کد خبر: ۱۶۱۱۲۶
زمان انتشار: ۱۴:۵۳     ۰۸ شهريور ۱۳۹۲
به گزارش 598 به نقل از مشرق، آن چه در پیش رو دارید، مصاحبه ای است با یکی از رزمنده گانی که دو روز پس از شهادت رییس جمهور و نخست وزیر، شهیدان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر، در جبهه های نبرد با متجاوزان بعثی اجرا شد. این بسیجی سرفراز به نام «عباس شجئی»، تنها چهار ساعت پس از انجام این مصاحبه، خلعت شهادت پوشید.
 روحمان با یادش شاد

بسم الله الرحمن الرحيم. ما در جبهه‌هاي «الله اکبر» هستيم. 48 ساعت قبل به ما دستور آماده باش جهت حمله دادند ولي متأسفانه ساعت 9 شب به جبهه‌ها خبر رسيد که فاجعه اي در نخست وزيري به بار آمده و باعث شهادت دو برادر عزيز ما شده. به همين خاطر مأموريت لغو شد. من قبل از اين برنامه مي‌خواستم به مشهد بروم چون مأموريتم تمام شده بود ولي چون اطلاع داشتم که حمله شروع مي‌شود شرعاً در قبال ديگر برادران مسئول بودم در مقابل برادران و با تأکيدي که امام فرموده بودند که هر کس که مسئول است بايد در مسئوليت خودش کوشا باشد به همين دليل ماندم و از منطقه بيرون نرفتم. تا اين که مجدداً بعد از 48 ساعت دستور دادند آماده باشيد که حمله شروع خواهد شد.
 از صبح زود برادران را آماده کرده بودم در مورد تخريب و مين برداري چون اين مسئوليت با من بود که ضمن پيش روي ميدان‌هاي مين را خنثي کنم. ساعت 3 صبح حرکت کرديم و جلو رفتيم. متأسفانه چون برادران ارتش که قرار بود با ما همکاري کنند با منطقه آشنائي نداشتند پنج نفر از آن ها راه را گم کردند و قرار اين بود که اين ها از ما پشتيباني بکنند تا ما بتوانيم جلوي خاکريز دشمن رفته و مين‌هاي منطقه را خنثي کنيم. پس از اداي نماز صبح از خاکريز اول جلو رفته و به جلوي خاکريز دشمن رسيديم. وقتي به آن جا رسيديم تقريباً ساعت 5/4 بود که ناگهان با آتش دشمن مواجه شديم. آن چنان آتشي بر روي ما تهيه ديدند که اصلاً فکرش را نمي کرديم. قرار بود نيم ساعت بعد آتش تهيه ما شروع شود. ولي از جائي که خدا با ماست هزار گلوله ريختند و گوشي هم خراشيده نشد. توسط بي سيم‌هاي خودي از ما سؤال شد که مين‌ها را خنثي کرديد؟ و ما گفتيم ميني وجود ندارد بلکه اين جا باتلاق است و نيروها را نفرستيد ولي تانک‌ها آمدند. منطقه به علت رگبار گلوله‌هاي مستقيم تانک‌ها و خمپاره‌ها و ديگر سلاح‌هاي سنگين طوري بود که نفرات داخل تانک‌ها نمي توانستند بيرون بيايند و کسي نمي توانست حتي يک قدم جلو بگذارد.



ساعت 5/5 را نشان مي‌داد که تانک‌هاي ما کاملاً جلو آمدند و ما به صورت پليس‌هاي راهنمائي به وسيله تک تير هوائي مسير را براي تانک‌ها مشخص مي‌کرديم تا گرفتار باتلاق نشوند. همه برادران ما با پيش روي جلوي خاکريز رفتند و با انداختن نارنجک دستي چند تا از سنگرهاي کاليبر 75 دشمن را منهدم کردند تا اين که من ترکش خوردم و برادر حيدري چون ديد که ما پشتيباني نداريم من را به شهر آورد و عمليات آن جا با جان نثاري برادران سپاهي و بسيج و ارتش که در سمت راست ما به خاطر مساعد بودن زمين توانستند پيش روي کنند ادامه يافت، ولي متأسفانه با ميدان مين برخورد کرده و چند نفري زخمي و شهيد دادند. اما به هر حال از ميدان مين گذشتند و به بالاي سنگرهاي دشمن رفته و توانستند آن قسمت را پاکسازي کنند اما متأسفانه از سمت چپ به دلائلي موفق به پيشروي نشدند.
من که بيمارستان بودم شب خبر پيروزي را شنيدم و صبح به زور از بيمارستان خارج شدم و به جبهه آمدم و با ورود ما خبر رسيد که يک هلي کوپتر و يک انبار مهمات و چند تانک را از دشمن زده‌اند و برادران همه گي خوشحال شده‌اند و همين طور برادراني که مرا ديدند بسيار خوشحال شدند. روحيه همه بالا رفت چون ديدند که مني که ديروز خمپاره خورده ام امروز مجدداً به جبهه آمده ام چرا که وقتي در جبهه اي، يک زخمي به خط مقدم بر مي‌گردد در روحيه رزمندگان اثر به سزائي مي‌گذارد.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها