به گزارش پایگاه 598 در حاشیه همایش اردیبهشت ماه تحول در علوم انسانی که در دانشگاه تهران برگزار شد با بسیاری از اساتید و بزرگان علمی کشور گفتگو هایی صورت گرفت که متن پیش رو چکیده مصاحبه با دکتر حسن عباسی می باشد.
دکتر حسن عباسی لازمه تعریف و نقد علوم نسانی را تدوین بن مایه های معرفتی دانستند و افزودند: برای تعریف، تبیین و حتی نقد علوم انسانی ابتدا باید توجه داشت که تقسیمبندی کنونی، ثقل علم را به علوم طبیعی سپرده و مفاهیم خود را در پارادایم مدرن ایجاد کرده است. لذا هر نوع ورود به این نوع تقسیمبندی نوعی انحراف است. راه فاصله گرفتن از فضای فکری کنونی، تدوين و تدقيق بنمايههاي معرفتيمان است.
وی افزود: در حال حاضر ترجمه غلط بسیاری از الفاظ علمی موجود، از طرفی تعابیر غلط را در موضوعات کنونی علم افزایش داده و از طرف دیگر مفاهیم بومی و دینی و به خصوص الفاظ عمیق قرآنی را به صورت تقلیل یافته و سخیف ارائه میدهد. همچنین غالب اندیشمندان ما مفاهيم مشهور کنونی را گرفته و نگاه خویش را بر آن حمل ميكنند. این روال باید تغییر نماید. برای این کار ابتدا باید چهارچوب مفهومی خود را با توجه به چهار لایه تولید نماییم. لایه اول مطلق مفاهیم قرآنی، لایه دوم مضامین مطرح شده توسط معصومین، لایه سوم مفاهیم متدینین و لایه آخر که ذیل همه تعریف میگردد، استفاده از دیگر مفاهیم و دستاوردهای متفکرین است. اگر اين چهار لایه کامل گردد، نقشهي علم اسلامی ما تولید خواهد شد. سپس باید از دل چهارچوب مفهومی، چهارچوب نظری خودمان را تولید نماییم تا به علم اسلامی نائل شویم.
در ادامه دکتر عباسی بیان نمودند که: تعریف انسان و فلسفه دو مفهوم اصلی در این چهارچوب است. در تعابیر غربی انسان را به ذهن (Mind) تعبیر میکنند. ولي در قرآن، انسان را با چهار لايه ستر، شقاف، قلب و فؤاد معرفی مینماید. همچنین به جای لفظ فلسفه، حكمت آمدهاست. قرآن براي حكيم شدن، افق حقيقت را برای ما ترسيم مينماید. روش رسیدن به حقیقت و تمیز بین حق و باطل را نیز تقوا میداند. نه تنها روششناسي رسیدن به حکمت بلکه همه فرایندها و روشها را میتوان از قرآن به دست آورد.
وی همچنین گفت: بدین منظور باید توجه داشت که اپیدمولوژی و یا فراگیرسازیشناسی پدیده علمی به روششناسی و آن نیز به فقهاللغه یا ترمینولوژی و آن نیز به ریشهشناسی یا اتیمولوژی وابسته است. لذا اين لایهها، بناي چهار طبقهای منطبق بر همی را تشکیل میدهد که برای رسیدن به حکمت میبایست از اتیمولوژی تا اپیدمولوژی، برای همه مفاهیم تکمیل گردد.
نکته دیگر آن که ساختار تفکر غرب با شروع از فلسفهي محض، بالغ بر هزار مورد از مفاهيم فلسفههاي مضاف را از دل فلسفه محض استخراج میکند. سپس از دل هر فلسفهي مضاف، مفاهیم بنياديني به نام دكترين در ميآورند. آشنایی با دانش دكترينولوژي در غرب بسیار محدود و انحصاری است. در نهایت و بر این اساس، استراتژي، تاكتيك و تكنيكی كه بشر در زندگي روزمره خویش با آنها سر و كار دارد را میسازند. در مقابل این ساختار فکری، ما به جای فلسفه، حكمت و به جای فلسفههای مضاف، حكمت موضوعي داریم. قواعد بنیادی در فقه مانند قاعده لاضرر و لاضرار و یا نفي سبيل نیز جایگزین دکترین در اندیشه غربی میباشد. سرانجام در مقابل تفقه دینی، دانش استراتژي وجود دارد. در نهایت برای تکمیل این مراحل تفقه و نیل به یک طرح جامع فقهی، این نکته در حوزه اجتهاد اهمیت دارد که به سه ویژگی كلاننگري، همهجانبهنگري و آيندهنگري توجه جدی نمود.