به گزارش 598، حسین شریعتمداری در کیهان نوشت:
شاید در نگاه اول،
تعجبآور و باور نکردنی باشد اگر گفته شود مدعیان اصلاحات تنها راه
باقیمانده برای ادامه حیات سیاسی خود را در «دیکتاتوری آشکار» دیدهاند و
در بستر این رویکرد جدید نهفقط در پی پنهان کردن خوی دیکتاتورمآبانه پیشین
خود نیستند بلکه اصرار دارند به عنوان یک جریان سیاسی «دیکتاتور» معرفی و
شناخته شوند. اما چرا؟! و چگونه به این راهبرد رسیدهاند؟ بخوانید؛
1-
برخورد اخیر مدعیان اصلاحات با یکی از اعضای همحزبی خود در شورای شهر
تهران و اخراج پرسروصدای او از جبهه موسوم به اصلاحات تنها به این علت بود
که عضو یاد شده- خانم الهه راستگو- در جریان انتخاب شهردار تهران حاضر نشده
بود «آزادی اندیشه» و «استقلال نظر» خود را پای منافع قبیلهای مدعیان
اصلاحات قربانی کند. این واقعیتی است که نه فقط هیچیک از اصلاحطلبان چه در
شورای شهر و چه در سایر گروهها و احزاب اصلاحطلب آن را انکار نمیکنند،
بلکه اصرار دارند که اخراج وی از «حزبکار» و گروه موسوم به «مجمع زنان
اصلاحطلب» را تنها به دلیل سرپیچی ایشان از دستورات حزبی و قول و قرارهای
قبلی اعلام کنند و سوال این است که چرا؟! آیا مدعیان اصلاحات از درک این
نکته بدیهی ناتوانند که اقدام آنها مفهومی جز «دیکتاتوری» ندارد؟! پاسخ این
سوال به یقین منفی است و اصلاحطلبان از پیآمدهای ضدمردمی این حرکت خود
باخبرند. بنابراین سوال بعدی آن است که اصرار مدعیان اصلاحات برای معرفی
خود به عنوان «دیکتاتور» با چه انگیزه و منظوری صورت پذیرفته و میپذیرد؟!
مخصوصا آن که اقدام اخیر آنان با شعارهای «زنده باد مخالف من»! «آزادی
عقیده»! «رأی هر کس متعلق به خود اوست»! و... در تضاد و تناقض آشکار است و
این تناقض بر هیچکس پوشیده نیست، پس ماجرا چیست؟!
2- برخورد
دیکتاتورمآبانه با خانم راستگو اگرچه در محدوده و فضای شورای شهر تهران
اتفاق افتاده است ولی مدعیان اصلاحات تلاش فراوانی دارند که دامنه این
رخداد و برخورد دیکتاتورمآبانه خود را به تمامی سطوح جبهه اصلاحات گسترش
دهند و این تلاش با سروصدای فراوان- تاکید میشود با سروصدای فراوان و نه
مخفیانه و پنهان- نیز صورت پذیرفته و هنوز هم ادامه دارد. بلافاصله بعد از
مخالفت خانم راستگو با دستورالعمل دیکته شده جبهه اصلاحات، مخالفتهای علنی
و توأم با اهانت و ناسزاگویی به ایشان آغاز شد و این مخالفتها و اهانتها
به گونهای هماهنگ که از برنامهریزی و سازماندهی پشت صحنه آن خبر میداد،
به تمامی روزنامههای زنجیرهای، سایتهای وابسته به اصحاب فتنه،
سردمداران شناخته شده جبهه اصلاحات و حتی گروهها و جریانات اپوزیسیون
خارجنشین نیز کشیده شد و این پرسش را پدید آورد که آیا سرپیچی خانم راستگو
از دستورالعمل جبهه اصلاحات تا این اندازه اهمیت داشته و تعیینکننده بوده
است که درباره آن اینهمه سروصدا کنند و با آنهمه تحلیل و تفسیر پیوند
بزنند؟! پاسخ این سوال نیز به یقین منفی است و اقدام سرکار خانم راستگو
اگرچه به دلیل آزاداندیشی و استقلال نظری که از خود نشان دادهاند قابل
تقدیر است ولی ماجرا در حد و اندازهای نیست که با حجم انبوه سروصداهای
پیرامونی و اصرار و تاکید مدعیان اصلاحات برای گسترش ماجرا و فراگیری آن
همخوانی داشته باشد، و با جرأت میتوان گفت که انتخاب شهردار تهران هر چند
برای اصلاحطلبان از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و ناکامی آنان در واگذاری
مدیریت این کلانشهر به آقای محسن هاشمی را شکست بزرگی تلقی میکنند اما،
داستان مورد بحث در محدوده انتخاب شهردار تهران نیز خلاصه نمیشود مخصوصا
آن که آقای قالیباف، شهردار منتخب تهران نشانههای درخور توجهی از همراهی
خود با مدعیان اصلاحات بروز داده است. بنابراین، آقای قالیباف اگرچه شهردار
ایدهآل و مورد انتظار اصلاحطلبان نیست ولی انتخاب ایشان نمیتواند
مدعیان اصلاحات را تا آن اندازه نگران کرده باشد که عنان از کف داده و با
اینهمه سروصدا و جاروجنجال دست به اقدامی بزنند که مفهوم روشن آن رویکرد
رسمی جبهه اصلاحات به دیکتاتوری آشکار و بیپرده است. تمامی این شواهد که
هیچ نشانهای برای انکار آن دیده نمیشود، حکایت از آن دارند که ماجرای
اخیر فراتر از سرپیچی خانم راستگو از دستورالعمل دیکته شده جبهه اصلاحات و
یا انتخاب آقای قالیباف به جای آقای محسن هاشمی است چرا که این دو رخداد
با آنهمه سروصدا و جاروجنجال گسترده مدعیان اصلاحات همخوانی و تناسبی
ندارد.
3- گفتهاند «در مَثَل مناقشه نیست» چرا که «تمثیل» مقایسه
میان دو موضوع یا دو پدیده شبیه به یکدیگر است بیآن که این دو پدیده در
تمامی ابعاد و مختصات، مانند هم باشند. به عنوان مثال، شخص سنگدل و بیرحم
را به شمر تشبیه میکنند در این تشبیه، سنگدلی و بیرحمی شخص تشبیه شده
مورد نظر است و نه آن که او را نیز مانند شمر بن ذیالجوشن، قاتل حضرت
اباعبداللهالحسین علیهالسلام بدانند. با این توضیح ضروری که میتواند از
برخی قضاوتهای احتمالی و غلط پیشگیری کند، باید گفت رویکرد
جدید مدعیان اصلاحات در اعلام دیکتاتوری آشکار و اصرار بر آن- با عرض
پوزش- عمدی است و در مواردی با عملکرد برخی از گروهها و جریانات وابسته
نظیر طالبان، تکفیریها، منافقین و... بیشباهت نیست- در مثل که
مناقشه نیست- و اما، گروههای یاد شده که در میان ملتهای خود جایگاه و
پایگاهی نداشتند، رسیدن به قدرت را در حمایت دشمنان بیرونی مردم وطن خویش
جستجو میکردند و برای جلب اعتماد قدرتهای بیگانه به دیکتاتوری آشکار در
میان اعضای تشکیلات خود روی میآوردند و از این طریق برای حامیان بیرونی
خود پیام میفرستادند که در تشکیلات و سازمان تحت مدیریت آنان کمترین
سرپیچی یک عضو از دستورات دیکته شده تحمل نمیشود بنابراین، قدرت بیرونی
میتواند روی قول و قرارهایی که از سوی سردمداران گروه داده میشود، حساب
کند و مطمئن باشد که در صورت زد و بند هیچیک از اعضای گروه اختیاری برای
مخالفت نخواهند داشت.
سازمانهای مورد اشاره همراه و در کنار ارسال
پیام تسلیم به دشمنان بیرونی، پیام مشابهی نیز برای اعضاء و هواداران خود
ارسال میکردند و آن، این که هر یک از اعضاء بلافاصله بعد از مخالفت با
دستورالعملهای دیکتهشده به شدیدترین و بیرحمانهترین شکل ممکن تنبیه
خواهند شد، سازمانهایی نظیر منافقین، القاعده، سلفیها و تکفیریها با
کشتن اعضایی که از دستورالعملهای دیکته شده سرپیچی کرده بودند، آنها را
تنبیه میکردند! و جریانات مشابه دیگر که سمت و سوی سیاسی داشتند برای
انجام این مأموریت به تخریب شخصیت عضو مخالفتکننده با سرازیر کردن انبوهی
از تهمتها و ناسزاها به سوی او، اخراج پرسروصدا از تشکیلات و... روی
میآورند و اصرار دارند که تمامی این اقدامات علنی و آشکار باشد تا تصور
هزینه سرپیچی از دستورالعملهای دیکته شده مانع مخالفت سایر اعضاء با این
دستورات باشد.
4- سابقه سیاه برخی از مدعیان اصلاحات در جریان فتنه
آمریکایی- اسرائیلی 88 و همراهی آشکار و برملا شده آنان با دشمنان بیرونی،
که نفرت و انزجار مردم از وطنفروشی و خیانت آنها را در پی داشته است، این
احتمال را قوت میبخشد که برخی از این«دیکتاتورهای کوچولو» با ناامیدی از
کسب پایگاه مردمی، در پی رد و بدل کردن پیام به آن سوی مرزها هستند و اگر
چنین نیست - که امید است نباشد!- چه اصراری دارند که با این همه سروصدا و
هیاهو و به طور رسمی و بیپرده خود را دیکتاتور معرفی کنند؟!