2. انسانها ذاتاً نیازمند مدل و الگویی هستند تا طبق آن زندگی خود را در عرصۀ عمل طراحی کنند. اما برآورده کردن این نیاز در خیلی از موارد از مسیر صحیح خود خارج شده و تبدیل به اسطوره سازی میشود و باعث میگردد تا آدمها بجای اینکه از میان مدلهای شخصیتی موجود دست به انتخاب بزنند، در ذهن خود شخصیتهایی اسطورهای بسازند و در مواجهۀ اولیه با اولین نمود خارجی آن که تا حدودی فراتر از انسانهای عادی به نظر میرسد، وی را از حالت انسانی خارج کرده به یک اسطورۀ بیبدیل و استثنایی تبدیل کنند. انسانها عمدتاً آرزوهای برآورده نشدۀ خود را و تمایلات نفسانیشان که توان دسترسی به آنها را ندارند، در اسطورۀ خویش دنبال میکنند و آنرا مظهر همۀ خوبیها و دشمن ابدی بدیها تلقی کرده که هیچ نقصانی در وی راه پیدا نمیکند. مهمترین نتیجۀ این اسطورهسازی، شیفتگی شخص به اسطوره است. به نوعی فرد در اسطوره دچار از خود بیگانگی یا الیناسیون میشود و حیات خویش را در حیات اسطوره دنبال میکند.
نکتۀ جالب اینجاست که تاریخ اسطوره ها به تاریخ بشر برمیگردد و نمادهای وجود آنرا در اعصار بسیار دور تاریخ میتوان رصد کرد. در سرزمینی باستانی ایران نیز این قاعده وجود داشته و سبب شده تا اسطوره وارد ادبیات و فرهنگ ما شود و تبدیل به جزئی جداناپذیر از تلقیات ذهنی ما گردد. شاهنامۀ فردوسی نمادی کامل از اسطوره سازی است. همچنین سایر شخصیتهای محبوب در تاریخ ادبیات ما نیز نماد این وضعیت هستند. البته اسطوره در دوران ما شکل عوض کرده و قالب سیاسی- اجتماعی پیدا کرده است. اما کلاً ما ایرانیها ید طولائی در اسطوره سازی و اسطوره پرستی داریم.
3. دو مورد بالا بیانگر عناصر دخیل در گرایشهای انسانی و انقلابی عصر ماست. یعنی چنین افرادی که در دهههای پنجاه تا نود زندگی میکنند، بر مبنای مقدس سازی و اسطوره پروری، نسبت به افراد مختلف دارای موضع و حب و بغض میشوند. البته گاهی این دو عنصر توأم با هم عمل میکنند و گاهی نیز وجود یکی از این دو باعث گرایشهای مختلف انسانی میشود که در ادامه به مصادیق آن خواهیم پرداخت.
اما نتیجۀ پیوند این دو عامل در این سه دهه، این شد که وقتی از یک نفر اسطوره ساختیم دیگر نه توانستیم اشتباهات او را ببینیم و نه دوست داشته باشیم شاهد آنها باشیم و نه اصلاً قائل به وجود چنین امری بودیم. بالطبع در چنین حالتی جایگاه نقد سازنده و تلاش برای مراقبه و محاسبۀ سیاسی- اجتماعی در جامعه از بین میرود. (البته بگذریم از افرادی که به اسم نقد، دست به نفی و تخریب دیگران میزنند و آبرویی برای منتقدان اصیل بجا نگذاشتهاند) ریشه و علت مشکلات در جایی خارج از ارادۀ ما مورد بررسی قرار میگیرد و هیچ جایی برای خودمان در ایجاد مشکلات قرار نمیدهیم. حاصل تلفیق مقدس سازی و اسطوره پروری، ایجاد نگاه "صفر و صد"ی در افراد است. در این نگاه یک فرد اسطوره شده تا جای ممکن خوب و پاک است و حتی برای حفظ پاکی او سعی میشود خیلی از مشکلات ماستمالی شود. اما اگر به هر علتی پذیرفتیم که اسطورۀ ما ایرادی دارد – حتی اگر کوچک – این سبب میشود تا وی را از عرش به فرش آوریم و چنان او را خوار و خفیف سازیم که انگار نه انگار روزی روزگاری وی ملجأ همۀ آروزهای ما بود و همچون قدیسی فرازمینی و فراتاریخی، مورد پرستش ما قرار داشت.
در نتیجه، نگاه صفر و صدی جای نگاه "طیف گونه" را در بین ما میگیرد و بجای اینکه به طور معقول انسانها را معجونی از نقاط مثبت و منفی تلقی کنیم، افراد را یا سیاه میپنداریم، یا سفید و هیچ جایی برای رنگهای دیگر حتی خاکستری قائل نیستیم. محصول وجود نگاه "صفر و صد"ی در جامعه به جای نگاه "طیف گونه" از بین رفتن انصاف و اخلاق در جامعه است. زیرا از آنجا که آدمها یا خیلی خوبند یا خیلی بد و هیچ کسی این وسط نیست، تکلیف این همه انسان متوسطالحال که خود ما هم جزئی از ایشان محسوب میشویم معلوم نیست. به همین دلیل در زمان قضاوت پیرامون افراد و اعمال آنها، یا صرفاً جنبههای مثبت آنرا میبینیم و یا بخشهای منفی آنرا (البته منافع شخصی و گروهی در انتخاب ما در این موضوع بسیار دخیل است) و این است که نمیتوانیم منصفانه قاضی خویش و دیگران باشیم و نقاط مثبت و ضعف را تودم با هم ببینیم. در این هنگام اگر با افراد منصف روبهرو شدیم ناچار به کنار گذاشتن اخلاق و توسل به دروغ و انکار و تهمت و پروندهسازی و بزرگنمایی و سایر کارهای دیگری میشویم که به وسیلۀ آنها بتوانیم واقعیت را آنطوری که خودمان میخواهیم قلب کنیم.
4. حال اگر بخواهیم مصادیق چنین نگاههایی را در طول تاریخ انقلاب سلامی جستجو کنیم، به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
الف) روی کار آمدن بنیصدر به عنوان اولین رئیس جمهور تاریخ انقلاب اسلامی محصول نگاه اسطورهای و مقدس پندارانۀ ما بود. اگر پای صحبتهای مردم عادی که آن دوران را لمس کرده بودند بنشینید چنان از قاطعیت نظر خود در آن زمان پیرامون انتخاب بنیصدر صحبت میکنند که کاملاً متوجه میشوی جای هیچ نوع توطئهای را سیاستهای وی در نظر نمیگرفتند و او را نیز انقلابی پاک و بیآلایشی میدانستند. به واقع او در آن زمان نماد تحقق آرمانهایی به تاریخ پیوسته چون آزادیخواهی، عدالتطلبی و دمکراسی بود. اما این اسطوره خیلی زود شکست و اولین کارنامۀ نگاه صفر و صدی در جامعه، نتیجۀ منفی داد.
ب) آنجور که حقیر از نزدیکان شهید رجایی شنیدهام، اعتماد ایشان به رئیس دفترشان یعنی کشمیری چنان بالا بود که فکر نمیکرد روزی این مار در آستین پرورانده شده، قاتل جانش شود. حتی گفته میشود چند باری به این شهید بزرگوار در مورد شدت صمیمت و نزدیکی با کشمیری تذکر داده شده بود اما از آنجا که نگاه مقدس پروری روح حاکم در آن دوران محسوب میشد، شاید اگر ما هم جای شهید رجایی بودیم، چنین تذکراتی را خلاف ادب تلقی میکردیم.
ج) نفوذ افراد مشکلدار به بیت مرحوم منتظری و وقوع حوادث بعدی، محصول نگاه سادهانگارانۀ ایشان نسبت به اطرافیان و قبال اعتماد تصور کردن آنها بود. شاید اگر منتظری، نگاهی که نسبت به انقلابیون اصیل داشت را نسبت به این افراد نداشت و بین آنها "اینهمانی" ایجاد نمیکرد، دچار آن خسران عظیم نمیشد.
د) آنچه از لابهلای حرفها و کارهای آقای هاشمی رفسنجانی در میآید این است که او همیشه دوست داشته "اسطورۀ بازسازی و توسعۀ ایران" تصور شود. هرچند هیچ وقت عموم مردم چنین نگاهی را برنتافتند، اما برخی رسانهها در ایجاد چنینی حسی در جامعه بسیار تلاش کردند و برای ایجاد و حفظ اسطورۀ هاشمی، دست به خیلی از بیانصافیها و بداخلاقیها زدند و مشکلات موجود در سیاستهای توسعهای او را با بیتوجهی از سر گذراندند. این اسطورهسازی تا فتنۀ 88 ادامه یافت اما ناگهان این اسطوره شکست و شاهد موضعی متفاوت در قبال او بودیم. موضعی که اسطورۀ دیروز را تبدیل به عامل همۀ بدبختیهای امروز ما میساخت و خدمات او را نادیده میگرفت. موضعی که نمیتوانست دوپهلو بازیهای امروز هاشمی را در قبال طرفداری از ولیفقیه یا فتنهگران، در کنار خدمات سیسالۀ وی قرار دهد.
ه) خاتمی نیز مصداق دیگری از اسطوره پروری ما ایرانیهاست. چنان در سال 76 از او یک بت مقدس ساخته شده که بیستمیلیون آدم تصور کردند وی منجی تاریخ ایران است و میتواند روح فرهنگی رخت بربسته از جامعۀ ایرانی را به وی بازگرداند. اما کافی بود دو سال از ریاست جمهوری وی بگذرد تا این منجی، خود به منجلابی تصور گردد که باید از آن عبور کرد.
ی) ملموسترین اسطورۀ امروز که تلفیقی از اسطوره- مقدس هست، آقای احمدینژاد است. بدون شک او در دورۀ دوم ریاست جمهوریاش از هر دوی این عناصر بهره برد. حمایتهای رهبر انقلاب از خط مشی و شعارهای او نه از خود شخص ایشان باعث شد عدهای ساده اندیش بر خلاف نظر مقام ولایت، او را بدون اشتباه قلمداد کنند و هر حرفی برخلاف نظر احمدینژاد را مخالفت با دین برشمرند. همچنین، کارهای عمرانی و اقتصادی کلان وی باعث شد خیلی از مردم طبقات پایین جامعه، او را نماد بازگشت رفاه و عدالت به ایران بدانند و اسطورۀ احمدینژاد در این بخش از جامعه شکل بگیرد.
در ذیل این مورد، نوع رابطۀ وی با مشایی را نیز میتوان در قالب این تلفیق نامیمون تحلیل کرد. گویی مشایی قلۀ معارف دینی است (قله=اسطوره، معارف دینی=مقدس سازی) که تاریخ باید او را فتح کند. در نتیجه این نگاه نسبت به احمدینژاد نیز وجود داشت تا حوادث قهر کردن او از هیئت دولت که شاهد شکستن بت احمدینژاد در بین نیروهای حزبالله و انقلابی هستیم. گویی احمدینژاد و هاشمی با اینکه رقیب همدیگرند اما سرنوشتی مشترک دارند و باید از ایشان به عنوان قلههای نامطلوب یاد کرد. آنچه امروز از بین مواضع اتخاذ شده پیرامون احمدینژاد میتوان استنتاج کرد این است که وی خیلی هم آدم موفقی نبوده و ما تا حالا داشتیم اشتباهات او را پنهان میکردیم و دیگر این کار لزومی ندارد. پس باز میبینیم که جامعۀ ما نمیتواند نقاط مثبت و منفی او را در کنار هم قراردهد و یک قضاوت جامع از وی به دست دهد.
5. به نظر میرسد دیگر حجت برای جامعۀ حزباللهی و انقلابی ما تمام شده و باید این دو عنصر مقدس سازی و اسطوره پروری را به کنار بگذارد. به نظر میرسد مهمترین خدمت احمدینژاد به ما این بود که «ناخواسته» و بدون آنکه خود بخواهد، آن قداست و یکتایی افراد و جریانهای سیاسی را شکست.
شاید خواست خدا این بود که با اتفاقات اخیر، اسطورۀ این اسطورهشکن نیز شکسته شود تا من و شما به این واقعیت برسیم که هیچوقت از هیچکس پشتیبانی بیحد و مرز و ازلی و ابدی نکنیم تا با بروز یک مشکل در وی دچار بیانصافی و بیاخلاقی نگردیم. به نظر میرسد باید نگاه طیف گونه به افراد و اعمالشان را جایگزین سایر دیدگاهها کنیم و نقد منصفانه را ارزش دهیم.
به نظر میرسد باید از شخصیتسازیهای کاذب و شخصپرستی دوری کنیم تا دائم مجبور مشکلات و خطاهای او را ماستمالی کنیم. دیگر دوران افراط و تفریط تمام شده و باید به مجموعۀ خوبیها و بدیهای افراد نگاه کنیم. باید بپذیریم که میتوان رئیس جمهور را دوست داشت، اما از اشتباهاتش نگذشت و آنها را کتمان نکرد. باید بپذیریم میشود از کسی دفاع کرد اما به خطاهایش هم اذعان داشت و این کار هیچ نقطۀ ضعفی محسوب نمیشود. به نظر میرسد زمزمههای تغییر در دیدگاههای ما به گوش میرسد و دیگر شاهد به عرش رساندنهای بیحساب و به فرشرساندهای بیقاعده نخواهیم بود. به نظر میرسد با این همه اسطوره سازی و اسطوره شکنی در تاریخ انقلاب اسلامی، شاهد روی کار آمدن یک قهرمان دیگر نخواهیم بود و جریان حزبالله انقلابی، به هر کس در آن اندازهای که قرار دارد نگاه میکند و پروژههای بزرگنمایی و حقیر سازی از این دیار رخت خواهد بست. حالا دیگر جریان حزب الله به آن میزان از بلوغ سیاسی رسیده است که دل در گرو هیچ کس و حزب و جریانی نبندد و تنها بر همان عهد دیرینه خود با «ولایت» باقی بماند. حزب الله دیگر به خوبی فهمیده تنها کسی که می تواند مملکت را از آسیب ها و بحران ها به سلامت بگذراند «ولی فقیه» است. بی جهت نبوده که آن پیر سفر کرده فرمود پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت آسیبی نرسد.
سید مجتبی نعیمی