بولتن نیوز: در سه حدیث از مولیالموحدین حضرت علی (ع) نقل است که: «بزرگترین گناهان نزد خداوند آن گناهی است که انجام دهندۀ آن، گناه را کوچک شمارد. "میزانالحکمه، ج3، ص452" بزرگترین گناهان نزد خداوند، آن گناهی است که انجام دهندۀ آن اصرار بر انجامش داشته باشد. "میزانالحکمه، ج3، ص453" بپرهیز از اینکه کارهای زشت و ناپسند را آشکارا انجام دهی، پس انجام گناه به صورت آشکارا، خود بزرگترین گناهان است. "میزانالحکمه، ج3، ص451"» در حدیثی دیگر هم از پیامبر اعظم (ص) آمده است: «بترس از مستی گناه، زیرا برای گناه مستیای هست که از مستی شراب بدتر و شدیدتر است. بحارالانوار، ج77، ص103»
آنچه از کلمات گوهربار بالا در مورد اثرات سوء گناه کردن میتوان استخراج کرد این است که کوچک شمردن، تکرار کردن و علنی کردن گناه از خود گناه بدتر و مصیبتآورتر است تا آنجا که تبدیل به لذت شده و حتی از لحاظ روانی، خنثی کنندۀ همۀ کمبودهای شخصیتی خواهد بود. به عبارت دیگر، علت اصلی نضجگرفتن و گسترش گناه در جامعه، در حوزۀ مباحث نرم افزاری و فرهنگی بوده و بازدارندگی را باید از این بخش آغاز کرد. یعنی در ابتدا باید از لحاظ ذهنی، قبح گناه را در بین مردم افزایش داد و بعد از آن در مظاهر عینی، به مقابله با گناه پرداخت. تا وقتی در فرهنگ جامعه، گناه -هرچه که میخواهد باشد- مذموم نباشد، هر نوع مخالفت عینی با آن، نوعی مقاومت اجتماعی را در پی دارد. حال میخواهیم از این منظر به بعضی اتفاقات این چند روزه نگاه کنیم و ببینیم چطور در حال از دست دادن سرمایههای اخلاقی خویش هستیم.
تقریباً یک ماه پیش در اخبار آمد که یک روحانی، به علت نهیازمنکر دو جوان و درگیری با ایشان، کارش به جایی رسید که یک چشمش را با بطری شکسته درآوردهاند. در همان روزها بود که خبری دیگری پخش شد و آن هم یک افتضاح اخلاقی در خمینیشهر اصفهان. شکل این فساد آنقدر رقّتآور است که قلم از نگارش آن عرق شرمندگی ریخته و همۀ نوشته را در هم میکند. هنوز از شرم واقعۀ خمینی شهر در نیامده بودیم که افتضاح کاشمر قوز بالا قوز شد و رگ غیرت را در حد ترکیدن کلفت کرد. اضافه کنید به همۀ اینها تکرار ترور روحانی آمر به معروف که چند روز پیش حادث شد و قتل روحالله داداشی که برای همه بهتآور و غیرقابل باور بود. اما این فسادهای اخلاقی - اجتماعی به همین جا ختم نمیشود. بدون شک آنچه امروزه ما در سطح خیابانها به عنوان پوشش بعضی زن و مردها میبینیم، عین فساد است. کشته شدن بعضی جوانان بسیجی ما که نتیجۀ درگیریشان با اوباش هست، حجم عظیمی از طلاقها که به خاطر مشکلات جنسی و اخلاقی است، خبرهای چندباره در مورد اسیدپاشی و رقیبکُشی و غیره، همه مثالهای اسفبار دیگری است از موضوع مورد بحث. البته همۀ این نقاط سیاه اخلاقی اجتماعی، نباید باعث تیره شدن دیدگاه ما نسبت به جامعهای که در آن زیست میکنیم شود. اصولاً هر نوع تک بُعدی نگری در این گونه ترسیمگریها، تنها باعث قلب حقیقت میشود و باید قلّت بدیها را در کنار کثرت خوبیها دید.
اما انصافاً علت انجام دادن و زیاد شدن این بزههای اخلاقی چیست؟ چه شده در جامعۀ ما که دوستدار تبدیل شدن به مدینۀ فاضلۀ اسلامی است، هر از چند وقت گاهی، این مصیبتهای دون شأن رخ میدهد و بدتر آنکه گویی رشد ارتکاب به آنها در حال زیاد شدن است؟ البته قبول داریم که هیچ جامعهای بدون خطا نخواهد بود، اما آخر خطاکردن هم حدی دارد و صدالبته که این حد برای جامعهای مثل ما خیلی تنگتر از چیزی است که فعلاً در جامعه شاهد آن هستیم.
آنچه به نظر میرسد این است که در جامعۀ ما هزینۀ گناه کردن خیلی پایین است و این باعث شده تا افراد، منکرات اخلاقی را با فراغ بال انجام دهند. پایین بودن هزینۀ گناه در جامعه باعث میشود تا بزرگترین آنها نیز کوچک شمرده شوند، چه برسد به حقیرترینشان. در نتیجه وقتی گناه کوچک شد - چون ظاهراً ضرری برای انجام دهندۀ آن ندارد - تبدیل به تکرار میشود و آنقدر این روند ادامه پیدا میکند که آن فعل غیراخلاقی، قسمتی از زیست فرد شده و زمینهساز گناهان و بزهکاریهای بزرگتر میشود – تخممرغ دزد، شتر دزد میشود – وقتی یک چیز عادت شد، محدودیت مکانی برای بروز خود نمیطلبد و دوست دارد در همه جا، گفتمان حاکم باشد و وقتی اینجور شد، بودنش منفعت رسان و لذت بخش و نبودش نقص و ضررآور محسوب میشود. پس میبینیم چطور گناه، که در اصل عامل همۀ بدبختیهای ماست، در یک پروسۀ نامحسوس تبدیل به رکن زندگی فردی و اجتماعی میشود تا جایی که مقابله با آن به منزلۀ مبارزه با سبک زندگی برخی افراد است و به این شکل، هزینۀ مقابله با منکر بالا میرود و وای بر جامعهای که در آن مبارزه با گناه، گران تمام میشود. توجه داشته باشید منظور از پایین آمدن هزینۀ گناه در جامعه این نیست که ابتداً و صرفاً برخوردهای انتظامی و قضایی در جامعه متزلزل شده. بلکه در اصل، فشارها و تنبیههای اجتماعی نسبت به برخی گناهان از بین رفته و دیگر آن زشتی مد نظر و رفتارهای متأثر از آن در بین مردم جایگاهی ندارد و در طول آن و به تبع آن، برخوردهای قانونی نیز، تضعیف شده.
به طور مثال نگاهی بیاندازیم به پروسۀ بیحجابی در جمهوری اسلامی. آنچه به طور قطع میتوان گفت این است که وضع حجاب در اوایل انقلاب و سالهای دفاع مقدس در کشور ما اینقدر افتضاح نبود. اما هرچه به سالهای جلوتر میرسیم – بخصوص پس از دوران به ظاهر اصلاحات – شاهد این هستیم که تغییر در نرمافزار و سخت افزار حجاب ایجاد شده و شدت مییابد. یعنی از یکسو فلسفۀ حجاب به تمسخر گرفته شده و بیمعنی نشان داده میشود و از سوی دیگر مظاهر بیحجابی در جامعه شیوع پیدا میکند. اما واکنشهای فرهنگی و اجتماعی نسبت به این پدیده چه بود؟ واقعاً اگر این نوع از برخوردارها مناسب بود که امروز ما این نبود. پس معلوم است با بیحجابی مقابلهی اجتماعی مکفی نشده و این امر به تدریج یک مشکل درجۀ چندم و حتی یک وضعیت خنثی تلقی شد و با کوچک شدن قبح این منکر در جامعه، شاهد این هستیم که رویههای جدیدتر و بزرگتری از آن در جامعه بروز کرده و دائم با جلوههای مختلف تکرار شده و چون اصلاً بیحجابی یک پدیدۀ آشکار و اجتماعی است، سرایت سریع و گستردهای داشت. در نتیجه به طور هم زمان شاهد دو جریان هستیم. جریان اول بیحجابی را تا مرز عادت پیش میبرد و آنرا تبدیل به یک رکن طبیعی زیست ما میسازد و جریان دوم که باید در حروزۀ فرهنگ و اجتماع با این خطای بزرگ مقابله میکرد، نه تنها مقاومت اجتماعی نسبت به این بزه اخلاقی نشان نمیدهد بلکه در حوزۀ برخورد قانونی، تن به یکسری کارهای سطحی و بیاثر داده و وضعیت کنونی را بوجود آورد. توجه کنید که این خط سیر برای خیلی از منکرات دیگری که در جامعه وجود دارد نیز صادق است.
اما چطور باید در جامعۀ ما این اتفاق بیافتد و انجام افعال غیراخلاقی، پُر خرج شود؟ در وهلۀ اول و به عنوان اساس کار، باید با انجام کارهای فرهنگی در قالب فعالیتهای فکری-هنری، سعی در بازگشت قبح گناه به جامعه نمود و تلاش کرد تا مقاومتهای اجتماعی مردمی بالا رود و به این طریق هزینۀ گناه کردن را افزایش داد. اما از این موضوع گذشته، به نظر میرسد از سه منظر قانون و اعمال کنندۀ قانون و نمایش اعمال قانون نیز میتوان به این موضوع نگاه کرد. یعنی در ابتدا باید دید آیا برای مجازات کردن بزهکاریهای اخلاقی و اجتماعی، قانونی هست یا خیر؟ البته که در این مورد قانون هست، ولی بعضی قوانین کلی و مبهم و قدیمی هستند و به همین دلیل است که سالها و حتی تا امروز، قوۀ قضائیه درگیر تغییر قوانین بوده و هست و با توجه به اتفاقات رخ داده، سرعت بخشیدن به ترمیم قوانین امری حیاتی مینماید. البته جای تقدیر از قوه محترم قضائیه دارد چرا که این قوه نشان داده برای بررسی و پی گیری چنین پرونده ها و موضوعاتی، عزم جدی دارد و شاهد مدعای ما نیز رسیدگی سریع و حتی حارج از نوبت به چنین پرونده هایی است.
اما از سوی دیگر، عاملان اجرای قانون در جامعه که در رأسشان نیروی انتظامی است نیز در این مورد از اهمیت بالایی برخوردارند. هر چه قدر هم که در کتاب قانون ما، نکتۀ خوب و مفید باشد اما کنندهای وجود نداشته باشد، انگار که اصلاً آن قانون وجود ندارد. پس افزایش سلامت، کیاست، قاطعیت و جسارت نیروی انتظامی سهم بسزایی در پیشگیری و مقابله با جرایم داشته و میتواند نوید بخش کاهش چنین اتفاقات شرمآوری در جامعه باشد. در ضمن جهتگیریهای نیروی انتظامی نیز جای تأمل دارد. به عبارت دیگر، لازم است تا این نیرو بجای پرداختن به مسائل پیش پا افتاده و گیر دادن به موارد جزئی مثلاً اندازۀ مانتوها و روسری زنان، درمان این چنین مشکلاتی را به بخشهای دیگر واگذاشته و مراقب آمرین معروف و بسیجیها و قهرمانان ملیمان باشد تا شاهد تکرار تعرض و قتل ایشان نباشیم.
اما وجه سوم این کار، بر دوش رسانه است. از چه جهت؟ از این جهت که اعمال قانون انجام گرفته در جامعه باید در سطح عمومی نمایش داده شود تا همگان ببینند و معتقد شوند که در جامعه دارد چنین برخوردی با قانونشکنان میشود و این بازدارندگی گستردهای خواهد داشت. اما آنچه در عمل میبینیم این است که فلانی هزاران میلیون تومان از پول بیتالمال را میخورد اما در رسانۀ ملی چهرهاش را شطرنجی میکنند. طرف زده پدر یک خانواده را درآورده، اما انگار تلویزیون ما عهدهدار شرمندگی فرد خاطی است و جوری وی را نشان میدهد که دل مرغ نیز برایش کباب میشود، چه برسد به ما که یک انسان ایرانی با احساسیم. در نتیجه همکاری چهار جانبۀ نهادهای فرهنگی، قوۀ قضائیه، نیروی انتظامی و رسانۀ ملی میتواند باعث بالارفتن هزینۀ گناه در جامعه شده تا از این پس شاهد این باشیم که به جای بیرون آمدن چشم آمربهمعروف، چشم خاطی از صورتش کنده شود.
سید مجتبی نعیمی