در ابتدا به مطلبی از محمد ایمانی که با عنوان«فتیله جنگ را چرا نمیکشید!»در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان به چاپ رسیده میپردازیم:
آیا
فتیله جنگ آمریکا در سوریه نم کشیده است؟ چهارشنبه گذشته اعلام شد حمله
آمریکا و متحدانش به سوریه روز پنجشنبه آغاز میشود و 3 روز ادامه خواهد
داشت. پنجشنبه اما روز خوبی برای آمریکا نبود. اوباما و کامرون -به اضافه
اولاند- ابتدا در شورای امنیت با مانع روسیه و چین روبرو شدند. شوک دوم را
مجلس عوام انگلیس به دیوید کامرون داد، هنگامی که معلوم شد 272 نماینده
موافق جنگ از عهده 285 نماینده مخالف برنیامدهاند و نه تنها مجلس عوام،
ترمز دولت انگلیس را کشیده بلکه آشکار شده که اکثریت حزب حاکم در پارلمان
نیز زیرسوال رفته است.
این اولینبار از سال 1782 به این طرف است
که طرح نخستوزیر برای آغاز جنگ علیه کشور دیگر با رأی منفی پارلمان مواجه
میشود. همزمان 140 عضو مجلس نمایندگان آمریکا از اوباما خواستهاند پیش از
هر نوع اقدام نظامی موافقت کنگره را جلب کند. جان بوینر رئیس مجلس
نمایندگان از اوباما خواسته تا هدفش از اقدام نظامی به سوریه را توضیح دهد.
فعلا تب تند روز چهارشنبه به عرق سرد نشسته است. گویا فتیلهای که
رژیمهای آمریکا، انگلیس، اسرائیل و عربستان برای چاشنی انفجار جنگ تدارک
کردند، برخلاف 12-10 سال قبل نم کشیده و به این سادگی آتش نمیگیرد.
بیشفعالی
مشخصا در رفتار 3 رژیم آمریکا، سعودی و صهیونیستی موج میزند. اما هر
بیشفعالیای نشانه ابتکار عمل نیست. حرکات کسی که وسط یک باتلاق پا نهاده،
گاه چشمگیر است اما الزاما نشانه ابتکار عمل و تدبیر نیست. اینکه بپرسیم
آیا آمریکا و اسرائیل و عربستان وارد جنگ سوریه میشوند یا خیر، در اصل
سوال غلطی است. آنها از فروردین 1390 - دو سال و نیم پیش- به صورت پیدا و
پنهان جنگ با سوریه را آغاز کردهاند اما به اذعان برخی مقامات اطلاعاتی
اسرائیل هیچ توقع نداشتند جنگ سوریه بیش از چند هفته یا حداکثر چند ماه طول
بکشد همانگونه که پیشبینی نمیکردند اشغال جنوب لبنان توسط اسرائیل در
سال 1982، ضربهای به رژیم تلآویو بزند که دیگر نتواند کمر راست کند.
سر
بر آوردن حزباله و سپس حماس و جهاد اسلامی و اکنون «سوریه جدید» از دل
این همه جنگ برای محور شرارت «غربی-عبری-عربی» فاجعه در فاجعه است. سوریه
نهمین کشور اسلامی است که در 15 سال اخیر در معرض جنگافروزی محور شرارت
قرار میگیرد اما توالی این جنگها سند ابتکار عمل این محور نیست. اگر جز
این بود رژیم صهیونیستی به ریسک بزرگ در جوار مرزهای فلسطین اشغالی تن
نمیداد و رژیم سعودی و آمریکا علنا- به تعبیر رابرت فیسک در ایندیپندنت-
هم جبهه القاعده نمیشدند.
با این همه از 4-3 ماه پیش معلوم شد که
جنگ در سوریه مغلوبه شده و ارتش با کمک حزبالله و دفاع الوطنی و مشورتهای
راهبردی ایران در حال پایان دادن به کار گروههای مسلح و تروریست در
مناطقی نظیر حمص و حلب و القصیر و حومه دمشق است. فتحالفتوح «القصیر» ضرب
شست جانانه به 2 سال جنگجهانی علیه سوریه بود و برق از سر استراتژیستهای
نظامی و سیاسی غرب پراند. اتهام کاربرد تسلیحات شیمیایی در چنین شرایطی از
سوی آمریکا و انگلیس علم شد.
آیا معقول است که طرف پیروز جنگ متوسل
به سلاح شیمیایی آن هم نه علیه تروریستها و گروههای مسلح دشمن بلکه علیه
شهروندان و کودکان حومه دمشق شود؟! به راستی چرا از گروههای مسلح مورد
حمایت غرب کسی در این به اصطلاح حمله شیمیایی کشته نشد و قربانیان صرفا
کودکان و شهروندان غیرنظامیاند؟! آمریکاییها و متحدان آنان در پاسخ به
این قبیل سوالات همانقدر بیسروسامانند که در هدفگذاری حمله مدعایی. آنها
از هدف 2 سال پیش براندازی رژیم سوریه و ادعای اوباما مبنی بر اینکه «اسد
باید برود» به «نقطهزنی موشکی 3 روزه» و «تنبیه رژیم سوریه» عقب نشستند و
حالا پس از یک هفته هارت و هورت به معنای واقعی کلمه، آقای اوباما به شبکه
PBS میگوید «درباره حمله به سوریه هنوز تصمیمی گرفته نشده است».
آیا
آنها اول شلتاق میکنند و حرف میزنند و رجز میخوانند و سپس درباره
پیامدهای آن فکر میکنند؟ آیا آنها فهمیدهاند که روزگار «بزن درو»یی سپری
شده است؟ حقیقتا در مغز کسانی چون باراک اوباما و چاک هیگل وزیر جنگ آمریکا
چه میگذرد؟پاسخ این سوال را که در مغز اوباما و هیگل چه میگذرد، باید به
سخنان رابرت گیتس وزیردفاع اسبق دولت اوباما در بهمن 1389 ارجاع داد که به
عنوان ژنرال دارای سابقه ریاست سازمان سیا به افسران دانشگاه نظامی وست
پوینت گفت «هر وزیر دفاعی که پس از این رئیسجمهور را برای لشکرکشی به
خاورمیانه و آسیا ترغیب کند، حتما مغزش معیوب است و مغز او باید آزمایش و
مداوا شود».
مسئله آمریکا این نیست که میتواند جنگی را آغاز کند
یا خیر، بلکه مهم این است که جمع کردن پهنه جنگ و محدوده زمانی و مکانی آن
از اختیار آنان خارج است. انفجار مقر تفنگداران آمریکایی در بیروت یک سال
پس از اشغال لبنان توسط رژیم صهیونیستی (23 اکتبر 1983) که منجر به هلاکت
241 نظامی آمریکایی شد، شروع مدلی پیشبینیناپذیر از این جنگهای نامتقارن
است و طبیعتا توانایی امروز دفاعکنندگان، دهها برابر 30 سال پیش ارزیابی
میشود. مثلا تصور کنید یک ناو جنگی آمریکا درست مقابل ناظران چهارسوی
دریای مدیترانه طعمه انفجار از زیر و رو و آسمان و دریا شود یا پنجه مرگ به
حیفا و تلآویو گسترش یابد.
عملیات استشهادی در سوریه 30 سال پیش
فاقد مفهوم بود اما اکنون غیر از دهها هزار سوری آماده عملیات استشهادی-
به نوشته گاردین- دهها خلبان این کشور نیز برای عملیات شهادتطلبانه اعلام
آمادگی کردهاند و به همه اینها علاوه کنید صدها هزار دلاور غیوری که در
چهارگوشه جهان اسلام سالها برای زدن به قلب دشمن روزشماری کردهاند و خبط
وخطای محور شرارت، دست بسته آنان را برای هرگونه دفاع مشروع خواهد
گشود.سوریه، نه افغانستان است و نه عراق که اگر چنین بود باید ظرف چند روز
تا چند هفته- درست مانند سالهای 2001 و 2003 میلادی- در برابر جنگافروزی
غرب سقوط میکرد.
اوضاع آمریکاییها اگر در عراق و افغانستان خوب
بود مجبور به تخلیه یا تصمیمگیری به انجام آن نمیشدند. به رغم گذشت 3 سال
صدای سیلی آبداری که ژنرال 4 ستاره «مک کریستال» نواخت همچنان در گوش
اوباما زنگ میزند. این فرمانده آمریکایی نیروهای ناتو و ائتلاف در
افغانستان تیرماه 1389- ژوئن 2010- گویا که از جنگ به ستوه آمده باشد،
مصاحبهای تکاندهنده انجام داد و همین به اخراج وی انجامید. مک کریستال در
آن مصاحبه گفته بود «ترسوها در کاخسفید نشستهاند.
کسانی چون جو
بایدن معاون رئیسجمهور، دلقک و حیوانهایی زخم خوردهاند. بحران افغانستان
را با فرمولهای غربی نمیتوان حل کرد. وقتی با اوباما ملاقات کردم، او
اصلا شناختی نداشت و از بحران افغانستان سر درنمیآورد. ملاقات با او
مأیوسکننده بود». 2 سال پس از این شوک بزرگ، مشاور ژنرال اودیرنو فرمانده
نیروهای اشغالگر در عراق به صف یاغیان پیوست و داغ مک کریستال را برای
اوباما و پنتاگون تازه کرد.«اما اسکای» مشاور ژنرال اودیرنو در استخدام
ارتش آمریکا و مدتی فرماندار غیرنظامی کرکوک بود که 10 سال در بیتالمقدس
اشغالی فعالیت کرده و متخصص امور اعراب است.
گاردین ضمن مصاحبه با
اسکای در تاریخ اول مرداد 1391 مینویسد «مشاور ژنرال اودیرنو پس از چند
سال حضور در عراق با نگرانی میگوید غرب باید منتظر انتقام این جنگ باشد.
چرا هیچ کدام از مقامات دو سوی آتلانتیک (آمریکا و انگلیس) قبل از حمله به
عراق برنامه صحیحی نداشتند و به این خاطر بازخواست نشدند؟ من نگران
تاثیراتی هستم که ماجرای عراق بر جهان عرب باقی گذاشته است. اشتباه عراق،
در افغانستان نیز تکرار شده است. سیاستمداران دو سوی آتلانتیک باید به خاطر
این دو جنگ فاقد استراتژی و برنامهریزی مواخذه شوند. غرب از فهم اینکه
چرا این قدر خشونت به بار آورده، درمانده است. ما بعد از 10 سال جنگ
دشمنان بیشتری را به وجود آوردیم.
ممکن است از نظر سیاستمداران ما
با بیرون کشیدن نیروها، همه چیز پایان یافته باشد اما از نظر جهان اسلام،
پایان نیافته است. صدها هزار مسلمان در افغانستان و عراق کشته شدند. باید
از خود بپرسیم چرا چنین فجایعی پدید آمد؟ و آنها سالهای بعد چگونه انتقام
خواهند گرفت؟ ما از محدودیت قدرتمان درس و عبرت نمیگیریم.» سخنان کریستال و
اسکای، عصاره ارزیابی میدانی دهها آمریکایی و انگلیسی حاضر در متن «جنگ
جهانی چهارم» است که میدانند گزینههای پیش روی رژیمهای متبوع آنان در
معرض اشباع شدن و قفل شدگی کامل است؛ اگرنه لازم نبود مثلا تونی بلر برای
جنگافروزی به کمیته تحقیق چیلکات در انگلیس احضار شود یا دیوید کامرون با
«نه» - به تعبیر دویچه وله تحقیرآمیز- پارلمان روبرو شود.
رژیم
آمریکا 12 سال پیش با تحریک انگلیس و اسرائیل وارد فاز جنگهایی شد که
نومحافظهکارانی چون مایکل هیدن و جیمز وولسی (روسای سازمان سیا) از آن به
عنوان جنگ جهانی چهارم با 23 کشور اسلامی یاد کردند. هدف از این جنگ انهدام
اسلام سیاسی و تغییر نقشه و مرزهای جهان اسلام عنوان شد اما آمریکا به
عنوان مثال فقط در عراق نه تنها همه چیز را از دست داد و با بلاهت تمام
بستر روی کار آمدن اسلامگرایان متحد ایران را فراهم آورد، بلکه تابوت 4474
نظامی خود را که عمودی به عراق رفته و حالا افقی برمیگشتند پذیرا شد.
هزینههای هنگفت دو جنگ عراق و افغانستان بالغ بر 6 هزار میلیارد دلار
برآورد میشود و سوال این است که بدهکارترین دولت جهان- با قریب 17 هزار
میلیارد دلار بدهی- قرار است از فاز جنگ نیابتی نافرجام که هزینههای آن بر
دوش عربستان و قطر و ترکیه افتاد، به فاز جنگ و خسارت مستقیم برگردد؟!
آمریکا
در این 12 سال پر از حماقت هر آنچه در چنته داشت رو کرد. اما جبهه و محور
مقاومت هنوز برگهای برنده و رو نشده بسیاری دارد که چشمههایی کوچک از
آنها را در جنگهای 33 روزه، 22 روزه و 7 روزه رو کرد. مقامات آمریکا و
انگلیس در این یک هفته زیادی حرف زدند اما ولی امر جبهه مقاومت و بیداری
اسلامی هنوز چند جمله حکیمانه بیشتر نگفته است؛ آمریکاییها بدانند مطمئنا
از این مسئله ضرر خواهند کرد همچنان که در عراق و افغانستان ضرر کردند. این
دخالتهای نظامی نفرت ملتها را نسبت به آنها زیاد میکند و آنان را در
منطقه بدنامتر میکند، به علاوه که هیچ آینده روشنی ندارد... منطقه مثل
انبار باروت است.فعلا که گویا فتیله جنگافروزی آمریکا نم کشیده است.
روزنامه ی خراسان ستون یادداشت روز خود را به مطلبی از مهدی حسن زاده با عنوان«تاملي بر وعده بهبود ۱۰۰روزه معيشت»اختصاص داد:
محافل
اقتصادي طي روزهاي اخير بيش از هر موضوع با وعده بهبود ۱۰۰روزه وضعيت
معيشتي مردم مواجه هستند. در حقيقت دولت يازدهم بهبود نسبي و سريع وضعيت
معيشتي مردم را به عنوان نخستين اولويت کاري خود اعلام کرده است. نيازي
نيست کارشناس اقتصادي باشيم تا ضرورت و فوريت بهبود وضعيت معيشتي را در
شرايط فعلي درک کنيم بلکه وضعيت افزايش قيمت ها براي هر مصرف کننده ضرورت و
فوريت اقدام براي بهبود معيشت را قابل درک مي سازد. با اين حال بهبود
۱۰۰روزه وضعيت معيشتي با توجه به شرايط موجود اقتصاد کشور با چالش هايي
مواجه است که بايد برنامه هاي موردنظر با لحاظ اين نکات طراحي شود:
۱
- نخستين چالش پيش روي وعده ۱۰۰روزه دولت افزايش مطالبات مردم در شرايطي
است که امکان تحقق آن سخت است. به دلايل متعدد اقتصاد ايران با وجود چشم
اندازهاي مثبت بلندمدت و حتي ميان مدت (به واسطه منابع انرژي فراوان، نيروي
انساني تحصيلکرده و شرايط جغرافيايي مطلوب) در کوتاه مدت با استناد به
آمارهاي رسمي و غير رسمي درباره نرخ رشد اقتصادي، نرخ تورم، کسري بودجه و
... شرايط سختي را در پيش رو دارد. در چنين شرايطي طرح مستمر وعده ۱۰۰روزه
حتي با وجود توضيح مسئولان اجرايي درباره اين که طي ۱۰۰روز قرار نيست همه
مشکلات معيشتي حل شود، ممکن است موجب افزايش مطالبات مردم شود. آن هم در
شرايطي که رئيس جمهور محترم طي چند نوبت تاکيد کرده است که مشکلات اقتصادي
در کوتاه مدت رفع نمي شود.
۲ - اما دومين چالش در مقام طراحي و
اجراي اقدامات به چالش تعارض اقدامات کوتاه مدت و بلندمدت ارتباط دارد.
ترديدي نيست که درحوزه اقتصاد بسياري از اقدامات کوتاه مدت با منافع
بلندمدت اقتصادي مردم تعارض دارد.
به ويژه در حوزه معيشت اقدامات
کوتاه مدت زيادي را مي توان متصور بود که با منافع بلندمدت اقتصادي در
تعارض است. به عنوان نمونه افزايش حقوق کارمندان و کارگران به تشديد کسري
بودجه دولت و ناتواني کارفرمايان از پرداخت حقوق کارگران و تعديل نيروي کار
منجر خواهد شد. کاستن از ماليات حقوق بگيران هم موجب کاهش درآمدهاي
مالياتي دولت و افزايش کسري بودجه خواهد بود. افزايش يارانه نقدي بدون
اجراي فاز دوم هدفمندي نيز کسري منابع و مصارف هدفمندي را فزون تر خواهد
ساخت.
در هر صورت اقتصاد کشور طي دوره هاي زياد از جمله سال هاي
اخير با مثال هاي زيادي از اين دست مواجه است که تامين منافع کوتاه مدت،
منافع بلندمدت در حوزه اقتصاد را تحت تاثير قرار داده است. البته مي توان
اميدوار بود دولت جديد که همواره منتقد سياست هاي اقتصادي کوتاه مدت بوده
است، از طرح چنين برنامه هايي مبرا باشد اما تاکيد مکرر بر بهبود ۱۰۰روزه
معيشت مي تواند اين خطر را به دنبال داشته باشد که انتظارات افکار عمومي
براي بهبود معيشت در کوتاه مدت تشديد شود.
۳ - با وجود تعارض نگاه
کوتاه مدت و بلندمدت درباره اصلاحات اقتصادي نگاهي به مشکلات اقتصادي از
جمله چالش هاي پيش روي معيشت مردم نشان مي دهد که برخي مشکلات به اين دليل
که نه از سنخ اقتصاد بلکه از سنخ مديريت و ضعف هماهنگي در عرصه اجراست، در
کوتاه مدت قابل حل است. به عنوان مثال اختلاف نظر دستگاه هاي مسئول درباره
نحوه اختصاص ارز کالاهاي اساسي و دارو نشان مي دهد مديريت به منزله هماهنگي
در مجموعه دولت و تصميم گيري نهايي براي اجرا دچار اشکال است.
۴ -
اما چالش ديگر مشغول شدن به برنامه هاي کوتاه مدت به جاي پرداختن به برنامه
هاي بلندمدت براي اصلاحات اقتصادي و بهبود معيشت است. واقعيت اين است که
مشکلات معيشتي امروز تا حد زيادي ريشه هاي بلندمدت دارد. تورم ۲ رقمي سال
هاي سال است که مهمان اقتصاد است و ريشه آن وابستگي هزينه هاي جاري به
درآمدهاي نفتي و تبديل بانک مرکزي به قلک اختصاصي دولت است که خروجي آن
بهره وري پايين، هزينه تراشي بالا و در نتيجه تورمي است که با ساختار
اقتصادي کشور عجين شده است و براي برون رفت از اين چرخه معيوب منجر به تورم
و اصلي ترين عامل تضعيف وضعيت معيشتي مردم هيچ راهکار کوتاه مدتي وجود
ندارد.
۵ - نکته ديگر توجه به تعارض برخي طرح ها و برنامه هاي ارائه
شده در روزهاي اخير با هدف بهبود کوتاه مدت معيشت است. به ويژه در حوزه
صنعت و تجارت تاکيد بر آزادسازي تعيين قيمت برخي محصولات از جمله خودرو و
واگذاري تعيين قيمت محصولات ديگر به اتحاديه هاي صنفي اگرچه ممکن است ايده
هايي قابل دفاع براي بلندمدت باشد اما در کوتاه مدت بدون ترديد تداوم حضور و
نظارت دولت بر بازار و فرآيند تعيين قيمت ها راهکار اصلي براي جلوگيري از
تداوم افزايش قيمت هاست. لزوم درک اين واقعيت از سوي مسئولان اجرايي ضروري
است که اقتصاد ايران در شرايط تورمي و تحريمي امروز ناگزير از تشديد افزايش
دخالت دولت در حوزه هايي مثل نظارت بر قيمت هاست و تا زماني که نرخ تورم
به روند معمول سال هاي اخير (حدود ۲۰درصد) کاهش نيابد نمي توان بازار را
صرفاً با قواعد اقتصاد آزاد اداره کرد.
در نهايت بدون اين که
بخواهيم درباره راهکارهاي بهبود ۱۰۰روزه معيشت پيش داوري کرده باشيم بايد
به دولت متذکر شد که حتي اگر مردم در ۲۴خرداد براي بهبود کوتاه مدت معيشت و
حل فوري مشکلات راي داده باشند اما مي توان علاوه بر حل برخي مشکلات در
کوتاه مدت با مديريت افکار عمومي و تعديل انتظارات، فضا را براي انجام
اقدامات اساسي با هدف رفع مشکلات اقتصادي در بلندمدت مهيا کرد.
امیر محبیان در سرمقاله روزنامه رسالت روز شنبه مطلبی را با عنوان«سخني با رئيس جمهور دکتر روحاني»آورده است که در ادامه آن را خواهید خواند:
پيروزي
دکتر حسن روحاني در انتخابات رياست جمهوري 92 پيروزي گفتمان اعتدال و
تدبير تلقي شد.اگر اين تلقي درست باشد بايد آن را ظهوري فرخنده براي گفتمان
عقلانيت و اعتدال دانست؛ هر چند وظيفه روشنفکران باورمند به عقلانيت آن
است اجازه ندهند هر چند ظهور گفتمان عقلانيت و اعتدال مقارن با دولت روحاني
شد؛ با پايان کار اين دولت اين رويکرد نيز خاتمه يابد بلکه بايسته است که
آن را در اين فرصت از يک رويکرد به يک فرهنگ تبديل نماييم؛لازمه اين امر
نگاهي واقعبينانه به واقعيت هاي سياسي است.
در اين زمينه شخص دکتر
روحاني که اين قرعه خير به نام او افتاده است وظيفه اي دشوار دارد.نگارنده
بر اين باور است که تامل در نکات زير مي تواند براي دولت ملقب به اعتدال و
تدبير مفيد باشد.
1.واقعيت آناست که دولت روحاني در فضايي از
خوشبيني روي کار آمده است و از جهت اقبال نسبي اصولگرايان و اصلاح طلبان
موقعيتي ممتاز دارد ولي براين باورم که اين فضا بدليل فقدان پشتوانه
اجتماعي ايدئولوژيک براي تيم روحاني بسيار شکننده است.
دولت هاي
اصولگرا و اصلاح طلب در زمان خود هر چند هيچکدام طيف گسترده اي از دو جناح
را بسوي خود جذب نکردند ولي حامياني ايدئولوژيک و پابرجا داشتند که در
بحران ها قابليت اتکا داشتند.دولت روحاني فضاي مثبت گسترده تري پيش رو
دارداما در صورت قرار گرفتن در بحران نه تنها حاميان ايدئولوژيکي ندارد
بلکه مابين دو فک جناحي گير خواهد افتاد.
2. روحاني فرصتي حداکثر
دوساله براي پي ريزي سريع زير ساخت مستحکم براي دولت خود در اختيار
داردوالا موقعيت براي او سخت خواهد شد.اين دو سال حاصل عدم اعتماد به نفس
فعلي اصلاح طلبان و خوشبيني موقت اصولگرايان به دولت روحاني است.
ظرف
دو سال آينده به مرور اصولگرايان تند رو به بازيابي خود خواهند پرداخت و
پاره اي از شکاف هاي عملياتي و ديدگاهي ميان اصولگرايان معتدل و روحاني هم
قهرا آشکار خواهد شد.از سوي ديگر؛اصلاح طلبان فعلا به اتحادي از سر ناچاري
با روحاني دست زده اند؛آنها براي انتخابات مجلس برنامه داشته و در صورت کسب
موقعيت بهتر ديگر با زبان فعلي با روحاني سخن نخواهند گفت.
در آن
صورت موازنه منفي فعلي در دوجناح که فضاي تنفس براي روحاني ايجاد کرده است
در بدترين حالت سريعا به موازنه فشار دو سويه به روحاني تغيير جهت خواهد
داد . روحاني براي بقا مجبورخواهد شد يا در ميان دو منبع فشار گرفتار آيد
يا به يک سو گرايش يابد و اين پايان ميانه روي خواهد بود.
3. در
رويکرد دولت روحاني نوعي تقليل گرايي به چشم مي خورد که مي تواند آثار و
تبعات سنگيني براي دولت او و نيز کشور داشته باشد.منطق پشت نمايه ساده سازي
شده " کليد" که به جامعه انتقال داده شد اين بود که کليد قفل مشکلات
اقتصادي دربهبود روابط ديپلماتيک ما با کدخداي دهکده جهاني است.اين برداشت
جدا از دقيق نبودن آن، بهدليل آنکه جدي انگاشته شده و غربي ها هم اين منطق
عملياتي را دريافته اند؛قيمت گشايش قفل روابط را بالا برده و عملا تمامي
حيثيت دولت در گرو گشايش قفلي قرار مي گيرد که کليدش تماما در دست دولت
روحاني نيست.
4. شخصيت روحاني در محيط ديپلماتيک- امنيتي با غلبه
ديپلماسي شکل گرفته است؛طبعا انسان در تفسير اوضاع و حل مسائل ناخودآگاه به
ابزار مانوس رجوع مي کند؛لذا دولت روحاني "ديپلماسي محور" خواهد شد.اين
مسئله اثرات مثبت و در همان حال آثار منفي خواهد داشت.روحاني با تجربه
امنيتي - ديپلماتيک خودخوب مي داند در پس ادبيات فاخر و بازي هاي ظريف
ديپلماتيک واقعيتي بس خشن وجود دارد که به کلمات روح و نيز واقعيت خواهد
داد؛قدرت! تمامي مانور روحاني در حوزه ديپلماسي با سنجش اوليه غربي ها
مواجه خواهد شد تا آنها دريابند که پشت ادبيات فاخر،ديپلماتيک و هوشمندانه
روحاني مايه هاي قدرت واقعي وجود دارد ياخير؟ و قدرت در حفظ ارتباط با
کانوني است که نگاهش به ديپلماسي، انقلابي است نه ديپلماتيک محض.
5.
ترديدي نيست ميان زبان مفاهمه با توده داخل کشور و زبان مفاهمه با دولت ها
تفاوت وجود دارد.به همان اندازه كه صحبت کردن با زبان وزارت کشور در وزارت
خارجه غلط است؛صحبت کردن با توده ها با زبان و ژست ديپلماتيک محض نادرست
است.دليل آن هم روشن است؛توده ها نتيجه سريع وملموس مي خواهند ولي روابط
دولت ها استراتژيک و زمانبر است.گفته مي شداشتباه دولت احمدي نژ اد استفاده
از ادبيات کوچه بازاري در ديپلماسي بود؛آيا روحاني اين اشتباه را از سوي
ديگر تکرار
مي کند؟طبيعي است بايد با ادبيات فاخر و مودبانه سخن گفت اما مرزنقش ها رانبايد در هم ريخت.
6.
در موارد مختلف تاکيد کرده ام که کليد قدرت دولت روحاني در رسانه ها براي
مديريت برداشت و توقعات در داخل و خارج است ولي دولت روحاني هنوز توجه لازم
را به اين مسئله نداشته است؛فقدان استراتژي احمدي نژاد در حوزه رسانه که
اورا در افکار عمومي به حاشيه هاي بي حاصل کشاند متاسفانه در دولت روحاني
هم ادامه دارد.آنان که قدرت رسانه را کم مي انگارند در مورد قدرت خود دچار
برآورد نادرست هستند.
فضاي خوشبيني سريعتر از آن چه که تصور کنيد
توسط رسانه ها به فضاي ياس و بدبيني تبديل مي شود ؛روحاني نبايد رويکردهاي
خود را با فضاي مثبت و آرام کنوني تنظيم کند؛هنوز ماه عسل است؛بايد مهره ها
و رويکردها را براي لحظات سخت برگزيد؛نبرد هنوز آغاز نشده ولي زودتر از آن
که تصور مي رود آغاز خواهد شد؛روزهاي سختي در راهست؛آماده شويد!
«رئيس جمهور آمريكا و باتلاق سوريه»عنوانی است که در ستون سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رساند:
از
اظهارات مقامات سياسي و نظامي آمريكا و انگليس چنين برميآيد كه حمله نظامي
اين دو كشور به سوريه حتمي است. تكليف مقامات انگليسي كه روشن است چون حتي
رسانهها و تحليل گران مستقل اين كشور نيز دولتمردان خود را با عنوان "سگ
زنجيري" آمريكا به خاطر پيروي كوركورانه از كاخ سفيد سرزنش ميكنند و دولت
لندن را زايدهاي شرمآور از دولت واشنگتن ميدانند. اين واقعيت، در جنگ
عراق و افغانستان به اثبات رسيده و اسناد رسوائيهاي دولتمردان وقت انگليس
نيز منتشر شده است. اين روزها نيز نخستوزير انگليس عليرغم مخالفت مجلس اين
كشور درصدد آتشافروزي در سوريه است.
متأسفانه وضعيت رئيسجمهور
آمريكا نيز بهتر از وضعيت دولتمردان انگليسي نيست. آنچه اكنون بر سر اوباما
آمده و قرار است با آتش افروزي در سوريه رخ بدهد نه تنها كمتر از بلائي كه
به جان بوش كوچك افتاده بود نيست بلكه با توجه به پيامدهاي خطرناك آن،
بيشتر و پرعارضهتر نيز خواهد بود. اين واقعيت كه هر كس به كاخ سفيد
واشنگتن راه پيدا ميكند در دام توهم قدرت ميافتد و تمام ويژگيهاي انساني
خود را از ياد ميبرد و به يك حيوان درنده تبديل ميشود، براي مردم آمريكا
يك مصيبت بزرگ است.اوباما، با استفاده از شرايط منفي پديد آمده براي بوش
كوچك در اثر ورود وي به جنگهاي افغانستان و عراق و با توسل به شعار تغيير و
سوق دادن آمريكا و جهان به سوي صلح توانست به كاخ سفيد راه يابد.
او
حتي به خاطر همين شعارهاي صلح خواهانه توانست جايزه صلح نوبل را نيز در
دور اول رياست جمهوري خود دريافت كند و با اقدامات نمايشي در عراق و
افغانستان، افكار عمومي مردم آمريكا را قانع كند به او براي دور دوم رياست
جمهوري نيز رأي بدهند. اما اكنون درحالي كه هنوز اولين سال دور دوم رياست
جمهوري اوباما به پايان نرسيده، او كشور خود را به لبه پرتگاه خطرناكي برده
كه نه با شعارهاي انتخاباتي وي سازگاري دارد و نه با مصالح و منافع ملت
آمريكا تناسبي دارد. اوباما برخلاف شعار محوري "تغيير" كه به معناي پرهيز
از جنگ و روي آوردن به صلح بود، درصدد ورود به جنگي است كه براي ملت آمريكا
عوارض خطرناكي دارد. سوريه، باتلاق بزرگي است كه اوباما و هر كس كه با او
وارد اين باتلاق شود غير از دست و پا زدن در آن سرنوشتي نخواهد داشت.
آنچه
رؤساي جمهور آمريكا را از شعارهاي پرطمطراق صلح و تغيير به جنگ افروزي
ميكشاند، حضور لابي صهيونيستي در كاخ سفيد است. ورود اوباما به جنگ در
سوريه، فقط به نفع رژيم صهيونيستي است. از دو سال و نيم قبل كه تروريستها
به نيابت از آمريكا و صهيونيستها وارد جنگ عليه سوريه شدند، سودي كه از
ناحيه كشته شدن مسلمانان و به هدر رفتن امكانات آنان نصيب رژيم صهيونيستي
شد، بسيار زياد است. گسترش اختلاف ميان شيعه و سني و رسوائيهائي كه
تكفيريها با اقدامات متحجرانه خود به بار آوردند، به زيان اسلام و امت
اسلامي تمام شد. دشمنان اسلام به ويژه در كشورهاي غربي توانستند با استفاده
از اختلافات ميان مسلمانان و وحشي گريهاي تكفيري چهرهاي خشن از دين پاك
اسلام براي افكار عمومي ترسيم كنند و ضربههائي سنگين به اسلام بزنند.
در
اين ميان، كينه مسلمانان نسبت به همديگر افزايش يافت، اختلاف و تفرقه
بيشتر شد، فاصله ميان دولتهاي كشورهاي اسلامي افزايش يافت، بسياري از
مقدسات اسلامي هتك حرمت شدند، خونهاي زيادي از مسلمانان ريخته شد و از اين
رهگذر فرصتي براي صهيونيستها پيش آمد تا خود را از عوارض بيداري اسلامي
در امان نگهدارند و به تقويت بنيه نظامي و اقتصادي و روحي خود بپردازند.با
اينهمه، از آنجا كه جنگ نيابتي تروريستها نتوانست اهداف آمريكا و شركاي
غربي آمريكا و صهيونيستها را به طور كامل تأمين كند، چاره كار در اين ديده
شد كه خود آمريكا و انگليس وارد جنگ شوند و تضمين بيشتري به رژيم
صهيونيستي براي در امان ماندن بدهند.
انگيزه اصلي ورود آمريكا به
جنگ سوريه اينست و البته اينكه طراحان اصلي و پشتپرده اين جنگ تا چه ميزان
به اهداف خود برسند نكته ديگري است كه جاي تأمل دارد.اطلاعاتي كه از داخل
سوريه وجود دارد، نشان ميدهد كارزار آمريكا در اين كشور بسيار سختتر از
آنچه در عراق و افغانستان پيش آمد خواهد بود. باتلاق سوريه بسيار عميقتر و
خطرناكتر است و اوباما قطعاً در اين باتلاق غرق خواهد شد مگر آنكه عقل به
خرج دهد و خود را از دام صهيونيستها برهاند و از ورود به جنگ سوريه منصرف
شود.
ارتش سوريه در جنگ دو سال و نيمه با تروريستهائي كه از
حمايتهاي همه جانبه چند كشور عربي و غربي برخوردار هستند نشان داد كه براي
مقابله با متجاوزان آمادگي كامل دارد. مردم سوريه نيز در اين مدت به ماهيت
شورشيان و تروريستها و حاميان منطقهاي و جهاني آنها پي بردهاند و
ميدانند كه نقشه راه جنگ عليه سوريه را صهيونيستها طراحي كردهاند. به
همين دليل، آمريكا در جنگ عليه سوريه با مقاومت جدي مواجه خواهد شد و كاري
از پيش نخواهد برد.
در سطح منطقه و جهان و حتي نزد افكار عمومي مردم
آمريكا نيز دولت آمريكا هيچ توجيهي براي حمله نظامي به سوريه ندارد. از
نظر سازمان ملل هيچ دليلي بر استفاده ارتش سوريه از سلاح شيميائي وجود
ندارد و دولت آمريكا با نسبت دادن آن به ارتش سوريه درصدد بهانه تراشي براي
حمله نظامي به اين كشور است، درست مثل بهانهاي كه بوش كوچك براي حمله به
عراق تراشيد و اكنون همه ميدانند دروغي بيش نبود. اكنون اوباما نيز همچون
بوش با توسل به بهانهاي دروغ درصدد آتش افروزي است و ميخواهد برگ سياه
ديگري بر پرونده سنگين جنايات دولت آمريكا عليه ملتها بيافزايد.
اين
پرونده، از فرو ريختن بمب اتمي برروي شهرهاي هيروشيما و ناكازاكي ژاپن
گرفته تا جنگ ويتنام و جنگهاي آمريكاي لاتين و افغانستان و عراق و
دخالتهاي غيرقانوني در ايران و بسياري كشورهاي ديگر و تا حمايت از
صهيونيستهاي جنايتكار عليه ملت مظلوم فلسطين را شامل ميشود. اوباما كه با
شعار تغيير در سياست جنگافروزانه و مداخله گرانه آمريكا به كاخ سفيد راه
يافت، اكنون ميخواهد برخلاف شعارها و وعدههاي خود، اين پرونده را
سنگينتر كند و ملت آمريكا را در برابر تاريخ سرافكندهتر نمايد.به اوباما
هشدار ميدهيم مرتكب اين اشتباه بزرگ نشود، با ورود به باتلاق سوريه، خود
را به زحمت نياندازد و ملت آمريكا را بيش از اين زير بار فشارهاي اقتصادي و
نگاههاي سرزنش بار ملتها نبرد.
روزنامه جام جم مقاله ای از مصطفی انتظاری هروی با عنوان«حاشیهها را در حاشیه نگه دارید»در ستون یادداشت های خود به چاپ رساند:
هفته
دولت در حالی پایان مییابد که امسال همزمان با آغاز به کار دولت یازدهم،
حرف و حدیثها درباره شاخصهای «دولت خوب» دوچندان شده و کم نبودند آنان که
طی هفتهای که گذشت تلاش کردند تا نسخههایی را متناسب با دریافت خود از
قوه مطلوب اجرایی برای کابینه یازدهم بپیچند.با وجود این بیانات روز گذشته
رهبر معظم انقلاب درباره تبیین گفتمان دولت اسلامی و بویژه تأکید بر اصالت
«خدمت» در فعالیت های دولت، می تواند فصل الخطابی باشد بر همه توصیه هایی
که طی هفته های اخیر به دولت و رئیس جمهور شده است.
یکی از فرازهای
بیانات رهبر فرزانه انقلاب در دیدار کابینه یازدهم در حاشیه قرار گرفتن
مرزبندی های سیاسی نسبت به کار و تلاش برای مردم بود که با نظر به تاکیدات
پیشین ایشان بر ضرورت اصلی و فرعی کردن مسائل، می تواند پیامی صریح خطاب به
آنانی باشد که با پررنگ کردن برخی خطوط سیاسی و شکل دهی به تقسیمات کاذب،
میان نخبگان فکری و اجرایی کشور شکاف ایجاد کرده و خواسته یا ناخواسته پای
در مسیری می نهند که تنها برنده آن رسانه های بیگانه و پیگیری کنندگان
تجزیه سیاسی در کشور هستند.
اکنون با توجه به شاخص های گفتمان دولت
اسلامی که مقام معظم رهبری چند سالی است به تبیین آن می پردازند، از یک سو
از دولت یازدهم انتظار می رود که در مسیر خدمت گام نهاده و برای رفع مشکلات
کشور تلاش کند و از دیگرسو نخبگان سیاسی و رسانه ای باید مراقب باشند که
مبادا با پررنگ کردن مرزبندی های سیاسی و کوفتن بر طبل اختلاف، کارآمدی
دولت جدید را تضعیف کرده و امید شکل گرفته در جامعه برای رفع مشکلات را
تبدیل به ناامیدی کنند.
ناگفته پیداست در شرایط کنونی که فشارهای
خارجی بر کشورمان افزایش یافته و برخی کاستی های داخلی، مردم را تحت فشار
قرار داده است، تنها انسجام، عقلانیت و تن دادن به اجماعی ملی برای حرکت در
مدار توسعه و پرهیز از هرگونه تندروی و تفرقه افکنی تحت هر عنوانی، می
تواند نسخه ای شفابخش باشد برای گذار از وضع موجود به سوی آینده ای بهتر و
بدیهی است که هر رفتاری چه در درون دولت و چه بیرون از آن که در تضاد با
اصالت «خدمت» و دامن زدن به برخی تعارضات باشد، کشور را با چالش روبه رو می
کند.
در ادامه به سراغ ستون یادداشت اول روزنامه تهران امروز میرویم که مطلبی از حسن هانی زاده،کارشناس مسائل بین الملل با عنوان«سوريه وسياست توازن وحشت»را به چاپ رساند:
عقبنشيني
آشكار آمريكا، انگليس وفرانسه از سازماندهي يك حمله گسترده موشكي عليه
سوريه نشانه موفقيتآميز بودن سياست «توازن وحشت» دولت سوريه است كه براي
مقابله با اين حمله احتمالي در پيش گرفته است. چرا آمريكا وغرب ابتدا با
عجله ناوهاي موشكانداز خود را به سوي شرق درياي مديترانه گسيل داشتند اما
بهطور ناگهاني از حمله به سوريه پشيمان شدند؟ گفته ميشود آمريكا 250 موشك
كروز و تاوم هاگ را براي شليك بهسوي اهدف از پيش تعيين شده در سوريه
آماده كرده بود وحتي ساعت صفر هم 12 شب به وقت گرينويچ «چهارونيم بامداد
پنجشنبه به وقت تهران» تعيين شده بود.
اما ناگهان ورق برگشت
وسناريوي خونين آماده شده براي تهاجم گسترده موشكي تغيير كرد وجبهه غرب
بهطور موقت از حمله به سوريه عقبنشيني كرد. چند عامل موجب شد تا آمريكا
در آخرين لحظه سياست خود را تغيير دهد واز همپيمانان خود خواست تا براي
حفظ اعتبار بينالمللي خود و توجيه اين عقبنشيني ناگهاني دليل قابل قبولي
ارائه دهند. تا قبل ازآن انگليس پيشنويس يك قطعنامه را براي ارائه به
شوراي امنيت سازمان ملل تهيه كرده بودامابهدليل مخالفت روسيه وچين اين
پيشنويس كه دوبار به شوراي امنيت ارائه شده بود، تصويب نشد. رد پيشنويس
قطعنامه پيشنهادي انگليس نتوانست اجماع جهاني لازم را عليه سوريه ايجاد كند
زيرا براساس قوانين بينالمللي در صورتي كه يك كشورعضو سازمان ملل،خارج از
بند 7 منشور سازمان ملل مورد حمله قرار گيرد اين حق را دارد كه با هر
وسيلهاي از خود دفاع كند.
از سوي ديگر چون كنگره آمريكا در
تعطيلات بهسر ميبرد لذا باراك اوباما رئيسجمهور آمريكا در اين مدت
ميتواند از اختيارات قانوني خود وبدون مراجعه به كنگره براي صدورفرمان
حمله اقدام كند. اما چون اوباما از نتايج اين حمله بيمناك بود لذا از
اختيارات خود استفاده نكرد و براي فرار از مسئوليتهاي بعدي به اصطلاح توپ
را در زمين كنگره پرتاب كرد. دولت انگليس كه ابتدا قصد داشت از رهگذرتصويب
يك قطعنامه حمله نظامي عليه سوريه را قانوني جلوه دهد با مخالفت روسيه وچين
دو عضو دائم شوراي امنيت مواجه شد. لذا مجلس عوام انگليس در يك صحنهسازي
آشكار مخالفت خود را با حمله عليه سوريه خارج از بند 7 منشور سازمان ملل
اعلام كرد. برخي اعضاي مجلس نمايندگان آمريكا نيز مخالفت خود را با حمله به
سوريه ابراز داشتند در حالي كه همين نمايندگان تا پيش از آن بيصبرانه در
انتظار حمله غرب عليه سوريه بودند.
اما سوريه چه سياستي را بهكار
گرفت كه موجبات وحشت آمريكا وغرب را فراهم كرد وآنان را ناچار ساخت تا از
اقدام نظامي عليه سوريه خودداري كنند؟ سوريه سياست توازن وحشت را در دستور
كار خود قرار داد و اين سياست بود كه كارايي خود را نشان داد. سوريه اعلام
كرد كه اگر مورد حمله قرار گيرد كليه اراضي اشغالي را با استفاده از
موشكهاي دور برد هدف قرار خواهد داد كه يكي از اين اهداف نيروگاه ديمونا
در صحراي نقب است.
محمد علی وکیلی در ستون سرمقاله روزنامه ابتکار در مقاله ای با عنوان« غرب و دکترين سرزمين سوخته مسلمانان»اینطور نوشت:
آنچه
اين روزها در سوريه شاهديم و شمارش معکوس براي عمليات نظامي توسط غرب عليه
اين کشور شروع شده است، بيانگر سياست راهبردي غربيها در خصوص سرزمينهاي
مسلمانشين ميباشد. سياست «سرزمين سوخته» مهم ترين راهبرد غرب ظرف سه ده
گذشته در ارتباط با جهان اسلام ميباشد.همين سياست بود که عراق را عليه
ايران تحريک و جنگ هشت ساله را در بين دو کشور مسلمان بر افروخت. با همين
سياست، باقي مانده کشور بزرگ عراق را به تلي از خاکستر تبديل نموده است. در
اين راهبرد از پارادايم جنگهاي کلاسيک خبري نيست و غرب از جنگ کلاسيک
فاصله گرفته و جنگهاي مدرن بدون سرنشين را در دستور کار خود قرار داده
است.
در اين نوع جنگ نيروي ارتش کشورهاي غربي به عنوان عوامل اصلي
ميدان نبرد حضور ندارند و نقششان محدود به پشتيباني،طراحي،حمايت و لجستيک
خواهد بود. عمليات توسط نيرويهاي معارض همان کشور،يا همسايههاي مسلمان
انجام ميگيرد. سياست سرزمين سوخته باعث شد تا عراق به عنوان يکي از
کشورهاي قدرتمند عربي به ميدان کشمکشهاي قومي و مذهبي تبديل شود و سايه
شوم تفرقه و برادرکشي او را رها نکند. عدم امنيت، فرصت سرمايه گذاري و
بازسازي را گرفته و تاسيسات و زير بناها بر باد رفته است و منابع نفتي آنها
در اختيار و انحصار شرکتهاي غربي قرار دارد. زخم خرابي و ويراني بر تارک
اين سرزمين براي سالهاي دور هک شده است همين سياست موجب شده تا افغانستان
به ويرانه اي کامل تبديل و برادرکشي در آن به فرهنگ عمومي تبديل شود و آثار
تمدني آن ويران و شرايط زندگي در آن به نهايت مشکل گردد.
لبنان به
عنوان زيباترين کشور خاورميانه (معروف به عروس خاورميانه ) زير چرخ خشن
سياست سرزمين سوخته چند شقه شده است و آتش و دود و خونريزي در آن جزو زندگي
ثابت مردمان مظلومش گرديده است.ليبي که روزي خود را مرجع و ملجاء نهضتهاي
آزادي بخش ميپنداشت با همين سياست به کشور ارواح تبديل شده و مردمانش
برغم برخورداري از منابع زيرزميني غني ولي در فقر و فلاکت دست و پا
ميزنند. وتنها مسماي دولت برخوردارند.
کشور بزرگ مصر که روزي
الهام بخش فکر و انديشه ديگر ملل مسلمان بحساب ميآمد امروز رهاورد انقلابش
آتش و خون ميباشد کشوري که ميتوانست موازنه بخش جهان اسلام در مقابل
رژيم صهيونيستي باشد،امروز بدون لشکر کشي غربيها و به دست ارتش آن کشور و
طرفداران مرسي به کشور تباهي وخونريزي و برادر کشي تبديل گرديده است و شوکت
تمدني اش در زير سايه بي تدبيري انقلابيون و ارتشي هايش، گرد حقارت گرفته و
به ورطه سقوط در بي نهايتها گرفتار آمده است.حالا نوبت به سوريه رسيده
است. اين کشور حدود دو سال است که به ميدان تاخت و تاز و برادر کشي معارضين
و ارتش آن کشور تبديل گرديد.
سياست سرزمين سوخته بهترين سياستي
بود که در اين کشور که معروف به کمربند مقاومت بود، به اجراء گذاشته شد حال
که جنگ داخلي فرسايشي شده و ارتش و معارضين به وضعيت کنوني عادت کرده اند و
ابتکار عمل به دست ارتش افتاده است؛ غرب با مهندسي افکار عمومي و بنام
وظيفه اخلاقي (دفاع از انسانها بي گناه) در تدارک جنگ همه جانبه عليه
تاسيسات زير بنايي و اماکن حساس آن کشور ميباشند بي شک غرب حاضر به جنگ با
سرنشيني در سوريه نخواهد بود. اين بار نيز با تکيه بر قدرت پرتاب موشکهاي
کروز تلاش خواهد داشت، منابع قدرت ارتش را ويران،زمينه تقويت روحي معارضين
را براي مقاومت بيشترفراهم آورد. غرب آنچه ميخواست در سوريه بدست آورده
است.
تبديل اين کشور بدست اهالي آن به سرزمين سوخته، صورت پذيرفته
است چشم انداز سياست سرزمين سوخته اين است که اين راهبرد به کشورهاي ذکر
شده خاتمه نمييابد. عربستان،ترکيه،قطر،امارات و ديگر کشورهاي مسلمان نيز
در نوبت اجراي سياست سرزمين سوخته ميباشند. رهاورد اين سياست،بازتوليد
خشونت و اسلام طالباني ميباشند. گروههاي تکفيري و جنگجويان متصلب پياده
نظام دکترين سرزمين سوخته ميباشند بي تدبيري حاکمان و فرصت نشناسي آنان
نيز زمينه ساز اجراي اين سياست ميباشد.خلاصه نقشه خاورميانه بزرگ با طرح
خاورميانه سوخته در حال شکل گيري است.
روزنامه حمایت در مقاله ای با عنوان«آزموني براي روسيه»از قاسم غفوری در ستون یادداشت این رورنامه چنین نوشت:
تحولات
سوريه اين روزها ابعاد جديدي به خود گرفته است بهگونهاي كه هر لحظه بوي
جنگ از آن به مشام ميرسد. اكنون صفبنديها در قبال اين كشور تشديد شده
است. در يك طرف ائتلافي از سوريه ، جبهه مقاومت و كشورهايي مانند روسيه و
چين مشاهده ميشوند و در طرف ديگر ميدان نيز صهيونيستها، تركيه، كشورهاي
مرتجع عربي، برخي كشورهاي اروپايي و آمريكا. طرفين در حوزه ديپلماسي و
رسانهاي در حالي به وزن كشي ادامه ميدهند كه ناظران سياسي درباره هرگونه
بر افروخته شدن آتش جنگ در منطقه هشدار میدهند و حتي آن را برابر با جنگ
جهاني سوم ميدانند.
در ميان اين معادلات يك نكته اساسي و سرنوشت
ساز مطرح است و آن نوع بازيگري روسيه است. روسيه در مدت دو سال و نيم گذشته
مواضعي قابل توجه در قبال سوريه اتخاذ كرده است. در كنار اجراي قرار
دادهاي نظامي با اين كشور در حوزه بين الملل نيز به تقابل با غرب پرداخته و
بر حمايت از دمشق تاكيد كرده است. اين رويكرد چنان بوده است كه منابع خبري
اعلام كردند پوتين به آمريكا هشدار داده است كه دست از حمايت از دمشق بر
نميدارد حتي اگر جنگ به خيابانهاي مسكو كشيده شود. اكنون در حالي منطقه
در وضعيت جنگي قرار گرفته است كه همگان چشم به رفتار روسيه دارند. آيا اين
كشور مانند افغانستان، عراق و ليبي فقط نظاره گر حملات غرب خواهد بود و
تمام ادعاها و تعهدات خود را كنار خواهد گذاشت و يا اينكه جنگي تمام عيار
در حمايت از سوريه به پا خواهد کرد؟
برخي ناظران بر اين عقيدهاند
كه در روزهاي آتي نوع رفتار روسيه آشكارتر خواهد شد. با اين وجود يك اصل
مورد تاييد همگان است و آن اينكه تحولات سوريه سنگ محكي براي رفتار روسيه
است كه تاثير آن بر سياست و جايگاه جهاني اين كشور است. مسكو در طی دو سال
گذشته تمام قد در برابر غرب موضع گرفته است بهگونهاي كه برخي تحولات
سوريه را جنگ ميان مسكو و غرب دانستهاند.اكنون عقب گرد مسكو در برابر
تهديدات ضد سوري غرب به منزله پذيرش شكست در برابر آنهاست كه به نوعي حيثيت
مسكو را بر باد خواهد داد. از سوي ديگر سوريه آزموني است كه مسكو صداقت
خود را در حمايت از متحدانش به نمايش خواهد گذاشت. دوري از سوريه يعني بي
اعتماد شدن بسياري از كشورها به مسكو كه هزينهاي بس سنگين براي آن به
همراه دارد.
با توجه به اين اوضاع ميتوان گفت كه مسكو در آزموني
دشوار قرار دارد كه حيات سياسي آن به مواضع اين كشور در قبال سوريه گره
خورده است. جبهه مقاومت چنانكه تاكيد دارد توان مقابله با دشمنان را دارد و
تا آخرين نفر به جنگ با دشمن ادامه ميدهد بنابراین ورود روسيه به ميدان
حمايت از سوريه را نميتوان برگ برندهاي براي مقاومت دانست بلكه ميتوان
گفت كه حمايت از سوره و قرار گرفتن در كنار مقاومت عليه غرب فرصتي براي
روسيه است تا ضمن انتقامگيري از غرب به ارتقاي جايگاه جهاني و حذف آمريكا
از ميدان دست يابد.