سرویس نقد رسانه 598؛ همواره يكي از اعصابخردكنترين لحظهها
در مواجهه با آثار هنري ايران وقتيست كه ميبينيد هنرمند محترم-چه
فيلمساز و چه هر هنرمند ديگري- سوژهي بكر و تاثيرگذار اثرش را -كه
ميتواند به خوديِ خود تاثيري بسيار ماندگار بر مخاطب بگذارد و خود اثر
هنري را نيز به مرتبه و شاني قابل تقدير ارتقا دهد- بهانه و دستاويزي
براي دادن بيانيههاي سياسي و اجتماعي شخصياش قرار داده و همين، هم فيلم
را نابود كرده و هم آن دغدغه و موضوع اصلي را به حاشيه برده.
براي
روشنتر شدن موضوع به عنوان مثال به ياد بياوريد «بوسيدن روي ماه» همايون
اسعديان را، در آنجا نيز با آنكه با قصهي بكر و كمنظير دو مادر شهيد طرف
بوديم كه به تنهايي و با روايت درست ميتوانست به فيلمي تاثيرگذار و
ماندگار تبديل شود، اما سوءاستفادهي اسعديان و منوچهر محمدي از اين قصه
براي بيان حرفهاي سياسيشان و انباشتن فيلم از نشانهها و ديالوگهاي
گلدرشت سياسي درنهايت «بوسيدن روي ماه» را از يك اثر درخشان به يك اثر
متوسط رو به پايين تقليل داد و حرف اصلي اثر را هم به حاشيه برد.
حالا با اين مقدمه برسيم به «هيس دخترها
فرياد نميزنند». آخرين فيلم درخشنده برخلاف آخرين آثارش با وجود ضعفهاي
فراوانش چه در حوزهي محتوا و مضمون، و چه در بحثهاي تكنيكي و روايي، از
آن دست فيلمهاييست كه قابل بحثاند و ميتوان از زواياي گوناگوني آن را
بررسي و تحليل كرد و به بحث در مورد آن پرداخت. چه بحثهاي مربوط به تصويري
كه فيلم از «قصاص» نشان ميدهد و اين روزها هم بحثهاي مختلفي در رابطه با
آن درگرفته، و چه بحث و جدلهاي مربوط به ضعف و قوتهاي تكنيكي اثر و
اينكه بالاخره حق اين فيلم در جشنواره خورده شده و آخرين فيلم درخشنده اثر
قابل قبولي از نظر فني و تكنيكيست، يا اينكه «هيس.....» هم در رديف باقي
آثار درخشنده قرار ميگيرد و نهايتا يك فيلم ضعيف است با موضوعي ملتهب.
اما با همهي اين موضوعات متني و
فرامتني قابل بحث پيرامون «هيس....»، يكي از موضوعات اصلي كه بايد به آن
پرداخت همين بحثيست كه در مقدمه بيان شد؛ اينكه سازندگان «هيس......» با
اين وجود كه دست روي موضوع ملتهب و مهمي گذاشتهاند -كه ميتواند تاثير
بسياري هم بر مخاطب بگذارد- آن را فداي خطابههاي فمنيستي و همچنين بحثهاي
«ضدقصاص» كردهاند و درواقع اصل بحث اجتماعيشان را نيز به حاشيه
بردهاند.
موضوع اصلي «هيس......» همانطور كه از
خود فيلم و تمام مصاحبههاي سازندگان آن برميآيد «تجاوز به كودكان» است و
بيتوجهي والدين و همچنين عرفهاي غلط جامعه در اين مورد، اما چيزي كه در
فيلم ميبينيم و از عنوان اثر نيز پيداست يكسري خطابهي «فمنيستي»ست در
مورد مظلوميت دختران در جامعه و عرفهاي غلط خانوادهها در مورد «دختران».
مسئلهي اصلي در اين بين چيست؟ اينكه
سازندگان «هيس.....» - باتمام ضعفهاي فني و محتوايي ديگر فيلمشان- با
آنكه دست روي نقطهي حساسي گذاشتهاند متاسفانه دست به تحريف واقعيت به نفع
پرداختن به بيانيههاي فمنيستيشان زدهاند.
اين ديگر چيز واضحيست كه بحث «تجاوز به
كودكان» وراي جنسيت و طبقه و مليت و قوم و قبيله و نژاد، مروبط به
«كودكان» اعم از «دختر و پسر» است و اساسا يك مسئلهي فمنيستي و مربوط به
حقوق زنان نيست. اما چيزي كه در فيلم خانم درخشنده شاهديم چيست؟ دستمايه
قرار دادن اين بحث كلي، براي سردادن يكسري شعار گلدرشتِ فمنيستي.
نكتهي
جالب هم در اين بين اين است كه خود خانم درخشنده هم در يكي از مصاحبهها
اشاره كردهاند كه ايدهي فيلم را اولينبار از ماجراي واقعي يك پسر
گرفتهاند: «سال 68 دفترچه ای از شهر بوکان به دست من رسید که هنوز هم
اینجاست. در این دفترچه پسری توضیح داده بود که مورد آزار قرار گرفته است.
آن زمان من سر فیلم «زمان از دست رفته» بودم. این موضوع همینطور در ذهن من
ماند تا سر فیلم «شمعی در باد» که موضوعی از طرف شخصی که من او را می
شناختم برایم تعریف شد و دوباره ذهنم را به خود مشغول کرد. ماجرا از این
قرار بود که اتفاقی برای دختر این شخص افتاده بود که با موضوع آن دفترچه که
چند سال قبل به دستم رسیده بود ارتباط داشت. من روزی وارد دفتر این خانم
شدم و دیدم که بسیار آشفته و پریشان است. بعد مشخص شد فردی که مورد
اعتمادشان بوده و دخترشان را به مدرسه می برده و آورده به مدت یک سال این
دختربچه را مورد آزاد و اذیت قرار میداده است. این مسئله واقعا یک شوک
بزرگ است. من بسیار متعجب شدم که چطور چنین اتفاقی می تواند از طرف یک فرد
قابل اعتماد رخ دهد.»
جز اين هم اگر كمي حافظهي تاريخيمان
را مرور كنيم و دنبال اتفاقات واقعي اينچنيني بگرديم به بزرگترين و
پرحاشيهترين موردي كه برخواهيم خورد پروندهي جنجالي «محمد بيجه» است كه
در آن به 16 پسر تجاوز شده بود و اين كودكان بعد از آن به قتل رسيده بودند.
اين پروندهايست كه هر فيلمسازي اگر بخواهد دربارهي تجاوز به كودكان
فيلمي «مصلحانه» و «هشداردهنده» بسازد در همان اولين قدمهاي تحقيق و پژوهش
به آن برخواهد خورد.
اين بحث و اين زاويه نگاه به فيلم البته
شايد يك بحث فرعي و غيرضرور در حاشيهي اثري تلقي شود كه ميخواهد يك
هشدار جدي به جامعه بدهد و جز اين هم ميتوان بحثهاي مفصلي دربارهي
مشكلات فرمي و همچنين نگاه غلطش به «قصاص» انجام داد. اما جداي اين مباحث
كه همگي پيش از اين گفته شدهاند و از اين پس نيز بيان خواهند شد، موضوع
سوءاستفادهي فيلمسازان ايراني از سوژههاي ملتهب اجتماعي براي بيان
حرفهاي سياسيشان در حال تبديل به يك سنت غلط است كه بايد آن را بيان كرد و
جلوي آن ايستاد. متاسفانه در سالهاي اخير غالب فيلمهاي ايران يا اساسا
اثري خنثي و در هپروت و منقطع از جامعهاند، يا اگر سوژهاي تاثيرگذار هم
برگزيدهاند آن را بهانهاي براي زدن يك حرف ديگر قرار دادهاند و درواقع
از آن موضوع براي بيان حرفهاي اصليشان سوءاستفاده كردهاند. مسير غلطي كه
پوران درخشنده و همكارانش نيز در «هيس....» در حال پيمودن آنند. اينكه ژست
ساخت فيلم اجتماعي مصلحانه بگيريم و درعوض شعارهاي فمنيستي گلدرشت خودمان
را سردهيم.
منبع: رجانیوز