* تصویری که هم اکنون به عنوان سریال «مختارنامه» پخش می شود، دقیقا همان تصویری است که 10سال قبل مدنظر نویسندگان( من، حسن و داود میرباقری)بود.
* به جز صحنه های مربوط به حضرت ابوالفضل(ع) بخش دیگری از سریال دچار ممیزی نشد.دلیلش هم این بود که در این 10سال باور مخاطب ما به قدری رشد کرد که حتی از آن چیزی هم که ما فکرش را می کردیم جلوتر رفت. مثلاً مردم به ما اشکال می گیرند که چرا شخصیت ها در این سریال سیاه و سفید هستند؟ و یا این که چرا شمر حتماً باید برص داشته باشد و یا اینکه چرا شمر در این سریال، قاری قرآن و وجیه نیست؟ این واکنش ها برای من خیلی قشنگ بود. چون نشان می دهد که مخاطب، خیلی جلوتر از ما عمل می کند.
*(سوال می شود)بااینکه برخی مخاطب های سریال دوست
داشتند که اشقیا در این سریال با شدت بیشتری خونشان ریخته شودچرا چهره
مختار و قیام او را مهربان تر از آنچه بود نشان دادید؟
اصلاً چرا باید
مخاطب یک فیلم از کشته شدن آدم ها- ولو شر- لذت ببرد؟ آن هم با آن شکل های
بسیار فجیع مثل انداختن در روغن جوش. لذت بردن از مثله شدن یک آدم، ولو
اینکه از شقی ترین باشد به نظر من در قاموس مسلمانی نیست. این هم که در
افواه شنیده می شود که مختار ظهور کرد تا دل ما را خنک کند، بازهم جای بحث
جامعه شناسی دارد که اگر جامعه به سمت چنین مسائلی برود، احساسی و هیجانی
می شود. به نظرم باید انتظار مخاطب را عمیق تر کنیم. البته یک عده هم الآن
انتقاد دارند که این سریال را به شکل خشنی ترسیم کرده و خیلی خون و خون
ریزی دارد. ضمن این که در اخبار تاریخی هم این طوری نوشته نشده که یک
قهرمان شیعی بلاهایی چون کندن پوست و مثله کردن و انداختن دشمن خود در روغن
داغ انجام داده.
* آنچه در «مختارنامه» به تصویر درآمده، هیچ تنافری با واقعیت های تاریخی ندارد. درباره قتل اشقیا هم روال به همین ترتیب بوده. مثلا نوشته شده که شمر به همان شکل در ویرانه ای در یک دهکده کشته شد؛ با یک تغییرات خیلی جزئی که هنر درام ایجاب می کرد. به طوری که لطمه ای به استناد کار وارد نکرده است. «مختارنامه» یک کارکاملا مستند است و به موازات تاریخ پیش رفته است.
* من فعالیت سینمایی خودم را از انجمن سینمای جوان خرم آباد شروع کردم که حاصل آن نوشته شدن دو سه تا فیلمنامه سینمایی بود. همین فیلمنامه ها واسطه آشنایی من با آقای میرباقری شد. وقتی برای تحصیل در دانشکده خبر به تهران آمدم ایشان قلم من را که دیدند تشویق کردند. آنجا بود که آقای میرباقری از من خواست که به همراه برادرش حسن، در نوشتن فیلمنامه «سلمان فارسی» به او کمک کنیم. اما این کار ادامه پیدا نکرد و ماجرای سریال «معصومیت از دست رفته» پیش آمد که همراه با او و حسن فیلمنامه اش را نوشتیم. بعد از آن بلافاصله «مختارنامه» را نوشتیم.
* بعد از مشخص شدن خطوط کلی قرار شد تا هم من و هم حسن دو ورسیون 13 قسمتی بنویسیم که با اضافات شد 20 قسمت. بعد دیالوگ هم وارد کردیم. درباره مختارنامه هیچ بحثی نداشتیم. هر دو تا هم داعیه دار هستیم و برای حرف هایی که می زنیم، هم تکنیک و فن بلدیم. با این گفت وگوهایی که با هم داریم مقصد و شخصیت و مضامین طراحی می شود.
*در آن روزهایی که مشغول نوشتن «مختارنامه» بودم، یکی از درگیری های ذهنی ام این بود که بهتر است احساسی باشم یا عاقل؟به خصوص اینکه در آن زمان تازه به تهران آمده بودم و برای من که در یک محیط روستایی پاک پرورش پیدا کرده بودم، دیدن بعضی اتفاقات در این شهر باورپذیر نبود. مثلا اینکه یک جوان برای سوار شدن به اتوبوس یک پیرمرد را هل می داد؛ ما این چیزها را ندیده بودیم. تربیت خانوادگی ما این گونه مسائل را برنمی تافت. به همین دلیل اوائل خیلی سرخورده شدم؛ در حد افسردگی! به خصوص اینکه دانشکده ای که در آن تحصیل می کردم، درست در مرکز شهر و اوج شلوغی بود. هم آن موقع و هم الان یکی از بهترین سرگرمی های من رفتن بین مردم و دیدن کاراکترهای فیلمنامه هایم است. یعنی کاراکترهایی که در ناخودآگاهم هستند را با همان حالت و لباس می بینم.
* مختار، قهرمانی است که اصلا احساسی نیست، حتی در برخورد با همسر و نزدیک ترین اطرافیانش با خرد برخورد می کند.
* خیلی ها به دنبال محل آرامگاه کیان هستند تا به زیارت او بروند و برایش فاتحه بخوانند. اگر در سریال «مختارنامه» همین شخصیت هم معرفی و قدردانی شده باشد، باز هم موفق است... آرامگاه کیان مشخص نیست. می توانیم بگوییم که آرامگاه او در دل همه ما ایرانی هاست.
*اگر الان می خواستم مختارنامه را بنویسم، مطمئناً با نگاه امروز، خیلی سعی نمی کردم که همه چیز را بگویم. سعی می کردم تا وجوه دراماتیک را به شکل مبسوط تری، به ویژه در پردازش شخصیت های اصلی تقویت کنم و به حاشیه های بیرونی جنگ ها کمتر پرداخته شود. تماشاچی ما جاهایی که داستان از اصل ماجرا دور شد، احساس کسالت پیدا کرد. در شخصیت پردازی هم از ترسیم شخصیت ها به شکل سیاه و سفید پرهیز می کردم. من امروز شمر قاری قرآن را از آنچه در مختارنامه به تصویر کشیده شده بیشتر می پسندم.
* قبل از این انقلاب یک نفر مثل شریعتی آمد از دل جامعه شناسی ما ایرانی ها کار کرد و جواب گرفت. خود حضرت امام خمینی (ره) چطور توانست مردم را به قیام وادارد؟ چون حرفی که می زد از دل مردم بود. در هنر هم ما باید به جامعه آینه و تابلو بدهیم. متأسفانه الان در دانشکده های هنری و سینمایی ما، آموزه ها و نظریه های غربی را تدریس می کنند. این باعث بسته شدن دست و دل هنرمند و دادن عینک سیاه و به او می شود.
* دانشکده های هنری ما به طرز عجیبی مغز دانشجویان را مسخ می کنند. فرمول هایی هم که به آن ها یاد می دهند، انتهایش می شود «جدایی نادر از سیمین» که نمایش نیست، بلکه در واقع یک تحلیل درباره موضوعی سیاسی- اجتماعی است که می شد آن را توی یک مقاله هم نوشت. ولی سرو دست می شکنند. برای آن، درحالی که اصلاًنمایش نیست.