند تا بین مسلمین تفرقه بیاندازند. همانطورکه من قبلاً خدمت دوستان عرض میکردم؛ امروز امام المسلمین هم بیان فرمودند که بعضی از این شبکههایی که اصلش در آمریکا و لندن است، به عنوان دفاع از تشیّع، مطالبی را میگویند که به درد ما نمیخورد و فقط به نیّت تفرقه است. لذا آنها با حرفهای خود به اهل جماعت هجمه میآورند و حتّی میگردند پیدا کنند که مثلاً یکی از بزرگان اهل جماعت را که آنها به او اعتقاد دارند و از دنیا رفته، پیدا کنند و بگویند: امروز روز جشن و فرح و سرور است! بعد وهابیّت ملعون هم آن برنامهها را پخش کنند و بگویند: ببینید اینها همان شیعهها هستند و این گونه احساسات اهل جماعت را برانگیزند. لذا معلوم است در این مسائل، یک دست دیگر در کار است. اگر امروز کسی نفهمد واقعاً حقیقت چیست، ایمان ندارد.
*شرطی برای ایمان حقیقی
باز حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) فرمودند: «إِنَّ مِنْ حَقِیقَةِ الْإِیمَانِ أَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ وَإِنْ ضَرَّکَ عَلَى الْبَاطِلِ وَإِنْ نَفَعَکَ» حقّ را بیان کند و بگوید: این گونه نیست که شما الآن دارید قیامت درست میکنید، ولو به ضررش باشد و به او هجمه کنند.
شما فکر میکنید امروز که حضرت آقا این مطالب را بیان فرمودند، به ایشان حمله نمیکنند؟! همین سایتها و همان آن طرفیها شروع به حمله کردن به سمت ایشان در همان کانالهای ماهوارهای خودشان که در خود آمریکا به نام دفاع از تشیّع تأسیس کردهاند، میکنند. لذا شیعهای که قرار است از آنجا دفاع شود، شیعه نیست.
از نشانههای ایمان حقیقی چیست؟ «إِنَّ مِنْ حَقِیقَةِ الْإِیمَانِ أَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ» این است که حقّ را بگوید، «وَإِنْ ضَرَّکَ عَلَى الْبَاطِلِ وَإِنْ نَفَعَکَ» چه جبهه باطل بخواهد بر او ضرر بزند و چه نفع او را بگوید. در هر دو صورت او، باید حقّ را بگوید و نگران نباشد.
*شرط قتل پدر برای پذیرفتن بیعت!
لذا ایمان شرایط دارد و یکی از آن شرایطی که خیلی مهم است، این است که مطیع باشد که متخلّقین به اخلاق الهی این گونه هستند. پس کسی که مطیع به امر رسول و امر دین باشد، واقعاً برنده است.
روایتی از وجود مقدّس پیغمبر اکرم خاتم رسل محمّد مصطفی(ص) است که خیلی زیباست. حضرت صادق القول و الفعل(ع) میفرمایند: «أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُکَ أُبَایِعُکَ عَلَى الْإِسْلَامِ» یک کسی به محضر پیامبر(ص) آمده بود و گفت: من آمدم تا با شما بر اسلام بیعت کنم. پیامبر فهمیدند او به تعبیری خیلی باصفاست و از همان لحظه خیلی قوی آمده، «فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أُبَایِعُکَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ» پس به او فرمودند: من بیعتت را میپذیرم امّا یک شرط دارد و آن شرط، این است که بروی پدرت را بکشی که من به این شرط بیعتت را میپذیرم. حال، میتوانی بروی پدرت را بکشی؟! - شرط خیلی عجیبی گذاشتند. پدری که این قدر راجع به او حرف زدیم و در کتاب دو گوهر بهشتی، این همه مطالب راجع به آن عرض کردیم -
«قَالَ نَعَمْ» گفت: بله یا رسول الله! میروم این کار را انجام میدهم، «فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَأْمُرُکُمْ بِقَتْلِ آبَائِکُمْ» حضرت به او فرمودند: به خدا قسم ما به شما امر نمیکنیم که بروید پدرانتان را بکشید، اصلاً کار ما انبیاء، این نیست، «وَلَکِنَّ الْآنَ عَلِمْتُ مِنْکَ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ» امّا الآن فهمیدم که حقیقت ایمان در قلبت است.
من چنین مطلبی را از کسی شنیدم، تقریباً دو سال پیش به لبنان که رفتم، یکی از نیروهای حزبالله برای بنده بیان کرد: به محافظ آسیّدحسن نصرالله گفتم: ایشان را چقدر دوست داری؟ گفت: این قدر که اگر الآن بگوید: خودت را بکش، میکشم. گفتم: چقدر حضرت آقا(مقام معظّم رهبری) را دوست داری و مطیع ایشان هستی؟ گفت: اینقدر که اگر آقا دستور بدهد که سیّد حسن نصرالله را بکش، میکشم، بعد هم نمیپرسم چرا، میگویم: من مطیعم. ما این طور افراد مطیع به ولایت فقیه داریم.
شاید یک کسی اوّلش بشنود، بگوید: اینکه به تعبیری دگم بازی است. امّا ببینید، این را پیغمبر(ص) در این روایتی که عرض کردم، فرمودند که وقتی کسی پیش ایشان آمد و اعلان کرد که خدمت شما آمدم که با شما بر اسلام بیعت کنم، «أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُکَ أُبَایِعُکَ عَلَى الْإِسْلَامِ»، پیامبر(ص) فرمودند: من بیعت تو را این طور میپذیرم که تو پدرت را بکشی، آیا این کار را میکنی؟ چقدر مطیعی؟ «فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أُبَایِعُکَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ»، گفت: بله «قَالَ نَعَمْ»، پیامبر نیز به او فرمودند: آگاه شدم که تو چقدر ایمان داری و حقیقت ایمان در تو موجود است، «فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَأْمُرُکُمْ بِقَتْلِ آبَائِکُمْ وَ لَکِنَّ الْآنَ عَلِمْتُ مِنْکَ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ».
معلوم است دیگر پیامبر(ص) ضمیر او را میدانست و إلّا برای همه کس که این چنین نمیگویند، آن هم شخصی که تازه آمده و میخواهد بیعت کند. لذا ایشان میدانستند این فرد از آنهایی است که آمده و تا آخر هست. پس ایمان، این است که به عمل نشان بدهی، نه فقط ذکر بگویی.
ایمان، این است که مثل سلمان، در نماز شب اشک بریزی، امّا از ولایت دفاع کنی. یا مثل میثم تمار که بیان میکنند: حالات عبادت میثم گریه بعضیها را در میآورد، امّا زبانش را به خاطر حقّگویی بریدند؛ لذا او ایمانش را به عمل هم نشان داد.
پس ایمان، این نیست که یک گوشه بنشینیم و ذکری بگوییم و دیگر کاری با کسی نداشته باشیم و بگوییم: ما را چه به این حرفها؟! ما فقط باید دعا بخوانیم و امام زمان(ارواحنا فداه) را صدا بزنیم، إنشاءالله آقا بیایند همه چیز درست میشود! آیا این، اخلاق میشود؟!
خیر، متخلّقین به اخلاق الهی، میثم تمّارند؛ متخلّقین به اخلاق الهی، اباذر صدّیقند که تبعید به ربذه هم میشود، امّا دست از امیرالمؤمنین(ع) بر نمیدارد. البته اینها در همان زمان هم میتوانستند کاری کنند، امّا امیرالمؤمنین(ع) فرمود: شمشیرهایتان را غلاف کنید، نمیخواهد کاری کنید. آنها هم ایستادند و گفتند: چشم. حالا آیا ما داغتر از آنهاییم که بگوییم میخواهیم از شیعه دفاع کنیم؟! معلوم است بعضی از آن طرف آبیها دارند حقّهبازی میکنند که بعضیها در داخل هم از آنها حمایت میکنند که بماند. هوشیار باشید، معلوم است که اینها از جانب خودشان است، چون آنها به یک پرستیوی یا یک العالم اجازه نمیدهند و با اینها مبارزه میکنند، حالا چطور اجازه میدهند اینها فعالیّت کنند؟! یک کمی تفکّر کنیم، میفهمیم که اینها دروغ است.
لذا حقیقت ایمان، این است که مطیع باشیم. پیامبر(ص) فرمودند: به خدا قسم ما انبیاء نمیگوییم پدرانتان را بکشید، امّا من میخواستم ببینم تو به حقیقت ایمان داری یا خیر «فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّا وَاللَّهِ لَا نَأْمُرُکُمْ بِقَتْلِ آبَائِکُمْ وَلَکِنَّ الْآنَ عَلِمْتُ مِنْکَ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ»، لذا من فهمیدم تو هیچ موقع یار و همدمی جز خدا برای خودت نمیگیری، «وَأَنَّکَ لَنْ تَتَّخِذَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیجَةً». یعنی در آینده پایت نمیلرزد؛ یعنی در آینده، چه این روی کار بیاید و چه آن، رأی تو عوض نمیشود و این طرف و آن طرف نمیروی که ایمان حقیقی این است.
*خصایص مؤمن حقیقی
حضرت صادق القول و الفعل(ع) میفرمایند: «لَقِیَ رسولُ اللّهِ صلى الله علیه وآله یَوما حارِثَةَ ... » پیغمبر اکرم، خاتم رسل، حضرت محمّد مصطفی(ص) روزی حارثه را ملاقات کرد، «فقالَ له : کیفَ أصبَحتَ یا حارِثةُ ؟» پس از او پرسیدند: چگونه صبح کردی؟ «قالَ : أصبَحتُ یا رسولُ اللّهِ مؤمنا حَقّا» او گفت: یا رسول الله! من صبح کردم در حالی که یک مؤمن حقیقی هستم، « قالَ صلى الله علیه وآله: إنّ لِکُلِّ إیمانٍ حقیقةً، فما حقیقةُ إیمانِکَ؟ » حضرت پرسیدند: حقیقت ایمان تو چیست؟ - معلوم است هر ایمانی، باید حقیقت داشته باشد - «قالَ : عَزَفَتْ نَفْسی عَنِ الدُّنیا وأسْهَرْتُ لَیلِی و أظْمَأتُ نَهاری» - آنهایی که مثل میثم تمّارند، زبانشان هم بریده میشود و سرشان هم بر دار میرود، امّا اهل لیل هم هستند - حارثه میگوید: از دنیا بیزار و بریده شدم، از دنیا بدم میآید، دل به اینکه چه میشود و چه میخواهد بشود، نبستم، شبم هم با شب زندهداری میگذارنم و روزم هم به روزهداری.
این حارثه، همان حارثهای است که خودش از مدافعین دین و ولایت بود. لذا معلوم است مؤمن حقیقی، این خصائص هم درونش دارد. به وقت رزم میرزمند، مثل بچّههای جبهه، امّا شب هم که میشد، اهل نماز و شبخیزی بودند. یعنی درست حقیقت ایمان در آنها تبلور داشت. اگر اینطور بشود، آنوقت انسان، برنده است.
لذا این، حال مؤمنین حقیقی است که ایمانشان در اعمالشان تبلور دارد و مطیعند. تا جایی که وقتی پیامبر(ص) میفرمایند: اگر میخواهی با من بیعت کنی، باید پدرت را بکشی؛ میگوید: چشم، یا رسول الله! بعد پیامبر میفرماید: نه ما که نمیگوییم پدرتان را بکشید، فقط میخواستم ببینم حقیقت ایمان را داری یا خیر.
لذا مؤمنین حقیقی اهل عبادت، شبخیزی و دل نبستن به دنیا هستند؛ ضمن اینکه در دنیا هم هستند. مثل امام راحل که در سال 1341، 1342 درس اخلاق داشتند و بعدها یک عدّه از اینهایی که اهل زهدهای بیجا هستند، میگفتند: او چرا در این وادی افتاد و دنیا طلب شده، میخواهد چه کار کند؟! امّا امامی را که نایب و فرستاده امام زمان(اروحنا فداه) بودند، دیدیم که به دنیا وابسته نبودند و به یک زندگی محقّر بسنده کردند. زندگی ایشان را دیدیم، کدام کاخی نشستند؟! کجا رفتند کاخ را دو مرتبه تجدید کنند و بروند در آن بنشینند و بگویند: این آبروی اسلام است؟! آیا امام این کار را کردند؟ یا آیا الآن امامالمسلمین این کار را میکنند؟ امّا از آن طرف ایمان خود را در عمل نشان میدهند و مدافع دین و مطیع هم هستند. اگر انسان، این طور شد، انسان اخلاقی است.
إنشاءالله به فضل الهی در جلسات بعدی نکاتی را عرض میکنیم که ایمان حقیقی چیست و چگونه در دست، زبان، اعضاء و جوارح خودش را نشان میدهد که همان بررسی روایت جنود عقل و جنود جهل است که ایمان در جنود عقل بود.
عرض کردیم روایت است که مؤمنین حقیقی، عقلای عالم هم هستند. لذا این حال را ببینید که مؤمن حقیقی، هم قلبش را خالص به خدا سپرده و هم اعضاء و جوارحش را به خدا سپرده است، جز از خدا هراسی ندارد و جز به خدا هم دل به چیزی نبسته است. نه بهبه و چهچه کسی را میخواهند و نه حرف و حدیث کسی، آنها را از راه بیرون میبرد، «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ» در مورد هر چه که خدا امر کرده، میایستند و دیگر هیچ حرفی برایشان مهم نیست.
از آن طرف مؤمنین حقیقی، شبخیزان عالم هستند. حیفم میآید نگویم، بارها گفتم چرا نگویم، اگر نگوییم اجحاف است. از این مرد الهی، آیتالله خوشوقت، در بین اعاظم، کمتر حرفی بیان میشود. البته از اعاظم دیگر که اسم برده میشود، آنها هم حقّ گردن ما دارند، نور چشم ما هستند، خدا همه آن بزرگان را غریق رحمت واسعه کند، امّا این مرد الهی ایستاد و دفاع کرد. اهل شب خیزی، از آن طرف اهل عبادت و از آن طرف اهل بیان بود.
آن طور جوانها دور ایشان بودند، آن طور اهل شبخیزی و دفاع از ولایت بودند و آن طور خود را سرباز کوچک اسلام و نظام و ولایت میدانستند، اخلاق این است. به خدا قسم آن طور هم دید باز داشتند. آن طور هم بعضیها را میشناختند که چه میشوند و عاقبتشان را میفهمیدند که کارشان به کجا میکشد. بعضی مواقع میگفتند و بعضی موقعها هم هیچ نمیگفتند. چون اولیاء خدا که دائم نمیآیند بگویند: فلانی! تو این میشوی. دکان و بازار که ندارند، فقط یک موقعی برای تنبّه به بعضی میگفتند. این طور الهی بودند. ایمان داشتند. خیلیها هم میگفتند: مثلاً با این سن بالا، دیگر آخر عمری ورود پیدا کرده، امّا ایشان وظیفهشناس و خداشناس بودند. کسی که وظیفه شناس است؛ یعنی خداشناس است و ایمان حقیقی دارد.
الان بعضی از همین جوانهای عزیز بیان میکنند که وقتی سر قبر شریفشان میروند، دعا میکنند و حاجت میگیرند. خدا گواه است، به این منبر قسم جوان آمد به من گفت: من سر قبر آیتالله خوشوقت رفتم، حاجتی داشتم که هیچ طور درست نمیشد، از آنجا حاجت گرفتم. همین است دیگر، خدا این گونه به آنها اجر میدهد. قبورشان هم مرکز لطف و عنایت میشود. مردان الهی اینطور هستند.
خدا به حقّ آقاجانمان ما را به حقیقت متخلّق به اخلاق الهی بگردان.
ایمان حقیقی در قلب ما قرار بده.
افعال و کردار ما را، افعال و کردار مؤمنین حقیقی قرار بده.
آقا جان! بیا؛ بیآقایی بسمان است
یکی از خصایص مؤمنین حقیقی هم همین است که دائم چه در دلشان و چه بر زبان، یاد آقاجانشان، امام زمان(اروحنا فداه) هستند. میدانند که عالم به ید مقدّس ایشان هست. میدانند همه چیز را ایشان رقم میزند، حجّت خداست، یدالله است، عین الله الناظره است. خدا گواه است اگر آقا نخواهد، برگی از درختی نمیافتاد. لذا درختان بیشتر هم یاد آقا هستند.
من و تو هم بیاییم بیشتر یاد آقاجان باشیم. به خصوص حرف زدن با آقا را فراموش نکنیم. بارها گفتم و بارهای دیگر هم میگویم، هیچ ابایی ندارم. آقاجان خیلی دوست دارد ما با ایشان حرف بزنیم. آقا، امام زمان(اروحنا فداه)، غریب است. همه این درگیریهای جبهه کفر، نفاق، الحاد، شرک و صهیونیسم، در مورد آقاست. این را بدانید، آنها میخواهند آقاجانمان، امام زمان(اروحنا فداه) نباشد. اینهایی که احمق هستند، نمیدانند نمیشود؛ چون عالم به دست آقاست.
امّا من و شما باید مدام آقایمان را فریاد بزنیم، مولایمان را صدا بزنیم، یابن الحسن! آقاجان! میدانم بد هستم و اعمالم، اعمال خوبی نیست، امّا حبّ تو را که دارم، این را نمیتوانی انکار کنی، قربانت بروم!
موقع خواب صحبت کردن، خیلی خوبست، ای بسا که دیگر بلند نشویم. خصوصیّت این صحبت کردن، این میشود که آقا میگوید: ملائکه! این آخرین حرفش با من بوده، جرأت ندارید از او چیزی سؤال کنید. همه چیز به ید آقاست و نکیر و منکر هم در ید قدرت آقا هستند.
حضرت عزرائیل و سپاه و جنودش - که در دعا دارد جنود و سپاه دارد، میتوانید در مفاتیح دعایش را ببینید - بدون اذن آقاجان کار نمیکنند. جان کسی را بدون اذن آقاجان نمیگیرند. درست است «لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُونَ» امّا باز خود همین هم به دست آقاست. آقا است که میگوید جان کسی را بگیرید، چون آقا شب قدر امضاء کرده، امّا همین آقایی که شب قدر امضاء کرد، «الدُّعَاءَ یَرُدُّ الْقَضَاءَ»، اگر از او بخواهیم و بگوییم: آقا! ما بد کردیم، شبهای قدر بیدار و هشیار نبودیم، آدم نبودیم، آن موقع حواسمان جمع نبود، فریب خوردیم، نفس، شیطان و دنیا فریبمان داد، گرفتار بودیم، آقاجان! میشود شما امورم را به خوبی رقم بزنی؟ میشود من را آدم کنی، برگردم؟ درست بشوم؟ مطیعت بشوم، مطیع دین باشم، لجباز نباشم، کارهای زشت و بد نکنم؟ با آقا حرف بزنیم و از آقا عاجزانه بخواهیم.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
آقاجان! ما هیچی، تو که کریم هستی، خیلی کریمتر از آن چیزی هستی که ما بفهمیم، امّا آقاجان! اسلام در خطر است، میبینی. نظام ما در خطر است، میبینی. رهبر ما را، میبینی. آقا! یاری کن. ما میخواهیم، البته بلد هم نیستیم چطور بخواهیم، راه دارد امّا خودت بخواه، درست و حسابی از خدا بخواه که دیگر بس باشد، ظهور کنید. دیگر بیآقایی بسمان است.
آقاجان! خیلیها منتظر بودند، نیامدی. آیتالله بهجت منتظر بود، نیامدی، رفت. آیتالله بهاءالدّینی منتظر بود، نیامدی، رفت. آقاجان! بیا. آیتالله خوشوقت منتظر بود، نیامدی. آقا! میشود بیایی، ظهورت در عمر ناقابل ما باشد؟ ما آن دولتت را ببینیم، عزّتی که به اسلام میدهی ببینیم. دیگر کسی نمیتواند با شما رجز بخواند.
قربانت بروم، یک عنایتی هم به ما کن، قلبمان صاف و درست شود.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»